“در حال حاضر دورتموند در سطح بایرن مونیخ نیست. با وجود اینکه شرایط ما نسبت به سالهای اخیر متفاوت است؛ ولی هنوز هم شانس پیروزی در این بازی را داریم. در حال حاضر بین ما و آنها اختلاف امتیاز زیادی وجود دارد. حتی اگر بایرن در این بازی بازیکنانی نظیر روبن، آلابا و ریبری را نداشته باشد، خط حملهی خوبی را با حضور بازیکنانی همچون توماس مولر، ماریو گوتسه و روبرت لواندوفسکی دارد. من خبر بدتری هم شنیدم و آن هم اینکه فیلیپ لام برای این بازی روی فرم است! بدون ریبری و روبن بایرنیها سریعترین بازیکنان خود را در اختیار ندارند، برای همین مجبور به ایجاد تغییراتی در سبک بازی خود خواهند شد. لازم است پیشبینی کنیم که بایرن چطور به این موضوع واکنش نشان خواهد داد و اگر بتوانیم موفق به این کار شویم، شانس رسیدن به موفقیت داریم. اگر دورتموند به فکر پیروزی در این دیدار است باید خیلی عالی دفاع کند.” (یورگن کلوپ در مورد بازی هفتهی گذشتهی دورتموند ـ بایرن؛ اینجا)
یورگن کلوپ در گفتههایش به یک نگاه متفاوت در برنامهریزی استراتژیک اشاره کرده است. معمولا در زمان برنامهریزی استراتژیک، کسبوکارها معمولا به تغییر شرایط محیطی یا شرایط کسبوکار خود فکر میکنند و براساس تحلیلهایی که از روندهای این تغییرات دارند یا با پیشبینی تغییرات احتمالی، اقدام به تدوین سناریوهایی برای واکنش به این تغییرات میکنند. یک سناریو مشخصکنندهی شرایط احتمالی وقوع یک وضعیت، نشانههای بروز آن و راهکارهای مواجهه / مقابله با آن است. در تعریف علمی، هر تغییر پیشبینی نشدهای ـ اعم از مثبت یا منفی ـ را یک ریسک میدانیم (برخلاف تعریف عامیانه که ریسک را معادل خطر میداند!) اما نکتهی مهم داستان اینجاست که در برنامهریزی ریسک و سناریونویسی، معمولا به واکنشهای شرکتهای رقیب یا سایر ذینفعان تأثیرگذار بر بازار و محیط فعالیت شرکت توجه نمیشود و همینجاست که بسیاری از شکستهای بزرگ کسبوکارها در طول تاریخ رخ دادهاند. بازار و محیط اقتصادی اگر چه تحت تأثیر نیروهای کلان اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فناوری (همان PEST معروف!) قرار دارند؛ اما در عمل تأثیر اقدامات رقبای مستقیم و جایگزین (مطابق نیروی مدل پنج نیروی رقابتی پورتر) فراموش میشود. اما چرا؟
بارها دیدهام که مدیران کسبوکارها تصور میکنند کسبوکار جز همین راه و روشی که آنها دنبال میکنند روش دیگری ندارد. آنها زمانی که با روشهای نوآورانهی رقبایشان (اعم از رقبای مستقیم / تازهوارد یا دارای محصولات و خدمات جایگزین) مواجه شدند، معتقد بودند که این روشهای نو “جواب نمیدهد”، “برای بازار سنتی ایران زود هستند”، “بگذار کمی زمان بگذرد بعد ببینیم باید چه کنیم” و … پشت این بهقول آنها “تجارب” و به زعم من “بهانهها” سه دلیل اصلی نهفته است:
۱- درک و پیشبینی تغییرات دنیا برای مدیران سخت بود: یادم هست مدیری معتقد بود روشهای کاری شرکتاش در ارائهی خدمات، همچنان ذر برابر نیازهای مشتری هستند و اشکال از مدیراناش است که نمیتوانند مشتریان را توجیه کنند. شرکت رقیب این شرکت، با تغییرات بسیار اندکی در شیوههای کاری و تعاملیاش، ظرف زمانی حدود دو سال تقریبا تمامی بازار خدمات شرکت اول را در اختیار گرفت.
۲- تغییرات را گذرا میدانستند و معتقد بودند که تغییرات امروز، زودگذر و آینده همان گذشته است! این در حالی بود که تجربهی گذشتهشان کمتر از آنی بود که بشود به آن اعتماد کرد یا اینکه تحلیلهایشان در مورد تجاربشان درست نبود. مدیری را بهخاطر میآورم که میگفت روشهای نوآورانهی بازاریابی رقیب سرسخت کسبوکارش از روی ندانمکاری و تلاش برای فروش به هر قیمتی است! کمتر از یک سال بعد، تفاوت سهم بازار دو شرکت، چیز دیگری را نشان میداد.
۳- از تغییر دادن و تغییر یافتن میترسیدند: هیچ مدیری حاضر نیست چنین اعترافی بکند؛ اما تصمیمات و دستاوردهای او نمایانگر همه چیز است. تیم برنامهریزی استراتژیک یک شرکت در یک بازار کاملا در حال رکود برای فروش محصولات شرکت استراتژی نوآورانهای یافت. با تحقیقاتی که انجام شد از اعتبار استراتژی در میدان عمل نیز اطمینان حاصل گردید. اما مدیر شرکت به دلیلی که هیچوقت نتوانست توضیح دهد، تصمیم گرفت این استراتژی را اجرا نکند و ضرر بسیار بزرگی را بهدلیل خواب سرمایهی محصولات فروش نرفتهاش تحمل کرد. شرکت دیگری همان استراتژی را اجرا کرد و با محصولات بسیار بیکیفیتتر، موفق شد!
ادراک تغییر همیشه سخت است؛ چون در درون آن قرار داریم. اما تشخیص نشانههای تغییر دنیا و پیشبینی آیندههای احتمالی بهویژه اقدامات رقیب و در نظر گرفتن راهکارهایی برای مقابله با این اقدامات، راز بقای کسبوکارها است و البته نباید فراموش نکنیم که: “تنها بیپروایان پایدارند!”
ممنون بابت تذکر؛ اصلاح شد 🙂
پاراگراف سوم فکر کنم ناقص افتاده