رفتن به محتوا
  • صفحه‌ی اصلی
  • داستان گزاره‌ها
  • درباره‌ی نویسنده‌ی گزاره‌ها
  • کتابخانه‌ی گزاره‌ها
  • تماس

ترنم سکوت …

ادبيات,  زندگی

دیشب که تا گرداب راندم، ساحل‌م گم بود وز ورطه تا ورطه تلاطم در تلاطم بود چون صبح برگشتم به ساحل، عشق را دیدم کز سنگ و صخره با لطافت در تجسم بود اکنون که پیرم هیچ حتی در جوانی نیز آیینه‌ی دیدار من خشت سر خُم بود از کفر و ایمان، هیچ یک چیزی […]

1 مهر 1400 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

خروش خاموش

ادبيات,  زندگی

چو در مقامِ پذیرش، خوش است خاموشی به بویِ واقعه، زینهار تا که نخروشی چه می‌تنی؟ که همه شرحِ ماجرا این، است دمی خروش و سپس تا همیشه خاموشی!  *** به خاک ریشه مکن، چون درخت ـ حتّی سرو ـ نسیم باش که خوش باد، خانه بر دوشی … *** هدف چو رفتن از این‌جاست، […]

16 اردیبهشت 1400 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

همه‌ی طول سفر، یک چمدان بستن بود …

ادبيات,  زندگی

گرچه چون موج، مرا شوق زخود رستنْ بود موج موج دل من، تشنه‌ی پیوستن بود یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر بس که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود خواستم از تو به غیر از تو نخواهم؛ اما خواستن‌ها همه موقوف توانستن بود کاش از روز ازل هیچ نمی‌دانستم که هبوط […]

2 اردیبهشت 1400 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

جانِ دل‌گرفته …

ادبيات,  زندگی

مگو که شعله در این سینه در نمی‌گیرد دل‌م گرفته از این بیش‌تر نمی‌گیرد به درد بی‌خبری، جانِ خسته درگیر است کسی از آن سوی دل‌ها خبر نمی‌گیرد مگو برای گرفتن، بهانه دیگر نیست دل‌ت برای شهیدان، مگر نمی‌گیرد!؟ هزار بادیه را عشق شعله زد؛ اما در این دل، این دل وامانده در نمی‌گیرد … […]

12 فروردین 1400 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

یک سینه سخن دارم، این بار که می‌آیم!

ادبيات,  زندگی

در دست گلی دارم، این بار که می‌آیم کان را به تو بسپارم، این بار که می‌آیم در بسته نخواهد ماند، بگذار کلیدش را در دست تو بسپارم! این بار که می‌آیم! هم هرکس و هم هرچیز، جز عشق تو پالوده است از صفحه‌ی پندارم، این بار که می‌آیم خواهی اگرم سنجی! می سنج که […]

1 مهر 1399 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

معرکه‌ی اندیشه‌ی فردا

ادبيات

رفتی از چشم‌م و دل محو تماشاست هنوز عکس روی تو در این آینه پیداست هنوز هر که در سینه دلی داشت، به دل‌داری داد دل نفرین شده‌ی ماست که تنهاست هنوز در دل‌م عشق تو چون شمع به خلوت‌گه راز در سرم شور تو چون باده به میناست هنوز گر چه امروز من آیینه‌ی […]

9 مرداد 1399 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

چگونه زار نگریم؟ که آدمی‌زادم …

ادبيات,  زندگی

نه کورسوی چراغی، نه ردّ پای کسی دلم گرفته خدایا! کجاست هم‌نفسی؟ تو رفته‌ای و برای‌م، نمانده میل وجود … چنان که از سر اکراه، می‌کشم نفسی چگونه زار نگریم؟ که آدمی‌زادم … دوباره سوخت، بهشت‌م، در آتش هوسی دل‌م گرفته خدایا! چگونه می‌شد، اگر نه بند قافیه بود و نه تنگیِ قفسی دل شکسته‌ی […]

26 تیر 1399 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

مگر که هر چه بگویم، به گفته می‌آیی؟

ادبيات

مگر که هرچه بگویم، به گفته می‌آیی؟ تو از کدامْ جهانِ نهفته می‌آیی؟ در استعاره و تشبیه‌ها نمی‌گنجی تو گویی از دلِ شعری، نگفته می‌آیی برای دیدن تو چشم‌ها نمی‌خوابند ولی تو خوابی و در چشمِ خفته می‌آیی برای فهمِ من و روزگار ما زودی تو چون گلی که زمستان، شکفته می‌آیی نمی‌شود که تو […]

19 تیر 1399 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

آن که سامان بدهد این همه ویرانی را …

ادبيات,  زندگی

عشق‌ت آموخت به من رمز پریشانی را چون نسیم از غمِ تو، بی سر و سامانی را بوی پیراهنی ‌ای باد بیاور، ور نه غم یوسف بکشد، عاشق کنعانی را دور از چاک گریبان تو آموخت به من گل من، غنچه‌صفت، سر به‌گریبانی را آه از این درد که زندان قفس خواهد کشت مرغ خو […]

16 اردیبهشت 1399 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

بهار، سمت زمستان من نمی‌آید …

ادبيات,  زندگی

سری نمانده و سامان من نمی‌آید کسی به تسلیت جان من نمی‌آید به گرگ‌های بیابان دروغ می‌بندند نگو که یوسف کنعان من نمی‌آید گلایه از چه کنم چون که شانه هم دیگر به سمت موی پریشان من نمی‌آید چه آمده به سر قلب خالی از سکنه که باد هم به بیابان من نمی‌آید به رسم […]

5 اردیبهشت 1399 / ۰ دیدگاه
بیشتر بخوانید

صفحه‌بندی نوشته‌ها

قبلی 1 2 3 … 5 بعدی
پوسته Royal Elementor Kit توسط WP Royal.
به نسخه موبایل بروید