کسی که به‌تر شدن را متوقف کند، خوب بودن را هم تعطیل کرده است!

اولیور کرامول

دوست داشتم!
۰

کسی که به‌تر شدن را متوقف کند، خوب بودن را هم تعطیل کرده است! اولیور کرامول دوست داشتم!۰

صفحه‌ی فیس‌بوک‌ را مرور می‌کنم و می‌بینم که دوستان در چه حال‌اند: “ئه؟ فلانی هم رفته اون طرف!” و حالا این فلانی هم‌کلاسی بود که در دوره‌ی لیسانس هر درس را دو بار می‌گرفت! با دوستان که دور هم جمع می‌شویم، تقریبا یکی از سؤالات همیشه ثابت بعد از حال و احوال این است که: “نمی‌خوای بری؟” یا “کی می‌خوای بری؟” هر از چند گاهی می‌شنویم که آن یکی و این یکی هم رفتند. دیگر کار به‌جایی رسیده که حتا در گشت و گذارهای‌ام در فضای مجازی دیده‌ام کسی را که با مدرک کاردانی، هدف‌اش گرفتن پذیرش دکترا در آمریکا بوده!

واقعیت این است که شرایط امروز کشور، چیزی جز افسردگی و ناامیدی برای جوانانی به سن و سال من به‌دنبال ندارد. فضای کاری که محدود است و پر است از موانع عجیب و غریب و خنده‌دار. خیلی وقت‌ها هر چقدر هم تلاش کنی، یک آدم بی‌سواد و بدتر از آن بی‌اخلاق، نتیجه‌ی تمام زحمات‌ات را با یک جمله کف دست‌ات می‌گذارد. برای به‌تر شدن که تلاش بکنی و چیزی را پیشنهاد بدهی که از نظرت منطقی ست، همیشه با یک “من این‌طوری فکر نمی‌کنم. درست‌اش اینه” مواجه می‌شوی که در نهایت هدف‌اش این است که آن راه‌کار مزخرف و نادرستی که توی ذهن‌اش هست را به تو تحمیل کند و مجبوری هم حرف‌اش را بپذیری؛ والا از پول خبری نیست! (این درد دل یک مشاور جوان بود!) هر جا و هر سازمانی که بروی، کسانی هستند که زودتر از تو به آن‌جا رسیده‌اند و با وجود این‌که خیلی از آن‌ها کوچک‌ترین شایستگی حرفه‌ای و اخلاقی ندارند، فقط و فقط به این دلیل که زودتر رسیده‌اند سر جای‌شان هستند و حالا حالاها هم قصد ندارند جای‌شان را عوض نکنند. با دوستان‌ و هم‌کلاسی‌های‌ام که صحبت می‌کنم می‌بینم که نهایت ارتقای عمودی قابل تصور برای یک جوان هم‌سن و سال من تا چند سال آینده، جابه‌جا شدن بین سطوح مختلف کارشناسی است. حقوق هم که چند ماه یک بار پرداخت می‌شود (این غر نیست؛ پذیرش یک واقعیت است. وقتی شرکت‌های بسیار بزرگ‌تر از شرکت ما دچار مشکل‌اند، دیگر این مسائل طبیعی است.)

اوضاع زندگی که بدتر است. به‌عنوان نمونه اگر چند سال پیش یک جوان می‌توانست با چند سال کار کردن و با گرفتن یک وام، منزلی بخرد و زندگی تشکیل دهد، این روزها احتمالا با یک عمر کار کردن هم نمی‌شود؛ البته مگر این‌که … بدتر این‌که تجمل و زیاده‌خواهی، بی‌اعتمادی، دروغ و ریا و ظاهربینی را هم که خود ما جوانان رواج داده‌ایم. این یکی دیگر نه تقصیر پدر و مادرهای‌مان است و نه تقصیر حکومت. خود ما جوانان این‌قدر به هم دروغ گفته‌ایم و این‌قدر به‌ هم خیانت کرده‌ایم، این‌قدر دوست داشتن‌های‌مان سطحی بوده و این‌قدر از مسئولیت‌پذیری فرار کرده‌ایم که نتیجه‌اش شده همین وضعیتی که داریم می‌بینیم.

