این ترم برخلاف ترم قبل بسیار به درس خواندن راغب هستم و اگر فرصتی درس دهد (که البته متأسفانه کار نمی‌گذارد) دوست دارم بنشینم و درس بخوانم. راست‌اش اول فکر می‌کردم علت این موضوع جذابیت درس‌های این ترم دانشگاه است و شاید هم دوست‌داشتنی بودن استادهای این ترم‌مان (مخصوصا با در نظر گرفتن مواردی هم‌چون پاچه‌خواری از استادان عزیز برای این‌که بعدا ازشان ریکامندیشین بگیرم!) (;

ولی خوب پس از مدتی متوجه شدم که بخش مهمی از جذابیت درس‌های این ترم من به دلیل زیبایی و روانی و خلاصه ویژگی‌های بسیار مثبت کتاب‌های درسی آن‌ها است. کتاب‌هایی که این شانس را به ما داده‌اند که حتی اگر کاملا به روز هم نباشیم (یعنی کتاب ۲۰۰۹ را بخوانیم) حداقل مثل دوره لیسانس هم متعلق به ۵۰-۶۰ سال پیش نیستند و مال ۲-۳ سال اخیر هستند که خیلی هم البته ویرایش‌های جدیدترشان تفاوتی نکرده است.

از عوامل جذابیت این کتاب‌ها شاید مهم‌ترین‌شان کاربردی بودن‌شان باشد. ما در دوره لیسانس ۶ واحد تحقیق در عملیات را با زجر (!) خواندیم و پاس کردیم؛ اما امروز کتاب درسی‌مان این‌قدر زیبا و کاربردی نوشته شده (مثال‌های کتاب از کاربرد مثلا برنامه‌ریزی خطی را که ببینید می‌فهمید منظورم چیست) که من ادامه تحصیل در زمینه OR را در دوره دکترا به‌عنوان یک گزینه در ذهنم در نظر گرفته‌ام! (;

در عین حال چاپ زیبا، نکات حاشیه‌ای و زبان روان کتاب‌ها هم در جذابیت‌ آن‌ها بی‌تأثیر نیستند.

در همین راستا به نظرم می‌رسد شاید واقعا یکی از مهم‌ترین علل فرار ما دانشجویان ایرانی از درس خواندن همین وضعیت اسفناک کتب درسی‌مان باشد. من وقتی از خواندن کتاب درسی‌ام که به صورت کاملا تئوری نوشته شده، خوش‌خوان نیست و نگارش بدی دارد، از جذابیت‌های بصری و چاپ مناسب بی‌بهره است و … لذت نمی‌برم چرا باید با خواندن این کتاب‌ها خودم را عذاب بدهم؟

کاش مسئولان نظام آموزشی کشور فکری به حال کتاب‌های درسی کنند. و کاش‌تر (!) این‌که کتاب‌های درسی به‌ روز دنیا در اختیارمان قرار بگیرد.

در این فضا که دو آرزوی بالا خیلی خیلی دور از دسترس هستند، من چند راه‌کار را برای دسترسی هر چند محدود به سیستم آموزشی بین‌المللی استفاده می‌کنم که سعی می‌کنم بعدا در موردشان بیش‌تر بنویسم.

دوست داشتم!
۰

این ترم برخلاف ترم قبل بسیار به درس خواندن راغب هستم و اگر فرصتی درس دهد (که البته متأسفانه کار نمی‌گذارد) دوست دارم بنشینم و درس بخوانم. راست‌اش اول فکر می‌کردم علت این موضوع جذابیت درس‌های این ترم دانشگاه است و شاید هم دوست‌داشتنی بودن استادهای این ترم‌مان (مخصوصا با در نظر گرفتن مواردی هم‌چون پاچه‌خواری از استادان عزیز برای

این گوگل، شاه‌کار و بی‌نظیر است!
داستان تولد مرورگر محبوب این روزهای خیلی از ما؛ کروم عزیز در قالب یک کمیک بوک:
دانلود از این‌جا.
به شدت توصیه می‌شود که دانلود کنید و بخوانید تا با فرایند نوآوری و تحقیق در یک شرکت معظم جهانی از پیدا شدن ایده تا تولید و عرضه محصول آشنا شوید. ویوا گوگل عزیز!


دوست داشتم!
۰

این گوگل، شاه‌کار و بی‌نظیر است! داستان تولد مرورگر محبوب این روزهای خیلی از ما؛ کروم عزیز در قالب یک کمیک بوک: دانلود از این‌جا. به شدت توصیه می‌شود که دانلود کنید و بخوانید تا با فرایند نوآوری و تحقیق در یک شرکت معظم جهانی از پیدا شدن ایده تا تولید و عرضه محصول آشنا شوید. ویوا گوگل عزیز! دوست

وبلاگ‌های مدرسه مدیریت هاروارد را برای نکات جالب، کاربردی و ایده‌های عجیب و غریب‌شان دوست دارم. امشب این پست را می‌خواندم که در مورد “تفکر طراحی” (Design Thinking) است. ایده‌ این است که امروز برای موفقیت در کسب و کار، تنها وجود مدیرانی که با سمت چپ مغزشان مدیریت می‌کنند کافی نیست و نیازمند کسانی هستیم که با سمت راست مغزشان کار می‌کنند (فرق این دو تا این است که سمت چپ مسئول عملیات ریاضی و منطقی مغز است و بخش سمت راست، مسئول خلاقیت و هنر و این‌جور چیزها.) بنابراین امروز نیازمند “خلاقیت” و “نوآوری” در کنار “عقلانیت ابزاری” هستیم.

اما نکته جالب این مقاله برای من این نبود. آخرهای مقاله نویسنده به انواع دیگری از تفکر اشاره می‌کند که می‌تواند به موفقیت در دنیای کسب و کار کمک کند؛ از جمله تفکر ژورنالیستی: جمع‌آوری اطلاعات، غربال کردن آن‌ها و پیدا کردن ایده و مطلب اصلی و بازگویی مختصر و مفید (و البته به زبان ساده و همه‌فهم) آن. ایده جالبی است که فکر می‌کنم برای کسانی که کار مشاوره می‌کنند بسیار کاربردی و آموزنده باشد.

نویسنده علاوه بر تفکر ژورنالیستی به برخی دیگر از انواع تفکر که می‌توانند به موفقیت کسب و کارها کمک کنند به‌عنوان نمونه اشاره می‌کند: تفکر کتابخانه‌ای، تفکر تاریخی و تفکر هنرمندانه و حتی شاید تفکر خطاطانه (استیو جابز!)

آیا انواع دیگر تفکر هم وجود دارند که باید کشف شوند؟ ویژگی‌های آن‌ها چیست؟ موضوع جالبی است برای فکر کردن!

دوست داشتم!
۳

وبلاگ‌های مدرسه مدیریت هاروارد را برای نکات جالب، کاربردی و ایده‌های عجیب و غریب‌شان دوست دارم. امشب این پست را می‌خواندم که در مورد “تفکر طراحی” (Design Thinking) است. ایده‌ این است که امروز برای موفقیت در کسب و کار، تنها وجود مدیرانی که با سمت چپ مغزشان مدیریت می‌کنند کافی نیست و نیازمند کسانی هستیم که با سمت راست

ام‌شب داشتم مثنوی می‌خواندم؛ دیدم که مولانا چه زیبا شرح حال این روزهای ما و آن‌ها را داده است:

الحذر ای مؤمنان کان در شماست                در شما بس عالم بی‌منتهاست

جمله هفتاد و دو ملت در تو است                  وه که روزی آن بر آرد از تو دست

هر آه او را برگ آن ایمان بود                       همچو برگ از بیم این لرزان بود

بر بلیس و دیو از آن خندیده‌ای                     که تو خود را نیک مردم دید‌ه‌ای

چون کند جان باژگونه پوستین                      چند وا ویلا برآید ز اهل دین

بر دکان هر زرنما خندان شده ست                 ز آن‌که سنگ امتحان پنهان شده ست

پرده ای ستار از ما بر مگیر                           باش اندر امتحان ما مجیر

قلب پهلو می‌زند با زر به شب                       انتظار روز می‌دارد ذهب

با زبان حال زر گوید که باش                        ای مزور تا برآید روز فاش

صد هزاران سال ابلیس لعین                        بود ز ابدال و امیرالمؤمنین

پنجه زد با آدم از نازی که داشت                   گشت رسوا همچو سرگین وقت چاشت …

فقط توضیح این‌که در بیت اول منظور، تکبر است.

مثنوی؛ دفتر اول

دوست داشتم!
۰

ام‌شب داشتم مثنوی می‌خواندم؛ دیدم که مولانا چه زیبا شرح حال این روزهای ما و آن‌ها را داده است: الحذر ای مؤمنان کان در شماست                در شما بس عالم بی‌منتهاست جمله هفتاد و دو ملت در تو است                  وه که روزی آن بر آرد از تو دست هر آه او را برگ آن ایمان بود                       همچو

این گوگل هر روز یک شاهکار جدید برای متعجب شدن و هیجان‌زده شدن ما رو می‌کند! امروز بعد از مدت‌ها به صفحه iGoogleام نگاه جدی انداختم دیدم یک نوشته آن بالا گوشه چپ دارد راجع به یک ویژگی‌ جدید: Google Showcase و واقعا باز هم شاهکاری جدید …

Google Showcase از همان علاقه همیشگی آدم‌ها به زندگی سلبریتی‌ها استفاده کرده است و این‌بار شما می‌توانید در صفحه اصلی آن در این آدرس، صفحه iGoogle برخی از آدم‌های معروف را ببینید: بازی‌گران، بیزینس‌من‌‌ها، دانشمندان و حتی آدم‌های سیاسی: از ال گور گرفته تا دمی مور (فیلم که یادتان هست!) و از ملکه رانیا (ملکه اردن) تا وینت سرف پدر www.

روی هر اسم که کلیک کنید عکسی از صفحه iGoogle آن فرد را می‌بینید. در زیر این عکس امکان انتخاب تم‌ و گجت‌های مورد استفاده آن آدم وجود دارد. در سمت راست صفحه هم عکسی از فرد مورد نظرتان را همراه با توضیحاتی در مورد او می‌بینید؛ همراه با کلیدی که اگر روی آن کلیک کنید می‌توانید iGoogleی که دارید می‌بینید را کلا به‌عنوان یک تب (Tab) جدید به iGoogle خودتان اضافه کنید!

من امیدوارم این صفحه هر روز گسترش بیابد. شخصا خیلی دوست دارم صفحه iGoogle بنیان‌گذاران گوگل ـ لاری پیج و سرگی برین ـ را ببینم!

دوست داشتم!
۰

این گوگل هر روز یک شاهکار جدید برای متعجب شدن و هیجان‌زده شدن ما رو می‌کند! امروز بعد از مدت‌ها به صفحه iGoogleام نگاه جدی انداختم دیدم یک نوشته آن بالا گوشه چپ دارد راجع به یک ویژگی‌ جدید: Google Showcase و واقعا باز هم شاهکاری جدید … Google Showcase از همان علاقه همیشگی آدم‌ها به زندگی سلبریتی‌ها استفاده کرده

مقدمه ـ این اولین پستی است که در مجموعه مدیریت بر خود (Manage Yourself) نوشته می‌شود. مطالب این بخش عمدتا برگرفته است از وبلاگ‌های فوق‌العاده مدرسه مدیریت هاروارد. امیدوارم این نکات مورد استفاده خودم و دوستان قرار گیرد.

در این روزها که بحران اقتصادی همه جا را فرا گرفته است؛ هر کس با مشکلات بسیار بزرگی در زندگی‌اش روبرو است: ممکن است کارش را از دست داده باشد یا در شرف از دست دادن کارش باشد و یا حتی برای کسی که امنیت شغلی‌اش برقرار است باز هم مشکل برقرار است بحران اقتصادی خود را در دستمزدها نشان می‌دهد!
نمود این مشکلات در زندگی شخصی‌مان به گونه‌های مختلف اما مشابهی است: عصبانیت و درگیری بدون دلیل با هم‌کاران و حتی اعضای خانواده، بی‌حوصلگی و تمایل به کار نکردن (و حتی علاقه شدید به خوابیدن برای روزهای متمادی که البته این یکی نتیجه‌ای جز بی‌خوابی‌ در شب‌های متوالی به همراه ندارد!) مشکلاتی هستند که شاید بسیاری از ما با آن‌ها برخورد کرده باشیم. خوب چطور می‌توانیم از این وضعیت خلاص شویم؟
پیش از هر چیز باید به این نکته توجه کرد که در شرایط سختی همانند امروز، انسان‌ها تمایل دارند به رفتار پیش‌فرض (Default Behaviors) خود در روابط اجتماعی تکیه کنند؛ روش‌هایی که به آن‌ها احساس برابری با دیگران را می‌دهد و یا حداقل این اطمینان را ایجاد می‌کند که آن چیزهای اندک در دست‌رس‌شان را هم‌چنان خواهند داشت.
رفتار پیش‌فرض بسیاری از انسان‌ها از واکنش منطقی نسبت به دنیای بیرون بروز نمی‌کند، بلکه برعکس آن‌ها استراتژی‌هایی هستند که انسان‌ها در طول زندگی‌شان یاد می‌گیرند و در هنگام کاربردشان توجه زیادی به آن‌ها ندارند. شاید به‌تر است بگوئیم در مورد این رفتارها در بسیاری از اوقات آگاهی اندکی نسبت به آن‌ کاری که داریم انجام می‌دهیم داریم!
راه فرار از مشکلات ناشی از این گونه رفتارها این است که تلاش شود تا حد امکان این نوع رفتار در ارتباط با دیگران از نوع خوب‌اش باشد و نه نوع بدش (این موضوع برای ره‌بران اهمیت بسیاری دارد؛ چرا که شکاف‌های پدید آمده میان اعضای سازمان‌ها یا تیم‌ها در شرایط بد بسیار گسترده‌تر است.) بنابراین:
۱- صبر کنید، ببینید و گوش دهید: در این شرایط بد، زمینه ایجاد انفجارهای شدید در روابط انسانی وجود دارد و تنها نیاز به یک جرقه کوچک است … بنابراین مهم است که به نشانه‌ها توجه کنید و براساس آن‌ها تصمیم بگیرید (و البته لطفا ترس یا فرار کردن را انتخاب نکنید.)
۲- از اطرافیان‌تان بپرسید چه احساسی دارند: این روزها هر کس داستان خاصی دارد که می‌تواند دیگران را هم تحت تأثیر قرار دهد. به دیگران اطمینان بدهید تا بتوانند به شما اعتماد کنند؛ حتی اگر حل مشکل‌شان از دست شما خارج باشد. شما تنها می‌توانید با نشان دادن توجه و نگرانی‌تان در مورد مشکلات دیگران به آن‌ها کمک کنید.
۳- سه تا چهار کاری را که باید در محل کارتان حتما انجام دهید مشخص کنید: این کارها را با ایجاد موازنه میان آن‌چه باید انجام دهید تا از بقای سازمان‌تان مطمئن شوید، این‌که چگونه باید به اطرافیان‌تان کمک کنید و این‌که چطور می‌توانید این احساس را در خود ایجاد کنید که دستیابی به کدام هدف ممکن است و از چه راهی باید به آن رسید انتخاب کنید.
۴- مواظب خودتان و کسانی که شما را دوست دارند باشید: زمانی را برای ارتباط و پشتیبانی و توجه به آن‌ها اختصاص دهید. این روزها زمانی است که جنبه‌های شخصیت واقعی‌تان آزموده می‌شوند. چه کسی هستید؟ و دوست دارید چه باشید؟

