از کسانی که آرزوهایتان را تحقیر میکنند، دوری کنید. افراد حقیر معمولا کارشان همین است. اما انسانهای واقعا بزرگ این حس را در شما بهوجود میآورند که خود شما هم میتوانید مثل آنها بزرگ باشید …
مارک تواین
از کسانی که آرزوهایتان را تحقیر میکنند، دوری کنید. افراد حقیر معمولا کارشان همین است. اما انسانهای واقعا بزرگ این حس را در شما بهوجود میآورند که خود شما هم میتوانید مثل آنها بزرگ باشید …
مارک تواین
و همانا بدان که خداوندى که خزاین آسمانها و زمین به دست اوست تو را رخصت دعا داده و خود اجابت آن را بر عهده گرفته است و از تو خواسته که از او بخواهى تا عطایات کند و از او آمرزش طلبى تا بیامرزدت و میان تو و خود هیچکس را حجاب قرار نداده و تو را به کسى وانگذاشت که در نزد او شفاعتات کند و اگر مرتکب گناهى شدى از توبهات باز نداشت و در کیفرت شتاب نکرد. و چون بازگشتى سرزنشات ننمود و در آن زمان که در خور رسوایى بودى رسوایت نساخت و در قبول توبه بر تو سخت نگرفت و به سبب گناهى که از تو سرزده به تنگنایات نیفکند و از رحمت خود نومیدت نساخت. بلکه روى گردانیدن تو را از گناه حسنه شمرد و گناه تو را یک بار کیفر دهد و کار نیکات را ده بار جزا دهد. و باب توبه را به رویات بگشود. چون ندایاش دهى آوازت را میشنود و اگر برایاش سخن گویى آن را مىداند. پس حاجت به نزد او ببر و راز دل در نزد او بگشاى و غم خود به نزد او شکوه نماى و از او چارهی غمهایات را بخواه و در کارهایات از او یارى بجوى و از خزاین رحمت او چیزى بطلب که جز او را توان عطاى آن نباشد چون افزونى در عمر و سلامت در جسم و گشایش در روزى.
پس قرارداد کلیدهاى خزاین خود را در دستان تو نهاده است به آن رخصتی که به تو در خواستن از خودش داده تا هرگاه خواستی درهاى نعمتاش را به دعا بگشایى و ریزش باران رحمتاش را طلب کنى. اگر تو را دیر اجابت فرمود نومید مشو . زیرا عطاى او بسته به قدر نیت باشد. چه بسا در اجابت تأخیر روا دارد تا پاداش سؤا کننده بزرگتر و عطاى آرزومند افزونتر گردد . چه بسا چیزى را خواستهاى و تو را ندادهاند ولى بهتر از آن را در این جهان یا در آن جهان به تو دهند یا صلاح تو در آن بوده که آن را از تو دریغ دارند. چه بسا چیزى از خداوند طلبى که اگر ارزانیات دارد تباهى دین تو را سبب شود. پس همواره از خداوند چیزى بخواه که نیکى آن برایات برجاى ماند و رنج و مشقت آن از تو دور باشد. نه مال براى تو باقى ماند و نه تو براى مال باقى مانی …
بخشی از نامه ۳۱ نهج البلاغه
پ.ن. چند وقتی بود نوشتن حکمتها را متوقف کرده بودم. امشب این متن را جایی دیدم و اینقدر آرام شدم که با خودم گفتم حتما باید اینجا هم بگذارماش …
گاهی اوقات آدم به زندگی عجیب و غریب آدمهایی برخورد میکند که حتی تصور قرار گرفتن در موقعیت آنها هم حسابی ترسناک است! ناندو پارادو در سال ۱۹۷۲ یکی از شانزده مسافر نجات یافتهی پرواز ۵۷۱ خطوط هوایی اروگوئه بود که بر روی سلسله کوههای آند سقوط کرد. او که مادر و خواهرش را در این پرواز از دست داده بود، همراه با دیگر نجاتیافتگان ۷۰ روز را در میان برفها و یخهای کوههای آند بدون دسترسی به غذا و آب گذراند تا نجات یابد. برای نجات پیدا کردن هم او همراه با یک نفر دیگر، ۱۰ روز از کوهها بالا رفتند؛ در حالی که تلاش آنها توسط دیگر اعضای گروه به شکلهای مختلفی حمایت میشد.
