تا کی من و دل اسیر و پابند شما
تا چند شما دریغ تا چند شما

تا چند من شکسته باشم همه دل
دلی نیز شکسته آرزومند شما

ای کاش به یک لحظه شما من بودید
یا من، منِ دیگری همانند شما

تا داد کشم تمام فریادم را
در همهمه‌ی سکوت مانند شما

***

 با آن‌که نمی‌گوی‌م‌تان می‌دانم
خرسندی من نیست خوش‌‌آیند شما!

رحیم رسولی

دوست داشتم!
۴

تا کی من و دل اسیر و پابند شما تا چند شما دریغ تا چند شما تا چند من شکسته باشم همه دل دلی نیز شکسته آرزومند شما ای کاش به یک لحظه شما من بودید یا من، منِ دیگری همانند شما تا داد کشم تمام فریادم را در همهمه‌ی سکوت مانند شما ***  با آن‌که نمی‌گوی‌م‌تان می‌دانم خرسندی من

در این دو هفته‌ی اخیر بزرگ‌داشت خالقِ “ناخدا خورشید” استاد ناصر تقوایی برگزار شد. حرف‌های استاد در این برنامه خواندنی است:

ـ گاهی فیلم‌های خوبی می‌بینیم که از زندگی قلابی ما زندگی‌تر هستند. آن زندگی که در طول سال‌ها ساخته می‌شود، در فیلم باید در عرض دو ساعت با تمام ظرافت‌ها ساخته شود. هنگام مطالعه کتاب، فرصت دارید اگر متوجه موضوعی نشدید برگردید و دوباره آن‌را بخوانید اما در سالن سینما چنین فرصتی برای کسی وجود ندارد. پس فیلمساز هم باید آنچنان هوشمندانه کار کند که کارش نیاز به ورق زدن و برگشت به عقب نداشته باشد؛ هرچقدر هم موضوع فیلم پیچیده باشد، کارگردان باید زبان بیان آن را پیدا کند. سینما چیزی فراتر از زندگی است. زمان در سینما ارزش دیگری دارد که با ساعت معمولی سنجیده نمی‌شود. همین فشرده کردن زندگی در مدت زمان کوتاه فیلم است که کار دشواری به حساب می‌آید. این‌که چه مسائلی را نادیده بگیریم و چه چیزهایی را در فیلم به کار بگیریم.

ـ در این میان، فرم فیلم به اندازه دیالوگ‌های آن تاثیرگذار است. فرم اگرچه بی‌زبان است اما بیشتر از گفت‌وگوها شما را در جریان فیلم قرار می‌دهد. همه‌ سینما گفت‌وگو نیست و تماشاچی حرفه‌ای، از راه‌های متفاوتی موضوع فیلم را در می‌یابد. استنباط من از سینما این‌گونه است که تماشاچی نیز باید در کار ما شریک شود؛ تماشاگر باید با فیلم درگیر شود، نه اینکه از «الف تا ی» کارگردان را بپذیرد. هرگز چیزهایی را که تماشاگر می‌شناسد در فیلم کش نمی‌دهم. گاهی اوقات برای شیرفهم کردن تماشاگر موضوع را کش می‌دهید اما موجب گمراهی بیشتر آن‌ها می‌شوید. این مسائل نیاز به توقف ندارد، چرا که تماشاچی به‌سرعت آن‌ها را دریافت می‌کند.

ـ فیلم خوب بدون وجود یک ساختار خوب غیرممکن است. ساختار، نثری است که یک نویسنده برای روایت داستانش انتخاب می‌کند. برای هر داستان شیوه به‌خصوصی وجود دارد که داستان بتواند در آن نمود پیدا کند. انتخاب یک ساختار باعث می‌شود که فیلم سنگین‌تر یا قابل هضم‌تر شود. قصه‌های خوب زیادی در سینما داشته‌ایم که به‌دلیل عدم وجود ساختار مناسب برای روایت، از بین رفته‌اند. برعکس این قضیه هم وجود دارد؛ قصه‌های بسیار ساده وقتی به دست فرد کاردان سپرده شود، می‌بینید چه ویژگی‌هایی پیدا می‌کنند و چه کشفیاتی در روایت داستان پیدا می‌شود.

ـ سینما برای من حرفه‌ای برای ارتزاق نبوده؛ زمانی که تمایل داشته و در ذهنم فیلم تازه‌ای بوده، کار کرده‌ام. تازگی فیلم نه به‌عنوان اینکه برای فروش در گیشه باشد، بلکه از این منظر که توان سینما را برای روایت قصه بالا ببرد و ابعادی از زندگی را تصویر کند که در فیلم‌های قبل نبوده است. از این‌رو هیچ‌گاه خودم را به چیزی عادت نمی‌دهم.

دوست داشتم!
۲

در این دو هفته‌ی اخیر بزرگ‌داشت خالقِ “ناخدا خورشید” استاد ناصر تقوایی برگزار شد. حرف‌های استاد در این برنامه خواندنی است: ـ گاهی فیلم‌های خوبی می‌بینیم که از زندگی قلابی ما زندگی‌تر هستند. آن زندگی که در طول سال‌ها ساخته می‌شود، در فیلم باید در عرض دو ساعت با تمام ظرافت‌ها ساخته شود. هنگام مطالعه کتاب، فرصت دارید اگر متوجه موضوعی نشدید

همگی ما در زندگی با مسائل و چالش‌های گوناگونی مواجهیم که حل آن‌ها می‌تواند درهایی از سعادت و خوش‌بختی را به‌روی ما بگشاید. این مسائل بغرنج، همان‌هایی هستند که ما را در روز بی‌قرار و در شب بی‌خواب می‌کنند. مسائلی که راه‌حل آن‌ها در ظاهر دور از دسترس ما هستند و همین است که باعث می‌شود تا روزها را در انتظار گشوده شدن دری به‌سوی باغ سبز رؤیاها پشت سر هم بگذرانیم. روزهایی پر از انتظار و تشویش، روزهایی کندگذر که گویی دقیقه‌ها چون سالی می‌گذرند. بعضی از ما ممکن است “پر بگشایند اما به دیوار قفس برخورد کنند” و اغلب ما دست روی دست می‌گذاریم تا “روز فرشته” از راه برسد. 🙂

کدام‌یک از ما می‌تواند ادعا کند که در زندگی با چنین چالش‌ها و حس‌ها و تجربیاتی مواجه نبوده است؟ مشکل از جایی پیش می‌آید که زندگی را در همین مسائل حل‌ناشدنی خلاصه می‌کنیم. متأسفانه بارها و بارها با افرادی برخورد کرده‌ام که در مواجهه با یک چالش بزرگ، تمام زندگی‌شان را بر سر آن قمار کرده‌اند و فراموش کرده‌اند که زندگی جنبه‌های دیگری هم دارد که هر کدام می‌تواند سرشار از حسِ خوبِ موفقیت باشد. البته که ما حق نداریم درباره‌ی سنگینی بار مسائل  دیگران بر دوش آن‌ها و اهمیت آن مسئله برای‌شان قضاوتی بکنیم؛ اما در هر حال این “قفل‌های ناگشودنی” تنها بخشی از داستان زندگی ما هستند.

در برابر این چالش‌های سخت چه باید کرد؟ انتظار کشیدن؟ تغییر جهت زندگی؟ تلاشِ مکرر؟ باید اعتراف کنم که شخصا جوابی برای این سؤال ندارم. خودِ من هم در زندگی‌ام گرفتار چند مسئله‌ از این دست چالش‌های حل‌نشدنی بوده‌ام. بعضی از آن‌ها را گذشتِ زمان حل کرده و در مورد برخی دیگر نیز چشم‌انداز مثبتی دیده نمی‌شود. اما چیزی که در این میان یاد گرفته‌ام این است که حتی با وجود اهمیتِ حیاتی دو مورد از این چالش‌های اساسی برای رسیدن به کیفیت زندگی مورد انتظارم، سایر بخش‌های زندگی را معطل آن‌ها نگذاشته‌ام. واقعیت این است که قرار نیست تمام رؤیاها در زندگی همان‌طوری که ما انتظار داریم محقق شوند. از آن بدتر این‌که قرار نیست زندگی ما در این دنیای خاکی بی‌درد و بی‌مشکل سپری شود. نمی‌دانم اسم‌ش را می‌شود چه گذاشت: دردناک، غم‌ناک یا چیزی شبیه این‌ها؛ اما در هر حال “درهای قفل‌شده” بخشی از این دنیا هستند و هنر بسیاری از افراد موفق در زندگی‌شان این است که از جایی به‌بعد قفل‌های بسته را به‌ حال خودشان رها می‌کنند و به‌جستجوی قفل‌های دیگری برای باز کردن می‌روند: قفل‌هایی که می‌شود برای باز کردن‌شان کاری کرد. البته کسی نمی‌تواند تضمین کند که این قفل‌ها ـ که شاید پیش‌تر در پرده‌ی وهم و خیال بودند ـ خود تبدیل به قفل‌های ناگشودنی بزرگ‌تری نشوند!

