برای تغییر آن کسی که هستی، تفکرت را در مورد اینکه چه کسی هستی تغییر بده.
جاناتان لاکوود هوئی
برای تغییر آن کسی که هستی، تفکرت را در مورد اینکه چه کسی هستی تغییر بده.
جاناتان لاکوود هوئی
برای تغییر آن کسی که هستی، تفکرت را در مورد اینکه چه کسی هستی تغییر بده. جاناتان لاکوود هوئی دوست داشتم!۳
این آگهی هم مربوط به یکی از دوستان خوب و عزیز من است:
معاونت طرح و توسعهی یک مؤسسهی مالی و اعتباری نوپا با شبکه شعبی در حدود ۲۰۰ شعبه در سراسر کشور برای توسعهی فعالیتهای خود نیازمند جذب همکاران دارای سوابق علمی و تجربی مرتبط است. متقاضیان در حوزههای زیر مشغول به کار خواهند شد:
۱- تدوین، اجرا و کنترل راهبردها و برنامههای کلان و عملیاتی سازمان؛
۲- امور تشکیلات و روشها؛ بهویژه: بهبود و بازمهندسی فرایندهای سازمان و اصلاح و بهبود ساختار سازمانی؛
۳- ارزیابی عملکرد سازمانی.
خانمها و آقایان متقاضی لازم است دارای شرایط زیر باشند:
۱- فارغالتحصیل مقطع کارشناسی یا کارشناسی ارشد در یکی از رشتههای مهندسی صنایع، MBA و مدیریت.
۲- آقایان باید حتما دارای کارت پایان خدمت وظیفه یا معافیت دائم باشند.
۳- ترجیحا زیر سی سال.
۴- دارای حداقل یک سال سابقهی کار در یکی از زمینههای: برنامهریزی استراتژیک / مهندسی مجدد و بهبود فرایندهای سازمانی / طراحی و بهبود ساختار سازمانی / امور تشکیلات و روشها و سایر زمینههای مرتبط.
۵- متقاضیان دارای سابقهی بانکی در اولویت قرار دارند.
شرایط یک تا چهار برای دعوت به مصاحبه الزامیاند. بنابراین خواهشمندم در صورتی که حتی یکی از این شرایط را ندارید، به وقت خودتان و ما احترام بگذارید و از ارسال رزومه خودداری کنید. ارزیابی رزومهها بهصورت مشترک توسط معاون طرح و توسعهی مؤسسهی مورد نظر و من انجام خواهد شد.
لطفا رزومههایتان را به نشانی ایمیل من ارسال کنید: Gozareha@outlook.com
از اینکه این آگهی را بهاشتراک میگذارید تا به دست علاقهمندانش برسد هم سپاسگزارم.
این آگهی هم مربوط به یکی از دوستان خوب و عزیز من است: معاونت طرح و توسعهی یک مؤسسهی مالی و اعتباری نوپا با شبکه شعبی در حدود ۲۰۰ شعبه در سراسر کشور برای توسعهی فعالیتهای خود نیازمند جذب همکاران دارای سوابق علمی و تجربی مرتبط است. متقاضیان در حوزههای زیر مشغول به کار خواهند شد: ۱- تدوین، اجرا و کنترل
“گواردیولا مربی متفاوتی درمقایسه با سایر مربیان است. این هم به خاطر دیدگاهی است که او دارد. زمانی که من به اینجا آمدم، ایدهی من نسبت به فوتبال کاملا متفاوت با ایدهی امروزیام بود. گواردیولا به من یاد داد تا چطور به نحو دیگری به فوتبال بنگرم. من چیزهای زیادی از او یاد گرفتم تا چطور یک بازیکن حرفهای بهتری باشم و چطور به فوتبال فراتر از نتایج بنگرم.” (خاویر ماسکرانو در توصیف پپ گوآردیولا؛ اینجا)
یکی از اجزای ـ یعنی تفکر سیستمی است ـ مدیریت نگرشها یا مدلهای ذهنی است. پیتر سنگه در صفحات ابتدایی این کتاب استثنایی نوشته است: “ﻣﺪﻝﻫﺎﻱ ﺫﻫﻨﻲ ﺍﻧﮕﺎﺷﺖﻫﺎﻱ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻋﻤﻴﻖ ﻭ ﻳﺎ ﺣﺘﻲ ﺗﺼﺎﻭﻳﺮ ﻭ ﺍﺷﻜﺎﻟﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻓﻬﻢ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﻧﺤـﻮﻩی ﻋﻤﻞ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺁﻥ ﺍﺛﺮ ﻣﻲﮔﺬﺍﺭﻧﺪ. ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﻣﺎ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﺪﻝﻫﺎﻱ ﺫﻫﻨﻲ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺍﺛﺮﻱ ﻛـﻪ ﺁنهـﺎ ﺑﺮ ﻋﻤﻠﻜﺮﺩ ﻣﺎ ﻣﻲﮔﺬﺍﺭﻧﺪ، ﺁﮔﺎﻫﻲ ﻛﺎﻣﻞ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ.”
اگر چه هر کسی باید از محدودیتهای نگرش و مدل ذهنی خودش باخبر باشد؛ اما در زندگی با دیگران بهویژه در سازمانها یکی از وظایف مهم مدیران و رهبران سازمانی، تغییر نگرشها یا مدلهای ذهنی نادرست همکارانشان است (و این میتواند در رابطهی ما با بالادستیها و همکارانمان هم معنادار باشد.) خوب است همهی ما ـ اعم از مدیر و کارشناس ـ به این فکر کنیم که آیا در کار و زندگی کردن با دیگران، چقدر توانستهایم نگرشها و مدلهای ذهنی نادرست آنها را اصلاح کنیم؟ آیا عادت نکردهایم به شکایتهای خصوصی و لبخندهای ظاهری؟ بهنظرتان کدام یک بهتر است؟
“گواردیولا مربی متفاوتی درمقایسه با سایر مربیان است. این هم به خاطر دیدگاهی است که او دارد. زمانی که من به اینجا آمدم، ایدهی من نسبت به فوتبال کاملا متفاوت با ایدهی امروزیام بود. گواردیولا به من یاد داد تا چطور به نحو دیگری به فوتبال بنگرم. من چیزهای زیادی از او یاد گرفتم تا چطور یک بازیکن حرفهای بهتری
ـ بیشتر عمرم، میخواستم کسان دیگری باشم؛ دو راهی اصلی همینجا بود و بهزعم من، علت سکون و تعطیلی خلاقیت در من هم جز این نبود. هیچوقت نمیتوانستم آنچه را دیگران از من انتظار داشتند، برآورده کنم: توقعات والدین مهاجرم را، توقعات بستگان هندیام را، همسنوسالان آمریکاییام را و بالاتر از همه، خودم را. نویسندهی درون من میخواست مرا ویرایش کند. تربیت من، ملغمهای بود از دو نیمکُره، مخالف باورهای عموم و پیچیده؛ من میخواستم تربیتی میداشتم متعارف، مورد قبول عامه و قابل کنترل. میخواستم ناشناس و معمولی باشم. دلم میخواست شبیه بقیه بهنظر برسم، شبیه بقیه رفتار کنم. چشمانتظار آیندهای دیگر بودم که برآمده از گذشتهای متفاوت بود و از بازیگری، همینش وسوسهام میکرد، حس آسودگی که با پاک کردن هویت خودم و سازگار کردنم با چیزی دیگر داشتم. چطور میخواستم نویسنده بشوم، چطور میخواستم چیزی را که درون خودم بود، بهروشنی بروز بدهم وقتی نمیخواستم خودم باشم؟
ـ ذاتا آدم جسوری نیستم. پیش از این، برای گرفتن راهنمایی، برای تأثیرپذیری به دیگران نگاه میکردم، گاهی حتی برای گرفتن بنیادیترین راهنماییها در زندگی. با این حال، داستاننویسی یکی از جسورانهترین کارهایی است که یک آدم میتواند بکند. ادبیات، اراده کردن است، تلاشی عامدانه برای درک دوباره، برای دوباره چیدن و دوباره ساختن چیزی که از خود واقعیت هیچ کم ندارد. حتی در مرددترین و شکاکترین نویسندهها، این اراده باید ظهور کند. نویسنده بودن بهمعنی جهشی است از «شنیدن» به گفتنِ «به حرفم گوش کن!»
از روایت: دست بهدست کردن قصهها؛ جومپا لاهیری، همشهری داستان؛ شمارهی مرداد ۱۳۹۰
(عکس از اینجا)
ـ بیشتر عمرم، میخواستم کسان دیگری باشم؛ دو راهی اصلی همینجا بود و بهزعم من، علت سکون و تعطیلی خلاقیت در من هم جز این نبود. هیچوقت نمیتوانستم آنچه را دیگران از من انتظار داشتند، برآورده کنم: توقعات والدین مهاجرم را، توقعات بستگان هندیام را، همسنوسالان آمریکاییام را و بالاتر از همه، خودم را. نویسندهی درون من میخواست مرا ویرایش
متأسفم و کاش میشد این را نگویم؛ اما من واقعا انسانهایی را که رنج میبرند دوست دارم. آنها خیلی مهربانترند …
اما تامپسون
پ.ن. برای کمک به هموطنان آسیبدیده و عزیزمان به این سایت مراجعه کنید.
