پاسخ به فراخوان “دعوت از نیروهای آماده به کار”: دو گانه‌ی “انتظار” و “توهم”!

آقای کمالیان عزیز در این‌جا فراخوانی داده‌اند و از نیروهای جوانی که تازه قصد دارند وارد بازار کار شوند خواسته‌اند تا بگویند چه انتظاری از سازمانی که قرار است در آن کار کنند دارند. بحث جالبی پای همان مطلب شکل گرفته که توصیه می‌کنم حتمن آن را دنبال کنید.

وقتی این فراخوان را خواندم یاد وضعیت چند سال پیش خودم افتادم. زمانی که سال آخر دوره‌ی لیسانس بودم و داشتم دنبال کار می‌گشتم. کمی فکر کردم و باورهای آن روزهای‌م را به‌یاد آوردم. امروز که به آن روزها نگاه می‌کنم می‌بینم بعضی‌های‌شان درست بوده‌اند و بعضی دیگر نه. این باورها را این‌جا می‌نویسم تا در این بحث شرکت کرده باشم. طبیعی است که این‌ها تجربیات یک دانش‌جوی سابق مهندسی صنایع هستند و لزوما همه‌ی آن‌ها را نمی‌شود به رشته‌‌های دیگر تعمیم داد:

۱- من سال آخر دانشگاه (و تقریبا فارغ‌التحصیل) هستم و در نتیجه دانش و مهارت مورد نیاز بازار کار را به‌دست آوردم: متأسفانه بعدها فهمیدم که چیزی بیش از ۸۰ درصد درس‌ها در بازار کار به‌درد نمی‌خورند. مخصوصا در حوزه‌ی کاری که من واردش شدم (مشاوره‌ی مدیریت) تنها یکی دو درس (در واقع تنها درس تحلیل سیستم‌ها) به‌ کارم آمدند. من باید یاد گرفتن را از ابتدا شروع می‌کردم، می‌خواندم و می‌خواندم و می‌خواندم. در سال‌های بعد (مخصوصا زمانی که MBA خواندن را شروع کردم) با حقیقت دیگری مواجه شدم: حتا آن‌جایی که درس‌های دانشگاه را می‌شد در عمل به‌کار برد هم تفاوت میان دنیای تئوریک با آن‌چه باید عملی می‌شد بسیار بود. من باید کاربرد تئوری در عمل را تجربه می‌کردم و راه تبدیل آن به این را می‌یافتم.

۲- من این‌قدر توان‌مندم که فقط کافی است یک فرصت کاری به‌دست بیاورم: نه. من آن‌قدرها هم که فکر می‌کردم، خوب نبودم. چیزهایی که من فکر می‌کردم توان‌مندی‌های من هستند در عمل این‌گونه نبودند. من مهارت کار تیمی نداشتم، بلد نبودم حتی یک صفحه گزارش بنویسم، نمی‌دانستم چطور باید با دیگران حرف زد و از آن‌ها اطلاعات به‌دست آورد، آدم حساسی بودم (و هستم) و نمی‌دانستم چطور باید روابط‌م را با همکاران‌م و مدیران‌م تنظیم کنم، رفتارم بچه‌گانه بود و صمیمیت را با خیلی چیزها اشتباه می‌گرفتم و … در کنارش با ادبیات موضوع حوزه‌ای که در آن کار می‌کردم آشنایی نداشتم، از نرم‌افزارهای تخصصی حوزه‌ی کاری‌م سر در نمی‌آوردم و … به‌صورت خلاصه: نه مهارت‌های “کار حرفه‌ای” داشتم و نه “دانش و مهارت فنی.” و همین باعث می‌شد که اشتباهات‌م حسابی ناراحت‌ و عصبی‌م کنند.

۳- تخصص‌م هر چه باشد مهم نیست: طبیعتا این یکی به طبیعت بسیار متنوع مباحث رشته‌ی مهندسی صنایع مربوط است؛ ولی تنها خاص این رشته نیست. مشکل این‌جا بود که من هیچ تصوری در مورد آینده‌م نداشتم. نمی‌دانستم که قرار است به‌عنوان یک مهندس صنایع چه کاره بشوم. فقط می‌دانستم دوست ندارم در حوزه‌ی کاری اصلی که در دانشگاه مثلا برای آن تربیت شده بودم ـ یعنی مهندسی تولید و کارخانه ـ مشغول به‌کار شوم. برای همین هر چیزی که گیرم می‌آمد می‌خواندم: از شش سیگما و مباحث پیش‌رفته‌ی مدیریت کیفیت تا مهندسی ارزش و ده‌ها موضوع دیگر که بعدها در کارم عملا کاربرد خاصی پیدا نکردند. من فقط داشتم وقت‌م را تلف می‌کردم …

۴- کار باید دنبال من بگردد نه من دنبال کار! آن روزها اسم رزومه‌ و مصاحبه‌ی شغلی را اصلا نشنیده بودم. نمی‌دانستم که چطور باید کار پیدا کرد. مثل خیلی‌های دیگر فکر می‌کردم که دیگران باید با روابط‌شان به من کمک کنند و خودم هیچ نقشی در این زمینه ندارم!

۵- هدف از کار کردن کسب درآمد است! آن روزها به‌دلیل اقتضائات سن و سال‌م فقط و فقط دوست داشتم مستقل باشم و دست‌م در جیب خودم. این‌که از پدرم پول توجیبی می‌گرفتم برای‌م قابل قبول نبود. برای همین از کار، تنها انتظار داشتم که درآمدی داشته باشم. همین. آن روزها نمی‌دانستم که در کار، رضایت شغلی و حرفه‌ای، انجام دادن کار دل‌خواه، یاد گرفتن و … هم مهم‌اند و درآمد تنها یک معیار تأثیرگذار در زندگی شغلی است.

۶- پیش‌رفت یعنی مدیر شدن! آن روزهای اول کارم فکر می‌کردم که پیش‌رفت یعنی این‌که در رده‌های سازمان رشد عمودی داشته باشم. نمی‌دانستم که کارشناس متخصص بودن، بسیار سخت‌تر و در خیلی جاها مهم‌تر از مدیر بودن است. از آن بدتر نمی‌دانستم که در پست کارشناس هم چیزی به‌ نام کارراهه‌ی شغلی وجود دارد و می‌توانم در همان رده‌ی سازمانی هم پیش‌رفت بسیاری داشته باشم.

شاید شانسی که من آوردم این بود که خیلی زود راه‌م را پیدا کردم، آدم‌هایی دور و برم بودند که به من اجازه دادند اشتباه کنم، الگوهای قابل دسترسی در زندگی شغلی‌م داشتم که همیشه خودم را از آن‌ها عقب‌تر می‌دانستم (و در نتیجه چاره‌ام پیش رفتن حداکثری بود تا به آن‌ها برسم) و از همه مهم‌تر این‌که خیلی زود “دانستم همی که نادانم!” برای همین خیلی زود شروع کردم به یاد گرفتن و تجربه کردن و بعدها هم با راه‌اندازی گزاره‌ها ماجرا برای‌م جدی‌تر شد.  و حالا خوش‌حال‌م که اشتباهات آن روزهای‌م را فهمیده‌ام، خوش‌حال‌م که تلاش کرده‌ام پیش بروم و به‌تر بشوم و از همه بیش‌تر خوش‌حال‌م که می‌‌دانم هنوز اول خط‌م و برای به‌تر شدن و یاد گرفتن و برای تجربه کردن و درس گرفتن از اشتباهات، حد پایانی وجود ندارد.

این روزها که به ششمین سال‌گرد شاغل شدن‌م نزدیک می‌شوم، فهمیده‌ام که در زندگی شغلی “انتظار” و “توهم” در مورد خودمان و شرایط‌ کاری‌مان هم‌چون دو روی سکه‌اند. مرز بسیار نازکی بین این دو وجود دارد که تشخیص‌ش بسیار مشکل است. البته فکر هم می‌کنم مشکل در درجه‌ی اول از من و شما نیست. مشکل از دانشگاهی است که ما را برای ورود به بازار کار درست آماده نمی‌کند. دانشگاهی که در آن درس‌ها و کتاب‌ها مربوط‌اند به ۳۰-۴۰ سال پیش. دانشگاهی که در آن خبری از آموزش مهارت‌های شغلی نیست.

جایی می‌خواندم که “خودشیفتگی” یعنی “دیدن تصویرِ خودِ مطلوب در آینه‌ی امروز.” این‌که من فکر کنم همانی‌ام که باید باشم یا دوست دارم باشم. در زندگی شغلی متأسفانه هیچ‌وقت این‌گونه نیست. حتا پیتر دراکر مرحوم هم نمی‌توانست ادعا کند در علم مدیریت که خودش بنیان‌گذارش بوده به کمال رسیده است (و هیچ‌وقت هم چنین ادعایی نکرد.) بنابراین به همه‌ی جوانان جویای کاری که این نوشته را می‌خوانند توصیه می‌کنم برای کار پیدا کردن: “خودتان را بشکنید؛ آینه شکستن خطا است!”