داستان چیزی شبیه یک پارادوکس بزرگ است: پیدا کردن هر قفلِ زندگی، با هیجانِ تلاش کردن برای گشودن آن آغاز می‌شود و نهایت‌ش را تنها خدا می‌داند! شاید این پارادوکس همانی باشد که گروس عبدالملکیان در شعری سروده است (و عنوان مطلب هم برگرفته از همین شعر است):

دنیای درهای قفل
دنیای دیوارهای بی‌پایان …
کلیدهای گم‌شده روزی پیدا خواهند شد
با قفل‌های گم‌شده چه کنیم؟

دوست داشتم!
۱

همگی ما در زندگی با مسائل و چالش‌های گوناگونی مواجهیم که حل آن‌ها می‌تواند درهایی از سعادت و خوش‌بختی را به‌روی ما بگشاید. این مسائل بغرنج، همان‌هایی هستند که ما را در روز بی‌قرار و در شب بی‌خواب می‌کنند. مسائلی که راه‌حل آن‌ها در ظاهر دور از دسترس ما هستند و همین است که باعث می‌شود تا روزها را در انتظار گشوده شدن

سال‌ها در منچستر بودم و این بنیان فکری مرا شکل داد. نزدیک به ۱۵ سال با فرگوسن کار کردم و راه‌کارها را یاد گرفتم. تمرینات هجومی و جنگندگی او برای بردن روی من تأثیر گذاشت. او ذهنیت پیروزی داشت و می‌خواست که تیم‌ش را بهتر کند. فرگوسن به هر کسی یک فرصت می‌داد. تقریبا همه چیزی که می‌دانم را از سر الکس یاد گرفتم. البته ما ذهنیت‌های متفاوتی داریم؛ چرا که از نسل‌ها و کشورهای مختلفی هستیم. اعتقاد به خود، تنها وجه اشتراک ماست. هر دوی‌مان همیشه می‌خواهیم برنده باشیم و به جوان‌ها فرصت دهیم. البته فرگوسن انرژی خیلی زیادی داشت. وقتی در تعطیلات بود فکر می‌کنم لذت می‌برد؛ اما بدش هم نمی‌آمد که همان موقع با رئال یا بارسا بازی کند. او همیشه می‌خواهد بهترین باشد! مولده تا پیش از حضور من یک تیم عادی نروژی بود که فوتبال مستقیم با زیر توپ زدن را اجرا می‌کرد. اما من و مربیان دیگر سعی کردیم این روند را عوض کنیم و به پاس‌کاری روی آوریم. فکر می‌کنم این باعث پیشرفت شده باشد.” (اوله‌گونار سولشر؛ این‌جا)

سولشر (یا سولکسیار و هزاران تلفظ دیگر!) را به‌عنوان ذخیره‌ی طلایی فرگوسن می‌شناختیم و شاید بیش از همه او را با گل قهرمانی منچستر یونایتد در آن فینال دراماتیک نیوکمپ مقابل بایرن مونیخ در ثانیه‌ی آخر بازی به‌یاد بیاوریم. حالا چند سالی است که او قبای سرمربی‌گری را به تن کرده و یک مربی جوان و موفق است. سخنانی که از او در بالا نقل قول کردم مربوط به روزهای آغاز مربی‌گری او است. بیش از هر چیزی در صحبت‌های او برای‌م این نکته جالب بود که چقدر خوب به روش یادگیری از یک مربی و منتور بزرگ اشاره کرده است.

شگردِ شاگردی مربیان و مدیران و منتورهای بزرگ همان‌طور که سولشر بیان کرده ۵ گام اصلی دارد:

۱- کشف ذهنیت: هر مربی بزرگی دارای ذهنیت خاصی است که الگوی اصلی فلسفه و سبک مربی‌گری او را می‌سازد: شیوه‌ی فکر کردن او درباره‌ی دنیا و سازمان و رقبا، شیوه‌ی طراحی استراتژی‌ها و تاکتیک‌ها و روش اجرای آن‌ها. کشف ذهنیت یک مربی یا مدیر کار سختی نیست: ذهنیت در حقیقت همان چیزی است که وقتی در مورد تیم / سازمان آن مربی و مدیر فکر می‌کنیم، آن را به‌یاد می‌آوریم. همان‌طور که سولشر در مورد سر الکس بزرگ اشاره کرده، ما من‌یونایتد فرگی را با بازی‌های حساب‌شده، جنگندگی تا حد مرگ و تا آخرین لحظه و البته تمرکز روی بردن به‌یاد می‌آوریم.

۲- شناسایی ایده‌ها و ارزش‌های مشترک: هدف از شاگردی یک مربی / مدیر / منتور بزرگ طبعا تقلید نیست. وقتی به‌دنبال شکل دادن به مسیر موفق خود به‌عنوان یک مدیر (و یا حتی کارشناس) هستیم، نباید فراموش کنیم که تمامی ایده‌ها و ارزش‌های فرد مورد نظر هم لزوما با ما یکی نیست. هر یک از ما ایده‌ها و ارزش‌های خاص خودش را دارد. بنابراین لازم است آن‌چه را فکر می‌کنیم با شخصیت و ذهنیت ما هم‌خوانی دارد را از مدیر و مربی خود یاد بگیریم و باقی چیزها را کنار بگذاریم.

۳- یاد گرفتن راه‌کارها: هر مربی برای اجرای ایده‌های خود از روش‌های خاصی بهره می‌گیرد که خاص او است. استراتژی‌ها و تاکتیک‌های موفق و ناموفق مربیان و مدیران بزرگ، مهم‌ترین چیزی است که می‌توان از آن‌ها آموخت تا در مقامِ اجرا هزار راهِ رفته را مجبور نباشیم دوباره بپیماییم تا دستِ‌ آخر متوجه شویم که این ره به ترکستان می‌رود یا نه؟ 🙂

۴- طراحی فلسفه‌ی مدیریتی: حالا وقتِ دست به‌کار شدن است. هر مربی بزرگی فلسفه‌ی مدیریتی خاص خودش را دارد. پس با ترکیب آموخته‌هایی که از مربی و مدیر بزرگ‌مان آموخته‌ایم و افزودن ایده‌ها و ارزش‌های خودمان باید به فلسفه‌ی مدیریتی خودمان شکل درستی بدهیم؛ آن هم شکلی که تنها و تنها از آنِ من باشد! وقتی این فلسفه را طراحی کردیم حتما لازم است از مربی و مدیر بزرگِ خود درباره‌ی آن نظرخواهی و آن را اصلاح و تکمیل کنیم.

۵-  اجرامثل همیشه اصلِ کاری همین گام است. به‌ترین و خاص‌ترین فلسفه‌ی مدیریتی هم روی کاغذ فرقی با بدترین ندارد! بنابراین خیلی هم مته به خشخاش نگذارید و فلسفه‌ی مدیریتی‌‌تان را در میدان عمل به کمال برسانید. خوبیِ ماجرا در این است که در “طیِ طریق” همراهی مدیر و مربی بزرگ‌مان را هم داریم که هر جا لازم است می‌توانیم از او یاری و راه‌نمایی و حتی تلنگر طلب کنیم. 🙂

پ.ن.۱٫ این پست را به تمامی اساتید و منتورهای بزرگ‌م در طی این ۱۰ سال تقدیم می‌کنم که همان‌طور که سولشر گفته هر آن‌چه را که بلدم، از آن‌ها آموخته‌ام. 🙂

پ.ن.۲٫ مناسبت این پست این بود که چند روز پیش، ۲۰مین سال‌گرد پیوستن اوله‌گونار سولشر به من‌یونایتد بود. 🙂

دوست داشتم!
۱

“سال‌ها در منچستر بودم و این بنیان فکری مرا شکل داد. نزدیک به ۱۵ سال با فرگوسن کار کردم و راه‌کارها را یاد گرفتم. تمرینات هجومی و جنگندگی او برای بردن روی من تأثیر گذاشت. او ذهنیت پیروزی داشت و می‌خواست که تیم‌ش را بهتر کند. فرگوسن به هر کسی یک فرصت می‌داد. تقریبا همه چیزی که می‌دانم را از

به خداوند امیدوار باش، امیدی که تو را بر انجام معصیت‌ش جرأت نبخشد و از خداوند بیم داشته باش، بیمی که تو را از رحمتش ناامید نگرداند.

امام صادق (ع)

شهادت شیخ الأئمه، تسلیت باد.

دوست داشتم!
۶

به خداوند امیدوار باش، امیدی که تو را بر انجام معصیت‌ش جرأت نبخشد و از خداوند بیم داشته باش، بیمی که تو را از رحمتش ناامید نگرداند. امام صادق (ع) شهادت شیخ الأئمه، تسلیت باد. دوست داشتم!۶

پیش از شروع:

  1. می‌توانید فید وب‌سایت گزاره‌ها و هم‌چنین فید لینک‌دونی گزاره‌ها (که مطالب این پست از میان آن‌ها انتخاب می‌شوند) را در فیدخوان‌تان (اینوریدر به‌یاد مرحوم گودر!) دنبال کنید.
  2. لینک‌ مطالبی که توصیه می‌کنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده می‌شوند. ضمنا لینک‌هایی را که از نظر من تنها خواندن عنوان‌شان کفایت می‌کند، با پس‌زمینه‌ی زرد رنگ نمایش می‌دهم.
  3. اگر تمایل به دریافت هر هفته دو مطلب آموزشی در زمینه‌ی مهارت‌های کار حرفه‌ای و هم‌چنین لینک‌های منتخب کار حرفه‌ای در ایمیل‌تان هستید، در راه‌کاو عضو شوید!
  4. می‌توانید گزیده‌ی به‌ترین مطالب فارسی و انگلیسی مطالعه‌ شده‌ی من را در تمام روزهای هفته در صفحه‌ی پاکت من دنبال کنید!
  5. من مسئولیتی در مورد کپی‌کاری محتوا در سایت‌های مورد مطالعه‌ام ندارم. اگر چنین اشتباهی صورت بپذیرد، مسئولیت با نویسنده‌ی سایت مورد نظر است. اما لطفا اعتراض‌تان را برای‌م بنویسید تا مطلب مورد نظر را از این فهرست منتخب حذف‌ش کنم.

