“آینده چه شکلی است؟” تا بهحال این سؤال را از خودتان پرسیدهاید؟ حتما این کار را کردهاید. آنچه مهم است پاسخی است که به این سؤال دادهاید. اینکه آینده را چگونه میبینید در فرایند حرکت در مسیر زندگی و رسیدن به هر آنچه موفقیت مینامیدش، نقشی کلیدی دارد. همین حالا اندک زمانی بگذارید و به این سؤال فکر کنید. چشمهایتان را ببندید و خودتان را در چند سال بعد تصور کنید. چه میبینید؟
تا اینجا با هم بارها در مورد اهمیت تصویر ذهنی و خوب دیدن آینده و فراموشی گذشته حرف زدیم. بیایید از حرفهای کلی بگذریم و دقیق صحبت کنیم.
افراد برجسته و موفق حتما آینده را در قالبی مشخص تشریح میکنند. این قالب مشخص را هدفگذاری مینامیم. هدفها، همان رؤیای شما هستند که بهشکل دقیقتری تشریح شدهاند. در واقع اگر رؤیا امری درونی است که نمیشود آن را به دیگران منتقل کرد، هدف، چیزی است که دیگران هم میتوانند آن را درک کنند (و اساسا اینکه از جایی بهبعد دیگران هم باید رؤیای ما را درک کنند، اهمیتی کلیدی مییابد. چرا؟ بعدا خواهیم دید.)
هدفگذاری از جایی شروع میشود که شما بتوانید یک توصیف کلی از آینده روی کاغذ بیاورید. برای شروع یک جملهی کوتاه کافی است: ” علی نعمتی شهاب هستم. گزینهی اول مشاورهی راهاندازی و توسعهی یک کسب و کار نوآورانه بر بستر فناوری اطلاعات و ارتباطات.” صبر کنید. آیا آینده فقط شامل دنیای حرفهای و شغلی است؟ نه. پس باید یک جمله هم برای زندگی شخصیام بنویسم: که البته مرا از نوشتن آن در این یادداشت معاف کنید!
اما این توصیف از کجا آمد و اصلا موضوعش چه بود؟ در اینجا خیلی ساده من نوشتهام قرار است در آینده در حوزهی شغلی کجا قرار بگیرم. به بیان دیگر در اینجا پاسخ خودم به سؤال “چه کاره هستی” را در چند سال بعد نوشتهام! رؤیایی بهنظر میرسد؟ بله و باید هم رؤیایی باشد. چرا؟ چون توصیف آینده باید انگیزشبخش و لذتبخش باشد. وقتی چشمانم را میبندم و تصویر خودم را در چند سال بعد میبینم، باید حس خوبی به من دست بدهد و لبخندم را همهِ آدمهای دور و اطرافم ببینند. این حس خوب و این لبخند، عامل اصلی در موفقیت من خواهد بود. چطور؟ بعدا این را هم خواهیم دید!
یادتان هست در مورد اهمیت کشف پاسخ “چرا”های زندگی صحبت کردیم؟ آیا این جمله پاسخی است به چرایی زندگی من در مسیر شغلیام؟ آیا اگر روزی به این رؤیا رسیدم و کسی از من پرسید چرا این مسیر را انتخاب کردی میتوانم پاسخ او را بدهم؟ واقعیت این است که اغلب ما این مسیر را براساس آنچه دانستههایمان طراحی میکنیم. خوب اشکال کار کجاست؟ این محدودیت را هر انسانی دارد. بله. این دست است. اما مسئله این است که ما به قول ابنسینا “دانش من بدان پایه رسید / که بدانم همی که نادانم” با علم به اینکه نمیدانیم، براساس همان نادانستهها برای عمری تصمیم بگیریم و با باور اینکه “رفتن، رسیدن است” هر روز و هر شب با امید و آرزوی اینکه بالاخره روزی میشود، لحظاتمان را بهسختی بگذرانیم و دست آخر، چیزی جز حسرت برایمان باقی نماند. شاید از اول قرار بود نشود و من مسیرم را اشتباه انتخاب کرده بودم.
برای پیشگیری از بروز این مشکل چه میتوان کرد؟ جستجو، مطالعه و تجربه. گفتگو با دیگرانی که سالها از ما در عدد تقویمی عمر پیشاند. کسانی که توانستهاند راهشان را بیابند و کسانی که نتوانستهاند. کسانی که به موفقیت رسیدهاند و کسانی که شکست، سهمشان از زندگی بوده است. گشت و گذار برای کشف کردن هزار راه رفته و نرفته و صد هزار تجربه و حس زیبا و نازیبا. برای کشف رضایتمندیها و نارضایتیها. برای یافتن آن چیزی که میخواهم زندگیام را صرف آن کنم.
نوشتن این تکجمله برای تمام عمر کار بسیار دشواری است. دشوارتر از آنکه فکرش را بکنید. شاید وقتی از شما بخواهند زندگیتان از امروز تا نقطهی پایان را در یک جمله خلاصه کنید، سریع اولین جملهای را که به ذهنتان بیاید روی کاغذ بیاورید. اما لحظهای به این بیاندیشید که آیا مسیری که برای رسیدن به آن آدم رؤیایی و آرمانی باید طی کنید همان مسیری است که باید؟ و آیا آن آدم، همانی است که باید باشد یا دست آخر، سهم شما مثل قهرمان فیلم “افسانهی آه” خانم تهمینه میلانی سرگردانی و چشم بهراهی همیشه است؟