چو گل‌دان خالی، منتظر، لبِ پنجره …

لب این پنجره چندی‌ست به‌جان آمده‌ایم
به تماشاگه بی‌نام و نشان آمده‌ایم

نامه دادیم که شاید برسد دست اجل
خودمان زودتر از نامه‌رسان آمده‌ایم

ذره‌ای بهره نبردیم از عالم نکند
ما فقط بهر تماشای جهان آمده‌ایم!

فرصتی پیش نیامد که لبی باز کنیم
از غم لال نمردن، به زبان آمده‌ایم

قدر یک ثانیه شادی نرسیده‌ست به ما
عذر خواهیم اگر دل‌نگران آمده‌ایم

جان‌مان را به لب آورد خزانی که گذشت
لب این پنجره چندی‌ست به جان آمده‌ایم …

فرامرز عرب عامری

دوست داشتم!
۴
ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)
علی نعمتی شهاب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *