عطشی دارم از آن دست که ناگفتنی است
در گلویم خبری هست که ناگفتنی است
جاریام در دل گستردهی تنهایی خویش
رو به آن روشن یکدست که ناگفتنی است
چه بگویم که زبانم متلاشی شده است
حیرتی هست در این مست که ناگفتنی است
ماندهام خیره در آیینهی سرشار از هیچ
آن چنان رفتهام از دست که ناگفتنی است
حرف از محو ضمیر من و روییدن توست
من به رنگی به تو پیوست که ناگفتنی است …
قربان ولیئی
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)
- و اینک چهل سالگی: ای خضر پیخجسته، مدد کن به همتم … - ۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
- لینکهای هفته (۶۳۶) - ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
- حکمتها (۸۵) - ۱۳ فروردین ۱۴۰۳