زندگی، سلامت و کار حرفه‌ای:

نکاتی درباره تفکر خلاق که در مدرسه نمی‌آموزید – قسمت اول (۱۰۰۱ بوم)

معجزه‌ی برنامه‌ریزی هفتگی | میثم زرگرپور

۶ راه برای به دست آوردن انگیزه زمانی که تمایل به انجام هیچ کاری ندارید (زومیت)

آلن دوباتن چرا کار از عشق آسان‌تر است (شبگار)

مسائلی که افراد موفق در محل کار بروز نمی‌‌دهند – زومیت

مدیریت کسب‌وکار:

مدیریت به سبک مرغ دریایی

اگر می‌خواهید سنجیده‌تر ریسک کنید این ۴ قدم را به خاطر داشته باشید (دیجیاتو)

راهکارهایی که یک کارمند را مدیر می‌کند: ساختن مدیر، ساختن یک کسب‌و‌کار

مؤلفه‌های کلیدی در کارآمدی سازمان

تغییر ایجاد کنید، قبل از آن‌که مجبور شوید

نوآوری، تجاری‌سازی و تحلیل و توسعه‌ی کسب‌وکار:

۵ عامل اصلی موفقیت Pokémon Go

بازاندیشی ارزش مشتریان در اقتصاد دیجیتال

۸ گام برای ساختن یک استراتژی بازاریابی قوی (بازده)

چرا ۹۰ درصد از اپلیکیشن‌ها شکست می‌خورند؟

ارزیابی صحیح از سطح آمادگی فناوری در سازمان

اقتصاد، تأمین مالی و سرمایه‌گذاری:

نسخه اقتصادی افزایش شادی

مزاحمان رقابت‌پذیری بنگاه‌ها

چگونه مفهوم کار در نسل‌های آینده تغییر خواهد کرد؟

مسیریابی مسکن تا آخر سال

آب بورسی می‌شود

فناوری، رسانه‌های اجتماعی و بازاریابی دیجیتال:

اهمیت و نقش چت‌بات‌ها در حال و آینده – یک پزشک

خلق زبان مشترک برای درک فناوری اطلاعات

کاربران اپل ۹۷ درصد از درآمد موبایلی را تأمین می‌‌کنند (زومیت)

گوگل سرویس تجاری تبدیل صوت به متن را با تشخیص ۸۰ زبان مختلف ارائه می‌کند – زومیت

پرسش‌هایی که قبل از تولید محتوا باید بپرسید

دوست داشتم!
۲

پیش از شروع: می‌توانید فید وب‌سایت گزاره‌ها و هم‌چنین فید لینک‌دونی گزاره‌ها (که مطالب این پست از میان آن‌ها انتخاب می‌شوند) را در فیدخوان‌تان (اینوریدر به‌یاد مرحوم گودر!) دنبال کنید. لینک‌ مطالبی که توصیه می‌کنم حتما بخوانید، با رنگ قرمز نمایش داده می‌شوند. ضمنا لینک‌هایی را که از نظر من تنها خواندن عنوان‌شان کفایت می‌کند، با پس‌زمینه‌ی زرد رنگ نمایش می‌دهم. اگر

یکی از جذاب‌ترین فصول لیگ برتر فوتبال ایران از ساعاتی دیگر آغاز خواهد شد. شاید در طول سال‌های گذشته این اولین فصلی باشد که اغلب تیم‌ها بدون تغییر آن‌چنانی مقطع بین دو فصل را پشت سر گذاشتند، خوب یارگیری و خوب‌تر تمرین کردند و حالا آماده‌ی فصلی دشوار و طولانی با مسابقات فشرده هستند. این فصل احتمالا یکی از نزدیک‌ترین رقابت‌ها را میان ۴ تیم بزرگ و پرطرفدار فوتبال ایران (استقلال، پرسپولیس، سپاهان و تراکتورسازی) شاهد خواهیم بود؛ تیم‌هایی که همگی با مربیانی بزرگ، ستارگانی درخشان و انگیزه‌های فراوان به‌دنبال فتح یکی از مهم‌ترین لیگ‌های آسیا خواهند بود. این فصل البته با برگشتن تیم دوست‌داشتنی صنعت نفت آبادان و هواداران خون‌گرم‌ش قطعا لیگ جذاب‌تری را شاهد خواهیم بود؛ هر چند حتما جای خالی تیم ریشه‌دار و پرطرفداری مثل ملوان بندر انزلی را هم احساس خواهیم کرد. در هر حال امروز نقطه‌ی آغازی است دوباره بر هیجان فوتبالی برای ما عاشقان فوتبال. دیگر روزهای کسل‌کننده‌ی بعد از پایان جام ملت‌های اروپا به‌پایان رسید. تا مسابقات لیگ برتر ایران جا بیفتد، لیگ‌های جذاب فوتبال اروپا هم آغاز خواهند شد و دوباره روزها و شب‌های پراسترس و لذت‌بخش از راه می‌رسند.

شاید خیلی‌ از ما فکر کنیم لیگ برتر ایران کم‌کیفیت‌تر و تکراری‌تر از آن است که درسی برای یادگیری داشته باشد. اما همین لیگ برتر کنونی هم می‌تواند برای ما چند نکته‌ای را به ما یادآوری کند. شاید مثل هر لیگ فوتبال دیگری همین که همیشه در هر جایی از جدول مسابقات فصل را تمام کنی دوباره می‌توانی با شروع فصل جدید همه چیز را از ابتدا شروع کنی، مهم‌ترین نکته باشد. همیشه می‌توان دوباره از جای برخاست و به راه افتاد. خبر خوبی است. 🙂

اما فصل قبل لیگ برتر ایران، هم نکات جالبی را به ما نشان داد:

۱- این‌که موفقیت قبلی، لزوما دلیلی بر ادامه‌ی موفقیت‌ها نیست! (سپاهان)

۲- این‌که تو آن‌قدر بزرگی که خودت می‌اندیشی! (استقلال خوزستان)

۳- این‌که کار را که کرد؟ آن‌که تمام کرد! شروع موفق، به‌معنی پایان موفق نیست. هر چند ریسک‌پذیری نتیجه‌اش هر چه که باشد مطلوب است؛ مخصوصا وقتی به جوان‌ترها اعتماد کنی. (استقلال)

۴- این‌که هر چقدر هم زمین بخوری، هر چقدر هم که کسی روی تو حساب نکند و هر چقدر هم همه به تو بگویند که نمی‌توانی، در نهایت نیروی ایمان و امید پیروز خواهد شد. (پرسپولیس)

۵- این‌که لذت بردن از مسیر، مهم‌تر از نقطه‌ی پایانی است که در آن قرار می‌گیری (تراکتورسازی.)

و البته درس‌هایی که می‌شود از دیگر تیم‌های ایران هم گرفت و باشد برای مجالی دیگر. 🙂

فوتبال ایران با تمام فراز و فرودهای‌ش و با تمام حاشیه‌های‌ش هنوز برای خیلی از ما یکی از جذاب‌ترین جنبه‌های لذت‌بخش زندگی است. 🙂 شور و هیجان، بیم و امید و رسیدن‌ها و نرسیدن‌ها برای ما هواداران فوتبال و باشگاه‌های بزرگ ایران در طی سال‌ها بخشی از تجربه‌ی زندگی است که آن را کشف و کسب می‌کنیم؛ اما نباید فراموش کنیم که فوتبال تنها بخشی (هر چند مهم) از زندگی ما است. و چه به‌تر که از فوتبال یاد بگیریم که امید، آخرین چیزی است که می‌میرد. سلام دوباره به دورهمی بزرگ و جذاب فوتبال و هیجان‌ش، و با امید روزهایی پر از رقابت و رفاقت. 🙂 بسم‌الله.

پ.ن. این پست را به پیشنهاد دوست خوبم مرتضی ناعمه نوشتم و به خودش پیش‌کش می‌کنم.

دوست داشتم!
۲

یکی از جذاب‌ترین فصول لیگ برتر فوتبال ایران از ساعاتی دیگر آغاز خواهد شد. شاید در طول سال‌های گذشته این اولین فصلی باشد که اغلب تیم‌ها بدون تغییر آن‌چنانی مقطع بین دو فصل را پشت سر گذاشتند، خوب یارگیری و خوب‌تر تمرین کردند و حالا آماده‌ی فصلی دشوار و طولانی با مسابقات فشرده هستند. این فصل احتمالا یکی از نزدیک‌ترین رقابت‌ها را میان ۴ تیم بزرگ