متأسفم و کاش میشد این را نگویم؛ اما من واقعا انسانهایی را که رنج میبرند دوست دارم. آنها خیلی مهربانترند … اما تامپسون پ.ن. برای کمک به هموطنان آسیبدیده و عزیزمان به این سایت مراجعه کنید. دوست داشتم!۱
این پست، هزارمین پست وبلاگ گزارهها بعد از سه سال و نیم نوشتن مستمر است. به این مناسبت قصد دارم در مورد این بنویسم که چرا نوشتن روی گزارهها را شروع کردم و ادامه دادم:
این روزها حرف از ضعف وبلاگستان فارسی بسیار است. حرف است از بیانگیزگی، کمبود محتوای مناسب و البته معضلاتی چون وبلاگهای قارچی و کپیپیستکار. با این حال هنوز هم وبلاگهای ارزشمند بسیاری در محیط وب وجود دارند که خواندنشان نه از روی علاقه که از روی ضرورت است! (لینکهای هفته را ببینید که این هفته دو ساله خواهد شد!) چند هفته پیش دکتر مجیدی عزیز در یک پزشک اینجا مطلبی در مورد انگیزههای وبلاگنویسان نوشته بودند. مهندس افشین دبیری عزیز هم اینجا ضمن ابراز لطف نسبت به بنده، در مورد ضعف در وبلاگنویسی تخصصی در حوزهی مدیریت نوشته بودند.
حالا من میخواهم در مورد ماجرای وبلاگنویسی خودم بنویسم تا شاید دیگران هم انگیزهی نوشتن پیدا کنند. این شما و این هم داستان گزارهها:
من حدود ده سال است وبلاگ مینویسم. هویت وبلاگی من در تمامی این سالها ثابت بوده است؛ هر چند حوزهی نوشتنم تغییر کرده است. گزارهها با نوشتن دربارهی دغدغههای شخصی روی پرشینبلاگ آغاز و بعد به بلاگفا منتقل شد و سرانجام به وردپرس و در نهایت به دامنهی شخصی رسید (متأسفانه آرشیو گزارهها روی پرشینبلاگ و بلاگفا پاک شده است.) گزارهها با انگیزههای کاملا شخصی شروع شد و بعدها دغدغههای دیگر هم به آن اضافه شد. حالا بعد از این ده سال نگاهی میاندازم به اینکه چرا نوشتن را شروع کردم، چرا هنوز مینویسم و از این نوشتن چه بهدست آوردهام.
اول ـ چرا نوشتن را شروع کردم؟
۱- لذت نوشتن: از وقتی یادم میآید نوشتن را دوست داشتهام. باید با جادوی نوشتن و بیرون ریختن واژهها از ذهن آشنا باشید و لذتش را چشیده باشید تا ببینید چه میگویم. خیلی وقتها در اوقات فراغت مینشینم پای خواندن نوشتههای قدیمیام و از سبک نگارشی و جملهبندیها لذت میبرم! در کنار آن، از آنجایی که حجم خواندنیهایم همیشه زیاد بوده و موضوعات مورد علاقهام بسیار متنوع و تقریبا اغلب اوقات آدمی که بتوانم در مورد آنها با او صحبت کنم خیلی دم دست نبوده، نوشتن راهی بوده برای خلاص شدن از دست ایدهها و اندیشههایی که ذهنم را به خود مشغول کردهاند.
۲- آرامش با نوشتن: در تمام این سالها آرامش یافتن از طریق نوشتن را با تمام وجود حس کردهام. من برخلاف آنچه خیلی از اطرافیانم فکر میکنند، بهشدت درونگرا هستم و بهویژه در مورد احساساتم خیلی حرف نمیزنم. با این حال از آنجایی که بهویژه در دورانهای بد زندگی انسان نیاز به تخلیهی درونش را حس میکند، از نوشتن برای این منظور کمک گرفتهام.
۳- انگیزهی یاد گرفتن و یاد دادن: قبلا هم نوشتهام که گزارهها با شکل فعلی چرا بهوجود آمد. من از یک سو میدیدم که بهشدت در زندگی شغلیام دچار رکود شدهام: یاد نمیگیرم و روزمره شدهام. از سوی دیگر هم میدیدم که دوستان و همکارانم در بدیهیات رفتار حرفهای لنگ میزنند؛ هر چند که وقتی به آنها روش درست کار را یاد میدادی، از آن پس درست عمل میکردند. برای همین بهنظرم رسید با نوشتن، میتوانم به هر دو هدف برسم: هم خودم یاد بگیرم و هم به دیگران یاد بدهم. من باید خودم را به یک عامل خارجی متعهد میکردم. آن عامل خارجی گزارهها بود!
۴- علاقه به تحسین شدن: شبکههای اجتماعی و گودر و لایکها و کامنتها و تعداد همخوان شدن نوشتهها در آن، برای خودش عامل انگیزشی بسیار بزرگی بود! چه کسی است که از تحسین شدن خوشش نیاید؟
دوم ـ چرا هنوز مینویسم؟
۱- ادامه یافتن و تقویت همان انگیزههای شروع!
۲- بازخوردهای مثبتی که از نوشتنم گرفتم.
۳- دیدن تأثیر هر چند کوچک نوشتههایم روی زندگی شغلی و شخصی دیگران …
۴- چیزهایی که از نوشتن بهدست آوردم!
سوم ـ از نوشتن چه چیزهایی بهدست آوردم؟
راستش متأسفانه اغلب وبلاگنویسان ایرانی تنها کسب درآمد مستقیم از وبلاگنویسی (مثلا تبلیغات، رپورتاژ آگهی و …) را بهعنوان چیزی که از وبلاگنویسی میشود بهدست آورد قبول دارند! اما برای من اینطور نیست. فکر میکنم چیزهای دیگری که از وبلاگنویسی کسب میکنیم مهمترند. به فهرست من دقت کنید:
۱- کسب مهارت نگارش: بخش بزرگی از شغل من بهعنوان یک مشاور مدیریت، “نوشتن” است: نوشتن گزارش، نامه و … نوشتن مستمر باعث شده تا توانایی نسبتا خوبی در نگارش بهدست بیاورم. در تمامی این سالها بازخورد گزارشهایم همیشه مثبت بوده است. مثلا چند بار کارفرماها در جلسات از من برای “خوب نوشتنم” تقدیر کردند. این مهارت کمی نیست!
۲- کسب مهارتهای کشف و پروراندن یک ایده: در وبلاگنویسی شما باید اول ایده داشته باشید و بعد آن را پرورش دهید تا بنویسید. من بهدلیل حجم بالای نوشتنم (تعهد هر روز حداقل یک پست) در وبلاگنویسیام، در این دو مهارت بسیار پیشرفت کردهام. حالا از نگاه به هر پدیدهای میتوانم درس مدیریتی و زندگی بهدست بیاورم: از فوتبال گرفته تا زندگی شخصی خودم.
۳- تقویت تفکر سیستمی: در راستای مورد قبلی، بهعنوان فردی که شغلش تحلیل سیستمها است متوجه تغییر و رشد توانایی تحلیلیام در این سالها شدهام.
۴- کسب اعتبار و تحسین دیگران: من همهجا با افتخار خودم را بهعنوان نویسندهی گزارهها معرفی میکنم. گزارهها تبدیل به یک رزومهی آنلاین برای من شده است. در بسیاری از واژههای کلیدی تخصصی، گزارهها در صدر یافتههای گوگل قرار میگیرد. روزانه صدها بازدید مستقیم و فیدی از گزارهها دارم. این خودش کم لذتبخش است؟
۵- بالا رفتن دانش و مهارتهای حرفهای و شغلی: من در بسیاری از حوزههای مدیریت عمومی و البته حوزههای تخصصی خودم (استراتژی، تحلیل کسب و کار و طراحی سیستمهای مدیریتی) مینویسم. در کنارش در مورد مهارتهای کار حرفهای (از رزومهنویسی تا مدیریت بر خود و مدیریت کارراهه) هم مینویسم. در طول این سالها چیزهای فراوانی آموختهام و تأثیرش را در زندگی شغلیام بهروشنی دیدهام.
۶- شبکهسازی حرفهای: بهکمک گزارهها من با شبکهی بسیار گستردهای از افراد حرفهای در زمینههای مختلف بهویژه در حوزهی مدیریت و آیتی مرتبط شدهام که آشنایی با آنها برای من هم مایهی افتخار است و هم ارزشآفرین.
۷- کسب درآمد غیرمستقیم: من برای گزارهها زمان زیادی صرف کردهام و از زمانی که به دامنهی شخصی منتقل شد برای آن هزینه هم کردهام. گزارهها برای من درآمد مستقیم نداشته؛ اما همان شبکهی حرفهای که در شمارهی قبل اشاره کردم، باعث شدند من چند پروژه بگیرم که فقط یکی از آنها برای جبران تمام هزینههای مادی و معنویام در این سالها کافی است! 😉
۸- کسب رضایت درونی: با وجود تمام موارد بالا، یک چیز برای من از همه مهمتر بوده است: رضایت از کمک به دیگران. گزارهها به من این امکان را داده تا تأثیری هر چند کوچک روی زندگی دیگران بگذارم و تا حد توانم گرهای از مشکلاتشان باز کنم. این رضایت وقتی تقویت میشود که میبینم چه اتفاقات خوبی برای این آدمها میافتد. همین یک انگیزه برای ادامه دادن من کافی است …
شاید بد نباشد همینجا یک بازی وبلاگی راه بیاندازیم: از همهی دوستان ارجمند بهویژه شهرام کریمی، میلاد اسلامیزاد، اسما کروبی، رضا بهرامینژاد، امیر مهرانی، وفا کمالیان، بهاره حسینی، دوستان همینا، نادر خرمیراد، مجید آواژ، جواد افتاده، رضا قربانی، احمد شریفی، نیام یراقی، علی واحد، افشین دبیری و هر کس دیگری که دوست دارد در این بازی شرکت کند دعوت میکنم برایمان بنویسند چرا وبلاگنویس شدند و چرا هنوز مینویسند.
از همهی شما هم که نوشتههای مرا میخوانید و هر روز به من انرژی بیشتری میبخشید، صمیمانه و از اعماق قلبم سپاسگزارم. به امید رسیدن به پست شمارهی ده هزار!
این پست، هزارمین پست وبلاگ گزارهها بعد از سه سال و نیم نوشتن مستمر است. به این مناسبت قصد دارم در مورد این بنویسم که چرا نوشتن روی گزارهها را شروع کردم و ادامه دادم: این روزها حرف از ضعف وبلاگستان فارسی بسیار است. حرف است از بیانگیزگی، کمبود محتوای مناسب و البته معضلاتی چون وبلاگهای قارچی و کپیپیستکار. با این حال
اصولا شاد بودن در زندگیهای امروز ما اتفاق غریبی است و دیدن آدمهای شاد و راضی از آن هم عجیبتر! فشارها و استرسها و شرایط بد زندگی و کاری آنقدر زیادند که رمقی برای شاد ماندن برای انسان نمیماند. وقتی حرف از محیط کار پیش میآید که اوضاع خرابتر هم میشود: حجم کارمان وحشتناک زیاد است، مجبوریم کاری را انجام دهیم که دوستش نداریم، مجبوریم آدمهایی را تحمل کنیم که از آنها خوشمان نمیآید، کارمان خشک و مکانیکی است و … و خوب مگر آدم چقدر ظرفیت تحمل دارد؟ بالاخره روزی میرسد که طاقتش طاق میشود و تصمیم میگیرد همه چیز را ول کند و برود دنبال زندگی خودش! اما مشکل اینجاست که ناگهان یاد این میافتد که به درآمد کارش نیاز دارد و این چرخهی نامطلوب ادامه مییابد …
لئونارد شلزینگر و همکارانش اینجا روی سایت هاروارد بیزینس ریویو پیشنهادی دارند برای کسانی که به هر دلیلی از شغل فعلیشان راضی نیستند. پیشنهاد آنها از بس که ساده است عجیب بهنظر میرسد: همین امروز که از سر کارتان به منزل برگشتید، شروع کنید به انجام یک کار جدید. این کار جدید هر چیزی میتواند باشد: از راهانداختن کسب و کار خودتان گرفته تا نوشتن یک کتاب، تصنیف یک موسیقی یا انجام کاری برای بهتر کردن جامعهی محل زندگیتان (مثلا توسعهی ایدهای برای آموزش بهتر کودکان.) یا میتوانید دست به کاری بزنید که همیشه دوست داشتید انجامش دهید: مثلا یاد گرفتن نواختن دو تارنوازی بهسبک مرحوم حسین سمندری یا مرحوم حاج قربان سلیمانی یا حرف زدن به زبان اسپرانتو! 😉 توجه کنید که لزومی ندارد این کار جدید برای شما منفعت مالی بههمراه داشته باشد. شرط لازم و کافی برای انتخاب این کار “دوست داشتن و لذت بردن از آن” است. البته لازم نیست در زمان شروع کردن آن کار عاشقش باشید؛ فقط دست به کاری بزنید که فکر میکنید آن را لازم دارید یا دوستش خواهید داشت. عشق و علاقه خودش بعدا خدمتتان خواهند رسید!
اما وقتی شروع کردید یادتان باشد که گام به گام پیش بروید (سنگ بزرگ نشانهی چیست؟) این کار باعث میشود تا هزینهی مالی و غیرمالی (مثلا زمانی) زیادی هم به خودتان تحمیل نکنید. میدانید که؛ هر کار جدید با ریسکِ مقداری ضرر همراه است. هر گام که پیش رفتید اندکی توقف کنید و به چیزهایی که یاد گرفتهاید و احساستان در زمان انجام کار و بعد از آن فکر کنید. آیا به هزینهاش میارزد؟ اگر نه سراغ کار دیگری بروید. اگر بله مسیرتان را با گام کوچک دیگری ادامه دهید.
خوب حالا ربط این به شاد بودن در محیط کار چیست؟ خیلی ساده: شما بخشی از شور و اشتیاقی را که برای کار کردن لازم دارید از این کار جدید بهدست میآورید. این شور و اشتیاق تنها به خود آن کار محدود نمیشود و به تمام جنبههای زندگی شما گسترش خواهد یافت. این شور و اشتیاق با پیشرفت کردن در آن کار جانبی بالاتر هم خواهد رفت. حالا صبحها که از خواب بیدار میشوید انگیزهای دارید که برای آن از تختتان بیرون بیایید!
حتا اگر این کار جانبی باعث کاهش خستگی ذهنی شما نسبت به کار اصلیتان نشد، با این کار حداقل به خودتان ثابت میکنید که توان یادگیری و خلق چیزی جدید را دارید؛ مهارت بسیار مهمی که در تمام زندگیتان بهکارتان خواهد آمد.
فراموش نکنید که هر اقدام عملی تأثیری ـ هر چند بسیار کوچک ـ روی دنیای واقعی خواهد داشت: بنابراین همین امروز شروع کنید. 🙂
اصولا شاد بودن در زندگیهای امروز ما اتفاق غریبی است و دیدن آدمهای شاد و راضی از آن هم عجیبتر! فشارها و استرسها و شرایط بد زندگی و کاری آنقدر زیادند که رمقی برای شاد ماندن برای انسان نمیماند. وقتی حرف از محیط کار پیش میآید که اوضاع خرابتر هم میشود: حجم کارمان وحشتناک زیاد است، مجبوریم کاری را انجام
این آگهی مربوط به یکی از دوستان خوب من است:
دبیرخانهی کانون هماهنگی دانش و صنعت خودروهای دونیرو (هیبرید) ـ وابسته به معاونت علمی و فناوری ریاست جمهوری ـ مستقر در دانشگاه تهران، برای پروژهی “تدوین نقشه راه خودروهای الکتریکی و دونیرو (هیبرید) در ایران” نیازمند جذب همکار است. مشخصات متقاضیان به این شرح است:
۱- دانشجویان یا افراد تازه فارغالتحصیل شده در گرایشهای مختلف رشتههای مهندسی صنایع، مدیریت و رشتههای وابسته.
۲- آشنا با اصول تحلیل پویاییهای سیستم (سیستم داینامیکز) و طراحی و تحلیل سناریو.
مزیتهای این پروژه:
۱- شما میتوانید در طی این پروژه، تجربهی خوبی را از مشارکت در یک طرح بزرگ صنعتی بهدست آورید، دانش تئوریتان را در عمل بهکار بگیرید و چیزهای جدیدی هم یاد بگیرید.
۲- امکان صدور گواهی کارآموزی برای دانشجویان وجود دارد.
۳- امکان پرداخت حقالزحمه هم برای جبران زحمات همکاران وجود دارد؛ اما مبلغش خیلی زیاد نیست. بنابراین لطفا بهعنوان شغل روی این کار حساب باز نکنید. هدف اصلی، آموزش کارآموزان و افراد کمتجربه برای ورود آنها به بازار کار است.
در صورتی که علاقه به همکاری با این پروژه داشتید میتوانید رزومهتان را به ایمیل من gozareha@gmail.com بفرستید.
این آگهی مربوط به یکی از دوستان خوب من است: دبیرخانهی کانون هماهنگی دانش و صنعت خودروهای دونیرو (هیبرید) ـ وابسته به معاونت علمی و فناوری ریاست جمهوری ـ مستقر در دانشگاه تهران، برای پروژهی “تدوین نقشه راه خودروهای الکتریکی و دونیرو (هیبرید) در ایران” نیازمند جذب همکار است. مشخصات متقاضیان به این شرح است: ۱- دانشجویان یا افراد تازه فارغالتحصیل
باز هم چه هفتهی پر محتوایی!
پیش از شروع:
جامعهشناسی، سلامت و روانشناسی و کار حرفهای:
باز هم اهمیت رفتار (وفا کمالیان؛ رفتار سازمانی و کاربردهای آن در مدیریت) (خیلی عااااالی!)
آیا خواستن توانستن است؟ و تلاش همیشه تضمین کننده موفقیت نیست (این دو مطلب خانم زهرا جم در وبلاگ تراوشهای ذهن یک مشاور را بهترتیب بخوانید. بهترین مطالب هفته.)
ما به قهرمانی عادت نداریم (امیر مهرانی؛ The Coach)
تحمل عقیده مخالف (محسن صحراگرد؛ تجربه) (تأملبرانگیز …)
ده دلیل برای اینکه شما رئیس نیستید (محمد سالاری)
ایده هایی که کور میشوند! (جواد افتاده؛ رسانههای اجتماعی)
اصول مهم بیل گیتس و همسرش برای پایهریزی زندگی (دنیای نوین کسب و کار)
سی دقیقه آغازین روز کاری خود را به منبع انرژی و ایده تبدیل کنید (نارنجی)
ایسنا – ۵ روش تقویت اعتماد به نفس
مدیریت و کارآفرینی:
فیلم صامت – سازمان صامت (وفا کمالیان؛ رفتار سازمانی و کاربردهای آن در مدیریت) (خیلی عااااالی!)
دسته بندی کارکنان از منظر عملکرد (شهرام کریمی؛ یادداشتهای صنایعی)
غذا دادن به کودک-۴- ظرف زیبا (علی واحد؛ وبلاگ رادمان) (در مورد مسائل مدیریتی مربوط به استقرار نرمافزار)
متد آموزشی متفاوت چابک (اسد صفری؛ دنیای چابک) (در ادامهی این پست من)
معرفی یک وبلاگ (شهرام کریمی؛ یادداشتهای صنایعی) (وبلاگ آقای دکتر بابک علوی از اساتید برجستهی رفتار سازمانی در ایران)
چرا برندها بهسمت مینیمالیسم میروند ؟ (پیکسلر)
فاز دو راه اندازی کسب و کار اینترنتی– شناسایی فرصت (قسمت اول) (سید رضا علوی؛ فارسیبیز)
۹ اصل مدیریتی مدیرعامل جدید یاهو
“ایمیل” ۲۸ درصد وقت کارمندان را میگیرد
ایسنا – مهمترین ابزار تبلیغاتی اپل چیست؟
فناوری اطلاعات و ارتباطات:
انتخاب بهترین سرویس ایمیل: مقایسه کامل جیمیل و Outlook (فارنت) و ۱۰ دلیل که باید Outlook.com را امتحان کنید (تورتک) (در مورد سرویس جدید ایمیل و جذاب مایکروسافت)
هفت نکته مهم برای حفظ امنیت در فضای مجازی (فارنت) (مهم)
گوگل و نقشهای که برای دانش بشر کشیده (نارنجی)
کاهش رتبه سایتهایی که به کپی رایت احترام نمیگذارند در گوگل (تورتک)
ویکی پدیا و بحران نویسنده – بیست و یکم
تعریف جدید PC (مجلهی شبکه)
آیا پردازنده های ARM به سطح اینتل خواهند رسید؟ (وبشهر)
جستجوگر گوگل از این پس به اینباکس شما هم سرک میکشد! (فارنت)
افزایش ۲۵ درصدی سرعت اینترنت دنیا
۵ سال دیگر ترافیک اطلاعات موبایلی به ۱۰۷ اگزابایت میرسد
گارتنر: شرکتهای آی تی ۲۵۱.۷ میلیارد دلار را صرف برون سپاری عملیات خود میکنند
تعداد کاربران ویندوز ۷ در آستانه سبقت از ایکس.پی
تمام اسپمهای لعنتی جهان:سالانه ۲۰۰ میلیون دلار درآمد/۲۰ میلیارد دلار خسارت!
محققان MIT زبان جدید برنامه نویسی را کدگذاری کردند
احساسات کارکنان به کمک نرمافزار سنجیده میشود
شبکههای اجتماعی:
پرسش از دوستان با جستجوگر بینگ
تأثیر شایعات توییتری بر قیمت نفت (جالب!)
حضور ۱۶۰ میلیون کاربر در شبکه اجتماعی لینکدین
قابلیت ویرایش مطالب در فیسبوک (بهزودی)
فیسبوک سایت داستان راه انداخت
صنعت فاوا در ایران: (چه اخبار گل و بلبلی هم!)
گفتگو با مهدی اخوان بهابادی؛ دبیر شورایعالی فضای مجازی
پژویان: خودمان رگولاتور ارتباطات تشکیل میدهیم
اینترنت ملی در گفت وگو با علی حکیم جوادی
اینترنت امسال ارزان نمیشود/ دستگیری قاچاقچیان صوت
ایتنا – رتبه را باور کنیم یا ادعا را (تحلیلی در مورد ادعاهای مطرح شده در رابطه با ارتقای دولت الکترونیک در ایران)
ظرفیت پهنای باند داخل به ۵۲۰ گیگابیت بر ثانیه رسید
اقتصاد:
چگونه یک صنعت داخلی را نابود کنیم؟ (حجت قندی؛ اقتصادانه)
مصائب و خوشیهای ارز دوگانه (حامد قدوسی؛ یک لیوان چای داغ) (حامد بعد از مدتها دست به قلم شد!)
نرخ ارز و پاراداکس سیگل (حامد قدوسی؛ یک لیوان چای داغ)
تصمیمات ارزی کارا و مخرب (مجلۀ اقتصادی IRPD ONLINE JOURNAL)
رسانه و تولید ملی (رضا قربانی؛ مدیر رسانه)
معمای تعیین نرخ مناسب برای ارز مرجع
ایسنا – انتشـار اسکنـاسهـای ۲۰ هـزار تومانـی
باز هم چه هفتهی پر محتوایی! پیش از شروع: برای دیدن مطالبی که این پست برگزیدهی آنهاست، میتوانید فید لینکدونی گزارهها را در فیدخوان یا گودرتان دنبال کنید. لینکهای توصیه شده توسط من با رنگ قرمز نمایش داده میشوند. برای مرور سریعتر مطالب، لینکهایی را که از نظر من تنها خواندن عنوانشان کفایت میکند، با پسزمینهی زرد رنگ نمایش میدهم. جامعهشناسی، سلامت و روانشناسی
“وقتی از دانشگاه بیرون اومدم بهعنوان مهندس طراح، مشغول کار در شرکتهای ساختمونی و تأسیساتی شدم؛ اون هم زیر نظر بهترین مهندسای طراح و معمارهای ایرانی. همه کار میکردم: از طراحی گرفته تا سر زدن به سایتهای پروژه. من همیشه داوطلب رفتن به مأموریتهایی بودم که هیچکس دوست نداشت به آنها بره. سالها زحمت کشیدم تا شدم یکی از بهترین مهندسان طراح تأسیسات کشور.”
