این روزها خوشبختانه بسیاری از مدیران با مفهوم و اهمیت استراتژی آشنا شدهاند. در واقع شواهد متعددی نشان میدهند که این روزها استراتژی به یک اصل اساسی برای موفقیت در دنیای کسب و کار بدل شده است. استراتژی، قطبنمای حرکت سازمان بهسوی آیندهی مطلوب خود است. استراتژی الگوهای اصلی رفتاری و عملکردی سازمان را برای تحقق اهداف آن مشخص میکند. استراتژی به ما میگوید چه کاری را چرا و به چه شکل و در چه زمانی باید انجام دهیم. اگر خیلی خلاصه بخواهم بگویم استراتژی، قطبنمای حرکت سازمان بهسوی آیندهی مطلوب خود است.
اما در طول این سالها با مشکل بسیار اساسی مواجه شدهام: اینکه همه ـ اعم از مدیر و کارشناس و مشاور و … ـ فراموش میکنیم استراتژی موضوعی است کاملا وابسته به شرایط محیطی و در نتیجه تغییرپذیر! استراتژی براساس تعدادی پیشفرض (Assumption) و پیشران (Driver) و محدودیت (Barrier) کسب و کاری طراحی میشود و در نتیجه اعتبار استراتژی، وابستگی تامی به اعتبار آن پیشفرضها و پیشرانها و محدودیتها دارد. هر تغییر کوچکی بنا بر اصل “اثر پروانهای” میتواند باعث ایجاد یک تغییر کلان در کسب و کار ما شود و ماهیت استراتژیهای آن را زیر و رو کند. بنابراین سازمان باید در هر لحظه برای تغییر جهتگیریهای استراتژیک خود مطابق با تغییر شرایط کلان محیطی آمادگی داشته باشد. این تغییر البته هم میتواند کنشی و برای بهرهگیری از فرصتها باشد و هم واکنشی و برای فرار از آثار منفی تغییرات بر کسب و کار ما. این تغییر جهت را میتوان نوعی “چرخش استراتژیک” (Strategic Pivot) نامید. این در حالی است که هنوز چرخشهای استراتژیک برای بقا و رشد و توسعهی کسب و کار هنوز چندان شناخته نشده است.
چرخشهای استراتژیک بخش مهمی از تاریخ دنیای کسب و کار را بهخود اختصاص میدهند. در این داستان شگرف و طولانی، هم میتوان نمونههایی از چرخش درست استراتژیک و نجات شرکتهایی همچون: اپل، آیبیام و … را یافت و هم میتوان مثالهایی از شکستهایی بسیار بزرگ نظیر حضور مایکروسافت و نوکیا در بازار فناوری همراه را یافت. نکتهی کلیدی کشف زمان درست برای تغییر جهت استراتژیک است و همین دقیقا آن چیزی است که برندهها را از بازندهها متمایز میکند.
بازنگری استراتژی شبیه فرایند تدوین استراتژی است؛ اما در اینجا سازمان با سؤالات متفاوتی مواجه است؛ چرا که سازمان نسبت به زمانی که دارای استراتژی نبوده، حداقل به دانش و تجربهی تدوین و اجرای (چه کامل و چه ناقص) یک برنامهی کلان و استراتژیک دست یافته است. بنابراین این تجربیات سازمان، باید در فرایند بازنگری استراتژی در نظر گرفته شوند تا برنامهی بازنگری شده با واقعیات و مقتضیات سازمان همخوانی بیشتری داشته باشد.
در این زمینه چند سؤال زیر میتوانند به شما در ارزیابی بهتر استراتژی موجود کسب و کارتان کمک کنند:
- آیا برنامه دارای توجیه و واقعگرا است؟
- آیا پیوستگی و هماهنگی درونی دارد؟
- آیا با موضوعات حیاتی و فرضیات اساسی سازمان برای آینده همخوانی دارد؟
- آیا کارکنان نسبت به انجام این برنامه متعهدند؟
- هر یک از واحدهای سازمانی نسبت به موضوع محوری استراتژی ـ یعنی رقابت ـ تا چه حد آگاهی دارند؟
- توانایی واحدهای سازمانی برای اجرای استراتژی تا چه اندازه است؟
- آیا برنامه باید گسترده باشد و همهی سازمان درگیر اجرای آن شوند یا در یک یا چند واحد محدود متمرکز باشد؟
- آیا ایدههای محوری برنامه درست هستند؟
- آیا نیازمندیهای برنامه با وضعیت منابع سازمانی (نیروی انسانی، مالی، ابزارها و تجهیزات و مانند آنها) متناسب هستند؟
توجه کنید که این سؤالات را میتوان بهعنوان یک ابزار پایش دائمی استراتژیها در قالب یک یا چند معیار کلیدی موفقیت (KSF) تعریف کرد و از آنها برای کشف زمان نزدیک شدن به زمان ایجاد یک تغییر جهت استراتژیک نیز بهره برد.
با ارزیابی و پایش دائمی معتبر بودن استراتژی کسب و کارتان میتوانید هم از جهتگیری درست حرکت خود برای بقا و توسعهی کسب و کارتان مطمئن شوید و هم عملکرد اثربخش کسب و کارتان ـ بهویژه در حوزهی بسیار مهم تخصیص منابع ـ را تضمین کنید.
بهترین زمان برای ارزیابی استراتژی کسب و کار شما همین امروز است. شاید فردا دیر باشد! توصیه میکنم کار را از کشف پیشفرضهای ذهنی و واقعی و آشکار و پنهان خود، شرکا، مدیران و کارکنان سازمان در مورد آیندهی مطلوب، وضعیت امروز و ماهیت کسب و کارتان شروع کنید و سپس با بررسی پیشرانها و موانع موجود کسب و کار در محیط رقابتی و با کمک گرفتن از سؤالات مطرح شده در این پست، اقدام به ارزیابی عمیقتر و در صورت لزوم تغییر و اصلاح استراتژیهای خود بپردازید. شاید زمان چرخش استراتژیک شما برای رسیدن به موفقیت بزرگی که همیشه منتظرش بودهاید، فرا رسیده باشد. 🙂