قانعم، بیش از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست
گلهای نیست، من و فاصلهها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست …
محمد علی بهمنی
قانعم، بیش از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست
گلهای نیست، من و فاصلهها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست …
محمد علی بهمنی
قانعم، بیش از این چه بخواهم از تو گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست گلهای نیست، من و فاصلهها همزادیم گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست … محمد علی بهمنی دوست داشتم!۰
تنفس درخت بوی تاریکیست
اما نباید از غبارِ پا در هوایِ ظلمت بترسیم.
راه، راه است
اشتباه نکنید!
هر کسی که خیره به سر شاخهای شد
نه به دستهی تبر میاندیشد
نه به هیزم زمستانی.
زندگی
چیزِ دیگریست،
البته اگر بگذارند از دوست داشتن خویش نترسیم!
سید علی صالحی
تنفس درخت بوی تاریکیست اما نباید از غبارِ پا در هوایِ ظلمت بترسیم. راه، راه است اشتباه نکنید! هر کسی که خیره به سر شاخهای شد نه به دستهی تبر میاندیشد نه به هیزم زمستانی. زندگی چیزِ دیگریست، البته اگر بگذارند از دوست داشتن خویش نترسیم! سید علی صالحی دوست داشتم!۲
راهی نیست
باید چمدانام را ببندم
راه بیفتم … بروم.
و میروم
اما به درگاه نرسیده از خود میپرسم:
کجا…!؟
کجا را دارم، که بروم؟
سید علی صالحی
راهی نیست باید چمدانام را ببندم راه بیفتم … بروم. و میروم اما به درگاه نرسیده از خود میپرسم: کجا…!؟ کجا را دارم، که بروم؟ سید علی صالحی دوست داشتم!۰
شدیم ساعت و تقویم خود نمیفهمیم
چه ساعت است؟ و یا فصل چندم است اینجا؟
به شوق دیدن آرامش پس از توفان
هنوز حوصلهها در تلاطم است اینجا
کجاست جذبهی لبخندهایمان؟ وایا!
چقدر حافظهها بیتبسم است اینجا …
محمد علی بهمنی
شدیم ساعت و تقویم خود نمیفهمیم چه ساعت است؟ و یا فصل چندم است اینجا؟ به شوق دیدن آرامش پس از توفان هنوز حوصلهها در تلاطم است اینجا کجاست جذبهی لبخندهایمان؟ وایا! چقدر حافظهها بیتبسم است اینجا … محمد علی بهمنی دوست داشتم!۰
سؤال کردهام از جادههای پشت سرم
که تا کدام کجا، دوری از تو را ببرم
خودت بگو که به بال و پَرم توانشدهای
کجاست خط بهپایان رسیدنِ سفرم؟
***
صدام کن که که به آنی سفر تمام شود
و بشنویم:
تو را در همیشه منتظرم …
محمد علی بهمنی
* عنوان، برگرفته از بیتی از ه. ا. سایه
سؤال کردهام از جادههای پشت سرم که تا کدام کجا، دوری از تو را ببرم خودت بگو که به بال و پَرم توانشدهای کجاست خط بهپایان رسیدنِ سفرم؟ *** صدام کن که که به آنی سفر تمام شود و بشنویم: تو را در همیشه منتظرم … محمد علی بهمنی * عنوان، برگرفته از بیتی از ه. ا. سایه دوست داشتم!۰
اگر آفتاب شود
امید نخواهم داشت
تمام روز
تمام حادثه
در مسیر عاطفهی تو باشد
دوباره باید تأسف داشت
که صدای آب و سبزی درختان
آنقدر واقعی است
که باید سخن از مرگ گفت
من آرامش را نمیخواهم
من حرف دارم
گوش کنید
خواهش میکنم
فقط تا طلوع آفتاب گوش کنید …
احمد رضا احمدی
* عنوان پست، بیتی است از غزلهای زلال دیوان شمس تبریزی.
اگر آفتاب شود امید نخواهم داشت تمام روز تمام حادثه در مسیر عاطفهی تو باشد دوباره باید تأسف داشت که صدای آب و سبزی درختان آنقدر واقعی است که باید سخن از مرگ گفت من آرامش را نمیخواهم من حرف دارم گوش کنید خواهش میکنم فقط تا طلوع آفتاب گوش کنید … احمد رضا احمدی * عنوان پست، بیتی است
آنقدر پرسه میزنم این کوچه را که
ـ تا ـ
باور کنی که گمشدهی این حوالیام
من که به رستخیز زبان وا نمیکنم
فریاد میشوم که:
بدون تو خالیام!
محمد علی بهمنی
آنقدر پرسه میزنم این کوچه را که ـ تا ـ باور کنی که گمشدهی این حوالیام من که به رستخیز زبان وا نمیکنم فریاد میشوم که: بدون تو خالیام! محمد علی بهمنی دوست داشتم!۰
بیبرگ بودم
درختان از بهار باز آمدند
گفتم:
ای دل
راهی نیست
باید خویش را
بر دستان و آسمان
آویخت.
از صدای تو
از خواب برخاستم
گفتم:
چه کسی است
که آینه را به میل خویش
صیقل میدهد
که من صورتم را در آینهی
صورت تو ببینم …
احمد رضا احمدی
بیبرگ بودم درختان از بهار باز آمدند گفتم: ای دل راهی نیست باید خویش را بر دستان و آسمان آویخت. از صدای تو از خواب برخاستم گفتم: چه کسی است که آینه را به میل خویش صیقل میدهد که من صورتم را در آینهی صورت تو ببینم … احمد رضا احمدی دوست داشتم!۰
عقل دوراندیش ساحل را نشانم میدهد
عشق را میجوید از خیزابها، اما، دلم
نفس رفتن نیز گاهی بیرسیدن مقصدی است
ـ طوفها کرده است در اطراف این معنا دلم ـ
یاریات را گر دریغ از من نداری، بیگمان
میکشاند سوی ساحل کشتی خود را، دلم
دورم از ساحل اگر من تو به دریا دل بزن
تا کنی نزدیکتر راه دلت را تا دلم …
حسین منزوی
عقل دوراندیش ساحل را نشانم میدهد عشق را میجوید از خیزابها، اما، دلم نفس رفتن نیز گاهی بیرسیدن مقصدی است ـ طوفها کرده است در اطراف این معنا دلم ـ یاریات را گر دریغ از من نداری، بیگمان میکشاند سوی ساحل کشتی خود را، دلم دورم از ساحل اگر من تو به دریا دل بزن تا کنی نزدیکتر راه دلت
همیشه راه دل از تن جداست در سفر جان
دلات مراست ـ تو خود گفتهای ـ اگر بدنات نیست
چه غم! نداشته باشم تو را که در نظر من
سعادتی به جهان مثل دوستداشتنات نیست
من و تو هر دو جدا از همیم و هر دو بر آنیم
که یار غیر توام نه؛ که یار غیر منات نیست
همیشههای مشامام شمیم زلف تو دارد
تو با منی و نیازی به بوی پیرهنات نیست …
حسین منزوی
همیشه راه دل از تن جداست در سفر جان دلات مراست ـ تو خود گفتهای ـ اگر بدنات نیست چه غم! نداشته باشم تو را که در نظر من سعادتی به جهان مثل دوستداشتنات نیست من و تو هر دو جدا از همیم و هر دو بر آنیم که یار غیر توام نه؛ که یار غیر منات نیست همیشههای مشامام