منبع

دوست داشتم!
۰

مقدمه ـ این اولین پستی است که در مجموعه مدیریت بر خود (Manage Yourself) نوشته می‌شود. مطالب این بخش عمدتا برگرفته است از وبلاگ‌های فوق‌العاده مدرسه مدیریت هاروارد. امیدوارم این نکات مورد استفاده خودم و دوستان قرار گیرد. در این روزها که بحران اقتصادی همه جا را فرا گرفته است؛ هر کس با مشکلات بسیار بزرگی در زندگی‌اش روبرو است:

از پدرم و به‌ویژه مادر عزیزم یاد گرفته‌ام باید در زندگی تا می‌شود به دیگران کمک کرد. ارزش‌های اخلاقی و دینی‌ام هم بر این تأکید دارند که هر کاری کردی نباید هیچ انتظاری از دیگران داشته باشی. کمک به دیگران یک وظیفه اخلاقی است و آن احساس رضایت درونی که نتیجه آن است برای انسان کافی است.

اما گاهی اوقات احساس می‌کنم وقتی آدمی بعضی از کارها را انجام می‌دهد و چند بار آن را تکرار می‌کند دو نتیجه بد نصیب‌اش می‌شود:

۱٫ آن کار تبدیل به “وظیفه‌اش” می‌شود و دیگر مجبور است آن را کار انجام دهد!

۲٫ بعضی از آدم‌ها شخصیت‌شان طوری است که تا وقتی می‌توانی کاری انجام بدهی و حتی از آن بدتر، تا وقتی کاری انجام می‌دهی دوست‌ات دارند و در سایر اوقات طبیعی است که برای‌شان دیگر وجود نداری یا اگر هم وجود داری و می‌بینندت خیلی فرقی نمی‌کند!

این آدم‌ها هر چند در اطراف من هستند و هر چند شاید خیلی از آن‌ها جزو دوستان نزدیک من محسوب شوند، اما قطعا از خوانندگان این وبلاگ نیستند. این را گفتم که از دست من شاکی نشوید!

این از دلتنگی‌های بسیار متنوع این روزهای‌ام است. دلتنگی‌ها و دغدغه‌هایی که این روزها به شدت ذهنم را درگیر خود کرده‌اند و جای افکار خوب و شاد را حسابی تنگ کرده‌اند.

دلتنگم! همین.

پ.ن: این مطلب را که نوشتم و گذاشتم این‌جا بلافاصله جواب‌ام را گرفتم. این سخنرانی جالب استاد مصطفی ملکیان را حتما ببینید. حرف اصلی استاد این است که من با اخلاقی زیستن بیش‌تر از همه به خودم کمک می‌کنم. در واقع آرامش و لذت این شیوه زندگی (در این‌جا کمک به دیگران) چیزی است که در درجه اول سلامت روحی و در درجه دوم سلامت جسمی و فیزیکی مرا به‌تر می‌کنند یا در حد نرمالی حفظ می‌کنند. بنابراین دیگران هر چه می‌خواهند فکر کنند و هر چه می‌خواهند عمل کنند: آن‌ها با کارشان تنها به خودشان ضرر یا سود می‌رسانند!

دوست داشتم!
۰

از پدرم و به‌ویژه مادر عزیزم یاد گرفته‌ام باید در زندگی تا می‌شود به دیگران کمک کرد. ارزش‌های اخلاقی و دینی‌ام هم بر این تأکید دارند که هر کاری کردی نباید هیچ انتظاری از دیگران داشته باشی. کمک به دیگران یک وظیفه اخلاقی است و آن احساس رضایت درونی که نتیجه آن است برای انسان کافی است. اما گاهی اوقات

این چیزی که می‌خواهم بنویسم ربطی به آن چیزی که معمولا از ارتباط به ذهن ما ایرانی‌ها خطور می‌کند ندارد. این روزها با از فیلتر درآمدن سایت فیس‌بوک و ایجاد شور و شوق فیس‌بوک‌بازی، شاید یک نگرانی عمده (برای مدیران البته!) این باشد که این کارها به معضل اتلاف وقت در میان کارکنان دامن بزند (به‌ویژه در شرکت‌هایی که دسترسی تمام وقت به اینترنت دارند.) اما بررسی انجام شده توسط شرکت IBM به نتیجه جالب و قابل توجهی رسیده است: هر چه مشارکت در سایت‌های اینترنتی وب ۲ (یا همان سایت‌های مشارکت اجتماعی) مثل فیس‌بوک، توئیتر و … بیش‌تر باشد ارتباطات اجتماعی فرد مناسب‌تر است. افرادی که در وب اجتماعی حضور بیش‌تری دارند، عموما در دنیای واقعی نیز روابط اجتماعی به‌تری را می‌توانند برقرار کنند. این‌گونه افراد در محیط کار نیز ارتباط مناسبی را با مدیران‌شان برقرار می‌کنند و در نتیجه به صورت متوسط نسبت به همکاران هم‌سطح‌شان درآمد بیش‌تری دارند. در مقابل افرادی که در وب اجتماعی مشارکت چندانی ندارند، در دنیای واقعی نیز افرادی هستند که در ارتباط برقرار کردن مشکل دارند و در محیط کار، به شدت از نظر زمان انجام کارها و حجم کارهایی که باید انجام دهند با مدیران‌شان دچار مشکل هستند. این افراد به صورت متوسط درآمد کم‌تری نسبت به افراد هم‌سطح‌شان دارند.

من به صورت شهودی با نتایج این پیمایش موافق‌ام و برای هر دو دسته تعیین شده برای آدم‌ها در این گزارش مثال‌هایی هم از محیط کارم به ذهن‌ام می‌رسد. فقط به نظرم باید به چند نکته در این مورد توجه بیش‌تری کرد:

۱- فکر می‌کنم مشارکت در این‌جا به معنی بودن در سایت‌های اجتماعی نیست. یعنی منظور این نیست که من مثلا فقط عضو فیس‌بوک باشم و هر از چند گاهی با گذاشتن چند تا عکس یا انجام یک تست سعی کنم اثری را از خودم در فیس‌بوک به‌جا بگذارم. مشارکت را مثلا باید از تعداد دوستان من یا تعداد کامنت‌هایی که برای دیگران می‌گذارم سنجید.

۲- توانایی ارتباط برقرار کردن با دیگران و حفظ و گسترش این ارتباطات در موفقیت شغلی واقعا تأثیرگذار است. مثلا در یک شرکت پروژه‌ای مثل شرکت ما، من اگر فرضا روزی دیگر نخواهم با مدیرم کار بکنم اگر با سایر مدیران ارتباط دوستانه‌ای داشته باشم احتمالا می‌توانم پروژه‌ام را عوض کنم. ولی وقتی کسی نمی‌خواهد این ارتباط را برقرار کند، خوب وقتی با یک نفر به مشکل برخورد دیگر نمی‌تواند ادامه بدهد (بدترین مثال ممکن را زدم! البته علت‌اش این بود که چیز به‌تری به ذهنم نرسید.)

۳- وقتی چنین تحقیقاتی را می‌بینم و در کنارش مثلا این بررسی را در مورد اتلاف وقت کارکنان آمریکایی می‌بینم، این باور که آدم‌ها در سراسر دنیا چقدر در کار کردن شبیه هم هستند و تا چه اندازه مشکلات مدیران در کشورهای گوناگون به هم شبیهند، بیش‌تر در ذهن‌ام تقویت می‌شود. همین شاید باعث شود بتوان کمی ناراحتی‌هایی را که در محیط کار از دست بد کار کردن یا وقت تلف کردن و از همه بدتر کار نکردن دور و بری‌ها به آدم دست می‌دهد را راحت‌تر توجیه کرد و پذیرفت. آدم‌ها همین هستند؛ شاید نظریه مدیریت X درست می‌گوید که انسان‌ها به صورت پیش‌فرض از زیر کار در رو هستند! (بررسی انجام شده نشان می‌دهد کارکنان آمریکایی به صورت متوسط از ۹ ساعت کار روزانه‌شان،  ۲ ساعت از وقت‌شان را علاوه بر یک ساعت وقت ناهار تلف می‌کنند. این در حالی است که حد ایده‌‌آل اتلاف وقت برای مدیران در طول روز ۲ ساعت ـ یک ساعت وقت ناهار و یک ساعت دیگر اتلاف وقت به صورت نرمال ـ است.)