دیگر بگذریم از وضعیت اجتماعی در حد فاجعه‌ای که دارد همه‌‌مان را به مرز استیصال می‌رساند.

مهاجرت یا رفتن برای ادامه تحصیل شاید به‌ترین راه‌حل در دسترس در این شرایط باشد. رفتن، می‌تواند از دو زاویه‌ی دید باشد: رفتن برای فرار کردن از این‌جا و رفتن برای جذابیت آن‌جا. متأسفانه اغلب کسانی که من می‌شناسم، به‌دلیل اول دارند می‌روند. اما خوب کسانی هم هستند که به‌دلیل دومی رفته‌اند یا بعد از رفتن دلیل‌شان عوض شده. شخصا فکر می‌کنم اگر روزی بخواهم بروم، این دومی برای‌ام مهم‌تر خواهد بود: این‌که می‌بینم دوستی در یکی از به‌ترین دانشگاه‌های جهان مشغول تدریس شده، دوست دیگری درباره‌ی برنامه‌های جذاب جانبی دانشگاه‌اش می‌نویسد، دوست دیگری از کیفیت و جذابیت بالای دروسی که می‌گذراند تعریف می‌کند، همه از لذت برخورد با فرهنگ‌های کشورهای مختلف حرف می‌زنند … این‌ها به‌نظرم انگیزه‌های به‌تری برای رفتن هستند. اما …

هنوز فکر می‌کنم امیدی هست برای ماندن. نمی‌دانم چیست؛ اما چیزی در درون‌ام می‌گوید که هنوز می‌شود برای ساختن و یا حداقل، ایستادن مقابل خراب‌تر شدن، تلاش کرد. با رفتن و نماندن، جای همان آدم‌های بی‌دانش و نادان و تخریب‌گر، مستحکم‌تر می‌شود (هر چند که قدرت‌شان هم از ما بیش‌تر است!) فعلا باید ماند و جنگید و تلاش کرد برای به‌تر کردن دنیای اطراف؛ تا بعد چه پیش آید. فقط امیدوارم روزی به این نتیجه نرسم که با یک “امید اشتباهی” خودم را سرگرم کرده‌ام و از آن بدتر، خودم را گول زده‌ام …

دوست داشتم!
۱

صفحه‌ی فیس‌بوک‌ را مرور می‌کنم و می‌بینم که دوستان در چه حال‌اند: “ئه؟ فلانی هم رفته اون طرف!” و حالا این فلانی هم‌کلاسی بود که در دوره‌ی لیسانس هر درس را دو بار می‌گرفت! با دوستان که دور هم جمع می‌شویم، تقریبا یکی از سؤالات همیشه ثابت بعد از حال و احوال این است که: “نمی‌خوای بری؟” یا “کی می‌خوای

نویسنده: سوزان راید؛ ترجمه‌ی: علی نعمتی شهاب

ماه گذشته مرگ نوآور و رهبر بزرگ اپل استیو جابز، جامعه‌ی کارآفرینان و مصرف‌کنندگان را شوک‌زده کرد. این‌طور نبود که ما نمی‌توانستیم مشکلی را که در سلامت جابز بود ببینیم؛ بلکه ما نمی‌خواستیم بپذیریم که یکی از بزرگ‌ترین نوآوران و رهبران دوران ما در سن کم ۵۶ سالگی دار فانی را ترک بگوید.

درخشندگی، اشتیاق و انرژی استیو منبعی بی‌پایان برای نوآوری بود که برای سال‌ها موجب غنی‌ شدن هر چه بیش‌تر زندگی ما خواهد شد. او موفقیت بلندمدت کسب و کار را نهادینه ساخت و استاد این کار هم بود.

بیایید نگاهی بیاندازیم به ۷ عادت جابز که باعث موفقیت بی‌نظیر او در زندگی شخصی و شغلی‌اش شدند:

۱- سمج باشید! جابز اپل را همراه یک همکلاسی دوران دبیرستان در یک گاراژ در سیلیکون ولی در ۱۹۷۶ راه انداخت. او یک دهه بعد از اپل اخراج شد. اما او آن‌قدر سماجت کرد تا در سال ۱۹۹۷ برای نجات شرکت به آن‌جا برگشت. از آن زمان تا به امروز، اپل تبدیل به ارزش‌مندترین شرکت جهان شده است.

۲- پیش رفتن را ادامه بدهید! جابز محصولات دوست‌داشتنی‌اش را حتا در زمان رکود اقتصادی اخیر و بروز مشکلات سلامت خود، یکی پس از دیگری به بازار عرضه می‌کرد.

۳- بخواهید که زندگی انسان‌ها را تغییر دهید: او به تحول رایانه‌ها از ابزاری برای وسواس اعتیادگونه‌ی کاربران حرفه‌ای به یکی از اجزای ضروری زندگی شغلی و شخصی کمک نمود. او در این فرایند نه فقط رایانه‌های شخصی که صنعت تلفن‌های همراه و صنعت موسیقی را نیز متحول کرد. زمانی که به ایجاد تحول در صنایع آمریکایی نیاز بود، جابز رقبای کمی داشت.

۴- همه‌جا حاضر باشید: از همه تأثیرگذارتر عرضه‌‌‌ی آی‌پد در سال ۲۰۱۱ بود که “۱۰۰۰ موسیقی در جیب شما” را نوید می‌داد. در طول ده سال بعد، این دستگاه قابل کنترل با انگشت اشاره حتی از ساعت مچی هم محبوب‌تر شد.

۵- هیجان ایجاد کنید: اپل تحت نظارت جابز، توسعه‌ی محصول بعدی خود را در خفا انجام می‌داد تا به پیش‌بینی‌های هیجان‌انگیز دامن بزند. به‌علاوه جابز در مورد این‌که مشتریان‌اش چه می‌خواهند حسی پیش‌گویانه داشت. حتی زمانی که تقاضایی وجود نداشت، او یک مذهب جدید را به‌راه می‌انداخت.

۶- نیاز ایجاد کنید: در سال ۲۰۰۷ آی‌‌فون صفحه لمسی به بازار عرضه شد. “یک سال بعد فروشگاه اپ استور” اپل نیز به آی‌فون پیوست. در این‌جا توسعه‌دهندگان می‌توانستند “برنامه‌‌های کابردی (اپ)” آی‌فون را بفروشند. برنامه‌هایی که گوشی تلفن همراه را از ابزاری که تنها به‌درد تماس تلفنی می‌خورد به ابزاری برای مدیریت نقدینگی، ویرایش عکس‌‌ها، بازی کردن و شبکه‌سازی اجتماعی تبدیل می‌کردند.

جابز در سال ۲۰۱۰ آی‌پد را به بازار عرضه کرد. رایانه‌ی کاملا لمسی در اندازه‌ی یک تبلت در حالی عرضه شد که حتی تحلیل‌گران بازار هم می‌گفتند نیازی به آن ندارند.

۷- با خودتان صادق باشید: جابز با پیروی از “صدای درونی، قلب‌ و کشف و شهودی درونی‌اش” موفق شد. او در سخنرانی فارغ‌التحصیلی‌اش در دانشگاه استنفورد، گفت: “زمان شما محدوداست؛ بنابراین آن را در زندگی در جلد دیگران به‌هدر ندهید. به دام تعصب نیفتید که زندگی براساس نتایج اندیشه‌های دیگران است. اجازه ندهید صدای عقاید دیگران صدای درونی، قلب‌ و کشف و شهودی درونی‌تان را خاموش سازد.”

جابز ممکن است دیگر در میان ما نباشد؛ اما هنوز نبوغ و چشم‌انداز او در درون دیگر نوآوران بی‌شماری زنده است. همانند او آن‌ها می‌خواهند تا زندگی انسان‌ها را متحول کنند. آیا شما یکی از آن‌ها هستید؟ چه محصول جدیدی را برای بهبود دیدگاه‌های دیگران به بازار عرضه بکنید و چه نه، به‌کار بستن این ۷ شایستگی موفقیت‌آمیز که جابز نماد آن‌هاست به شما کمک می‌کند تا همان‌طور که جابز گفت “تلنگری بر کهکشان بزنید” و راه خود را برای موفقیت در زندگی هموار سازید.

منبع

دوست داشتم!
۴

نویسنده: سوزان راید؛ ترجمه‌ی: علی نعمتی شهاب ماه گذشته مرگ نوآور و رهبر بزرگ اپل استیو جابز، جامعه‌ی کارآفرینان و مصرف‌کنندگان را شوک‌زده کرد. این‌طور نبود که ما نمی‌توانستیم مشکلی را که در سلامت جابز بود ببینیم؛ بلکه ما نمی‌خواستیم بپذیریم که یکی از بزرگ‌ترین نوآوران و رهبران دوران ما در سن کم ۵۶ سالگی دار فانی را ترک بگوید.

یک ـ امیر مهرانی پارسال در مورد پرسنال برندینگ زیاد می‌نوشت. مدتی از نوشته‌هاش تو این زمینه خبری نبود تا امروز. بالاخره تلاش‌های‌اش به نتیجه رسیده و دارد کارگاه آموزشی پرسنال برندینگ‌اش را برگزار می‌کند. با شناختی که از امیر دارم و با توجه به این که در کارگاه قبلی‌اش هم شرکت کردم، می‌توانم بگویم حتما کارگاه مفیدی است. موضوع کارگاه هم موضوع جدید و جذابی است که در ایران هم سابقه‌ی چندانی ندارد. همین دیگه؛ شرکت کنید!

دو ـ “سازمان مدیریت صنعتی در نظر دارد بانک اطلاعاتی مشاوران مدیریت برای استفاده از همکاری آنان در پروژه‌‌های خود را تکمیل نماید.” این‌جا را ببینید و اگر دوست داشتید فرم‌اش را پر کنید.

سه ـ دارم روی ترجمه‌ی چند کتاب کار می‌کنم که امیدوارم امسال یا سال آینده چاپ شوند. خواستم پیش‌پیش تبلیغ بکنم. 🙂

چهار ـ گزاره‌ها یکی دو هفته‌ای است کم‌رمق شده و خودم هم خیلی از این شرایط راضی نیستم. امیدوارم این هفته حوصله و وقت کافی داشته باشم تا به روال قبل برگردم.

فعلا همینا. 🙂

دوست داشتم!
۰

یک ـ امیر مهرانی پارسال در مورد پرسنال برندینگ زیاد می‌نوشت. مدتی از نوشته‌هاش تو این زمینه خبری نبود تا امروز. بالاخره تلاش‌های‌اش به نتیجه رسیده و دارد کارگاه آموزشی پرسنال برندینگ‌اش را برگزار می‌کند. با شناختی که از امیر دارم و با توجه به این که در کارگاه قبلی‌اش هم شرکت کردم، می‌توانم بگویم حتما کارگاه مفیدی است. موضوع

بعد از چند هفته، واقعا هفته‌ی پرلینکی داشتیم. بچه‌ها متشکریم! لینک‌های هفته هم با این شماره شد ۱۶ ماه هر هفته. 🙂

پیش از شروع:

  1. برای دیدن مطالبی که این پست برگزیده‌ی آن‌هاست، می‌توانید خوش‌مزه‌ی گزاره‌ها را دنبال کنید (اینم فیدش برای گودر)
  2. لینک‌های توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده می‌شوند.

جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و کار حرفه‌ای:

نکته ۲۰۵: راه‌های شکست (سیصد و شصت نکته‌ی (کاربردی) در تفکر) (به‌ترین مطلب این هفته از نظر من)

سدهای پیش‌رو (امیر مهرانی؛ The Coach) (این مطلب امیر هم خیلی خوب بود. دوست‌اش داشتم. :))

تله‌ی اقیانوس یک‌ سانتی‌متری و  وقتی از استقامت صحبت می‌کنیم از چه چیزی حرف می‌زنیم (این دو مطلب خواندنی حامد قدوسی را هم در یک لیوان چای داغ‌اش از دست ندهید! لطفا به‌ترتیب اول تله … را بخوانید و بعد آن یکی را.)

کار در گوگل با بالاترین تقاضا رو‌به‌رو است

مدیریت:

نقش مدیران شرکت‌های خصوصی در توسعه فقر و بی‌عدالتی (این مطلب آقای آواژ در روزنوشت‌های بهساد در ادامه‌ی این مطلب آقای واحد در وبلاگ رادمان حتمن بخوانید …)

نکاتی در مورد آموزش در شرکت‌ها- تجربه آموزشی (شهرام کریمی؛ یادداشت‌های صنایعی)

۸ درس از اصغر فرهادی برای موفقیت در کسب و کار (امیر مهرانی؛ The Coach)

کرگدن‌های ذهنی (۱) (مطلب رضا قربانی در مدیر رسانه در مورد خطای شناختی لنگرگیری)

جایگاه دروغ در بازاریابی (مجید آواژ؛ روزنوشت‌های بهساد)

طراحی نظام جبران خدمات و هزار نکته باریک‌تر ز مو (شهرام کریمی؛ یادداشت‌های صنایعی)

اولین روز کاری بعد از تعطیلات (یادداشت‌های روزانه‌ی یک مدیر)

انجمن علمی بازاریابی ایران و فراخوان عضویت در انجمن (استاد پرویز درگی)

جایگزین استیو جابز در اپل معرفی شد (البته منظورش رئیس جدید هیأت مدیره‌ی اپل هست!)

فناوری اطلاعات و ارتباطات:

اطلاعاتی مفید درباره انواع بدافزارها و راه‌های مقابله با آن‌ها (بسیار مهم، مفید و خواندنی. به‌ترین مطلب فناوری هفته.)

پایان سال ۲۰۱۱ و بازار گرم گجت‌ها و محصولات سرگرم‌کننده (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک که خوش‌حال‌م باز هم فعال شدند. :))

اپل از سرزمین رویاها بیرون می‌آید؟ (مقاله‌ی جالبی است. نویسنده می‌گوید که تمرکز اپل تا به امروز روی گجت‌های مصرفی بوده و از بازار کاربردهای سازمانی غافل بوده و این برای آینده‌ی اپل خطرناک است. موافقم با نویسنده.)

میزان استفاده‌ی کاربران ایرانی از سیستم‌عامل‌ها، مرورگرها، جستجوگرها و شبکه‌های اجتماعی (یک اینفوگرافیک واقعا جالب!)

روزانه چه تعداد عکس بر روی اینترنت منتشر می‌شود/ اتاقی مملو از عکس (عکس‌های دیدنی داره؛ به‌ویژه عکس آخر …)

استیو کوچک (مصطفی لامعی؛ آی‌کلاب) (ماجرای یک کوچولوی ۱۲ ساله که جا پای استیو جابز گذاشته! :))

۴۰ سال با کتاب‌های الکترونیکی (اینفوگرافیک) (مجله‌ی اینترنتی گویا آی‌تی)

فیس‌بوک به سبک توییتر (وبلاگینا) (هر چند توئیتر خیلی کند شده ولی تغییرات‌ش را دوست دارم.)

اختراع وب با کمک رایانه‌ای از آینده/ www چگونه متولد شد (مصاحبه‌ای خواندنی با سر تیم برنزلی)

کتابچه‌ی راهنمای آندروید (مجله‌ی اینترنتی گویا آی‌تی)

رشد ۱۰ برابری ترافیک دیتای موبایلی (تا سال ۲۰۱۶ البته)

عمو فیلترباف به فرنگ می‌رود: نگاهی بر فیلتر اینترنت در آمریکا (مصطفی لامعی؛ آی‌کلاب) (جل‌الخالق!)

دسترسی به بانک متخصصان و شرکت‌های فناوری اطلاعات فراهم شد

مذاکره نمایندگان مجلس با وزیر جهت افزایش سرعت اینترنت (باور کنیم!؟)

اقتصاد:

کشکولیات (حامد قدوسی عزیز بالاخره انگار اسباب‌کشی‌اش تموم شد و دوباره فعال شده 🙂 در این پست حامد کلاهی که معمولا با بدون توجه به مجموع هزینه‌های توزیع شده در طول زمان در مقایسه با یک هزینه‌ی اولیه‌ی کمی بیش‌تر بر سرمان می‌رود، را نشان داده!)

آینده نیروی کار در سه قطب اقتصادی (پویان مشایخ؛ خاکریز اقتصاد) (جالب!)

دوست داشتم!
۰

بعد از چند هفته، واقعا هفته‌ی پرلینکی داشتیم. بچه‌ها متشکریم! لینک‌های هفته هم با این شماره شد ۱۶ ماه هر هفته. 🙂 پیش از شروع: برای دیدن مطالبی که این پست برگزیده‌ی آن‌هاست، می‌توانید خوش‌مزه‌ی گزاره‌ها را دنبال کنید (اینم فیدش برای گودر) لینک‌های توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده می‌شوند. جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و کار حرفه‌ای: نکته ۲۰۵: راه‌های شکست (سیصد

گذشته شما را نمی‌تواند ببیند؛ در حالی که آینده دارد به شما گوش می‌دهد …

تری گیلمتز

دوست داشتم!
۰

گذشته شما را نمی‌تواند ببیند؛ در حالی که آینده دارد به شما گوش می‌دهد … تری گیلمتز دوست داشتم!۰

“من در مورد پایان دوران بازی‌ام زیاد فکر نکرده‌ام. هنوز به این فکر نکرده‌ام که این آخرین سال بازی من در یوونتوس است یا نه. این فکر که این فصل آخرین فصل بازی ام باعث می‌شود که انگیزه‌ی زیادی پیدا کنم و دو برابر تلاش کنم. می‌خواهم در اوج خداحافظی کنم. وقتی من به دوران حرفه‌ای ۲۰ ساله‌ام نگاه می‌کنم، احساس رضایت می‌کنم.” (الکس دل‌پیرو؛ این‌جا)

آیا در جایی کار می‌کنید یا کاری را انجام می‌دهید که از آن راضی باشید و برای آن انگیزه داشته باشید؟ آیا کارراهه‌ی شغلی‌تان را طوری مدیریت می‌کنید که اگر روزی به مسیر طی شده‌تان تا آن روز نگاه کردید، مثل الکس دل‌پیرو احساس رضایت کنید!؟

دوست داشتم!
۰

“من در مورد پایان دوران بازی‌ام زیاد فکر نکرده‌ام. هنوز به این فکر نکرده‌ام که این آخرین سال بازی من در یوونتوس است یا نه. این فکر که این فصل آخرین فصل بازی ام باعث می‌شود که انگیزه‌ی زیادی پیدا کنم و دو برابر تلاش کنم. می‌خواهم در اوج خداحافظی کنم. وقتی من به دوران حرفه‌ای ۲۰ ساله‌ام نگاه می‌کنم، احساس

یک: ساعت یک نیمه شب است. چند جوان در پارک مقابل منزل ما جمع شده‌اند و در حال گفت‌وگو و شوخی و خنده با صدای بلند هستند. چند باری بهشان تذکر داده‌ایم‌؛ اما گوش‌شان بده‌کار نبوده است. دیگر طاقت نمی‌آورم و می‌روم سراغ‌شان. مکالمه‌ی میان ما:

ـ آقا الان ساعت چنده؟

ـ ساعت؟ یک شب.

ـ معمولا این ساعت مردم چی کار می‌کنند؟

ـ می‌خوابند.

ـ خوب الان شما احساس نمی‌کنی با این سر و صدا همسایه‌ها نمی‌تونن بخوابند؟

ـ اولا که ما سر و صدا نکردیم! ثانیا هم این‌که من ۱۵ ساله بچه‌ی این محل‌ام و کسی تا حالا به من همچین تذکری نداده. حتا پلیس هم جرأت این کارو نداره. من که راحتم! شما هم اگر ناراحتی سعی کن تحمل کنی.

دو: در صندلیِ وسطِ عقب تاکسی نشسته‌ام. سمت چپم پسر جوانی این‌قدر گشاد نشسته که هر چقدر هم خودم را جمع می‌کنم باز هم بازتر می‌نشیند! سمت راستم هم خانمی نشسته که محض احتیاط کیف‌اش را بین من و خودش حائل کرده و من جایی دیگر برای فرار کردن از دست بد نشستن‌های این پسر سمت چپی ندارم. مسیر طولانی نیست؛ اما دیگر واقعا پای‌ام درد گرفته. بالاخره به او می‌گویم:

ـ “می‌شه یک مقداری جمع‌تر بشینید؟”

ـ “من فکر کردم چون خودم راحتم، شما هم راحتید!” (حالا ببینید خانم‌ها از دست ما مردان چه می‌کشند!)

سه: انگار مرز آزادی آدم‌ها برای رفتارها و سبک زندگی‌شان تا جایی است که حقوق دیگران را نقض نکنند. این‌ها تنها دو نمونه از کاربرد روزمره‌ی استدلال مسخره و مزخرف “من که راحتم” بود. اما آیا این مثلا “راحتی” همیشه یعنی این‌که دیگری هم راحت است؟ متأسفانه اغلب ما عموما یادمان نیست که راحتی و لذت و شادی ما، نباید با ناراحتی و آزار دیگران همراه باشد و از آن بدتر، اصلا به این فکر هم نمی‌کنیم که آیا دارد این اتفاق می‌افتد؟ خودم بارها شده که فهمیده‌ام ناخودآگاه با چنین پیش‌فرض نادرست ذهنی، دیگران ـ هم‌کلاسی‌ها و هم‌کاران و دوستان و از همه مهم‌تر اعضای خانواده‌ام را آزار داده‌ام.

کاش همیشه وقتی که راحتیم و داریم حال‌مان را از زندگی می‌بریم، فقط و فقط یک ثانیه به این فکر کنیم که آیا این راحتْ بودنِ ما با ناراحتْ بودنِ دیگران همراه است یا خیر؟ و کاش فراموش نکنیم که وقتی به‌همین سادگی در زندگی روزمره‌ی شهروندی‌مان به حقوق دیگران (از جمله حقِ استراحتِ شبانگاهی‌شان) تجاوز می‌کنیم، انتظار این‌که حکومت برای راحتی خودش، حقوق ما را نادیده بگیرد انتظار به‌جا و منطقی نخواهد بود.

دوست داشتم!
۰

یک: ساعت یک نیمه شب است. چند جوان در پارک مقابل منزل ما جمع شده‌اند و در حال گفت‌وگو و شوخی و خنده با صدای بلند هستند. چند باری بهشان تذکر داده‌ایم‌؛ اما گوش‌شان بده‌کار نبوده است. دیگر طاقت نمی‌آورم و می‌روم سراغ‌شان. مکالمه‌ی میان ما: ـ آقا الان ساعت چنده؟ ـ ساعت؟ یک شب. ـ معمولا این ساعت مردم