“یک روز به خودم گفتم کار کردن برای دیگران بسه. من میخوام برای خودم کار کنم. رفتم پیش رئیسهام. همهشون بهم خندیدند: «هدفت چیه پسر؟ داری اینجا کارت را میکنی و پولت را میگیری. چی میخوای؟ پول بیشتر؟ پست بالاتر؟ هر چی میخوای بهت میدیم!» اما من میدونستم میخوام چی کار بکنم: به خودم گفتم من از امروز دیگه مهندس نیستم. من از امروز مدیرم. واقعن هم دیگه از اون روز تا امروز کار مهندسی نکردم! از یک دفتر اجارهای شروع کردم. باز هم شبانهروزی تلاش کردم. و موفق شدم!”
“یادم هست یک روز به سن تو که بودم مهندس معماری که زیر نظرش کار میکردم به من گفت: «مهندس کی خونه چهارم رو میخری؟ کی فلان ماشین را میخری؟» من بهش خندیدم: «من رو میگی؟» خیلی جدی گفت: «آره. تو رو میگم.» من گفتم: «نمیشه.» اون گفت: «میشه. تو پتانسیلش را داری.» پارسال بعد از سالها در سفر آمریکا دیدمش. بهم گفت: «اون خندهها یادته؟ دیدی به چیزی که گفته بودم رسیدی؟» گفتم: «اونا که هیچی. به خیلی بیشتر از اونا رسیدم!»”
“من فکر میکنم عامل اصلی موفقیت من چیزیه که اسمشو گذاشتم «شور درون.» شعلهی درونی که آرام و قرار را همیشه از من گرفته و هنوز هم میگیره. شعلهای که من را به جلو رفتن و تلاش بیشتر ترغیب میکنه. شعلهای که در سختترین روزهای زندگی به من قدرت تحمل و کم نیاوردن داده. این شور درون من را به اینجا رسانده …”
*****
اینها حرفهای آقای مدیرعامل است. آقای مدیرعامل امروز مالک شرکتی با درآمد چند میلیارد تومانی است. چند ماهی است بهلطف یک دوست مشترک و بسیار بزرگوار با هم آشنا شدیم. من افتخار پیدا کردم با سن و تجربهی کمم مشاور ایشان در زمینهی مسائل مدیریتی و سازمانی باشم؛ اما در عمل این ایشان هستند که با لطف و بزرگواریشان من را در زندگی شغلی و حتا شخصیام راهنمایی میکنند. در این چند ماه بهاندازهی چند سال از ایشان یاد گرفتهام. اما آنچه مهمتر است نه این درسها که انرژی و شور درونی است که در همنشینی آقای مدیرعامل به من منتقل میشود. شعلهی درونی من (که قبلا اینجا نوشته بودم به پتپت کردن افتاده) دوباره حسابی روشن شده! برای همیشه مدیون آقای مدیرعامل هستم …
*****
از دفتر آقای مدیرعامل بیرون میآیم و سوار آسانسور ساختمان شرکت میشوم. آسانسور که حرکت میکند شگفتزده میشوم: ترک بینظیر و انرژیبخش “شور درون” یانی (دانلود از اینجا یا اینجا) در حال پخش شدن است … 🙂
پ.ن. متأسفانه هر چقدر اصرار کردم آقای مدیرعامل بهدلیل فروتنیشان اجازه ندادند تا از ایشان و شرکتشان نامی برده شود. نام و نشان آن دوست مشترک را هم به دلیل مشابه حذف کردم (هر چند همهی شما میشناسیدشان!) از هر دو این عزیزان برای محبتهایشان صمیمانه سپاسگزارم.
“وقتی از دانشگاه بیرون اومدم بهعنوان مهندس طراح، مشغول کار در شرکتهای ساختمونی و تأسیساتی شدم؛ اون هم زیر نظر بهترین مهندسای طراح و معمارهای ایرانی. همه کار میکردم: از طراحی گرفته تا سر زدن به سایتهای پروژه. من همیشه داوطلب رفتن به مأموریتهایی بودم که هیچکس دوست نداشت به آنها بره. سالها زحمت کشیدم تا شدم یکی از بهترین