رفتن به محتوا
  • صفحه‌ی اصلی
  • داستان گزاره‌ها
  • درباره‌ی نویسنده‌ی گزاره‌ها
  • کتابخانه‌ی گزاره‌ها
  • تماس

این روزها …

ادبيات,  زندگی

این روزها تنها حس می‌کنم گاهی کمی گنگم گاهی کمی گیجم حس می‌کنم از روزهای پیش قدری بیشتر این روزها را دوست دارم گاهی از تو چه پنهان با سنگ‌ها آواز می‌خوانم و قدر بعضی لحظه‌ها را خوب می‌دانم این روزها گاهی از روز و ماه و سال، از تقویم از روزنامه بی‌خبر هستم حس […]

8 آبان 1404 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

اشک و آفتاب …

ادبيات,  زندگی

با اشک‌ش آب دادم و با مهرش آفتاب وقتی دل‌م به یاد تو افشاند، دانه را ای‌ عشق‌! ما‌ که‌ با‌ تو کناری ‌گرفته‌ایم سرسبز و پر شکوفه بدار این کرانه را با دست خود به شاخه ببندش اگر نه باز طوفان ز جاى می‌کند این آشیانه را عشق! ای بهار مُستتر، ای آن‌که در […]

17 اردیبهشت 1404 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

دردِ دل با دیوار سرد سنگی …

ادبيات,  زندگی

این‌جا برای ماندن حتی هوا کم است این جا خبر همیشه فراوان است اخبار بارهای گل و سنگ بر قلب‌های کوچک در گورهای تنگ اما من از درون سینه خبر دارم … ***** باری این حرف‌های داغ دل‌م را دیوار هم توان شنیدن نداشته است آیا تو را توان شنیدن هست؟ دیوار! دیوار سرد سنگی […]

8 آبان 1403 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

خاموش چون آتش‌فشان …

ادبيات,  زندگی

در خود خروش ها دارم، چون چاه، اگر چه خاموش‌م می‌جوشم از درون، هر چند، با هیچ‌کس نمی‌جوش‌م گیرم به طعنه‌ام خوانند: «ساز شکسته!» می‌دانند، هر چند خامش‌م؛ اما آتشفشان خاموش‌م فردا به خون خورشیدم، عشق از غبار خواهم شست امروز اگر چه زخم‌ش را هم، با غبار می‌پوشم در پیش‌گاه فرمان‌ش، دستی نهاده‌ام بر […]

2 مهر 1402 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

تویی جواب سؤال قدیم بود و نبود …

ادبيات,  زندگی

چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی بلند می‌پرم اما، نه آن هوا که تویی تمام طول خط از نقطه‌ی که پر شده است از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی ضمیرها بدل اسم اعظم‌اند همه از او و ما که من‌م، تا من و شما که تویی تویی جواب سؤال قدیم […]

16 اردیبهشت 1402 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

نیلوفرانه پیچکی بی‌تاب نورم …

ادبيات,  فوتبال

دیری‌ست از خود، از خدا، از خلق دورم با این همه در عین بی‌تابی صبورم پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی سرشاخه‌های پیچ در پیچِ غرورم هر سوی، سرگردان و حیران در هوای‌ت نیلوفرانه پیچکی بی‌تاب نورم بادا بیفتد سایه‌ی برگی به پای‌ت باری، به روزی روزگاری در عبورم از روی یک‌رنگی شب و روزم […]

2 اردیبهشت 1402 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

پیروزِ بی‌امان بازی زندگی!

ادبيات,  زندگی

آدمی گاهی به نقطه‌ای می‌رسد که دیگر درد ندارد، اندوه ندارد هول ندارد، هراس ندارد. (نمی‌دانم تجربه کرده‌اید یا نه…) وقتی آدمی به این نقطه می‌رسد دست از دار و ندارِ دنیا می‌شوید رُخ به رُخِ دوزخِ بی‌دلیل می‌ایستد، می‌گوید: از این همه سایهْ سارِ خُنَک من هم سهمی دارم، من هم انسان‌م مرا نه […]

29 اردیبهشت 1401 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

شک به باور …

ادبيات,  زندگی

تا صبح‌دم به یاد تو شب را قدم زدم آتش گرفتم از تو و در صبح‌دم زدم با آسمان مفاخره کردیم تا سحر او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید من برق چشم ملتهب‌ت را رقم زدم تا کور سوی اخترکان بشکند […]

18 اردیبهشت 1401 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

پیش از رسیدنِ دلِ کالی که داشتم …

ادبيات,  زندگی

ای برتر از خیال محالی که داشتم بالاتر از توهم بالی که داشتم  طوفان رسید و برگ و برم را به باد داد پیش از رسیدنِ دل کالی که داشتم  این کوره رودهای گل آلود از کجاست؟ کو چشمه‌ی عمیق و زلالی که داشتم؟  حال غزال بود و مجال غزل مرا آن حال کو؟ کجاست […]

4 اردیبهشت 1401 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

که یوسف تا ابد در گوشه‌ی زندان نخواهد ماند …

ادبيات,  زندگی

 نفس در تنگنای سینه جاویدان نخواهد ماند که یوسف تا ابد در گوشه‌ی زندان نخواهد ماند چنان در ظلمت شب‌های خود حبس نفس کردیم که غیر از حبسیه از نسل ما دیوان نخواهد ماند مگر پیکی به بوی پیرهن یاری دهد ما را و گر نه از بلا آثاری از کنعان نخواهد ماند «اگر غم […]

24 دی 1400 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

صفحه‌بندی نوشته‌ها

1 2 … 14 بعدی
پوسته Royal Elementor Kit توسط WP Royal.
به نسخه موبایل بروید