آقای پارادو که امروز یک بیزینس من موفق است، عامل موفقیت خود را درسی میداند که از آن روزهای پرماجرا گرفت: “تصمیمگیری برای من راحته؛ چون من میدونم بدترین چیزی که ممکنه اتفاق بیفته اینه که من اشتباه کنم!“
وقتی پارادو به خانه بازگشت اعضای خانواده به خیال مردن او، لباسهایاش را به کسان دیگری بخشیده بودند و خواهر دیگرش به اتاق او نقل مکان کرده بود. اما قسمت غمانگیز ماجرا که ناندو را آزار میداد این بود که مادر و خواهرش به دعوت او سوار آن هواپیمای شوم شده بودند …
“روابطتون با دیگران را از دست ندید. آدمهایی که دور و برتون هستند را ببوسید … هیچ کس نمیدونه فردا قراره چه اتفاقی بیفته.” برای آقای پارادو درس دوم مهمتر بود: مهمترین چیز در زندگی هر چه باشد، قطعا کار کردن نیست!
پ.ن. سایت آقای پارادو را هم دوست داشتید ببینید.
اول از همه یک توضیح اینکه خیلی از لینکهای این هفته مال هفتههای قبل هستند ولی من این هفته فرصت کردهام بخوانمشان. با این توضیح لینکهای این هفته را مرور میکنیم:
احسان اردستانی این هفته هم نوشت: ابزارهای تحلیل محیطی (در پروژههای استراتژی) و پیشنهادی برای وبلاگ های فاخر (در این پست پیشنهاد کرده من و چندنفر دیگه آرشیو وبلاگمون را به صورت فایل PDF روی جایی مثل رپیدشیر بگذاریم. در این مورد نکتهای وجود داره که فردا مینویسم.)
امیر مهرانی این هفته کلا پستهایی نوشت که حسابی آن چیزی که بهش علاقه داره یعنی سوشال مدیا را روی وبلاگاش فعال کرد! در واقع امیر یک بحثی را مطرح کرد و دیگران هم کلی نظر دادند که ببینید و بخوانید نظراتشان را: مذاکره در آسانسور و بحث و گفتگو: چرا در کار تیمی موفق نمی شویم؟
محقق جوان در دو قاره و نامهنگاری (از حامد قدوسی)
مهدی عرب عامری این هفته هم سه تا پست عالی نوشته: کیفیت نه کم نه زیاد، به اندازه، اقدامات پیش از جلسه – قسمت سه و مدیریت ریسک آری یا مدیریت ریسک خیر.
لحظه فهم حقیقت (در مورد سؤالات مطرح در مورد وضعیتِ بعد از آزادسازی قیمتها) و بچه ها چه جوری لغت یاد می گیرن؟ (روشی جالب برای یادگیری زبان!) (از حجت قندی)
سومین کنفرانس اقتصاد ایران برگزار شد (از علی دادپی)
PayPal چیست؟ (از وبلاگ کسب و کار اینترنتی؛ مایا)
ادبیات عوام و خواص (از نوید غفارزادگان در تحلیل بصیرت خواص!)
چند پست فوقالعادهی آقای پرویز درگی را این هفته خواندم که مطالعهی همهشان را توصیه میکنم: اناگرام در عمل: ویژگیها و پاشنه آشیل شخصیتهای نوازش طلب، اصل تجربه (رونوشت به برادران و خواهرانی که خیال میکنند نمرهی ۲۰ درس استراتژی به معنی استراتژیست شدنه!)، توصیههایی برای تسلط بیشتر در حرفه فروش (خوب فروش خود آدم در بازار کار هم هست دیگه! پس لازمه بلد باشیم)، راههای به دستآوردن آرامش (هر لینکی رو نخوندید این یکی را حتما بخونید!)، ارزشهای مدنظربرای توفیق کسب و کار (قسمت اول) و ارزشهای مدنظربرای توفیق کسب و کار (قسمت دوم) (هر دو نکات بسیار مهمی را دارند. نتونستم هیچ بخشیاش را انتخاب کنم) و روش L.O.C.A.T.E در ارتباطات موثر با مشتریان (مدل لوکیت، مدل مهمی در روابط انسانیه و خوبه که بلد باشیم و ازش استفاده کنیم.)
چند نکتهی جالب در بازاریابی پروژههای مشاوره و نرمافزاری را از این دو پست آقای مجید آواژ در روزنوشتهای بهساد یاد بگیرید: فرهنگ سازمانی (قسمت اول) و فرهنگ سازمانی (قسمت دوم)
دو پست وبلاگ دنیای چابک که این هفته خوندم: Lean در خدمت Agile و آیا Agile یک مذهب است ؟ حی الی الجایل؟
و بالاخره به صورت اتفاقی کشف کردم که دکتر مهدی عسلی دوباره و این بار روی دامنهی شخصی وبلاگنویسی را آغاز کردهاند. فعلا این مطلب ایشان را علی الحساب داشته باشید: پنجاه سالگی اوپک – مروری بر دستاوردها و چالشها
گودر گزارهها:
کاوش در رفتار انسانها در امآیتی چگونه می توان درک بهتری از نحوه رفتار آدمیان داشت؟ (وقتی سازمان زمینهی ارتباطات اجتماعی افراد را فراهم میآورد، بهرهوری سازمان هم بالاتر است!)
لزوم آموزش منافع بلندمدت رعایت اخلاقیات به دانشجویان مدیریت سوگندها کافی نیستند (در نقد سوگندنامهی مدرسهی مدیریت هاروارد؛ بهویژه با این نکتهی جالب: “هدف از دروس مدیریتی اندیشیدن به مسائل دراز مدت، بررسی اثرات تصمیمات مقامات بالا و داشتن نگاهی به آینده در رابطه با نتایج هر تصمیم است. بسیاری از دانشجویان MBA به این موضوع آگاه نیستند.”)
فوربس معرفی کرد: قدرتمندترین زنان عرصه تکنولوژی در جهان (جالب و خواندنی)
نگاه منبع بیکران سود و زیان بازار (از لودویگ فون میزس؛ نکتهی جالباش: در نقد اقتصاد بازار گفته میشود که سود یکی با ضرر دیگری همراه است. اما در واقعیت این تعارض وجود ندارد و سود، پاداش پیشبینی درستتر در رقابت با دیگران است!)
زاویه اقتصاددانها به سراغ شبکه اعصاب میروند (نکتهی جالب این مقاله: “اگر از این شواهد یک واقعیت بتوان بیرون کشید، آن این است که آدمها در تصمیمگیریهایشان کاملا سازگار یا عقلایی نیستند. پیتر بوسارتس، استاد اقتصاد موسسه تکنولوژی کالیفرنیا، به این نتیجه رسیده است که مغز انسان ریسک و پاداش را جداگانه ارزیابی میکند، در حالی که اقتصاددانان اغلب فکر میکنند که مطلوبیت انتظاری گزینههای تصمیم، از محاسبهای یکپارچه به دست میآید.)
تورم همه چیز را نمیگوید چگونه کیفیت زندگی را اندازه بگیریم (تورم را باید با ضریب افزایش قیمت به علت کیفیت اصلاح کرد!)
۱۰ علت اصلی خستگی و راه حل مبارزه با آن
سرعت ذهن چقدر است؟ (“واکنش بدن ما در برابر احساس اشیای گوناگون در همه جا نیز به یک سرعت نخواهد بود. مثلاً ما دربرابر صدا واکنش سریعتری داریم تا در برابر نور. در برابر نور شدید واکنشمان سریعتر است تا در برابر نور ملایم. همینطور نور قرمز از نور سفید، واکنش تندتری در ما ایجاد میکند.از چیزهای خوش و دلپزیر به ما واکنش کندتری دست میدهد تا از چیزهای بد و ناگوار”)
دو زبانه بودن برای مغز سودمند است؟ (رونوشت به دوستان خارجی!)
چهار کاری که یک شرکت خدماتی باید به خوبی انجام دهد (مهمتریناش این: “برای طراحی یک سیستم مدیریت کارکنان خوب کار را با پرسیدن این دو سوال از خودتان آغاز کنید. اول اینکه: چه چیزی کارکنان را قادر به انجام دادن کارهایشان به صورت عالی میکند؟ و سپس: چه چیزی انگیزه لازم برای عالی انجام دادن کارها را به کارکنان میدهد؟ پاسخهای دقیق این سوالات به برنامهها و سیاستهای سازمان در موارد مختلف میانجامد.
اگر سازمان شما برای شاد کردن مشتریان به فداکاری کارکنانتان نیازمند است، بدانید که طراحی خدماتتان ایراد دارد. فداکاری کارکنان به ندرت یک منبع پایانناپذیر است. بهتر است به جایش سیستمی را طراحی کنید که در آن یک کارمند متوسط هم بتواند مشتری را در حد نهایت خشنود کند.” چقدر هم ما رعایت میکنیم!)
فضای کسب و کار کشور ۲۹ پله سقوط کرد (به سلامتی)
باقی ماندن در سازمان پس از تغییر مدیر عامل
«جنگ ارزی» چیست و چرا مغلوبه شده؟ (جالب و مفید)
جدیدترین گزارش از بازار جهانی رایانههای شخصی منتشر شد (HP، ایسر و دل بزرگترین فروشندگان رایانه در سطح جهان)
مدیران گوگل و فیس بوک در میان برترینها تکنولوژی
ایمیل؛ محبوبترین برنامه ابری کاربران (البته در اروپا؛ در آمریکا برنامههای آفیس محبوبترند.)
نکاتی کلی در مورد انتخاب موضوع پایاننامه (مهم و مفید برای بچههای ارشد)
حداکثر استفاده از باتری دوربین دیجیتال (مهم و مفید)
ماجرای پدری که “آی- فن” خود را به فضا فرستاد! (بانمک؛ حتما عکسهاش را ببینید!)
Why miners are still wearing sunglasses (تقاضا برای عینکهای آفتابی شرکتی که به معدنچیان عینک هدیه کرده؛ ۱۰۰۰ درصد در طی فقط دو روز افزایش یافته!!!)
برای دیدن لینکهای کلیهی قسمتهای قبل، میتوانید به اینجا مراجعه بفرمایید.
پ.ن. ۱٫ لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمیشناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیشتر.
پ.ن.۲٫ اگر دوست داشتید توئیتر گزارهها را برای دیدن ایدهها و حال و احوال روزانهی من و گودر گزارهها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روانشناسی و جامعهشناسی (و گاهی هم که خیلی هیجانزده میشوم، علم!) دنبال کنید.
همهی ما در زندگیمان و از جمله در محل کار به دلایلی از بعضی از آدمها خوشمان میآید و از بعضی دیگر نه. این دو گانهی دوست داشتن یا نداشتن، گاهی دلیل منطقی دارد و گاهی صرفا یک احساس خوب یا بد در مورد آدمها است. همیشه هم در هر حالتی حق با ماست و بقیه هستند که مشکل دارند! من خودم تجربهی یک مشکل قدیمی را با یک همکار محترمی دارم که هر چند همیشه هم میدانستهام که همیشه هم حق با من نیست، اما خوب آن “احساسِ” بد، مانع از این میشده که آن آدم را همان چیزی ببینم که هست: یک آدم کاملا معمولی (همین سوگیری به صورت برعکس هم در میان برخی دیگر از همکاران وجود دارد که آن آدم را بسیار فوقالعاده میدانند!)
یادم هست چند سال پیش مجموعهی کلاژ مانندی از شبکهی چهار پخش میشد با نام: تلخند. تلخند روایتی نو بود از داستانهای کهن ایرانی که با آن صورتکهای پست مدرناش حسابی جذاب بود! این برنامه یک شعر محوری داشت که در تیتراژش همیشه خوانده میشد:
گر تو از دید عنایت نگری جانب دیو / دیو اندر نظرت رشتهوش و حور لقاست
و گر از دیدهی انکار به یوسف نگری / یوسف اندر نظرت زشترخ و نازیباست!
و این باز هم به آن احساس و دیدگاه آدمی نسبت به دیگران برمیگردد!
چند روز پیش اینجا مطلبی خواندم در نقد شعار تبلیغاتی فیلم “فیسبوک” دیوید فینچر؛ یعنی: شما نمیتوانید موفق شوید مگر اینکه چند تا دشمن برای خودتان درست کنید! نویسنده ـ آقای جفری ففر ـ معتقد است که نباید علت موفقیت مارک زوکربرگ را در دشمن داشتن دانست؛ زوکربرگ هم مثل سایرین یک انسان معمولی است با نقاط ضعف خاص خودش، و طبیعی است که در مسیر زندگی، برای خودش دشمنتراشی کرده باشد.
آقای ففر یک گام به جلوتر هم میگذارد: اصلا چرا ما باید حتما دشمن داشته باشیم؟ یا بهعبارت بهتر چرا باید آدمها را سیاه و سفید ببینیم؟ جفری فرر با آن کلیشههایی که از شنیدن این عبارت آخر به ذهن آدم میرسد هیچ کاری ندارد. بلکه به سادگی چهار اشکالی که تقسیمبندی آدمها به خوب و بد ایجاد میکند، را بیان مینماید. این هم آن چهار اشکال:
اول: این تقسیمبندیها یادگیری را به تعویق میاندازند. وقتی آدمها یک نفر را با برچسب بد یا مشکلدار نشانهگذاری میکنند، بعدتر به این نتیجه هم میرسند که چیز زیادی هم نیست که از آن فرد یاد بگیرند. این اشتباه است ـ ما باید بر روی یادگیری از همهی انسانها و همهی موقعیتها تمرکز داشته باشیم. چرا؟ حداقلاش این است که طبق تحقیقات انجام شده، ما میتوانیم از شکستها هم به همان اندازهی پیروزیها درس بگیریم. به تجربه ثابت شده حتی بدترین رهبران نیز نقطهی قوتی دارند که ارزش یاد گرفتن داشته باشد!
دوم: خلاصه کردن یک انسان چند بعدی در چند دستهی خاص مثل خوب یا بد، بیتردید باعث فریب ما میشود. این دیدگاه باعث نادیده گرفته شدن اختلافاتِ ظریفِ آدمها و سادهسازی طبیعت پیچیدهی رفتار و زندگی اجتماعی آدمی میگردد. یک دیدگاه تقلیلگرایانه ممکن است باعث شود چیزها روشنتر به نظر بیایند؛ اما در عین حال دیدگاهی چندان واقعی هم نسبت به جهان و آدمهایی که مجبوریم با آنها تعامل داشته باشیم برای ما فراهم نمیکند.
سوم: چنین تقسیمبندی باعث میشود در برابر تجدید نظر در دیدگاهتان نسبت به آدمها مقاومت پیدا کنید. وقتی ما کسی را در دستهی خاصی جای میدهیم، توجه به رفتار واقعی آنها را متوقف میکنیم و بهجای آن همه چیز را موافق قضاوتی که خودمان شکل دادهایم، تفسیر میکنیم. به این شیوه، ما تواناییمان را برای تعامل اثربخش با دنیای اطرافمان تنظیم میکنیم. به خوبها ما بیش از حد اعتماد میکنیم و احتمال اینکه طرف به نفع خودش کار کند را نمیدهیم. در مورد بدها ما خودمان را از مزایای احتمالی روابط با دیگران محروم میکنیم.
چهارم و احتمالا از همه مهمتر اینکه: قهرمانسازی و شیطانسازی از آدمها به صورت بالقوه خطر ایجاد رخوت و سستی را در آن آدمها به همراه دارد. مایکل اریک دایسونِ نویسنده و مربی، به بیانی شیوا این خطر را بهعنوان “خطر شیر کردن رهبران” نامیده است! دکتر مارتین لوترکینگ مثال خوبی است: “تأکید بر کمال کینگ باعث میشود تا انسانیتِ هواداران او را نادیده بگیریم.” دایسون معتقد است که بهتر است ما به آدمها اجازه بدهیم که نقایصشان را بدانند: “با یک نگاه دقیق به عملکرد و ضعفهای دکتر کینگ، ما باید مجذوب ایجاد تغییر در جامعهمان شویم و برای این کار به این عقیده که چیزهای خوب میتوانند توسط آدمهای ناکامل تحقق یابند، تکیه کنیم.” به شکل مشابه دایسون با اشاره به ماجرای فرزند نامشروع جسی جکسون به این اشاره میکند که: “رهبران احتمالا نمیتوانند خلوصی را که بعضیها انتظار دارند در عمل داشته باشند” و رهبرانی که خود را همچون قهرمان میپندارند، “چنان خودپسندی از خود نشان میدهند که رهبری واقعی را در نطفه خفه میسازد.” رهبران و دیگرانی که میدانند همهی آدمها خوبی و بدی دارند، احتمالا در عمل محتاطانه، بدون اعتماد به نفس کاذب و البته متواضعانهتر با سایر آدمها رفتار خواهند کرد.
خوب ظاهرا اشکالات دیدگاه منفی من نسبت به آن همکار محترم، خیلی بیشتر از چیزی بود که فکر میکردم!
شکایت و گلهای نیست
قرار من با تو
برای نوبت بعد
ولی روایتِ دیدارِ بعدی من و تو
از آن حکایتها است!
