آن که سامان بدهد این همه ویرانی را …

عشق‌ت آموخت به من رمز پریشانی را
چون نسیم از غمِ تو، بی سر و سامانی را

بوی پیراهنی ‌ای باد بیاور، ور نه
غم یوسف بکشد، عاشق کنعانی را

دور از چاک گریبان تو آموخت به من
گل من، غنچه‌صفت، سر به‌گریبانی را

آه از این درد که زندان قفس خواهد کشت
مرغ خو کرده به پرواز گلستانی را …

همه، باغ دلم آثار خزان دارد، کو؟
آن که سامان بدهد این همه ویرانی را …

***

روزی که گذشت ـ ۱۶ اردیبهشت ماه ـ ۱۶ سال از آسمانی شدن غزل‌سرای مهربان روزگار نامهربان ما، حسین منزوی گذشت (همو که می‌گفت نام من عشق است آیا می‌شناسیدم؟ …). برای من که عمری را با غزل‌های او زیسته‌ام، این روز سرشار از حسرت و دریغی بزرگ است. روح وسیع دریایی‌ش، غریق اقیانوس بی‌پایان رحمت الهی.

دوست داشتم!
۳
ـ این‌جا دفترچه‌ی یادداشت‌ آن‌لاین یک جوان (!؟) سابقِ حالا ۴۰ ساله است که بعد از خواندن یک رشته‌ی مهندسی، پاسخ سؤال‌های بی پایان‌ش در زمینه‌ی بنیادهای زندگی را در علمی به‌نام «مدیریت» کشف کرد! جوانی که مدیریت را علم می‌داند و می‌خواهد علاقه‌ی شدیدش به این علم را با دیگران هم تقسیم کند!
علی نعمتی شهاب
Latest posts by علی نعمتی شهاب (see all)
علی نعمتی شهاب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *