بهجای اینکه در شبهای من خورشید بگذارید
فقط مرزی میانِ باور و تردید بگذارید
اگرچه چشمهایم کور شد مثل صدف، اما
بهجای قطرههای اشک، مروارید بگذارید
همیشه باد در سر دارم و همزاد مجنونم
به جای باد در «فرهنگِ عاشق» بید بگذارید
همین که عشق من شد سکّهی یک پولِ این مردم
مرا بر سفرههای هفت سینِ عید بگذارید!
خیالی نیست، دیگر دردهایم را نمیگویم
به روی دردهای کهنهام تشدید بگذارید
ببخشیدم! برای این که بخشش از بزرگان است
خطاهای مرا پای خطای دید بگذارید!
گرفته ناامیدی کلّ دنیای مرا، ای کاش
شما آن را به نام کوچکم «امّید» بگذارید!
امید صباغنو