سهیل محمودی
نوشتهی: جف استیبل / ترجمهی: علی نعمتی شهاب
چرا شاد نیستیم؟ از نظر لغوی ریشه کلمه شادی در زبان انگلیسی، کلمه ایسلندی happ است که به معنی خوششانسی یا شانس است. اما آیا ریشهی شاد نبودن ما نیز در تصادفی بودن شادی است؟
دالایی لاما ـ بهعنوان مردی شاد و زیرک ـ در کتاب خود “هنر شاد بودن: مرجعی برای زندگی” میگوید که شادی تنها با تمرین دادن ذهن حاصل میشود. خوب پس این هم یک فهرستِ تمرینِ پیشنهادی برای شاد بودن:
نوشتهی: پیتر برگمان / ترجمهی: علی نعمتی شهاب
وقتی مدیریت زمان تدریس میکنم؛ اغلب با سؤالهایی مانند اینها کارم را شروع میکنم: چند نفر از شما زمان زیادی دارد که برای انجام کارهایاش در آن زمان، کافی نیست؟ در ده سال گذشته حتی یک نفر هم دستاش را بالا نبرده است!
این بدان معنا است که ما هر روز را با دانستن اینکه قصد نداریم امروز کارهایمان را کامل کنیم شروع میکنیم. بنابراین اینکه چگونه زمانمان را مصرف میکنیم یک تصمیم استراتژیک است. و به همین دلیل است که این ایده خوبی است که یک ” فهرست کارهای ضروری برای انجام شدن (To-Do List)” و یک “فهرست کارهای نادیده انگاشته شده (Ignore List)” درست کنیم. سختترین چیزی که باید روی آن تمرکز داشته باشیم، خودمان هستیم.
با این حال حتی با داشتن چنین فهرستهایی، چالش اصلی اغلب، اجرای آنها است. چگونه میتوانیم به یک طرح بچسبیم وقتی که چیزهای زیادی آن را تهدید به انحراف میکنند؟ چگونه میتوانید بر کارهای محدود و مهم تمرکز کنید وقتی چیزهای زیاد توجه شما را به خود میطلبند؟
ما به یک ترفند نیازمندیم.
جک لالین ـ مربی بدسازی ـ همه چیز را در مورد ترفندها میداند؛ وی برای دستبند زدن به خودش و سپس شنا کردن مسافت یک مایلی یا بیشتر همراه با کشیدن قایقهای بزرگی که مملو از آدمها هستند معروف شده است! با این حال او چیزی فراتر از یک شومن است. وی چند دستگاه تمرین بدنسازی از جمله دستگاهی که دارای قرقرهها و وزنهای قابل انتخاب است، ابداع کرده که در تمام باشگاههای بدنسازی دنیا استفاده میشود. و شوی معروف تلویزیونی او “شو جک لالین” با پخش در ۳۴ سال طولانیترین برنامه بدنسازی تلویزیونی بوده است.
هیچ یک از ویژگیها یا کارهای جک مرا تحت تأثیر قرار نداده است؛ البته جز ترفندی که به نظر من قدرت واقعی او در آن پنهان است: آیینِ کاری او.
در ۹۴ سالگی او هنوز دو ساعت اول روز کاریاش را به تمرین کردن میپردازد: ۹۰ دقیقه وزنه زدن و ۳۰ دقیقه شنا یا پیادهروی. هر روز صبح او نیاز به انجام چنین کارهایی دارد تا به اهدافاش برسد: در تولد ۹۵ سالگیاش او قصد دارد از ساحل کالیفرنیا تا جزیره سانتا کاتالینا شنا کند که فاصلهای حدود ۲۰ مایل دارند. همچنین او شیفته گفتن این جمله است که: ” من قصد مردن ندارم چون تصویر من را در جامعه خراب میکند!”
بنابراین او همچنان استوار و اندیشمندانه به سمت اهدافاش گام بر میدارد. او از سلامتیاش مراقبت میکند و آن را در برنامه کاریاش گنجانده است.
مدیریت زمان نیز نیازمند انجام آیینی است؛ البته نه به سادگی داشتن یک فهرست یا یک احساس مبهم در مورد اولویتهایمان! این کارها استوار و اندیشمندانه نیستند. مدیریت زمان نیازمند انجام به صورت یک فرایند مداوم است که بدون توجه به اینکه چه چیزی ما را بر روی اولویتهایمان در طول روز متمرکز نگاه میدارد آن را دنبال کنیم.
فکر میکنم میتوانیم این فرایند را در سه گام که کمتر از ۱۸ دقیقه در ۹ ساعت کاریمان طول میکشد انجام دهیم:
گام اول (۵ دقیقه) ـ برنامهریزی روز کاری: قبل از روشن کردن رایانهتان پشت میزتان بنشینید و تصمیم بگیرید چه کارهایی آن روز کاری را تا حد بسیار زیادی موفق میکنند. تصمیماتتان را روی یک برگه کاغذ بنویسید. سؤال این است: به صورت واقعبینانه چه کارهایی را میتوانید کامل کنید که بر پیشبرد دستیابی به اهدافتان تأثیرگذار بگذارند و به شما امکان داشتن احساس بهرهور و مفید بودن روز کاری را بدهند. آن کارها را بنویسید.
در مرحله بعد بسیار مهم است که کارهایی که در مرحله قبل تعیین شدهاند را به صورت بستههای زمانی برنامهریزی و زمانبندی کنید؛ به شکلی که سختترین و مهمترین کارها در ابتدای روز انجام شوند. منظور من از ابتدای روز کاری ـ در صورت امکان ـ حتی پیش از چک کردن میلهایتان است. اگر تمام کارهای موجود در فهرستتان در تقویم کاریتان جا نمیگیرند آنها را اولویتبندی کنید. تصمیمگیری در این زمینه که در چه زمانی و در کجا قصد دارید کاری را انجام دهید، قدرت بسیار زیادی را به شما میدهد.
در یک تحقیق که در آن معتادان دارو (میتوانید افرادی با استرس بیشتر از آنها پیدا کنید) موافقت کردند در زمان قطع دارو مطلبی را قبل از ساعت ۵ بعدازظهر بنویسند. در یک روز خاص ۸۰% کسانی که گفته بودند کی و کجا آن مطلب را مینویسند، آن را نوشته بودند. هیچ یک از سایر افراد این کار را نکرده بودند.
اگر میخواهید یک کار را انجام دهید، تصمیم بگیرید که چه زمانی و در کجا قصد دارید آن را انجام دهید. در غیر این صورت، آن کار را از لیستتان خارج کنید!
گام دوم (یک دقیقه در هر ساعت) ـ تمرکز دوباره: ساعت، تلفن یا رایانهتان را طوری تنظیم کنید که در هر ساعت یک بار به شما هشدار بدهد. وقتی هشدار را دریافت کردید، یک نفس عمیق بکشید، به فهرستتان نگاه کنید و از خودتان بپرسید آیا ساعت قبل را به صورت بهرهور و مفید گذراندهاید یا خیر؟ سپس به تقویمتان نگاه کنید و به این فکر کنید که چطور میخواهید ساعت بعدیتان را بگذرانید. زمان روز کاریتان را ساعت به ساعت مدیریت کنید. اجازه ندهید که ساعتها شما را مدیریت کنید!
گام سوم (۵ دقیقه) ـ مرور: رایانهتان را در ۵ دقیقه آخر کارتان خاموش کنید و روز کاریتان را مرور کنید. چه کارهایی کردید؟ بر روی چه چیزهایی تمرکز داشتهاید؟ در کجاها از کارتان منحرف شدهاید؟ چه درسهایی یاد گرفتهاید که به شما برای بهرهور بودن در روز کاری بعد کمک میکنند؟
قدرت آیینها در پیشبینیپذیر بودن آنها نهفته است. شما کارهای مشابه را از راهی مشابه و به صورت مداوم انجام میدهیم. در نتیجه پیآمد یک آیین قابل پیشبینی است. اگر شما نقطه تمرکزتان را سنجیده و هوشمندانه انتخاب کنید و به صورت استوار و ثابتقدم نقطه تمرکزتان را به خودتان یادآوری کنید، متمرکز باقی خواهید ماند. به همین سادگی!
این آیین خاص البته به شما در عبور از کانال انگلیس در حال کشیدن کشتی با دستان بسته کمک نمیکند. اما ممکن است به شما در داشتن احساس بهرهوری و موفق بودن در زمان ترک محل کارتان در پایان روز کاری کمک کند.
و در پایان روز، بررسی کنید که آیا اولویت دیگری وجود ندارد؟