“در دنیای فوتبال کسی به تو چیزی نمیدهد، اگر بتوانی برتری جزئی و کوچکی هم داشته باشی، باید سعی کنی که به آن دست بیابی و از آن بهترین بهره را ببری.” (دن دیهگو مارادونا؛ اینجا)
دن دیهگو ـ بزرگترین بازیکن تاریخ فوتبال از نظر من ـ در یک جمله، مهمترین عامل موفقیت را در در دنیای کسب و کار و البته دنیای حرفهایها تعریف کرده است: “شایستگی!” (Competence) به شایستگی دو نوع نگاه میتوان داشت:
نگاه اول، نگاهی کلی است و در هر محیطی (رقابتی یا غیررقابتی) قابل تعریف است. از این زاویهی دید، شایستگی یعنی هر چیزی که از یک کسب و کار / من بهعنوان یک متخصص حرفهای انتظار میرود بتوانم انجام دهم. شایستگی در این نگاه، سطح استاندارد و حداقلی از عملکرد را در نظر میگیرد. معمولا در حوزهی مدیریت منابع انسانی و برای تعریف شغل و ارزیابی عملکرد، شایستگی از این نظر تعریف میشود. در کسب و کار هم میتوان آن را بههمین شکل تعریف کرد: حداقلی از کارکردها / ویژگیهایی که از محصول / خدمت یک کسب و کار انتظار تحقق آن میرود.
نگاه دوم اما خاص محیطهای رقایتی است. در این حالت، شایستگی یک قابلیت یا مهارت (عامل درونی) یا دارایی (عامل بیرونی) است که:
۱- کاملا متعلق به خود ما باشد و بتوانیم در عمل از آن در میدان رقابت بهره ببریم؛
۲- برای من نسبت به رقیبام مزیت یا تمایز ایجاد کند (یعنی باعث میشود مشتری من را انتخاب کند نه رقیبم را!)
۳- بهراحتی / بهسرعت قابل تقلید یا بهدست آوردن نباشد (و در نتیجه بتوان در بلندمدت روی آن حساب کرد.)
نگاه دوم به شایستگی، نگاهی استراتژیک است. از این نگاه، شایستگی ـ یا بهعبارت بهتر شایستگی اصلی / هستهای (Core Competency)، کلید اصلی موفقیت در رقابت محسوب میشود. من با کمک شایستگیهایام میتوانم خودم را در دید مشتری متمایز کنم و او را وادار به انتخاب خودم کنم.
توجه کنید که مفاهیم استراتژیک را میتوان در هر دو سطح فردی و سازمانی بهکار گرفت. بنابراین شایستگی اصلی را میتوان به دو شکل نگاه کرد:
ـ من بهعنوان یک متخصص حرفهای، چه مهارتهایی دارم که من را از دیگر متخصصان حرفهای متمایز میکند؟ مثلا فرق من بهعنوان یک تحلیلگر کسب و کار با سایر تحلیلگران کسب و کار در چیست؟ خودم فکر میکنم تنوع و عمق تجربیاتم در تحلیل کسب و کارها و البته بهروز بودن دانش تخصصیام. توجه کنید که این زاویهی دید هم بهعنوان فریلنس و در رقابت با سایر فریلنسرها معنادار است و هم در سازمان و در مقایسهی میان من و همکارانم (در دومی، مشتری مدیر من یا سازمان محل کار من است.)
ـ کسب و کار / محصول / خدمت من چه چیزهایی دارد که رقبا ندارند؟
اما هنوز یک چیز دیگر کم است: شایستگی وقتی مزیت محسوب میشود و وقتی واقعا “بهدرد میخورد” که به یک یا چند نیاز مشتری پیوند بخورد. بنابراین حتی اگر من منحصر بهفردترین شایستگی تاریخ بشر را هم داشته باشم؛ اما این شایستگی خریداری نداشته باشد؛ عملا نمیتوانم از این شایستگی استفاده کنم. بنابراین بهصورت خلاصه باید بگوییم: یکی از کلیدهای اصلی موفقیت در دنیای کسب و کار / دنیای حرفهایها، کشف شایستگیهای منحصر بهفردی هستیم که به نیازهای مشتری، پاسخی متمایز بدهند. پاسخی که مشتری تمایل داشته باشد هزینهی آن را بپردازد (هزینه هم که صرفا از جنس پول نیست؛ مثلا عشق مردم را به برند اپل ببینید!)
اما برگردیم به جملهی شگفتانگیز دن دیهگو؛ جادوی کلام استاد در این است که همان تعریف دو پاراگراف بالاتر من را با یک ایدهی بسیار ساده خلاصه کرده است: از شایستگیهای برای برنده شدن استفاده کن!
مهارت اصلی مارادونا، دریبل زدن بود و نتیجهی استفاده از آن، قهرمانی آرژانتین دوستداشتنی در جام جهانی ۱۹۸۶! باز هم میبینیم که عامل اصلی موفقیت، کشف و استفاده از مهمترین شایستگیها است.
حالا شما به این پرسش پاسخ بدهید که شایستگیهای اصلی شما کداماند؟ نگران هم نباشید؛ برای کشف شایستگیها و تعریف درست آنها بهشکلی که مشتری خریدارشان باشد، در هر دو حوزهی فردی و کسب و کار مدلهایی وجود دارند که بهتدریج آنها را با هم مرور خواهیم کرد. 🙂
پ.ن. از این هفته، پستهای فوتبالی گزارهها را شنبهها بخوانید.
ممنون برادر؛ شایستگی یکی از کلیدهای اصلی موفقیته که ما فراموشاش کردیم!
هر وقت می بینم که کسی از شایستگی و اهمیت اون صحبت می کنه روحم به وجد میاد!
با یک دنیا آرزوی های خوب استاد 🙂