در خود خروش ها دارم، چون چاه، اگر چه خاموش‌م
می‌جوشم از درون، هر چند، با هیچ‌کس نمی‌جوش‌م

گیرم به طعنه‌ام خوانند: «ساز شکسته!» می‌دانند،
هر چند خامش‌م؛ اما آتشفشان خاموش‌م

فردا به خون خورشیدم، عشق از غبار خواهم شست
امروز اگر چه زخم‌ش را هم، با غبار می‌پوشم

در پیش‌گاه فرمان‌ش، دستی نهاده‌ام بر چشم
تا عشق حلقه‌ای کرده است، با شکل رنج در گوش‌م

این داستان که از خون گُل بیرون دمد، خوش است؛ اما
خوش‌تر که سر برون آرد، خون از گُل سیاووش‌م

من با طنین خود بخشی از خاطرات تاریخ‌م
بگذار تا کند تقویم از یاد خود فراموش‌م

به‌احترام اول مهر، ۷۷مین سال‌گرد پا گذاشتن شاعر غزل‌ها و عاشقانه‌های روایت‌گر روزگار پررنج ما: حسین منزوی. روح بزرگ‌ش شاد و مهمان صاحب امروز (ع) و فرزند برومند ایشان (عج).

دوست داشتم!
۰

در خود خروش ها دارم، چون چاه، اگر چه خاموش‌م می‌جوشم از درون، هر چند، با هیچ‌کس نمی‌جوش‌م گیرم به طعنه‌ام خوانند: «ساز شکسته!» می‌دانند، هر چند خامش‌م؛ اما آتشفشان خاموش‌م فردا به خون خورشیدم، عشق از غبار خواهم شست امروز اگر چه زخم‌ش را هم، با غبار می‌پوشم در پیش‌گاه فرمان‌ش، دستی نهاده‌ام بر چشم تا عشق حلقه‌ای کرده

چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی
بلند می‌پرم اما، نه آن هوا که تویی

تمام طول خط از نقطه‌ی که پر شده است
از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی

ضمیرها بدل اسم اعظم‌اند همه
از او و ما که من‌م، تا من و شما که تویی

تویی جواب سؤال قدیم بود و نبود
چنان‌چه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی

به عشق معنی پیچیده داده‌ای و به زن
قدیم تازه و بی‌مرز بسته تا که تویی

به رغم خار مغیلان نه مرد نیم‌رهم
از این سفر همه پایان، آن خوشا که تویی

جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا
کسی نشسته در آن‌سوی ماجرا که تویی

نهادم آینه‌ای پیش روی آینه‌ات
جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی

تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده‌ای
نوشته‌ها که تویی نانوشته‌ها که تویی … 

حسین منزوی

به‌احترام امروز، ۱۶ اردیبهشت، ۱۹مین سال‌گرد آسمانی شدن شاعر «از کهربا و کافور»، هم‌او که غزل‌های ناب‌ش، رازگشای زندگیِ انسان در این روزگار بود … روح مهربان و رنج‌کشیده‌اش غریق رحمت الهی.

دوست داشتم!
۱

چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی بلند می‌پرم اما، نه آن هوا که تویی تمام طول خط از نقطه‌ی که پر شده است از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی ضمیرها بدل اسم اعظم‌اند همه از او و ما که من‌م، تا من و شما که تویی تویی جواب سؤال قدیم بود و نبود چنان‌چه پاسخ

تا صبح‌دم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبح‌دم زدم

با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید
من برق چشم ملتهب‌ت را رقم زدم

تا کور سوی اخترکان بشکند همه
از نام تو به بام افق‌ها،‌ علم زدم

با وامی از نگاه تو خورشیدهای شب
نظم قدیم شام و سحر را به‌هم زدم

هر نامه را به نام و به‌عنوان هر که بود
تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم

تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد
شک از تو وام کردم و در باورم زدم

از شادی‌ام مپرس که من نیز در ازل
همراه خواجه قرعه‌ی قسمت به غم زدم

زنده‌یاد حسین منزوی

۱۶ اردیبهشت، دنیای فانی ۱۸ سال شد که از نفس گرم غزل‌های «حسین منزوی» محروم شده است. با تأخیر، به‌احترام روح مهربان‌ش. یادش گرامی و نام‌ش جاودان و روح‌ش مهمان سفره‌ی پر برکت حق باد.

دوست داشتم!
۱

تا صبح‌دم به یاد تو شب را قدم زدم آتش گرفتم از تو و در صبح‌دم زدم با آسمان مفاخره کردیم تا سحر او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید من برق چشم ملتهب‌ت را رقم زدم تا کور سوی اخترکان بشکند همه از نام تو به

دیشب که تا گرداب راندم، ساحل‌م گم بود
وز ورطه تا ورطه تلاطم در تلاطم بود

چون صبح برگشتم به ساحل، عشق را دیدم
کز سنگ و صخره با لطافت در تجسم بود

اکنون که پیرم هیچ حتی در جوانی نیز
آیینه‌ی دیدار من خشت سر خُم بود

از کفر و ایمان، هیچ یک چیزی نماند، آری
وقتی دو سنگ آسمانی را تصادم بود …

گاهی تنیدن در سکوت این جا برای من،
با همت گوش دل‌م، عین ترنم بود …

هر یک به چیزی دل نهادن ـ گرچه ناهمگون ـ
زیباترین پیوند من با خیل مردم بود.

*****

به‌احترام اول مهر و ۷۵ سالگی شاعر عشق و انسان، زنده‌جاوید هم‌روزگار ما، حسین منزوی. روح دریایی‌ش در آرامش.

دوست داشتم!
۳

دیشب که تا گرداب راندم، ساحل‌م گم بود وز ورطه تا ورطه تلاطم در تلاطم بود چون صبح برگشتم به ساحل، عشق را دیدم کز سنگ و صخره با لطافت در تجسم بود اکنون که پیرم هیچ حتی در جوانی نیز آیینه‌ی دیدار من خشت سر خُم بود از کفر و ایمان، هیچ یک چیزی نماند، آری وقتی دو سنگ

چو در مقامِ پذیرش، خوش است خاموشی
به بویِ واقعه، زینهار تا که نخروشی

چه می‌تنی؟ که همه شرحِ ماجرا این، است
دمی خروش و سپس تا همیشه خاموشی! 

***

به خاک ریشه مکن، چون درخت ـ حتّی سرو ـ
نسیم باش که خوش باد، خانه بر دوشی …

***

هدف چو رفتن از این‌جاست، هر دو یکسانند
سفر به شیوهٔ فرهادی و سیاوشی!

***

مسافران همه از خاک، خیمه برچینند
که خوانده قافله، خیّام را به چاووشی …

زنده‌یاد حسین منزوی

به‌احترام امروز ـ ۱۶ اردیبهشت ـ که ۱۷مین سال‌گرد آسمانی شدن «حسین منزوی» است. شاعر بزرگ روزگار ما که «حنجره‌ی زخمی تغزل» نه‌فقط عنوان یکی از کتاب‌های‌ش، که خلاصه‌ی زندگی‌اش بود. یاد عزیزش بیش از هر زمانی گرامی و روح‌ش در این روزها و شب‌های عزیز، شاد.

دوست داشتم!
۶

چو در مقامِ پذیرش، خوش است خاموشی به بویِ واقعه، زینهار تا که نخروشی چه می‌تنی؟ که همه شرحِ ماجرا این، است دمی خروش و سپس تا همیشه خاموشی!  *** به خاک ریشه مکن، چون درخت ـ حتّی سرو ـ نسیم باش که خوش باد، خانه بر دوشی … *** هدف چو رفتن از این‌جاست، هر دو یکسانند سفر به

در دست گلی دارم، این بار که می‌آیم
کان را به تو بسپارم، این بار که می‌آیم

در بسته نخواهد ماند، بگذار کلیدش را
در دست تو بسپارم! این بار که می‌آیم!

هم هرکس و هم هرچیز، جز عشق تو پالوده است
از صفحه‌ی پندارم، این بار که می‌آیم

خواهی اگرم سنجی! می سنج که جز مهرت
از هر چه سبک‌بارم، این بار که می‌آیم

سقف‌م ندهی باری، جایی بسپار، آری
در سایه‌ی دیوارم، این بار که می‌آیم

باور کن از آن تصویر، آن خستگی، آن تخدیر
بی‌زارم و بی‌زارم، این بار که می‌آیم

دیروز بهل جانا! با تو همه از فردا
یک سینه سخن دارم، این بار که می‌آیم!

به‌احترام ۷۴ سالگی شاعر عشق و غزل، زنده‌یاد حسین منزوی. روح طوفانی‌ش در آرامش باد.

دوست داشتم!
۲

در دست گلی دارم، این بار که می‌آیم کان را به تو بسپارم، این بار که می‌آیم در بسته نخواهد ماند، بگذار کلیدش را در دست تو بسپارم! این بار که می‌آیم! هم هرکس و هم هرچیز، جز عشق تو پالوده است از صفحه‌ی پندارم، این بار که می‌آیم خواهی اگرم سنجی! می سنج که جز مهرت از هر چه

عشق‌ت آموخت به من رمز پریشانی را
چون نسیم از غمِ تو، بی سر و سامانی را

بوی پیراهنی ‌ای باد بیاور، ور نه
غم یوسف بکشد، عاشق کنعانی را

دور از چاک گریبان تو آموخت به من
گل من، غنچه‌صفت، سر به‌گریبانی را

آه از این درد که زندان قفس خواهد کشت
مرغ خو کرده به پرواز گلستانی را …

همه، باغ دلم آثار خزان دارد، کو؟
آن که سامان بدهد این همه ویرانی را …

***

روزی که گذشت ـ ۱۶ اردیبهشت ماه ـ ۱۶ سال از آسمانی شدن غزل‌سرای مهربان روزگار نامهربان ما، حسین منزوی گذشت (همو که می‌گفت نام من عشق است آیا می‌شناسیدم؟ …). برای من که عمری را با غزل‌های او زیسته‌ام، این روز سرشار از حسرت و دریغی بزرگ است. روح وسیع دریایی‌ش، غریق اقیانوس بی‌پایان رحمت الهی.

دوست داشتم!
۳

عشق‌ت آموخت به من رمز پریشانی را چون نسیم از غمِ تو، بی سر و سامانی را بوی پیراهنی ‌ای باد بیاور، ور نه غم یوسف بکشد، عاشق کنعانی را دور از چاک گریبان تو آموخت به من گل من، غنچه‌صفت، سر به‌گریبانی را آه از این درد که زندان قفس خواهد کشت مرغ خو کرده به پرواز گلستانی را

شاعر ! تو را زین خیل بی‌دردان، کسی نشناخت
تو مشکلی و هرگزت آسان، کسی نشناخت

کنج خرابت را بسی تَسخَر زدند اما
گنج تو را، ای خانه‌ی ویران کسی نشناخت

جسم تو را، تشریح کردند از برای هم
اما تو را ای روح سرگردان! کسی نشناخت …

***

هرکس رسید از عشق ورزیدن به انسان گفت
امّا تو را، ای عاشق انسان! کسی نشناخت …

امروز یکم مهر ماه، هفتادمین سال‌گرد تولد غزل‌سرای بزرگ هم‌روزگار ما زنده‌یاد حسین منزوی بود. روح بزرگ‌ِ ناآرام و عاشق‌ش در آرامش باد!

دوست داشتم!
۲

شاعر ! تو را زین خیل بی‌دردان، کسی نشناخت تو مشکلی و هرگزت آسان، کسی نشناخت کنج خرابت را بسی تَسخَر زدند اما گنج تو را، ای خانه‌ی ویران کسی نشناخت جسم تو را، تشریح کردند از برای هم اما تو را ای روح سرگردان! کسی نشناخت … *** هرکس رسید از عشق ورزیدن به انسان گفت امّا تو را، ای

دلم که نبض خسته‌اش، پر از ملال می‌زند
به هر تپش به سینه، ضربه‌ی زوال می‌زند

دگر هوای اوج‌های بی‌تو را نمی‌کنم
که عشق چون تو نیستی، شکسته، بال می‌زند

دلم نمی‌گشاید از نمایش ستارگان
که بی‌تو آسمان، نقابی از ملال می‌زند …

***

پرنده‌ی نگاه من، به شوق چشم‌های تو
همیشه تن به آن دو برکه‌ی زلال می‌زند …

زنده‌یاد حسین منزوی

دوست داشتم!
۷

دلم که نبض خسته‌اش، پر از ملال می‌زند به هر تپش به سینه، ضربه‌ی زوال می‌زند دگر هوای اوج‌های بی‌تو را نمی‌کنم که عشق چون تو نیستی، شکسته، بال می‌زند دلم نمی‌گشاید از نمایش ستارگان که بی‌تو آسمان، نقابی از ملال می‌زند … *** پرنده‌ی نگاه من، به شوق چشم‌های تو همیشه تن به آن دو برکه‌ی زلال می‌زند …

ای جوهر سرداری سرهای بریده
وی اصل نمیرندگی نسلِ نمیران

خرگاه تو می‌سوخت در اندیشه‌ی تاریخ
هربار که آتش زده شد بیشه‌ی شیران …

***

وان روز که با بیرقی از یک تن بی‌سر
تا شام شدی قافله‌سالار اسیران …

زنده‌یاد حسین منزوی

تاسوعا و عاشورای حسینی (ع) تسلیت باد. التماس دعا.

پ.ن. عنوان پست هم برگرفته از بیتی دیگر از همین غزل حسین منزوی است.

دوست داشتم!
۱

ای جوهر سرداری سرهای بریده وی اصل نمیرندگی نسلِ نمیران خرگاه تو می‌سوخت در اندیشه‌ی تاریخ هربار که آتش زده شد بیشه‌ی شیران … *** وان روز که با بیرقی از یک تن بی‌سر تا شام شدی قافله‌سالار اسیران … زنده‌یاد حسین منزوی تاسوعا و عاشورای حسینی (ع) تسلیت باد. التماس دعا. پ.ن. عنوان پست هم برگرفته از بیتی دیگر