طولانی شد. ببخشید! 

دوست داشتم!
۱

این چیزی که می‌خواهم بنویسم ربطی به آن چیزی که معمولا از ارتباط به ذهن ما ایرانی‌ها خطور می‌کند ندارد. این روزها با از فیلتر درآمدن سایت فیس‌بوک و ایجاد شور و شوق فیس‌بوک‌بازی، شاید یک نگرانی عمده (برای مدیران البته!) این باشد که این کارها به معضل اتلاف وقت در میان کارکنان دامن بزند (به‌ویژه در شرکت‌هایی که دسترسی

“هر وقت کسی برای حل یک مشکل گفت باید “فرهنگ‌سازی” کرد بدانید که یا نمی‌داند علت ایجاد آن مشکل چیست یا این‌که بی‌سواد است!”

این روزها که درباره اصلاح الگوی مصرف زیاد می‌شنویم باید فرهنگ‌سازی شود این جمله مدام در ذهن‌ام است. جالب این‌جا است که سیاست اصلی یکی از شرکت‌های مهم و مؤثر در این زمینه هم فرهنگ‌سازی است (با تبلیغات تلویزیونی‌شان) و نه اصلاح قیمت محصول خود که البته وقتی قیمت‌گذاری دست خود این شرکت نیست طبیعی است.

دوست داشتم!
۱

“هر وقت کسی برای حل یک مشکل گفت باید “فرهنگ‌سازی” کرد بدانید که یا نمی‌داند علت ایجاد آن مشکل چیست یا این‌که بی‌سواد است!” این روزها که درباره اصلاح الگوی مصرف زیاد می‌شنویم باید فرهنگ‌سازی شود این جمله مدام در ذهن‌ام است. جالب این‌جا است که سیاست اصلی یکی از شرکت‌های مهم و مؤثر در این زمینه هم فرهنگ‌سازی است

در این تعطیلات بالاخره پس از مدت‌ها انگیزه فیلم دیدن را در خودم بیدار کردم و نشستم فیلم کتاب‌خوان () ـ ساخته و با بازی حیرت‌انگیز (که به حق اسکار به‌ترین بازی‌گر نقش اول زن امسال را برای‌اش به ارمغان آورد) ـ را نگاه کردم.

فیلم را می‌توان به سه بخش تقسیم کرد: بخش اول که تقریبا ۴۵ دقیقه اول فیلم را در بر می‌گیرد درباره روابط عاشقانه یک پسر نوجوان (مایکل برگ با بازی دیوید کروس) با یک زن جوان آلمانی (هانا اشمیت با بازی کیت وینسلت) در میانه‌های جنگ جهانی دوم است. این بخش با ناپدید شدن ناگهانی زن جوان به پایان می‌رسد. در بخش دوم که به نظر من مهم‌ترین بخش فیلم است در کنار پسر جوان ـ که اکنون یک دانشجوی جوان حقوق است ـ شاهد محاکمه زن جوان ـ در هیأت یک مأمور اس‌اس که باعث قتل‌عام ۳۰۰ زن و کودک یهودی شده است ـ هستیم. بخش سوم هم در سال ۱۹۹۵ اتفاق می‌افتد و در آن سرنوشت دو کاراکتر اصلی فیلم را می‌بینیم.

کتاب‌خوان از آن فیلم‌هایی است که حسابی آدم را به خود مشغول می‌کند. به‌ویژه بخش دوم فیلم که پر است از خطابه‌های پرشور اخلاقی و حقوقی: کشاکش قاضی دادگاه با هانا اشمیت را در کنار مباحثات حقوقی پرشور مایکل با یکی از هم‌کلاسی‌ها و استادش بگذارید به این پرسش‌های عجیب و غریب می‌رسید که من واقعا چند روز دارم روی‌شان فکر می‌کنم و هنوز به نتیجه‌ای نرسیده‌ام:

۱- اداره جوامع انسانی باید براساس اخلاق باشد یا قانون؟ (استاد مایکل می‌گوید قانون.) این سؤال را می‌توان این‌طور هم مطرح کرد که در قضاوت درباره خیر بودن یا شر بودن یک کنش انسانی باید اخلاق را به‌عنوان مرجع در نظر گرفت یا قانون؟سؤال بسیار سختی است؛ مخصوصا وقتی که در همان‌جای داستان استاد به نسبی بودن قوانین اشاره می‌کند و این قضیه را پیچیده‌تر می‌کند: وقتی فعلی در زمانی قانونی بوده و الان نیست و طرف براساس قانون امروز محاکمه می‌شود آیا این قضاوت درباره رفتار فرد درست است؟ (هانا در دادگاه اشاره می‌کند که ما مأمور بودیم و معذور.) فرض‌ام هم ثابت بودن قواعد اخلاقی در طول دوران زندگی آن انسان است.

۲- استاد می‌گوید باید در حقوق برای اثبات خیر یا شر بودن فعل یک انسان در زندگی اجتماعی خود (در این‌جا اثبات قتل عمد) باید نیت او را اثبات کرد و حقوق این را می‌گوید. دو پرسش اساسی در این مورد وجود دارد: اولی این‌که چطور نیت را اثبات کنیم؟ (من با ساز و کارهای حقوقی‌اش کار ندارم؛ چون تخصصی در این زمینه ندارم.‌) و دومی این‌که گیرم که نیت طرف خیر بود، وقتی نتیجه کارش باعث ضرر به تعدادی انسان دیگر شده آیا نیت تأثیرگذار است؟

۳- من یک رازی را می‌دانم که اگر آن را فاش نکنم، صاحب آن راز به شدت آسیب خواهد دید. اما خود او این راز را برملا نکرده و خودخواسته به ضرر پیامد آن تن داده است. من باید چه کاری کنم؟ رازداری یا فاش کردن راز و نجات آن فرد؟

نظر شما چیست؟

چند نکته حاشیه‌ای:

۱- شاهکارترین دیالوگ فیلم از زبان هانا وقتی است که آخرهای فیلم مایکل از او می‌پرسد چه احساسی داری و او می‌گوید: “هیچ اهمیتی ندارد که من چه احساسی دارم یا چه فکری. مرده‌ها هم‌چنان مرده‌اند!”

۲- زیباترین بخش فیلم برای من جایی بود که مایکل برای هانای در زندان کتاب‌های صوتی درست می‌کند و هانا با استفاده از آن‌ها و با نگاه کردن کتاب‌ها باسواد می‌شود!

۳- بازی کیت وینسلت واقعا عالی است؛ مخصوصا وقتی که با حرکات چشم‌اش به خوبی بی‌سواد بودن کاراکتر خودش را نشان می‌دهد!

۴- موسیقی متن فیلم با غم پنهانی که در صدای پیانو موج می‌زند آن‌قدر شنیدنی است که من توصیه می‌کنم آلبوم موسیقی متن فیلم را جایی کنار دست‌تان داشته باشید برای هر از گاهی گوش دادن!

دوست داشتم!
۵

در این تعطیلات بالاخره پس از مدت‌ها انگیزه فیلم دیدن را در خودم بیدار کردم و نشستم فیلم کتاب‌خوان () ـ ساخته و با بازی حیرت‌انگیز (که به حق اسکار به‌ترین بازی‌گر نقش اول زن امسال را برای‌اش به ارمغان آورد) ـ را نگاه کردم. فیلم را می‌توان به سه بخش تقسیم کرد: بخش اول که تقریبا ۴۵ دقیقه اول