امروز بهصورت کاملا اتفاقی یادم افتاد که روز ۱۳ اردیبهشت سال ۱۳۸۵ وارد دنیای کاری حرفهای شدم؛ یعنی شنبهی همین هفته وارد پانزدهمین سال دوران کاری حرفهایام شدم. اولین نکته پس از یادآوری این سالگرد، تعجب از این بود که چه زود گذشت و البته چقدر غواصی دشوار و پرعمقی در اقیانوس دنیای کاری حرفهای بود! بعد با مرور سریع این ۱۴ سال و دو روز، دیدم که زندگی کاری هم مثل هر جنبهی دیگری از زندگی انسان، سرشار است از غم و شادی، موفقیت و شکست، سرگردانی و راهیابی، رسیدن و نرسیدن، اضطراب و آرامش و دو گانههای بسیار دیگری از این دست. چیزی که شاید در این میان بیشتر از هر چیز دیگری مهم این باشد که در این مسیر پر و پیچ و خم، مجموع برآیند حرکتت، مثبت باشد و در طول زمان، حتی شده بهاندازهی یک قدم، پیش رفته باشی. خوشحالم اگر در مورد زندگی شخصیام نمیتوانم با قاطعیت بگویم همیشه رو بهجلو بوده؛ اما در مورد شغلم بهعنوان یک تحلیلگر کسبوکار و مشاور مدیریت، قاطعانه میتوان بگویم که اگر نه هر سال، ولی در مجموع در طول سالیانِ که مشغولیتم به کار حرفهای، توانستهام پیشرفت خوبی داشته باشم. این رضایت درونی ـ با وجود تمام زمین خوردنها و حسهای متناقض در مورد انتخابهایم ـ بیش از هر چیز دیگری به من برای ادامهی مسیرم در تاریکترین روزهای زندگی شغلی انرژی و انگیزه داده است. خوشحالم که در مسیر رؤیایهای خودم گام برداشتم و حتی اگر هم جایی باختم، نتیجهی انتخاب خودم بود و حتی همین باختهای بزرگ و کوچک هم سه دستاورد داشتند:
۱- کشف کردم چه چیزهایی را بلد نیستم و چه ضعفهایی دارم: من آنقدرها که خودم تصور میکنم آدم همهفنحریف و یک متخصص حرفهای درجه اول نیستم!
۲- فهمیدم که بار بعدی چه کارهایی را نباید انجام بدم!
۳- یاد گرفتم که کورسوی نورِ امید در دوردستها را باید خیلی بیش از آن چیزی که فکر میکنی، جدی بگیری!
شاید تنها حسرت من در این دورانِ نسبتا طولانی این باشد که چرا پول درآوردن را آنقدر که باید جدی نگرفتم! 🙂 هر چند که این روزها متوجه شدهام که روزهای بیپولی و بدهکاری سنگین هم تجربهای بود که باید آن را بهدست میآوردم تا بهقول بازیهای رایانهای به «مرحلهی بعدی» بروم.
حالا در این روزهای ابتدایی ۱۵مین سال زندگیام در دنیای کاری حرفهای میخواهم ۱۵ گزارهای را که براساس تجربه و مطالعاتم فکر میکنم در مورد دنیای کاری حرفهای میتوانند درست باشند را بنویسم. پس این خلاصهی روایتِ من از دنیای کاری حرفهای بدون هیچ ترتیبی:
۱- در دنیای کاری، پویاییِ مسیر، از سرعتِ طی مسیر، مهمتر است: ممکن است گاهی در جا بزنی، ولی در واقع داری خودت را برای مسابقهی دو صد متر بعدی گرم میکنی!
۲- کارِ واقعی آن است که خود ببوید، نه آنکه بیشنمایی (همان شوآفِ خودمان!) بگوید.
۳- پول، اگر چه نباید اولویت اصلی در کار باشد؛ اما اولویت آخر هم نیست!
۴- روابط کاری ممکن است دوستانه نباشد؛ اما باید برای هر دو طرف، ارزشآفرین باشد. در شکستن رابطههای کاری با اطمینان حاصل کردن از نگاهِ ابزارگرایانهی طرف مقابل به من یا گذر از مرزهای اخلاقی، نباید هیچگونه تردیدی داشت.
۵- ادامه دادن به کارهای پرهزینه و بینتیجه، در هر جایی که متوقف شود، نهتنها هزینهی از دست رفته را در آینده جبران خواهد کرد بلکه سود هم خواهد داشت (تبصره: هزینه و سود در اینحا لزوما از جنس مالی نیست)؛ چرا که دوباره شروع کردن، هم ترسناک و هم دردناک؛ اما خیلی وقتها هم تنها چارهی کار است.
۶- اگر چه فروتنی حتما یک ارزشِ اخلاقی است؛ اما نه همیشه و نه در برابر همهی انسانها نمیتواند معنادار باشد. گاهی باید طرف مقابلت را متوجه کنی که کیستی و کیست، جایگاهت کجا است و جایگاهش کجا.
۷- معمولا کسی از حرف زدن با دیگران دربارهی اختلاف نظرها ضرر نمیکند؛ مگر در مورد افرادی که اساسا بهدنبال اختلاف نظر باشند تا از آن استفادههای لازم را بهنفع خود ببرند!
۸- اینکه برای رعایت اصول اخلاقی که به آنها معتقدی، از منفعتهای بزرگِ بالقوه (اعم از مالی و غیر مالی) چشم بپوشی، اسمش هر چه باشد باخت و عقبماندن از دیگران نیست.
۹- راهِ خودت را کشف کن و پیش برو نه آن چیزی که دیگران میخواهند: «جوینده یابنده است» و «آن چیز که در جستن آنی، آنی» شعار نیستند، اصولِ زندگیاند. 🙂
۱۰- سرگردانی در مسیر کاری طبیعی است و نشانهی اینکه زمانِ یک تغییرِ بزرگ فرا رسیده: انتخاب با من است که «بهقدر وسع» بهجستجوی «رازِ سیب» بروم یا اینکه بترسم و عمری حسرت بخورم!
۱۱- اینکه در چه دانشگاهی و در چه رشتهای درس خواندی یا از چه شغلی وارد دنیای حرفهای شدی اهمیتی ندارد. در بلندمدت مهم این است که چه چیزی را عمیقا بلدی و در انجامِ چه کاری بهترینِ خودت هستی. اگر از ترکیب این دو کنار هم لذت ببری و پولِ خوبی دربیاری دیگر عالی است!
۱۲- شبکهسازیِ واقعی زمانی واقعا اتفاق افتاده که برای بازاریابی شخصیات کاری نکنی و دیگران برایت بازاریابی کنند. فرقی هم ندارد که مسیر زندگی کاریات را کارمندی انتخاب کرده باشی یا آزادکاری (فریلنسینگ).
۱۳- هیچ روزی و هیچ زمانی نمیرسد که از یاد گرفتن و تجربه کردن بینیاز باشی. دانشآموز همیشگی ماندن، از حسِ خوبِ استاد و منتور و مشاور و مربی خوانده شدن ـ بهویژه در زمانهای که از این عناوین پرطمراق، پول خوبی هم میشود درآورد ـ هزاران بار بهتر است.
۱۴- خودت را بشناس و خودت بمان: جواهرِ اصلی همیشه بهتر از جواهرِ بدلی است، حتی وقتی که جواهر بدلی قیمت بالاتری دارد!
۱۵- در پایان همیشه خودت میمانی و خودت، میتوانی زندگی برای حرف و تشویق دیگران را انتخاب کنی (و عمری رنج ببری) و میتوانی راهِ خودت را انتخاب کنی، تمسخر و تحقیر را بهجان بخری (و حتی به آرزوهایت نرسی)؛ اما حسِ خوبِ گام برداشتن در مسیر رؤیاها (= زندگی کردن رؤیاها) را در اعماق وجودت بههمراه داشته باشی. 🙂
لازم است تأکید کنم ۱۵ گزارهی فوق، گزارهاند: اصول کاری و ارزشها و اعتقاداتی هستند که در این ۱۴ سال و دو روز بهمدد تجربه به آنها رسیدهام و لزوما جهانشمول نیستند. روایتشان کردم به این امید که برای شما هم مفید و الهامبخش باشند. خوشحال خواهم شد تا نقدهایتان را هم بر این گزارهها با من درمیان بگذارید.