دوست داشتم!
۶

Tags:

22 thoughts on “پاسخ به فراخوان “دعوت از نیروهای آماده به کار”: دو گانه‌ی “انتظار” و “توهم”!

  1. همون‌طور که عرض کردم اگر این دو منفعت را برای شما ندارد طبیعتا ادامه تحصیل ندادن به‌شرط به‌روز نگه‌داشتن خودتون گزینه‌ی خوبی می‌تواند باشد. از لطف شما هم سپاس‌گزارم؛ إنشاءالله برنامه‌های بعدی. 🙂

  2. مرسی از جوابتون پس اگر قصد ادامه تحصیل در دکترا نداشتیم یا اینکه در درآمدمون تاثیری نداشت ارشد خوندن زیاد مهم نیست؟چون دوست هایی ام که دارن ارشد میخونن میگن ای کاش طبق علاقه خودم مطالعه میکردم تو دروس آکادمیک گاهی اون علاقه به همون مباحث هم از دست میره
    در ضمن میبخشید دیر جواب دادم چون تو برنامه چهلنما که آقای مهرانی به عنوان سخنران در خدمتشون بودیم سرم گرم بود خوشحال میشدیم شما هم همراه دوستتون آقای مهرانی تشریف میاوردید البته برنامه بعدی چهلنما هم در راه در آذر ماه امیدوارم سعادت دیدار جنابعالی نصیب ما هم بشه 🙂

  3. ممنون از لطف شما دوست عزیز. براتون آرزوی موفقیت دارم. در مورد ارشد خواندن، بستگی داره که هدف‌تون چی باشه؟ اگر قصد ادامه تحصیل در مقطع دکترا دارید یا فکر می‌کنید داشتن مدرک رسمی و دانشگاه ارشد روی درآمد یا پیشرفت شغلی‌تون تأثیر مثبت می‌گذاره، ایده‌ی بسیار خوبیه؛ و الا بهتره با همین روش فعلی و همون دوره‌ی ام بی ای فشرده مجازی پیش بروید. موفق باشید. 🙂

  4. به دلیلی به سایت آقای امیر مهرانی رفته بودم و لینک تو لینک شد به این مطلب رسیدم و از این بابت خوشحالم دوست جوان من و بیشتر خوشحالم که با مطالب زیبات آشنا شدم دو تا جملهی زیبا ام از شما و دوست دیگه ای که مثل من صنایع غذایی خوانده بود یاد گرفتم یکی خودتان را بشکنید که با توضیح شما مفهومش را درک کردم و دیگری قدرت هر انسانی…!
    من به شخصه وقتی با افرادی جدیدی آشنا میشم خیلی حس خوبی دارم نمیدونم چرا راستش 🙂
    در مورد چیزهایی که نمیدونستی و فهمیدی باید ییاد بگیری مثل اوناع مهارت ها هم موارد جالبی بود
    راستش چند وقتیه تو باشگاه مدیران فردای ایران که از طرف مجموعه مدیران ایران تاسیس شده فعالیت میکنم و خودم هم فکر نمیکردم تو جست و جوهایی که تو ضمینه بازاریابی و فروش و… میکردم به این صفحه ثبت نام باشگاه بربخورم (در ضمن وقت کردی یه سر هم به بچه های ما بزن خوشحال میشیم از دیدنت دوست من)
    بعد که رفتم دیدم چقدر خوشحالم که حداقل به یه سری از علایقم که تو این حوزه بوده دارم نزدیک میشم الان دارم با مطالبی که از این ور اون ور پیدا میکنم خودم رو تو حوزه مدیریت تغذیه میکنم (چون کلاسها و کارگاه ها هزینش برا من یکی زیاده :))) خلاصه اینکه از اینکه دیدم تو هم رشته صنایع خوندی و تا حدودی با این حوزه کاریت متفاوت بوده خوشحال شدم که فقط خودم نیستم که اینطوری دارم تو این حوزه فعالیت میکنم راستی به نظرت برا ارشد وقت گذاشتن و خوندن میارزه؟یا همین مدلی جلو رفتن و کسب معلومات کردن بهتره؟یه دروه ام بی ای بازاریابی فشرده یکساله مجازی ام دارم شرکت میکنم 🙂

  5. سلام. 🙂
    من به سؤالی که پرسیدید جواب دادم. ایشالا شما هم به ترم آخر تحصیل که رسیدید، به نتیجه‌ی اون روزهای من می‌رسید. هنوز زوده. 🙂

  6. اینو برای این گفتم که من اون موقع سال آخر دانشگاه بودم. تمام واحدهام را گذرانده بودم و فقط پایان‌نامه‌ام مونده بود. ولی با این حال هیچ دیدی نسبت به آینده‌ی شغلی‌م و حوزه‌ی کاری که باید انتخاب می‌کردم نداشتم. خوش‌حال‌م که “شانس” من را به همان حوزه‌‌ای که باید وارد کرد و از سرگردانی نجات داد. بقیه‌ی راه را هم نوشتم که چطور طی کردم. 🙂

  7. سلام. گفتید “هر چیزی که گیرم می‌آمد می‌خواندم: از شش سیگما و..” و این رو اشتباه دونستید. چرا؟
    مگه این نیست که در آغاز کار برای اینکه بفهمیم راهمون باید چی باشه نگاهی به چند حوزه توامان داشته باشیم تا بفهمیم بهترین با توجه به شرایط و انتظارات ما چی هست؟ مگه این طور نیست؟

  8. آقای نعمتی عزیز
    مطلب خیلی جالبی رو ارائه نمودید. من هم پس از ۳ سال کار کردن و همچنین کارآفرینی این مشکلات رو دارم. من لیسانس صنایع غذائی و ترم آخر مدیریت اجرائی هستم.
    ۱- واقعاً درس های دانشگاه به دردم نخورد البته ارشد باز خیلی بیشتر برام ملموس و مفید بود.
    ۲- در زمینه مورد دوم چنین ادعائی ندارم ولی میشه گفت رسیدن به اینکه در کار به مهارت بالائی برسم ایده ال من هست.
    ۳- راستی این سوال برای من هم هست؟ تخصص من چیست؟ به چه تخصص هائی نیاز دارم؟ اگرچه جهت شغلی من این چند سال عوض شد. دو سال و نیم مسئول کنترل کیفی بودم و یک سال در زمینه بازرگانی خارجی کار کردم و الان خوب یک سالی است که سرپرست فروش یک شرکت پخش در گیلان هستم. ولی این مشکل را در خودم می بینم که تخصصی کار نمی کنم.
    ۴- من به چیزی بین این دو معتقدم. جمله است که همیشه در ذهنم هست. ” قدرت هر انسانی به اندازه قدرت ارتباطات اوست” اگر خیلی نخبه باشی ولی ارتباط نداشته باشی موفق نیستی ولی در ایران ارتباطات جای خیلی از مهارت ها را می گیرد و فرصت های زیادی را برایت می سازد.
    ۵- اگرچه به رضایت شغلی هم اهمیت می دهم ولی برای من هنوز درآمد یک هدف مهم است برای این است که این روزها در فکرم که شهرستان را رها کنم و دنبال فرصت های بهتر کاری در تهران باشم. درآمد ماهی ۶۰۰ تومان با روزی ۱۰ ساعت کار شاید پس از مدتی افسردگی بیاورد. به خصوص اینکه بدانی افزایشی در کار نیست…..
    ۶-بله با این نظر شما کاملاً موافقم. مدیر شدن راه پیشرفت نیست. متخصص شدن خیلی مهمتر و ارزشمندتر است و می تواند موجب درآمد بیشتر هم شود.

  9. هر وقت یاد اولین مصاحبه های شغلی که شدم و جواب هایی که دادم می افتم حسابی خنده ام می گیرد. با اعتماد به نفس در حد احمدی نژاد!

  10. آقای شهاب فوق العاده و واقعا مفید بود

    یه مسعله‌: مواردی که فرمودید تقریبا شرح حال فعلی خیلی‌ها از جمله بنده است لطفا مطالبی برای شکستن صحیح خود و رفع این باورهای غلط منتشر کنین
    مثلا چطور توانمندی خود را در همکاری‌های تیمی، صحبت کردن، رفتار حرفه‌ای گسترش دهیم و یا حتی چطور تشخیص بدهیم که کدام تخصص ها را باید برای آینده داشته باشیم و…

  11. آقای نعمتی شهاب عزیز
    به نظرم این نگاه شما به گذشته است که رمز اصلی موفقیت شماست. ممنونم که در بحث شریک شدید و تجربه های ارزشمندتان را با همه شریک شدید. این نشان از این هم دارد که شما حالا یک روحیه بسیار خوب کار تیمی دارید، چقدر خوب مینویسید، ساده و روان و این همه را با باور به داشته هایتان و جستجوی محدودیتهایتان (اینها ضعف نیست، محدودیت است) بدست آورده اید.
    برایتان آرزوی موفقیت، از این هم بیشتر دارم.
    سربلند باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *