تو را از کدام سمت ببینم:

جنگلی در باران

دشتی در آفتاب

قله‌ای در مِه

دریایی در طوفان

اقیانوسی آرام

آرامشی در کنار تنور نان

گردبادی در معرکه

معجزه‌ی کلمات

نشانه‌ی آیات …

سهیل محمودی

یا علی

التماس دعا …

* عنوان پست بیتی است از زنده‌یاد سید حسن حسینی.

دوست داشتم!
۱

تو را از کدام سمت ببینم: جنگلی در باران دشتی در آفتاب قله‌ای در مِه دریایی در طوفان اقیانوسی آرام آرامشی در کنار تنور نان گردبادی در معرکه معجزه‌ی کلمات نشانه‌ی آیات … سهیل محمودی یا علی التماس دعا … * عنوان پست بیتی است از زنده‌یاد سید حسن حسینی. دوست داشتم!۱

خندیدن به اشتباهات خودمان، عمرمان را طولانی‌تر می‌کند و خندیدن به دیگران، کوتاه‌ترش …

کالین های‌تاول

دوست داشتم!
۱

خندیدن به اشتباهات خودمان، عمرمان را طولانی‌تر می‌کند و خندیدن به دیگران، کوتاه‌ترش … کالین های‌تاول دوست داشتم!۱

یک مدتی نوشتن این یادداشت‌ها متوقف شده بود. ایده برای نوشتن زیاد است؛ اما انگیزه خیر! با این حال این روزها دیدن یک بیماری اپیدمیک تأسف‌بار دارد حال مرا به‌شدت بد می‌کند. چیزی که انگیزه را حداقل در حد نوشتن این پست در من ایجاد کرد.

به‌دفعات در این مدت اخیر به کامنت‌هایی در گودر، وبلاگ‌ها‌ و سایت‌های مختلف برخورده‌ام که بدون هیچ استدلال منطقی و بدون هیچ پشتوانه‌ی علمی، نوشته‌ یا نظر فرد دیگری را زیر سؤال برده‌اند. ظاهرا دوران تخصصی شدن علوم سپری شده و باز وارد عصر “حکمت” شده‌ایم که در آن کسانی با همه‌ی دانش‌های بشری آشنایی دارند و می‌توانند در آن‌ها اظهارفضل بفرمایند و چقدر هم فروتن هستند بسیاری از این آدم‌ها که نه نامی دارند و نه نشانی که بشود باهاشان تماس گرفت و در فرایند گفتگوی دو طرفه، از علم لدنی‌شان یاد گرفت!

به‌ نظرم می‌رسد که “صرف مخالف بودن”، این روزها به افتخار تبدیل شده است. خوب البته همیشه تخریب ساده‌تر از ساختن است! حالا این‌که با چه چیزی مخالفی و این‌که چرا مخالفی ـ چیزی که قدیم‌ترها پیش‌نیاز نقد محسوب می‌شد ـ در این عصر مینی‌مالیسم دیگر اهمیتی ندارد. من باید مخالفت کنم؛ این حق من است! به قول محمد علی کلی “اغلب اوقات من نمی‌دونم دارم درباره‌ی چی حرف می‌زنم؛ ولی اینو می‌دونم که دارم حرف حق می‌زنم!”

و این‌جا دقیقا نکته‌ای است که من می‌خواهم روی‌اش دست بگذارم. متأسفانه چه بپذیریم و چه نپذیریم، ما در مورد بسیاری موضوعات نمی‌دانیم یا کم می‌دانیم. و متأسفانه‌تر (!) به‌دلیل محدودیت‌های شناختی و ذهنی مغز انسان و اشکالات و اشتباهات ذاتی فرایند تفکر، همیشه همه‌ی ما در معرض اشتباه در برداشت و فهم و درک متن یا موضوعی هستیم که دیگری خواسته آن را مطرح کند. از آن طرف اخلاق علمی (یا شاید اخلاق منطقی) هم حکم می‌کند که در مورد چیزی که نمی‌دانیم یا نمی‌فهمیم، سکوت کنیم. و خوب، این همان چیزی است که ما نمی‌خواهیم بپذیریم: این‌که اظهارنظر در مورد چیزی که خودم هم می‌دانم نفهمیده‌ام و بدتر، چیزی که اصلا در موردش اطلاعات و آگاهی ندارم، حق من نیست. این‌که برای نقد، باید با استدلال وارد شد و صرف این‌که “چون من خوش‌ام نیامد” یا “چون من سال‌ها جور دیگری فکر می‌کرده‌ام” یا حتا “بالاخره باید همیشه یه مخالفی وجود داشته باشه”، دلیل قابل قبولی برای اظهارنظر نیست.

این روزها این کار تبدیل به یک عادت زشت برای همه‌ی‌ ما شده است که “نفهمیدم” یا “خوش‌ام نیامد” را در ظاهر زیبای “مخالف‌ام و براش دلیل هم دارم؛ ولی نمی‌گم!” یا “حرف‌ات منطق نداره” بیان کنیم. احتمالا این مسئله دو ریشه‌ی اصلی هم دارد: ۱- می‌ترسیم که اگر آن نظر واقعی‌مان را بنویسیم، معلوم شود که چقدر آدم عمیقی هستیم (تعارف نداریم؛ خودمان که می‌دانیم که هستیم)؛ ۲- فکر می‌کنیم که اظهارنظر یعنی کم نیاوردن در دنیایی که رقابت میان آدم‌ها، تبدیل به طبیعت‌اش شده است.

امیدوارم بپذیریم که گفتگو وقتی یک فرایند دو طرفه است که مبنای‌اش استدلال باشد؛ نه سفسطه و مغالطه. ضمن این‌که پذیرفتن این‌که “من همیشه هم حق اظهار ندارم” و این‌که “بی‌دلیل مخالف بودن افتخار نیست”، نه بد است و نه نشانه‌ی ضعف من. چه به‌تر که اگر برای مخالفت‌ام دلیل و منطق دارم، آن را بنویسم و با دیگران گفتگو کنم. ولی اگر خوش‌ام نیامده یا نفهمیده‌ام واقعیت را بیان کنم. ضمنا در مورد دومی اتفاق عجیب و غریبی هم نمی‌افتد اگر نظر ندهم. کسی تا حالا از نظر ندادن نمرده است!

یادمان هم نرود که اخلاق حکم می‌کند در بحث و گفتگو، ادب را رعایت کنیم و هر واژه و عبارتی را که در شأن ادبیات و شخصیت خودمان است، در حق دیگران به‌کار نبریم.

این اسم‌اش نه خودسانسوری است و نه سلب حق آزادی بیان. این بخشی از اخلاق علمی و اخلاق زندگی است. فرقی هم نمی‌کند مثلا در این‌جا منظورمان علم مهندسی برق و ریاضی و فیزیک باشد یا علم مدیریت و اقتصاد و جامعه‌شناسی و حتا ادبیات. فرقی هم نمی‌کند با یک متن علمی روبرو باشیم یا متنی که فردی احساس یا دیدگاه‌ خاص‌اش را نسبت به موضوعی بیان کرده است.

کاش حداقل خودم از این پس این موضوع را رعایت کنم.

دوست داشتم!
۲

یک مدتی نوشتن این یادداشت‌ها متوقف شده بود. ایده برای نوشتن زیاد است؛ اما انگیزه خیر! با این حال این روزها دیدن یک بیماری اپیدمیک تأسف‌بار دارد حال مرا به‌شدت بد می‌کند. چیزی که انگیزه را حداقل در حد نوشتن این پست در من ایجاد کرد. به‌دفعات در این مدت اخیر به کامنت‌هایی در گودر، وبلاگ‌ها‌ و سایت‌های مختلف برخورده‌ام

این شماره به‌لحاظ تقویمی، یک سالگی مجموعه پست‌های لینک‌های هفته در گزاره‌ها است. اولین پست لینک‌های هفته، روز چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹ منتشر شد. و حالا خوش‌حال‌ام که این کار حداقل برای خودم مفید و بزرگ را هر هفته در هر شرایط کاری و درسی و روحی و روانی ادامه دادم. بنابراین با اجازه‌ی شما خودم را برای این تداوم، تشویق می‌کنم!

در کنارش تشکر می‌کنم از همه‌ی دوستانی که در این یک سال به‌واسطه‌ی این مجموعه پست‌ها با آن‌ها و اندیشه‌های‌شان آشنا شدم و بسیار از حاصل زحمات‌شان آموختم. و البته تشکر ویژه‌ای هم دارم از شما مخاطبان عزیز که مرا در این یک سال انگیزه بخشیدید. بد نیست حالا در این مراسم سالگرد، شما هم نظرتان را در مورد این پست‌ها بفرمایید. منتظرم …

در هر حال امیدوارم که هم‌چنان فرصت و انگیزه‌ی ادامه‌ی این کار را داشته باشم. خوب با این مقدمه بریم سر کار خودمون!

پیش از شروع سه نکته:

  1. لینک‌هایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینک‌ها متمایز می‌کنم. اگر فکر می‌کنید تعداد لینک‌ها زیاد است، با مطالعه‌ی لینک‌های قرمز شده هر آن‌چه را حتما باید بخوانید، خوانده‌اید!
  2. برای دیدن لینک‌های کلیه‌ی قسمت‌های قبل، می‌توانید به این‌جا مراجعه بفرمایید.
  3. این مجموعه پست‌ها در حکم یک دفترچه‌ی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. لینک اخبار را برای این می‌گذارم که به نظرم برخی اخبار حداقل عنوان‌شان باید توسط کسانی که در حوزه مشاور‌ه‌ی مدیریت و آی‌تی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر از نظر شما تعداد لینک‌ها بسیار زیاد است، اولا ببخشید و ثانیا این‌که حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ وقت زیادی نمی‌گیرد و ضرر هم نمی‌کنید!

جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و کار حرفه‌ای:

روش‌هایی که اسم ندارند؛ ولی مؤثرند (یا چطور روش‌های درست کار را در شرکت‌مان جا بیندازیم! عالی!) (دنیای چابک)

چگونه زبان بر درک رنگ تأثیر می‌گذارد (بسیار جالب!) (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک)

چگونه استرس خود را در محیط کار کنترل کنیم؟ (عالی)

 آیا شما هم می‌توانید مانند کامپیوتر چندین کار را با هم انجام دهید (این‌که نمی‌شه حقیقت محضه ولی من قبول‌اش ندارم! :دی) (مجله‌ی اینترنتی زوم‌ آی‌تی)

گذار از وابستگی به استقلال کنش‌گر بودن (” ما در زندگی نگرانی‌های زیادی داریم ولی متاسفانه بر بسیاری از این نگرانی‌ها کنترلی نداریم. می‌توانیم یک دایره ترسیم کنیم که نمایانگر نگرانی‌ها است و دایره کوچک دیگری در داخل آن که نمایانگر کنترل است. افراد پیش فعال، تلاششان را روی چیزهایی متمرکز می‌کنند که مطمئن هستند در مورد آن تاثیر گذارند و در زمان اجرا، معمولا دایره تاثیرگذاری خود را گسترش می‌دهند. بر عکس، افراد واکنشی، اغلب تلاششان را در نقاطی که نگرانی بیشتری دارند متمرکز می‌کنند یعنی جایی که کنترل آنها در آن ضعیف است. نارضایتی و انرژی منفی آنها باعث می‌شود که دایره تاثیرگذاری آنها کوچکتر شود.” نوشته‌ای از استفن کاوی معروف.)

علت عصبانیت در مردان کشف شد

مدیریت:

شهرام کریمی در یادداشت‌های صنایعی شروع کرده به نوشتن برخی تجربه‌های مدیریتی‌اش؛ از دست ندهیدشان: یادگیری های مدیریتی- منابع انسانی زیمنس- ۱، یادگیری های مدیریتی- منابع انسانی زیمنس- ۲ و یادگیری های مدیریتی- منابع انسانی زیمنس- ۳

ادغام و تملیک (۳) – چالش‌های M&A (احسان اردستانی؛ ویترین افکار من)

خداحافظ قهرمان (امیر مهرانی که خدا رو شکر برگشت!؛ The Coach)

کارآفرینی یا کارگردانی؟! و با خوردن بستنی قیفی به حفظ محیط زیست کمک کنید! (بابت این دومی؛ آفرین به خانم جم!) (زینب جم؛ همینا)

دورکارها به نزدیک کاری برگشتند! (رضا قربانی؛ مدیر رسانه)

هیچ الگویی کامل نیست! (مهدی عرب عامری؛ PMPlus.ir)

linked in و استفاده از اطلاعات کاربران (بهاره حسینی؛ The Notes)

ایجاد سبک مدیریت در پنج قدم (عالی! یکی از به‌ترین مطالب این هفته.)

از دکتر امیرشاهی، پیشکسوت بازاریابی ایران تجلیل شد (استاد پرویز درگی؛ فقط لطفا سه اصل زندگی آقای دکتر امیرشاهی را از دست ندهید!)

سه روش برای گرفتن بهترین خروجی از یک تیم کاری (محمد سالاری که فقط کاش این‌قدر با فونت‌های رنگی بر زمینه‌ی سفید ننویسد که خواندن مطلب را به‌شدت سخت می‌کند!)

سس محرمانه عامل موفقعیت استیو جابز (چند روز پیش دنبال داشتم دنبال موضوعی می‌گشتم؛ دیدم چقدر در مقالات استراتژی به اپل در مورد استراتژی یکپارچگی رجوع داده شده. شاید به‌زودی در موردش نوشتم.)

هاروکی موراکامی ـ پیام‌آور جاز (“یکی از همیشگی‌ترین پیانیست‌های محبوب من در موسیقی جاز، ته‌لونیوس مونک است. زمانی کسی از او پرسید؛ چگونه می‌تواند صدای خاص و مشخصی را از پیانو بیرون بکشد، مونک به کیبورد اشاره کرد و گفت: «نمی‌تواند هیچ نوع نُت جدیدی وجود داشته باشد، وقتی به کیبورد نگاه می‌کنی، کل نُت‌ها همین الان همان جا هستند اما اگر به اندازه کافی یک نُت مشخص را بخواهی، صدایی متفاوت خواهی داشت. تو باید نُت‌هایی را برداری که واقعا می‌خواهی!»” به‌ترین تعریف از خلاقیت!)

۲۵ درصد پست‌های مدیریتی SAP در دست زنان (آفرین!)

مدیران نحوه‌ی عملکرد کارمندان خود را رقم می‌زنند (بنابراین وقتی نمی‌توانید نیروی انسانی باکیفیت جذب کنید؛ روی توسعه‌ی مدیران سرمایه‌گذاری کنید.)

فناوری اطلاعات و ارتباطات:

مرور وبلاگ‌ها:

صیدِ شاه ماهی: گوگل موتورولا را خواهد خرید (مهم‌ترین خبر فناوری هفته) و سرویس جدید گوگل برای دیجیتالی کردن کاتالوگ‌ها (مهرداد نایب؛ ویزویز)

گوگل و آخرین قضیه فرما و چرا گوگل بخش موبایل شرکت موتورولا را خرید؟ (تحلیل بسیار جالب دکتر مجیدی عزیز) (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک)

ویکی‌پدیا تنهاست! (جواد افتاده؛ رسانه‌های اجتماعی)

اخبار دنیای فناوری و رسانه‌های اجتماعی:

رشد محیط‌های کار موبایلی (اینفوگرافیک) (عالیه این! از دست ندیدش!) (وبلاگینا)

IBM: دوره رایانه‌های رومیزی به‌سر رسیده است

نمایش ارسال‌های +Google در نتایج جستجوی گوگل فعال شد (وبلاگینا)

جریمه سنگین گوگل در صورت انصراف از خرید موتورولا

به‌روزرسانی در سرویس جی‌میل

اخبار اپل:

اپل آیفون جدید را شانزدهم شهریور معرفی می‌کند! (فارنت)

یاهو و بینگ از گوگل موثرترند! (واقعا!؟) (فارنت)

آیا ویندوز و لینوکس آشتی می‌کنند؟ (فارنت)

اعلام آمادگی مایکروسافت برای عرضه ویندوز ۸ (یه وبلاگ درست کردند برای اطلاع‌ رسانی در این مورد)

وجود اپ استور برای ویندوز ۸ تایید شد (نارنجی)

IE9: مرورگری با هفت برابر قدرت بیشتر در مقابله با بدافزارها (واقعا!؟)

مایکروسافت هم قصد خرید موتورولا را داشت! (خوب خدا رو شکر موفق نشد!) (وبلاگینا)

اخبار گجت‌ها و ابزارهای فناوری:

نورتون رایگان برای اندروید

عرضه نرم‌افزار امنیتی رایگان برای آندروید (این یکی مال سیمانتک هست)

شرکت اچ پی سیستم عامل WebOS و تبلت اش را کشت

ذخیره‌ی ۵۰ گیگابایت اطلاعات روی یک شیشه/ کریستالهای حافظه واقعی شدند

دیسک‌هایی با عمر هزار سال! (فارنت)

تلفن‌های همراه به کیسه هوا مجهز می‌شوند

آی‌تی ایرانی:

اینفورما: فقدان ۳G عامل عدم توسعه ICT در ایران است (البته این هم هست؛ ولی …)

فاز اول شبکه‌‌ی ملی اینترنت ۶ ماهه اول سال به بهره‌برداری می‌رسد و برنامه‌ی مرکز تحقیقات مخابرات برای شبکه ملی اینترنت (یکی تو رو خدا به اینا فرق اینترنت و اینترانت را بفهمونه!)

حجم فروش اینترنتی خودرو از مرز ۲۰٫۰۰۰ میلیارد ریال گذشت (نمونه‌ی موفق تجارت الکترونیک در ایران)

اقتصاد:

چه کسی نفع می‌برد و چه کسی می‌بازد؟ اثرات بازتوزیعی طرح هدف‌مندسازی یارانه‌ها (حامد قدوسی؛ یک لیوان چای داغ)

سیاست‌های ایران در قبال مهاجرت افغان‌ها (نقد سیاست‌های کنونی و البته پیشنهاد سیاست‌های مناسب. این مسئله یکی از مهم‌ترین مسائل اجتماعی ایران است؛ هر چند نه دولت می‌خواهد ببیندش و نه ما) (مجلۀ اقتصادی IRPD ONLINE JOURNAL)

آشفتگی برنامه‌ریزی‌شده؛ ویژگی دیکتاتور‌مآبانه، ضد‌دموکراتیک و سوسیالیستی دخالت‌گرایی (از لودویگ فون میزس) (“همه آزادند که با نتیجه انتخابات یا فرآیند بازار آزاد مخالفت کنند. اما در نظام دموکراتیک، راهی غیر از ترغیب و تشویق برای دگرگون کردن اوضاع ندارند. اگر فردی می‌گفت که «شهردار انتخاب‌شده با رای اکثریت را دوست ندارم و به همین خاطر از دولت می‌خواهم که فرد مورد پسند من را به جای او بنشاند»، کسی او را دموکرات نمی‌خواند. اما بیشتر افراد آن قدر کند‌ذهن هستند که اگر همین ادعا‌ها درباره بازار بر زبان آورده شوند، آرزو‌ها و خواست‌های دیکتاتور ‌مآبانه‌ای را که در این میان وجود دارد، کشف نمی‌کنند. مصرف‌کنندگان انتخاب‌های خود را انجام داده‌اند و درآمد تولید‌کنندگان کفش، ستارگان سینما و جوشکار‌ها را تعیین کرده‌اند. کدام استاد فکر می‌کند که می‌تواند بر تصمیمات آنها چیره شود؟ اگر این فرد دیکتاتوری بالقوه نبود، از دولت نمی‌خواست که دخالت کند. تلاش می‌کرد که همشهریانش را به افزایش تقاضا برای محصولات جوشکاران و کاهش تقاضا برای کفش ترغیب کند.”)

آشنایی با اقتصاددانان: رونالد کوز (تو ۲۳ سالگی یه مقاله نوشته که تئوری‌های اقتصادی دنیا را تغییر داده … آدم حسودی‌اش می‌شه!)

روند شاخص‌های اقتصادی را «مرکز آمار ایران» به مجلس گفت، مجلس به رسانه‌ها اعلام غیررسمی آمار رسمی (خبر اقتصادی مهم هفته)

مصاحبه با دکتر طبیبیان پیرامون سیاست‌های پولی و بانکی کشور (استاد عزیز ما!)

در گفت‌و‌گو با یک اقتصاددان ایرانی بررسی شد: ریشه‌یابی بحران بدهی آمریکا (تحلیل جالب دکتر حجت قندی)

اقتصاد در زندگی واقعی: چرا اقتصاددانان، ورزش را دوست دارند؟ (بخش مربوط به داورهاش خیلی جالب بود!)

آشنایی با اقتصاددانان: دیوید هیوم (کسی که بر آدام اسمیت تأثیر گذاشت!)م

دوست داشتم!
۰

این شماره به‌لحاظ تقویمی، یک سالگی مجموعه پست‌های لینک‌های هفته در گزاره‌ها است. اولین پست لینک‌های هفته، روز چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹ منتشر شد. و حالا خوش‌حال‌ام که این کار حداقل برای خودم مفید و بزرگ را هر هفته در هر شرایط کاری و درسی و روحی و روانی ادامه دادم. بنابراین با اجازه‌ی شما خودم را برای این تداوم،

آن‌قدر پرسه می‌زنم این کوچه را که
ـ تا ـ
باور کنی که گم‌شده‌ی این حوالی‌ام

من که به رستخیز زبان وا نمی‌کنم
فریاد می‌شوم که:
بدون تو خالی‌ام!

محمد علی بهمنی

دوست داشتم!
۰

آن‌قدر پرسه می‌زنم این کوچه را که ـ تا ـ باور کنی که گم‌شده‌ی این حوالی‌ام من که به رستخیز زبان وا نمی‌کنم فریاد می‌شوم که: بدون تو خالی‌ام! محمد علی بهمنی دوست داشتم!۰

امشب ال‌کلاسیکوی برگشت سوپر کاپ اسپانیا برگزار می‌شود. به این مناسبت قصد دارم به موضوع جالبی نگاه کنم که به‌نوعی فلسفه‌ی رقابت مربیان این دو تیم محسوب می‌شود. نکته‌‌ای که البته فارغ از بحث رقابت، در زندگی همه‌ی ما انسان‌ها هم نمود بسیار زیادی دارد.

به نوع رفتار پپ گوآردیولا و مورینیو توجه کنید:

۱- استراتژی مورینیو ـ تحقیر: برای مورینیو همیشه رقبا هیچ‌اند. او و تیم‌اش همیشه برترند؛ چه ببرند و چه ببازند. تنها نقش رقیب (و در واقع تنها خوبی رقیب) این است که وجود دارد تا آقای خاص با قدرت بی‌پایان‌شان تحقیرش کنند و بعد سرمست از پیروزی، از توان‌مندی خودشان لذت ببرند. در این استراتژی رقابت، حریف فقط به‌درد تحقیر شدن می‌خورد؛ بنابراین اگر رقیب تحقیر نشد و یا بدتر شما را با ۵ گل نابود کرد، آن‌وقت عوامل خارجی ـ مثل داور و یوفا و … ـ هستند که باعث باخت شما شده‌اند. در استراتژی مورینیو، بدون رقیب آدم نمی‌تواند از خوبی‌ها و توانایی‌های خودش لذت ببرد. بنابراین وقتی به رقیبی برخورد کنی که نمی‌توانی بر او پیروز شوی و وقتی که زندگی‌ات آن‌طوری پیش نمی‌رود که فکر می‌کنی باید پیش برود (یعنی به‌نوعی شکست در زندگی!)، این دیدگاه‌ات می‌شود بزرگ‌ترین عامل تخریبی روحیه برای خودت.

۲- استراتژی پپ ـ لذت بردن از توانایی خود: پپ اما جور دیگری فکر می‌کند. پپ معتقد است در درجه‌ی اول باید از خوبی‌ها و توان‌مندی‌های خودمان لذت ببریم؛ چه رقیبی باشد و چه نباشد. وقتی این‌طوری به قضیه نگاه کنیم، آن‌وقت رقابت هم می‌شود آزمونی برای سنجیدن میزان این توانایی در عمل. اگر رقیب را بردیم، یعنی واقعا توانایی‌مان بیش‌تر از رقیب بوده و این یعنی لذت مضاعف؛ ولی حتا اگر هم نبردیم، آن‌وقت توانایی ما زیر سؤال نمی‌رود: رقیب قدرت بیش‌تری داشته. ما حالا فرصت داریم که روی به‌تر شدن‌مان برای رسیدن به‌ رقیب تمرکز کنیم و لذت تلاش برای به‌تر شدن، می‌شود لذت مضاعف‌مان! بنابراین در استراتژی پپ، همیشه آدم از چیزی که هست لذت می‌برد؛ نه از لذتی که دیگران با تحقیر شدن‌شان تقدیم‌اش می‌کنند. و این یعنی این‌طوری زندگی کردن، شکست ندارد.

می‌خواهم بگویم که این دو نوع نگاه فقط در رقابت معنادار نیستند. خیلی از ما در زندگی ـ و به‌ویژه زندگی شغلی ـ مانند مورینیو فکر می‌کنیم و رفتارهای‌مان را شکل می‌دهیم: این‌که همیشه استعدادهای ما کشف نشده، این‌که من خواستم فلان کار را برای سازمان‌ام انجام بدهم و نشد و نگذاشتند، این‌که به‌تر بودن من یعنی این‌که تو بدتری (!) و خیلی رفتارهای زشت دیگر در محیط کار و حتا زندگی جلوه‌هایی از همین نگاه مورینیویی هستند.

در مقابل اگر من بپذیرم که با توجه به سیر زندگی‌ام همین نقطه‌ای که الان در آن قرار گرفتم، نقطه‌ی بهینه‌ای برای من است، اگر حسرت گذشته و حرص آینده را نخورم و سعی کنم از چیزی که هستم لذت ببرم و البته اگر از یاد نبرم که من هنوز آدم کاملی نیستم و جا برای به‌تر شدن و کسب توانایی‌های جدید هنوز هم وجود دارد، آن‌وقت زندگی با تمام سختی‌های‌اش برای‌ام شیرین می‌شود!

بنابراین انتخاب با خود ماست که چطور به‌زندگی نگاه کنیم و چطور زندگی کنیم: زندگی به سبک پپ یا خوزه!؟

پ.ن. با آرزوی پیروزی مجدد مکتب توتال فوتبال بارسای پپ بر مورینیوی خود ـ تخریب‌گر!

دوست داشتم!
۴

امشب ال‌کلاسیکوی برگشت سوپر کاپ اسپانیا برگزار می‌شود. به این مناسبت قصد دارم به موضوع جالبی نگاه کنم که به‌نوعی فلسفه‌ی رقابت مربیان این دو تیم محسوب می‌شود. نکته‌‌ای که البته فارغ از بحث رقابت، در زندگی همه‌ی ما انسان‌ها هم نمود بسیار زیادی دارد. به نوع رفتار پپ گوآردیولا و مورینیو توجه کنید: ۱- استراتژی مورینیو ـ تحقیر: برای

در گشت و گذار در اینترنت این اتفاقی به این سایت برخوردم که در صفحه‌ی اول‌اش خود را یک شبکه‌ی اجتماعی برای متخصصان و تحلیل‌گران کسب و کار معرفی کرده است. این شاید خیلی موضوع جدیدی نباشد؛ اما وقتی به صفحه‌ی خدمات این سایت مراجعه می‌کنید ماجرا بسیار جالب می‌شود. خدمت اصلی این سایت به‌بود چارچوب‌ها و متدولوژی‌های شرکت‌های مشاور و استقرار سیستم مدیریت پروژه در آن‌ها است. این‌طوری که از شرح خدمات‌اش بر می‌آید این کار شامل مواردی مثل این‌هاست:

  • کمک به توسعه‌ و سفارشی‌سازی چارچوب‌ برای حل مسائل خاص سازمانی؛
  • ارایه‌‌ی تمپلیت‌های استاندارد مربوط به چارچوب‌ها و متدولوژی‌ها؛
  • تهیه‌ی نقشه‌ی راه تولید مستندات تحویل‌دادنی پروژه‌ی مشاوره؛
  • تعیین نقش هر یک از اعضای تیم در تولید تحویل‌دادنی‌ها در چرخه‌ی عمر پروژه؛
  • ارایه‌ی ابزارها و تمپلیت‌های خاص پروژه‌های مشاوره؛
  • و از همه بانمک‌تر کنترل کیفیت مستندات تولید شده در پروژه و ارایه‌ی پیشنهاد برای بهبود آن‌ها!
ایده‌ی بسیار جالبی است برای کسب و کار و راه‌اندازی استارت ـ آپ؛ البته نه در ایران که همه‌ی ما برای خودمان دراکر و پورتر هستیم و کیفیت کارهای‌مان از مک‌کنزی و اکسنچر و دیلویت و دیگران بالاتر است.

شاید به‌نوعی اسم این کار را بتوان گذاشت مشاوره‌ی مشاوره‌ی مدیریت!

دوست داشتم!
۰

در گشت و گذار در اینترنت این اتفاقی به این سایت برخوردم که در صفحه‌ی اول‌اش خود را یک شبکه‌ی اجتماعی برای متخصصان و تحلیل‌گران کسب و کار معرفی کرده است. این شاید خیلی موضوع جدیدی نباشد؛ اما وقتی به صفحه‌ی خدمات این سایت مراجعه می‌کنید ماجرا بسیار جالب می‌شود. خدمت اصلی این سایت به‌بود چارچوب‌ها و متدولوژی‌های شرکت‌های مشاور

بعد از نمودار زیبایی (!) که در پست قبلی دیدیم، این‌جا با هم برخی شعارهای جذاب دیگر را در قالب متنی مرور می‌کنیم:

باز هم از پست قبل یادآوری می‌کنم که کاش از این شعارها برای به‌تر کردن خودمان و زندگی‌ شغلی و شخصی‌مان بهره بگیریم.

منبع: این‌جا و این‌جا

دوست داشتم!
۱

بعد از نمودار زیبایی (!) که در پست قبلی دیدیم، این‌جا با هم برخی شعارهای جذاب دیگر را در قالب متنی مرور می‌کنیم: ـ AMX: “It’s Your World. Take Control” ـ BellSouth: “Listening, Answering” ـ Bowers & Wilkins (Speaker Mfg.): “Listen and You Will See” ـ Cadence: “How Big Can You Dream?” ـ IDT: “Powering What’s Next” ـ IFI: “The Power of Choice” ـ I.F. Engineering Corp:

پیش از آغاز: حقیقتا این مقاله‌ی نسبتا طولانی یکی از جذاب‌ترین و زیباترین مقالاتی بوده که تا به امروز ترجمه کردم. خواهش می‌کنم وقت بگذارید و تک‌تک کلمات انرژی‌بخش‌اش را بخوانید. پیتر برگمان با نوشته‌های بی‌نظیرش، قطعا یکی از قهرمانان زندگی من است!

نویسنده: پیتر برگمان / مترجم: علی نعمتی شهاب

وقتی جیم وولفنزون یک دانشجوی سال دوم در دانشگاه سیدنی بود، یک روز دوستی به نام روپرت بلیگ ـ کاپیتان تیم شمشیربازی دانشگاه ـ از او پرسید که آیا می‌تواند فردای آن روز در مسابقات شمشیربازی دانشگاه‌های کشور در ملبورن مسابقه بدهد؟

جیم گفت: “تو دیوونه شدی. من تا حالا اصلا شمشیر رو لمس هم نکردم!”

اما روپرت دیوانه نبود؛ تنها ناراحت بود. یکی از اعضای تیم او بیمار شده بود و روپرت باید فردی را جایگزین او می‌کرد تا بتواند در آن مسابقات شرکت کند.

یک مسئله‌ی مهم‌تر هم وجود داشت. جیم پول سفر به ملبورن و هیچ شانسی برای موفقیت نداشت.

اما او گفت: “خیلی خوب؛ باشه. یک کاری‌اش می‌کنیم.”، پول سفر را از پدر و مادرش قرض گرفت و هر چیزی را که می‌توانست از هم‌تیمی‌های جدیدش در یک جلسه‌ی تمرین در ملبورن یاد گرفت.

چه داستان عجیبی می‌شد اگر جیم یک استعداد کشف‌نشده بود که همه‌ی رقبای‌اش را می‌برد. اما واقعیت این‌طوری نبود. جیم همه‌ی مسابقه‌ها را بدون کسب حتا یک امتیاز باخت!

اما او هنوز هم در خاطرات خواندنی‌اش “یک زندگی جهانی” می‌نویسد: “من سعی کردم روش‌های جدیدی برای گرفتن امتیاز از حریف ابداع کنم … یادم نمی‌آید قبل از این تجربه، لحظاتی چنین مفرح داشته باشم.”

با وجود باخت‌های‌اش تیم او قهرمان مسابقات شد. و جیم هم برای سال‌ها به شمشیربازی چسبید، به‌شکل ناگهانی در مسابقات شمشیربازی المپیک ۱۹۵۶ شرکت کرد و از سال ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۵ رئیس بانک جهانی شد.

اما تجربه‌ی شمشیربازی جیم، چه تأثیری بر زندگی شایسته‌ی احترام اقتصادی و سیاسی او گذاشت؟ همه جور تأثیری.

هر داستان زندگی با معیارهای بی‌نهایت زیادی که بر سرنوشت آن فرد تأثیرگذارند، پیچیده می‌شود. البته گروهی از الگوها وجود دارند که ما معمولا براساس آن‌ها با تجربیات‌مان روبرو می‌شویم. در طول زمان این الگوها، آینده‌ی ما را رقم می‌زنند.

برای بسیاری از ما، الگوهای‌مان می‌توانند خیلی زود در زندگی‌مان روشن شوند. الگوهای جیم ـ چیزهایی که باعث شدند جیم به موفقیت‌های شخصی، اقتصادی و سیاسی قابل توجهی برسد ـ در شکست‌های او در شمشیربازی‌اش نهفته بودند.

اول چند تا اعتراف بکنم: من جیم را مدت زیادی است که می‌شناسم و همیشه شیفته‌ی او بوده‌ام. البته این شیفتگی تنها به دلیل موفقیت‌های‌ او نبوده است؛ بلکه برای یگانگی شخصیت او به‌عنوان یک فرد و به‌عنوان یک ره‌بر بوده است. او همیشه در فهرست کوتاه آدم‌هایی بوده که من همیشه دوست داشتم وقتی بزرگ شدم، مثل آن‌ها باشم. من هنوز هم دارم برای تحقق این آرزو تلاش می‌کنم!

خوب چه الگویی پشت موفقیت جیم بود؟

روان‌شناسان احتمالا بر نوع تربیت او تمرکز می‌کنند. او در فقر بزرگ شد و در ترکیب پویایی از عدم امنیت و آرزومندی که زیربنای بسیاری از داستان‌های موفقیت است، رشد یافت. مربیان راه و روش زندگی (Life Coachs) ممکن است به اشتیاق او برای پذیرش موقعیت‌هایی که از دسترس او خارج بودند و آغوش همیشه باز او برای دریافت کمک از دیگران اشاره کنند. مطمئنا مشاوران هم مدعی می‌شوند که جزیی از این موفقیت بوده‌اند.

اما منبع اصلی موفقیت جیم ذهن تحلیل‌گر او و روش نظام‌مند او برای حل مسائل بود. او خود را وسط یک مهلکه می‌انداخت، موقعیت را ارزیابی می‌کرد، تلاش می‌کرد سیستم را بشناسد و کشف کند که سیستم دارد از این راه به کجا می‌رود. او کم‌ترین تعداد اقداماتی را که بزرگ‌ترین تأثیر ممکن را می‌گذاشتند تعیین می‌کرد و بعد به‌سراغ اجرای آن‌ها می‌رفت.

با این حال احتمالا استادان او در هاروارد با این گزاره موافق‌اند که اگر او واقعا توانایی‌اش را نداشت نمی‌توانست به همه چیز برسد. جیم باهوش و بامهارت بود. او به‌سختی کار می‌کرد و هیچ وقت از یاد گرفتن دست نمی‌کشید. البته داستان سفر او به ملبورن برای شمشیرسازی داستانی دراماتیک است؛ اما موفقیت او به‌عنوان یک شمیرباز ـ و البته یک ره‌بر اقتصادی و جهانی ـ در فاصله‌ی میان آن مسابقات و المپیک نهفته است. او سال‌ها برای بهبود مهارت‌ها و افزایش استعدادش به‌سختی تلاش کرد.

احتمالا الگوی موفقیت جیم در واقع یک معادله است: جیم = شخصیت یگانه + عدم امنیت + آرزومندی + بله گفتن + کمک خواستن + حل مسئله + خوش‌بینی + روابط + قابلیت داشتن. می‌بینید! همان‌طور که گفتم، هر داستان زندگی بسیار پیچیده است!

با این حال هر چقدر بیش‌تر در مورد جیم فکر می‌کنم، بیش‌تر متوجه سادگی موفقیت او می‌شوم. یک نیروی پنهان تصمیم‌گیری او را به پیش می‌برد. این، کلیدِ حل آن معادله بود. بدون این نیرو، استعداد بی‌نظیر جیم به هدر می‌رفت.

این دقیقا کلیدی‌ترین سؤال است.

اغلب انسان‌ها وقتی که موقعیتی جدید، برداشتن گام بعدی یا تصمیم‌گیری را بررسی می‌کنند، می‌پرسند: “آیا موفق خواهم شد!؟”

اما جیم سؤال دیگری پرسید: “آیا ارزش ریسک‌اش را دارد؟”

تفاوت میان این دو سؤال تفاوت میان هیچ وقت شمشیربازی نکردن و شمشیربازی در المپیک است. وقتی روپرت از جیم خواست تا در مسابقات قهرمانی شرکت کند، هیچ شانسی برای موفقیت وجود نداشت. شکست، نتیجه‌ای غیرقابل اجتناب بود. اما آیا ارزش ریسک‌اش را داشت؟ برای جیم مطمئنا بله.

رویکرد جیم در زندگی پذیرش ریسک‌ها، یادگیری از آن‌ها و استفاده از این دانش برای درک و تحلیل ریسک بعدی بود. شکست جزیی غیرقابل انکار از استراتژی او است.

ریسک‌پذیری واقعا نیازمند شکست است. شما باید به‌اندازه‌ی کافی از شکست بترسید تا به‌سختی کار کنید و از روبرو شدن با ریسک‌ها سربلند بیرون بیایید؛ اما در عین حال نه این‌قدر که باعث شود از همان ابتدا هیچ ریسکی نکنید. اگر از عینک یادگیری نگاه کنیم، شکست حداقل به‌اندازه‌ی موفقیت مفید است. کار کردن روی چیزهایی که مطمئن هستید به‌سرانجام می‌رسند، چیزهایی را که می‌توانید به آن‌ها برسید به‌شدت محدود می‌کنند. به‌جای آن ریسک‌پذیر باشید و ببینید چه رخ می‌دهد.

پس از پایان دوره‌ی ریاست‌اش بر بانک جهانی، رئیس جمهور وقت ایالات متحده جورج بوش پسر از او خواست تا نماینده‌ی ویژه‌ی او در مذاکرات صلح خاورمیانه با محوریت مسائل نوار غزه باشد. اگر او می‌پرسید که “آیا نتیجه‌بخش است؟” هرگز با چنین کاری موافقت نمی‌کرد. اما به جای آن او تنها سؤالی را که مهم بود پرسید: “ارزش‌اش را دارد؟” و آن پست را پذیرفت.

منبع

دوست داشتم!
۹

پیش از آغاز: حقیقتا این مقاله‌ی نسبتا طولانی یکی از جذاب‌ترین و زیباترین مقالاتی بوده که تا به امروز ترجمه کردم. خواهش می‌کنم وقت بگذارید و تک‌تک کلمات انرژی‌بخش‌اش را بخوانید. پیتر برگمان با نوشته‌های بی‌نظیرش، قطعا یکی از قهرمانان زندگی من است! نویسنده: پیتر برگمان / مترجم: علی نعمتی شهاب وقتی جیم وولفنزون یک دانشجوی سال دوم در دانشگاه