پیش از این نوشتم که یکی از چالش‌های جدی ما در زمینه‌ی رؤیاسازی، شایسته ندانستن خودمان در مورد رؤیایی است که به زیبایی آن باور داریم. اما شاید یک سؤال مهم‌تر این باشد که اصلا چرا این رؤیا باید همانی باشد که من آن را دنبال کنم؟ هزاران معیار و شاخص و راه‌حل برای پاسخ به این سؤال که “چه رؤیایی زیبا است” ارائه شده است. طبیعتا هیچ راه‌کاری نمی‌تواند مدعی باشد که بهینه‌ترین و به‌ترین و اثربخش‌ترین پاسخ را به این سؤال ارائه می‌دهد. اما در عین حال برای تصمیم‌گیری در مورد دنبال کردن یک رؤیا لازم است یک مکانیسم مشخص برای تصمیم‌گیری وجود داشته باشد؛ چرا که در غیر این‌صورت حاصلِ عمر چیزی جز حیرانی و سرگردانی نخواهد بود.

اما آیا برای فرار از سرگردانی، باید به‌سراغ انفعال رفت؟ نه. یک‌جا نشستن خطر بزرگ‌تری به‌نام افسردگی و حسرت را به‌دنبال دارد. اما همیشه گزینه‌های جذاب مختلفی برای مسیر زندگی در برابر ما قرار دارند. همین تعداد بالای گزینه‌ها می‌تواند هر انسانی را فلج کند. و همین است که بخش مهمی از داستان زندگی اغلب انسان‌ها غوطه‌ خوردن در دریای آرزوها و رؤیاهایی است که نمی‌توان به سوی آن‌ها حرکت کرد! پس واقعا چه کنیم؟

در طول زندگی‌ام بارها و بارها با این مشکل مواجه شده‌ام: از نظر شخصیتی فردی کنج‌کاو و اهل جستجو هستم و به‌همین دلیل، تمرکز کردن برای‌م بسیار سخت است، همیشه در حال از این شاخه به آن شاخه پریدن و آزمایش بوده‌ام. نتیجه؟ تجربیات متنوعی دارم و با حوزه‌های کاری گوناگونی آشنا هستم و اصولا شروع‌کننده‌ی خوبی هستم؛ اما تمام‌کننده نه. حالا دو سالی است که با تحمل سختیِ تمام دارم تلاش می‌کنم این مشکل را حل کنم. شاید گذر از سی سالگی و دور شدن از روزهای پر شور و شر جوانی (!) هم بی‌تأثیر نبوده باشد.

این روزها روی تحقق چند رؤیای زیبا و بزرگ متمرکز شده‌ام. تقریبا می‌دانم قرار است باقی زندگی‌ام را چه کنم و به کجا برسم. برای رسیدن به این چند رؤیای مشخص، من چند سؤال را از خودم پرسیدم و هم‌‌چنان هم روزی نیست که از خودم نپرسم:

۱- آیا وضعیت زندگی، درون من و دنیای آن بیرون با تحقق آن رؤیا و یا حتی پیش رفتن در مسیر تحقق آن تغییر مثبتی خواهد کرد؟

۲- آیا کار کردن روی این رؤیا برای من لذت‌بخش است و به تحمل سختی‌های‌ش می‌ارزد؟

۳- آیا این رؤیا به‌اندازه‌ی کافی بزرگ و نشدنی است که انتظارِ تحقق آن، بنزینِ نیروبخشِ نفس کشیدن‌م باشد؟

۴- آیا این رؤیا به تمامی جنبه‌های روحی و ذهنی‌ام پاسخ می‌دهد؟

۵- آیا در تحقق این رؤیا باید تنها باشم یا هم‌رؤیاهای دیگری هم در این مسیر من را یاری خواهند کرد؟

شاید عجیب باشد که در بین سؤالات فوق خبری از این سؤالات کلیشه‌ای نیست:

۱- آیا این رؤیا دیگران را راضی می‌کند؟ (این زندگی من است و رضایتِ من از آن در نهایت مهم خواهد بود. البته که این موضوع به‌مفهوم خودخواهی نیست؛ اما اتفاقا اغلب ما خود را قربانی خودخواهی دیگران می‌کنیم!)

۲- آیا منِ امروزی می‌تواند به آن رؤیا دست پیدا کند؟ (من که آدم ایستایی نیستم. پویایی، راه رسیدن به رؤیاها است!)

۳- چقدر هزینه برای تحقق این رؤیا باید بدهم؟ (اگر هزینه‌های مسیر شما را می‌ترساند، یا مردِ راه نیستید و یا واقعا آن رؤیا خیلی بزرگ نیست!)

واقعیت این است که حس ترس، خطر، تنهایی، سختی و چیزهایی شبیه این‌ها همیشه در زندگی به‌دنبال ما خواهند بود. بخشی از این حس‌های منفی در اختیار ما نیستند؛ اما بخش مهمی از آن‌ها را با انتخاب‌های‌مان می‌سازیم. چه به‌تر که این انتخاب‌ها در مسیر ساختن یک زندگیِ جذاب برای خودمان باشد؛ زندگی که قطب‌نمای آن، لحظه‌ی پایانی زندگی است: اگر آن لحظه‌ی پایانی همین الان برسد، بیش‌تر دچار حس حسرت خواهم بود یا رضایت از زندگی که داشتم؟ پاسخ این پرسش، اگر چه بسیار دشوار است؛ اما خود، چشم‌انداز دیگری را به روی ما برای انتخاب رؤیاهای بزرگ زندگی‌مان می‌گشاید. مهم این است که خودمان مسیر زندگی‌مان را انتخاب کنیم و با تکیه بر شور درونی و البته بیش از هر چیزی توکل به مهربانی و حکمت خداوند بزرگ در مسیر تحقق رؤیاهای‌مان گام برداریم تا رسیدن به نقطه‌ای که میان ما و رؤیای‌مان حائلی نباشد، آن‌طور که فاضل نظری سروده است:

برکه‌ای گفت به خود، «ماه» به من خیره شده است
ماه خندید که من چشم به «خود» دوخته‌ام 🙂

دوست داشتم!
۵

پیش از این نوشتم که یکی از چالش‌های جدی ما در زمینه‌ی رؤیاسازی، شایسته ندانستن خودمان در مورد رؤیایی است که به زیبایی آن باور داریم. اما شاید یک سؤال مهم‌تر این باشد که اصلا چرا این رؤیا باید همانی باشد که من آن را دنبال کنم؟ هزاران معیار و شاخص و راه‌حل برای پاسخ به این سؤال که “چه رؤیایی زیبا است”

وقتی کودک هستید، رؤیاهای زیادی دارید. اکنون خیلی از بازیکنان در مورد آن رؤیاها صحبت می‌کنند و این برای من باورکردنی نیست. من تنها به بازی کردن برای هواداران فکر می‌کنم. +

من در دوران کودکی از بی‌پولی بسیار رنج می‌بردم و روزهای سختی را پشت سر می‌گذاشتم. برخی از روزها به خاطر اینکه پول سوار شدن به اتوبوس را نداشتم ساعت‌ها پیاده بر سر زمین بازی می‌رفتم و کسی نبود که ما را کمک کند. این سختی‌ها به من آموزش داد تا در داخل زمین هرگز تسلیم نشوم و تا ثانیه‌های پایانی بجنگم. برخی مواقع که ما حتی ۵ گل از حریف جلو هستیم اما من با تمام وجودم بازی می‌کنم که این رفتارم باعث تعجب هم‌بازی‌های‌م می‌شود. +

به‌عنوان یک نفر از مثلث خط حمله بارسلونا، وظایف خاصی در میدان دارم. باید واقع‌گرا باشم و اعتراف کنم نمی‌توانم سه یا چهار بازیکن را دریبل کنم. این کار مخصوص بازیکنانی هم‌چون مسی، نیمار و آندرس اینیستا است اما زدن توپ‌های آخر کار من است. در زدن این ضربه‌ها باید نهایت دقت را به‌کار بگیرم. اگر فرصت شوت‌زنی برای‌م مهیا نباشد، باید در کارهای دفاعی شرکت و به تیم‌م در بازی‌سازی کمک کنم … به این‌جا آمدم تا بجنگ‌م. در بارسلونا احساس فشار کمتری دارم؛ زیرا در لیورپول همه‌ی نگاه‌ها به سمت من بود و وقتی تیم بازی را واگذار می‌کرد، همه به انتقاد از من می‌پرداختند. اما این‌جا در بارسلونا بازیکنان بزرگ‌تر از من وجود دارند و این، کارم را بسیار راحت می‌کند. +

شاید همه لوئیس سوآرز را با خطاهای عجیب و غریب‌ش به‌یاد بیاورند؛ اما سوآرز واقعی را باید در همین جملات پیدا کرد. تفنگ سرپُر آتش‌بار و قدرت‌مند لوئیس سوآرز با این ۵ گلوله‌ی توپ پر شده است: رؤیاپردازی، جنگیدن و تسلیم نشدن، خودشناسی، پیدا کردن جایگاه‌ مناسب و انتخاب‌های درست. 🙂

دوست داشتم!
۵

وقتی کودک هستید، رؤیاهای زیادی دارید. اکنون خیلی از بازیکنان در مورد آن رؤیاها صحبت می‌کنند و این برای من باورکردنی نیست. من تنها به بازی کردن برای هواداران فکر می‌کنم. + من در دوران کودکی از بی‌پولی بسیار رنج می‌بردم و روزهای سختی را پشت سر می‌گذاشتم. برخی از روزها به خاطر اینکه پول سوار شدن به اتوبوس را نداشتم