نیایش (۹)

خدایا ما همیشه نداده‌های‌ات را به یاد می‌آوریم و داده‌های‌ات را نه. گه‌گاه دومی را به یادمان بیاور، باشد که به آرامش درونی در زندگی‌مان دست یابیم.

دوست داشتم!
۰

خدایا ما همیشه نداده‌های‌ات را به یاد می‌آوریم و داده‌های‌ات را نه. گه‌گاه دومی را به یادمان بیاور، باشد که به آرامش درونی در زندگی‌مان دست یابیم. دوست داشتم!۰

تمام دین

از دعاهای شب بیست و سوم ماه مبارک:

وَاَنْ تَهَبَ لى یَقینَاً تُباشِرُ بِهِ قَلْبى وَاِیماناً یُذْهِبُ الشَّکَّ عَنّى …

برای من این دو، تمامِ دین هستند: یقین و ایمان!

التماس دعا.

دوست داشتم!
۰

از دعاهای شب بیست و سوم ماه مبارک: وَاَنْ تَهَبَ لى یَقینَاً تُباشِرُ بِهِ قَلْبى وَاِیماناً یُذْهِبُ الشَّکَّ عَنّى … برای من این دو، تمامِ دین هستند: یقین و ایمان! التماس دعا. دوست داشتم!۰

این هم بخش‌هایی از گفتگوی امید روحانی با عباس کیارستمی درباره‌ی رونوشت برابر اصل:

ـ تراژدی سرنوشت بشر است … این تراژدی بشری است که آدم‌ها هم‌دیگر را نمی‌فهمند و وقتی از دست می‌دهند باز معنای‌اش این نیست که فهمیده‌اند بلکه می‌کوشند از دست داده‌ها را دوباره به دست بیاورند. مثل قماربازی که در یک کازینو می‌بازد اما ادامه می‌دهد چون تلاش می‌کند باخت‌اش را جبران کند و به همین دلیل دوباره از دست می‌دهد و این یک بار اتفاق نمی‌افتد … تراژدی سرنوشت بشری است، بشر کاری نمی‌تواند بکند. اگر نشانه‌ی بدبینی مفرط من نباشد، دارم می‌گویم که محتوم است. فهم این‌که ناگزیر یا محتوم است گاهی کمک می‌کند که مصایب آن را به‌تر تحمل کنیم …

ـ می‌کوشم از از هر حدس و گمان و آینده‌نگری فرار کنم. به فردا فکر نمی‌کنم. رؤیابافی نمی‌کنم. به دلیل شرایط سنی‌مان البته می‌طلبد که کمی رؤیابافی کنیم چون من، دست کم، آدم گذشته نیستم. گذشته را که گذشته می‌دانم و حال را هم که داریم از دست می‌دهیم، بنابراین، واقعیت این است که تنها چیزی که برای‌مان می‌ماند همین آینده است، رؤیاست …

دوست داشتم!
۱

این هم بخش‌هایی از گفتگوی امید روحانی با عباس کیارستمی درباره‌ی رونوشت برابر اصل: ـ تراژدی سرنوشت بشر است … این تراژدی بشری است که آدم‌ها هم‌دیگر را نمی‌فهمند و وقتی از دست می‌دهند باز معنای‌اش این نیست که فهمیده‌اند بلکه می‌کوشند از دست داده‌ها را دوباره به دست بیاورند. مثل قماربازی که در یک کازینو می‌بازد اما ادامه می‌دهد

خدایا بیا امشب را تا سحر با هم درد دل کنیم …

دوست داشتم!
۰

خدایا بیا امشب را تا سحر با هم درد دل کنیم … دوست داشتم!۰

قلب، کتاب چشم است … (هر چه چشم ببیند لاجرم در دل نشیند!)

حکمت ۴۰۹ ـ نهج‌البلاغه

دوست داشتم!
۰

قلب، کتاب چشم است … (هر چه چشم ببیند لاجرم در دل نشیند!) حکمت ۴۰۹ ـ نهج‌البلاغه دوست داشتم!۰

خدایا! دیگر آرزو کردن هم پاک از یادمان رفته. به یادمان بیاور که هنوز امید و آرزو را از ما نگرفته‌اند …

دوست داشتم!
۰

خدایا! دیگر آرزو کردن هم پاک از یادمان رفته. به یادمان بیاور که هنوز امید و آرزو را از ما نگرفته‌اند … دوست داشتم!۰

با درد خود بساز، همان سان که او با تو می‌سازد!

حکمت ۲۷ ـ نهج‌البلاغه

دوست داشتم!
۰

با درد خود بساز، همان سان که او با تو می‌سازد! حکمت ۲۷ ـ نهج‌البلاغه دوست داشتم!۰

از آن‌چه پدید نیامده مپرس، که آن‌چه پدید آمده برای سرگرمی تو کافی است …

حکمت ۳۶۴ ـ نهج‌البلاغه

دوست داشتم!
۰

از آن‌چه پدید نیامده مپرس، که آن‌چه پدید آمده برای سرگرمی تو کافی است … حکمت ۳۶۴ ـ نهج‌البلاغه دوست داشتم!۰

اگر به آن‌چه می‌خواستی نرسیدی، از آن‌چه هستی نگران نباش!

حکمت ۶۹ ـ نهج‌البلاغه

پ.ن. فردا شب ۱۹ ماه مبارک، شب ضربت خوردن مولا علی (ع) و اولین شب قدر است. این چند شب، سعی می‌کنم که هر شب یکی از حکمت‌های مولا را انتخاب کنم و این‌جا بنویسم. پیشاپیش التماس دعا.

دوست داشتم!
۰

اگر به آن‌چه می‌خواستی نرسیدی، از آن‌چه هستی نگران نباش! حکمت ۶۹ ـ نهج‌البلاغه پ.ن. فردا شب ۱۹ ماه مبارک، شب ضربت خوردن مولا علی (ع) و اولین شب قدر است. این چند شب، سعی می‌کنم که هر شب یکی از حکمت‌های مولا را انتخاب کنم و این‌جا بنویسم. پیشاپیش التماس دعا. دوست داشتم!۰

بچه که بودم همیشه فکر می‌کردم مادرم یک دوربین مخفی دارد که همیشه هم‌‌راه من است و همه‌ی کارهای‌ام را ضبط می‌کند تا بعدا مادر بفهمد و برای کارهای بدم دعوای‌ام کند! یادم هست هر از چند گاهی (مخصوصا وقتی تنها بودم) یواشکی پشت سرم را نگاه می‌کردم تا جای آن دوربین را پیدا کنم و بلایی سرش بیاورم!

وقتی بزرگ‌تر شدم فهمیدم که مادرم کار عجیب و غریبی نمی‌کرده و دقیقا از جاهایی که من به دلیل بچه‌گی‌ام فکرش را نمی‌کرده‌ام، کارهای‌ام را کشف می‌کرده است. اما در کنار درک این موضوع، این حقیقت را هم فهمیدم که دو تا دوربین مخفی بزرگ‌تر و واقعی در زندگی هر آدمی وجود دارند: خدا و وجدان. اما حیف و صد حیف که آن تأثیری که خیال وجود دوربین مادرم روی من داشت، در مورد این دو دوربین خیلی وقت‌ها وجود ندارد!

دوست داشتم!
۰

بچه که بودم همیشه فکر می‌کردم مادرم یک دوربین مخفی دارد که همیشه هم‌‌راه من است و همه‌ی کارهای‌ام را ضبط می‌کند تا بعدا مادر بفهمد و برای کارهای بدم دعوای‌ام کند! یادم هست هر از چند گاهی (مخصوصا وقتی تنها بودم) یواشکی پشت سرم را نگاه می‌کردم تا جای آن دوربین را پیدا کنم و بلایی سرش بیاورم! وقتی