گزارهها (۸۰)
شجاعت یعنی مقاومت در برابر ترس و غلبه بر آن، نه نترسیدن!
مارک تواین
شجاعت یعنی مقاومت در برابر ترس و غلبه بر آن، نه نترسیدن!
مارک تواین
امیر مهرانی عزیز اینجا کمی درد دل کرده و نکاتی هم نوشته که تقریبا با همهی بندهایاش همدل هستم؛ جز جملهی اولاش: “این نوشته از اون دسته غرغر کردنهاست که سعی میکنم کم دچارش بشم. اما گاهی هرچقدر هم که صبر به خرج بدی، هرچقدر هم که نیمه پر لیوان را ببینی، در نهایت لیوان نیمه خالی هم دارد. متاسفانه!”
این روزها زندگی در ایران (و شاید دنیا!) بدون غم و غصه و سختی و درد غیرقابل تصور است. غمها و غصههای خودت بهکنار، اگر کمی دور و اطرافات برایات مهم باشد، آن وقت روزی نیست که بهانهای برای غمگین بودن و غصه خوردن و درد کشیدن نداشته باشی. خودتان بهتر میدانید که منظورم چیست …
کسانی که من را از نزدیک میشناسند میدانند که چقدر آدم حساسی هستم. حساس به خودم و اطرافام و یک غصهخور درجهی یک! اما مدتی است تصمیم گرفتهام تا جور دیگری با مشکلات کنار بیایم. و تا حدودی هم موفق بودهام. همین موفقیت باعث شده تا دنبال فرصتی باشم که بتوانم چند نکته در باب مبارزه با ناامیدی ـ که این روزها کمکم دارد به یک بیماری مسری تبدیل میشود ـ بنویسم. نکاتی که اغلبشان شاید بدیهی باشند و بعضیهایشان را هم قبلا نوشتهام. نوشتهی امیر بهانهای شد برای این کار. پیش از خواندن این نکات خواهش میکنم توجه کنید که اینها کلیشه و شعار نیستند. من خودم اثربخش بودنشان را تجربه کردهام که اینجا مینویسمشان:
۱- دور جور میشود به مسائل نگاه کرد: با “چرا”ها و “چی”ها (مفصلاش را اینجا بخوانید.) وقتی مشکلی پیش میآید اغلب ما میرویم سراغ حرص خوردن و غصه خوردن که چرا اینجوری شد؟ اما خوب این راهحل نیست. یا مشکلی که پیش آمده قابل حل است یا نیست. در هر دو حالت اول از همه از خودتان بپرسید: “چی کار باید بکنم؟” (مشکلات سیاسی و اجتماعیتان را هم همین جوری نگاه کنید. مثال بارز: مردم افتضاح رانندگی میکنند و من نمیتوانم درستشان کنم. چی کار کنم؟ سعی کنم حداقل من، درست رانندگی کنم.)
۲- خیلی وقتها مشکلی که ما میبینیم برمیگردد به نگاه کمالگرا و در عین حال بدبین ما. از مشکلات شخصی میگذرم که خیلی وقتها ریشه در اشکالات شخصیتی و ذهنی خود ما دارند. در زندگی اجتماعی، نگاه کمالگرای ما نمیخواهد بپذیرد که این جامعه در یک سیر تاریخی به این نقطه رسیده و برای رسیدن به وضعیت مطلوب حالا حالاها کار دارد. بنابراین وقتی در مثلا انتخابات شکست میخوریم (یا همانطور که یادتان هست شکستمان میدهند!!!)، دنیا برایمان به پایان میرسد. حالا اینجا فرقی هم نمیکند که زندگی شخصی باشد یا جمعی: خیلی وقتها زمانی که انتظارات غیرواقعی ما به نتیجه نمیرسند، دنیا و زندگی را سرزنش میکنیم و نه اشتباه خودمان را! (اینجا)
۳- یک چیز را خیلی وقتها فراموش میکنیم: ما مرکز جهان پیرامونیمان نیستیم؛ تنها عضوی از این دنیای خاکی هستیم! بسیار در خودم و دیگران این اشکال را دیدهام که معتقد بودهایم چون براساس تفسیر من از زندگی و دنیا، آنها هستند که مشکل دارند نه من؛ پس باید نشست و مدام غصه خورد. اما کاش بپذیریم که خیلی وقتها مشکل از ماست. از خودم مثال میزنم: بهعنوان یک آدم سابقا بهشدت مذهبی بارها و بارها در خوابگاه دانشگاه یا اردوها با برخی مسائل که از دید منِ آن روزها، غیرشرعی محسوب میشدند، مشکل داشتم. اما بعدها فهمیدم بسیاری از آن باورهای مذهبی، کلیشههایی غلط بودهاند. دیگران اشتباه نمیکردند؛ من در اشتباه بودم. وقتی این را فهمیدم، مشکلام حل شد. به همین سادگی.
۴- در مورد مشکلات شخصی، من معمولا برای فرار از غصه و استرس چند راهکار دارم: نوشتن مشکلات در همینجا (حالا خیلی وقتها سربسته!)، درد دل با نزدیکان (مخصوصا خواهرهای عزیزم)، منحرف کردن فکرم از مشکلات با فکر کردن به کارهایی که باید انجام بدهم (مثل همین وبلاگنویسی)، فکر کردن به خاطرات خوب زندگی (بارها و بارها با نگاه کردن عکسهای روزهای خوش زندگی و با یادآوری خاطرات خوب آنها، به زندگی امیدوارِ امیدوار شدهام!) و خوب چند راه شخصی دیگر.
۵- در مورد مشکلات و شکستهای شخصی ـ مخصوصا این مشکل شایع که چرا هر چی من تلاش میکنم نتیجه نمیگیرم ـ شخصا هیچ راهی بهتر از این نمیشناسم: لذت بردن از خوبیها و تواناییهایام، کارهای بزرگی که انجام دادهام و موفقیتهای بزرگ زندگیام.
۶- باور کنید که از دل محدودیتها است که خلاقیت و مخصوصا انگیزهی حرکت به جلو حاصل میشود. وقتی دورهی کارشناسی را در یکی از واحدهای تابعهی دانشگاه امیرکبیر در شهر تفرش استان مرکزی میگذارندیم، با انواع و اقسام مشکلات ریز و درشت از طرف دانشگاه مادر و مثلا دانشگاه محل تحصیلمان روبرو بودیم که حالا جای گفتناش نیست. اما مسئولین محترم آن موقع دانشگاه امیرکبیر که ما را “بار خاطر” میدانستند، ناخواسته بزرگترین خدمت را به ما کردند: آنها این انگیزه را در ما بیدار کردند تا نشان بدهیم ما آدمهای توانمندی هستیم که محدودمان کردهاند. نتیجه اینکه من و تقریبا همهی همکلاسیهایام (بالای ۸۰ درصد افراد یک کلاس چهل نفره که با هر معیاری عالی است)، کارشناسی ارشدمان را از بهترین دانشگاههای کشور (از جمله خود دانشگاه مادر!) گرفتیم.
۷- در روانشناسی کار، ثابت شده که سرکوب افکار منفی باعث فعالتر شدن آنها میشود. روی از بین بردن افکار منفی فکر نکنید، به جای آن تصمیم بگیرید که به چه چیزهای خوبی میتوانید به جای آنها فکر کنید!
۸-ما با توانمندیهایتان تعریف میشویم؛ نه محدودیتهایمان. فقط همین یک قلم برای امیدوار بودن آدمی کافی است: من میتوانم تغییر کنم. از آن بهتر: دنیا را هم میشود تغییر داد ومن هم میتوانم تغییرش دهم! لذت این توانستن، خیلی وقتها بهترین داروی درد ناامیدی است.
۹- خیلی وقتها اشتباه ما دقیقا این است که از اینکه چیزی را که لازم داریم، نداریم ناراحتیم؛ ولی اشتباها فکر میکنیم که چون دوست داریم داشته باشیماش ولی نداریم، ناراحتیم! (اینجا نوشتهام منظور چیست.)
۱۰- یک سؤال ساده از خودمان بپرسیم: این همه از نداشتن و نشدن غصه خوردیم. درست شد؟
۱۱- باور کنید که تنها آدم مشکلدار دنیا شما نیستید. چشمتان را باز کنید و اطرافتان را ببینید. خیلی وقتها وضعیتِ پرمشکل شما، آرزوی دیگری است (یاد فیلم “افسانهی آه” تهمینه میلانی بهخیر که حرف اصلیاش همین بود.)
۱۲- خیلی وقتها مشکلی که احساساش میکنیم از حقی است که برای خودمان قائلیم. اما من باور دارم که خیلی وقتها، حقِ حق نداشتن، بزرگترین حق من است؛ مخصوصا زمانی که دارم در مورد دیگران قضاوت میکنم.
هیچ کدام از این راهها راه حل نهایی نیست. اینها راههای مختلفی است که هر از گاهی وقتی اوضاع خراب میشود به کارشان میگیرم و بعضی وقتها نتیجه میدهند و بعضی وقتها هم نه. مهمتر از این راهحلها، نوع نگاهتان به آن نیمهی خالی لیوان است که پارادوکس ناامیدی / امید شما را حل میکند. انتخاب با شماست: میتوانید غصهی خالی بودن نصف لیوان را بخورید و میتوانید با لذت بردن از پر بودن نصف دیگر لیوان، تلاش کنید تا نیمهی خالی لیوان را پر کنید.
مرتبط:
۱- سال ۱۳۷۶: پرسپولیس بهدلیل حضور نیمی از بازیکناناش در اردوی تیم ملی فوتبال و عقب افتادن بازیهایاش از لیگ کنار کشید. استقلال با بازیکنانی کاملا معمولی و بازیهایی بینظیر قهرمان لیگ شد. هیچ وقت برد ۵-۱ فولاد را یادم نمیرود که باعث شد من تصمیم بگیرم استقلالی بشوم.
۲- همان سال ۱۳۷۶: بازی استقلال ـ پلیس عراق در تهران با حضور ۱۲۰ هزار تماشاگر و برد دو بر صفر استقلال. بازی برگشت را هم استقلال یک یک مساوی کرد. یادتان باشد از دقیقهی ۷۵ که علی چینی مصدوم شد، استقلال بهدلیل انجام سه تعویضاش ده نفره بازی کرد و اتفاقا گل مساوی را هم در دقایق پایانی علی موسوی زد.
۳- باز هم همان سال ۱۳۷۶ و مرحلهی گروهی جام باشگاههای آسیا: استقلال با برد الهلال خیلی چیزها را ثابت کرد. تیمی که ستارههایاش محمد مؤمنی و فرهاد مجیدی ۲۰ ساله بودند. استقلال بازی آخر را عمدا باخت تا دوم شود و در نیمه نهایی مقابل دالیان چین بازی کند. حجازی میخواست انتقام شکست ۴-۱ سال قبل پرسپولیس را از این تیم بگیرد.
۴- اردیبهشت ۱۳۷۷؛ مرحلهی نیمه نهایی: رسانهی ملی (!) به بهانهی محرم بازی را پخش نکرد. استقلال ۳-۱ پیش افتاد و بعد با افتضاح پرویز برومند بازی مساوی شد. در وقت اضافه علی موسوی گل طلایی استقلال را زد: ما حالا در فینال بودیم!
۵- یک جمعهی داغ اردیبهشتی: استقلال ۹۰ دقیقه حمله کرد و هر کاری کرد الا گل زدن. سیروس دینمحمدی یک گل بینظیر زد؛ اما این تک گل کم بود: قبلاش جوبیلو ایواتا روی دو کرنر، دو گل زده بود. حسرت همیشگی ما در تمام این سالها، باختن فینال آسیا به دلیل ضعف دروازهبانیمان بوده است؛ آن هم وقتی روی نیمکت ما ـ به گواهی واقعیت و نه نفوذ تمام نشدنی عربها در AFC ـ دروازهبان قرن آسیا نشسته بود …
۶- ناصر حجازی یک هفته بعدتر از آن فینال از استقلال رفت. یک بار دیگر هم به استقلال برگشت؛ اما در تمامی این سالها دوستداشتنیترین تصویر فوتبالی حک شده در ذهن من، همان بازی بینظیر استقلال در فینال جام باشگاههای آسیاست و گریههای بعد از شکست در آن بازی.
۷- و حالا باز هم شنیدن این فعل لعنتی “درگذشت.” درگذشت و رفتن و بازنگشتن و بغضهای ناتمام. اما … دلم خوش است که ناصر حجازی در این روزهای آخر هم با تلاشاش و عشقاش برای زندگی و با صداقت و صراحت تمام نشدنیاش، راز ماندگار شدن در دل مردم را نشان داد: دوست داشتن زندگی، همیشه خود بودن و پاره کردن پردهی ریا و تزویر، لذت بردن از زندگی با وجود تمامی سختیها و عشق بیریا به کمک به دیگران.
در تمامی این سالها حسرت آن یک گل لعنتی فینال جام باشگاههای آسیا ته دل ما سنگینی کرده. امیدوارم خود ناصر حجازی بدون این حسرت دنیا را ترک کرده باشد.
روح بزرگاش شاد. یاد آبیدلیاش هم در دل ما دوستداراناش تا هستیم زنده است.
من برای انجام یک پروژهی راهبردی و پژوهشی در حوزهی آیتی نیازمند به دو نفر همکار هستم. توضیح مختصری دربارهی این پروژه: در این پروژه باید نقش دولت در پشتیبانی از توسعهی کسب و کارهای کوچک و متوسط (SME) در حوزهی آیتی مشخص شود. (مثال بارزش کاری که دولت هند در ایالت بنگلور انجام داده و الان آنجا مرکز آیتی هند شده.) این پروژه، هم یک پروژهی پژوهشی است (یعنی اعضای تیم پروژه باید حتما با اصول روش تحقیق در مدیریت / اقتصاد آشنا باشند) و هم راهبردی محسوب میشود (یعنی آشنایی اولیه با مباحث مدیریت استراتژیک ضروری است.) ضمن اینکه داشتن اطلاعات در زمینهی صنعت آیتی و بهویژه اقتصاد آیتی هم مفید است. این امکان وجود دارد که اگر دانشجوی کارشناسی ارشد هستید، بتوانید هم در این پروژه کار کنید و حقوقتان را بگیرید و هم در صورتی که شرایط مورد نظر کارفرمای ما (که یک مرکز پژوهشی معتبر وابسته به وزارت آیسیتی است) را داشته باشید، با کمک استاد راهنمایتان پایاننامهتان را هم طی این پروژه انجام دهید.
فردی که من به دنبالشان هستم باید ویژگیهای زیر را داشته باشد:
۱٫ حتما دانشجوی ترم دوم به بعد کارشناسی ارشد در یکی از رشتههای مدیریت / مهندسی صنایع / اقتصاد / مدیریت آیتی (یا سایر رشتههای مرتبط که الان به ذهن من نمیرسد) یا فارغالتحصیل کارشناسی ارشد به بالا در یکی از این رشتهها باشد (به دلیل الزام آشنایی با روش تحقیق؛ منتها اگر کسی با تحصیلات کارشناسی هم در کنفرانسها یا ژورنالهای معتبر مدیریت و اقتصاد و مدیریت آیتی مقالهای داشته است، قابل قبول است.)
۲٫ آشنایی با مباحث مدیریت استراتژیک، اقتصاد آیتی و صنعت آیتی کشور یا سابقهی فعالیت در پروژههای پژوهشی حوزهی آیتی مزیت محسوب میشود (لطفا در رزومههایتان “آشنا بودن با فلان موضوع” را ننویسید. اگر رشتهتان مرتبط باشد که یعنی با این مباحث به صورت نسبی آشنایید. اگر در این زمینه کار کرده باشید هم که در سوابق کاری یا پژوهشیتان هست.)
لطفا توجه کنید: رزومهی افرادی که رشتهشان مرتبط نباشد یا شرط اول را نداشته باشند، به هیچ عنوان بررسی نخواهد شد. خواهش میکنم برای وقت همدیگر احترام قائل باشیم.
این پروژه هشت ماهه است و حدودا از اواسط خرداد آغاز میشود. شرکت ما حاسب سیستم یک شرکت معتبر مشاورهی مدیریت و آیتی است، فضای دوستانه و جوان و شادی دارد، بروکراسی اداری (بهمعنای منفی) در آن چندان وجود ندارد و در صورتی که تمایل داشته باشید بهعنوان یک گزینهی خوب برای ادامهی کار پس از پایان این پروژه هم میتواند در نظر گرفته شود.
اگر خواستید با من، سابقهام و پروژههای شرکت محل کارم بیشتر آشنا شوید، میتوانید از اینجا، رزومهام را ببینید.
لطفا رزومههایتان را تا آخر این هفته (جمعه ۵ خرداد) برای من به آدرس ایمیل gozareha روی جیمیل بفرستید. این آگهی را هم لطفا در گودر همخوان کنید تا همهی علاقهمندان آن را ببیند.
پیشاپیبش از همهی دوستان تشکر میکنم.
باز هم تأخیر! امیدوارم تکرار نشود. هفتهی کملینکی نبوده قاعدتا؛ اما همین تأخیر در انتشار پست نشان میدهد که من سرم این روزها خیلی شلوغ است و نرسیدم مطالب هفته را کامل بخوانم. امیدوارم جمعهی این هفته جبران کنم.
پیش از شروع سه نکته:
مدیریت:
۱۰ تخممرغ در چند دقیقه آبپز میشود؟، چرا باید تیم بسازیم؟ و معرفی کتاب: دمدراز (امیر مهرانی)
دو نکته در تغییر فرآیند و سه تعریفی که گاه اشتباه میشوند (مهدی عرب عامری)
نکاتی که لازم است برای ثبت شرکتتان بدانید (مهم و مفید) و تبلیغات موثر در مطبوعات (وبلاگ همینا)
آسمان مهندسی نرمافزار (در مورد مشاوره هم معنادار است!) (مجید آواژ؛ روزنوشتههای بهساد)
رسمی یا صمیمی؟ (توضیح نمیدم؛ اینو بخونید حتما) (علی واحد؛ وبلاگ رادمان)
ساخت یک محصول نیمه کاره بهتر از محصول کامل ناکارآمد (دنیای چابک)
سه نکته برای اینکه ایدههایتان شنیده شود (محمد سالاری)
نتبوکهای خورشیدی سامسونگ در راهند و پست کردن همهچیز در توییر با twi.tt (مهرداد نایب)
معرفی کتاب فلسفهی تکنولوژی (جواد افتاده؛ رسانههای اجتماعی)
حرف کی جذابتره! (رضا قربانی؛ مدیر رسانه)
ایران در قعر نمودار سرعت دسترسی به اینترنت
به جای کارت بانکی انگشتتان را همراه داشته باشید
همهی آنچه باید درباره تبلتها بدانید! (گزارش خواندنی دربارهی بازار این روزها جذاب تبلتها)
دولت آمریکا، پیشگام تدوین استراتژی جهانی برای فضای مجازی
اقتصاد:
جنایت و مکافات: لطفن پیش از تکرار کلیشه کمی بخوانید! (دربارهی اقتصاد جرم) و خطاهای سیاستگذاری وزارت بهداشت (حامد قدوسی)
تجدید نظر در تجدید پذیر (آیا انرژی باد پاک است؟) (نکتهی جالبی که احسان اردستانی دربارهی انرژیهای تجدید نظر گفته)
به جرم ثروتمند بودن (یادداشت مهمان) (دربارهی جرم بودن ثروتمند بودن از نظر ایرانیها) (وبلاگ مدیر رسانه)
آیا قصاص باعث کاهش احتمال ارتکاب به جرم میشود؟ (نیام یراقی در نقد یادداشت حامد دربارهی اقتصاد جرم)
اشتباه بزرگ بن لادن (یادداشت جالبی است. “ارزشمندترین دارایی بلندمدت کشور آمریکا «جذب بهترین افراد از سراسر دنیا و فراهم کردن محیطی برای آنها است که بتوانند خلاقیت خود را شکوفا کنند.»” دقیقا اشتباه بنلادن این بود که نفهمید قدرت آمریکا در این است و نه قدرت سختافزاری که او میخواست نابودش کند.)
هدفمند کردن یارانهها و جای خالی بهرهوری (علی دادپی)
جامعهشناسی، روانشناسی و کار حرفهای:
پای کار نشستن (مثل من و حامد متعهد باشید!) (حامد قدوسی)
پ.ن. ۱. لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمیشناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیشتر.
پ.ن.۲. اگر دوست داشتید توئیتر گزارهها را برای دیدن ایدهها و حال و احوال روزانهی من و گودر گزارهها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روانشناسی و جامعهشناسی (و گاهی هم که خیلی هیجانزده میشوم، علم و طنز و چیزهای دیگر!) دنبال کنید.
“چرا ما ندیدیم که این داره به ما نزدیک میشه؟” اغلب مدیران تازه وقتی کار از کار گذشته این سؤال را از خودشان میپرسند. مشکل کار کجاست؟ چرا همیشه سازمانها و مدیرانشان غافلگیر میشوند؟ لئونارد فولد نویسندهی مقالهی این هفته معتقد است به یک دلیل ساده: آنها طبیعتا انتظارش را ندارند و دقیقا اشکال کارشان هم همین است: آنها هیچ سیستم هشداردهندهای ندارند که در زمان مناسب به آنها اخطار بدهد که چه خبر است یا چه خبری خواهد شد!
آقای فولد برای فرار از مشکل همیشگیِ غافلگیر شدن، یک راهحل سه مرحلهای پیشنهاد میکند:
اگر دفعهی بعدی هم پرسیدید: “ئه؟ چرا اینطوری شد؟” حواستان باشد که عالم بیعمل بودهاید و بخششی در کار نیست!
مقالهی این هفته در شمارهی نوامبر ۲۰۰۳ هاروارد بیزینس ریویو چاپ شده و دو صفحه هم بیشتر نیست. از اینجا دانلودش کنید.
نویسنده: ماکیل واتکینز؛ مترجم: علی نعمتی شهاب
آیا متفکران بزرگ استراتژیک به دنیا میآیند یا ساخته میشوند؟ پاسخ هر دو سؤال آری است: آری آدمها در بخشی از طیف استعداد ذاتی قرار میگیرند و آری، شما میتوانید این استعداد را توسعه دهید. اما چگونه؟
روشهای تقویت توانایی تفکر استراتژیک شامل موارد زیر هستند:
پ.ن. مدتی است به انتشار مجموعه ترجمههای منتشر شده در این وبلاگ همراه با مجموعهی مشابهی از مقالات مربوط به کار حرفهای و بهرهوری شغلی که ترجمه کردهام (و هنوز اینجا منتشر نشده) در قالب کتاب فکر میکنم. با توجه به استقبالی که از برخی از این مقالات روی وب شده (از جمله آمار هیت فید و خود وبلاگ یا کپی پیستهایی که در سطح وب شدهاند!)، به نظرم اینطوری افراد بیشتری میتوانند از این مقالات استفاده کنند. مشخصتر بگویم دنبال ناشر میگردم. اگر کسی از خوانندگان محترم این وبلاگ میتواند در این زمینه به من کمک کند، لطفا از طریق پست الکترونیکی من به نشانی gozareha@gmail.com یا صفحهی تماس با من در این زمینه به من اطلاع دهد. پیشاپیش متشکرم.
یکی از دسته موضوعات اصلی این وبلاگ و البته موضوعات مورد علاقهی من، کار حرفهای است. اینکه شما هر جا که کار بکنید، به صورت عمومی و فارغ از ویژگیهای محل کارتان نیازمند رعایت برخی اصول اولیه هستید تا بشود بهعنوان یک آدم حرفهای شما را شناخت. اما یک سؤال خوب این است که اصلا حرفهای بودن یعنی چه؟ پاسخ این سؤال را خانم فیونا چرنیاوسکا در این مقالهی خواندنی دادهاند که خلاصهی آن را با هم مرور میکنیم:
اغلب تعاریف، حرفهای بودن را تنها به صورت تصدی یک شغل مینگرند:
اما آیا این تعاریف کامل هستند؟ خیر. مهمترین اشکال این تعاریف این است که در بسیاری از حوزههای کاری از جمله در مشاوره، حوزههای دانشی مشخصی که بتوان گفت فرد با فرا گرفتن آنها، دیگر نیازی به یاد گرفتن چیز جدیدی ندارد، وجود ندارد. بهویژه اینکه خیلی از مشاغل، اصلا با تولید دانش و ایدههای جدید سر و کار دارند. بنابراین باید تعریف جامعتری برای حرفهای بودن یافت.
از نظر خانم فیونا حرفهای بودن سه جنبه دارد:
اول ـ همان تعریف عام حرفهای بودن به معنای تصدی یک شغل: مثلا تعریف ویکیپدیا را ببینید: یک حرفه، موقعیتی است که با آموزشهای تخصصی (با هدف فراهم آوردن توانایی ارایهی مشاوره و خدمات به دیگران در قبال دریافت یک دستمزد مشخص ـ و فارغ از دیگر منافع شغلی ـ)، به دست میآید.”
دوم ـ حرفهای بودن بهعنوان یک سبک (Style): دیکشنری بیزینس حرفهای بودن را اینگونه تعریف میکند: “مراقبت دقیق از خود برای داشتن رفتار متواضعانه و صادقانه و مسئولیتپذیری در قبال مشتریان و همکاران همراه با رعایت بالاترین سطوح انتظارات تجاری و قانونی.”
سوم ـ تعریف شخصی خانم فیونا: “حرفهای بودن یعنی انجام بهترین کاری که میتوانید، وقتی که علاقهای به کارتان ندارید.” تمام مشکلات به جای خود؛ یک آدم حرفهای همیشه بهترین و عالیترین خروجی را تولید میکند.
پ.ن. تعریف سه از نظر من هم کاملترین تعریف است!
من به جستجوی تو
و در آستانهی باغ و
پنجره و
زمستان و
آینه و
دیدار و
کوچه و
اقیانوس و
رود …
اما تو نبودی
ای کاش سهم من این نبود …
سهیل محمودی