“من در مورد پایان دوران بازی‌ام زیاد فکر نکرده‌ام. هنوز به این فکر نکرده‌ام که این آخرین سال بازی من در یوونتوس است یا نه. این فکر که این فصل آخرین فصل بازی ام باعث می‌شود که انگیزه‌ی زیادی پیدا کنم و دو برابر تلاش کنم. می‌خواهم در اوج خداحافظی کنم. وقتی من به دوران حرفه‌ای ۲۰ ساله‌ام نگاه می‌کنم، احساس رضایت می‌کنم.” (الکس دل‌پیرو؛ این‌جا)

آیا در جایی کار می‌کنید یا کاری را انجام می‌دهید که از آن راضی باشید و برای آن انگیزه داشته باشید؟ آیا کارراهه‌ی شغلی‌تان را طوری مدیریت می‌کنید که اگر روزی به مسیر طی شده‌تان تا آن روز نگاه کردید، مثل الکس دل‌پیرو احساس رضایت کنید!؟

“من در مورد پایان دوران بازی‌ام زیاد فکر نکرده‌ام. هنوز به این فکر نکرده‌ام که این آخرین سال بازی من در یوونتوس است یا نه. این فکر که این فصل آخرین فصل بازی ام باعث می‌شود که انگیزه‌ی زیادی پیدا کنم و دو برابر تلاش کنم. می‌خواهم در اوج خداحافظی کنم. وقتی من به دوران حرفه‌ای ۲۰ ساله‌ام نگاه می‌کنم، احساس

یک: ساعت یک نیمه شب است. چند جوان در پارک مقابل منزل ما جمع شده‌اند و در حال گفت‌وگو و شوخی و خنده با صدای بلند هستند. چند باری بهشان تذکر داده‌ایم‌؛ اما گوش‌شان بده‌کار نبوده است. دیگر طاقت نمی‌آورم و می‌روم سراغ‌شان. مکالمه‌ی میان ما:

ـ آقا الان ساعت چنده؟

ـ ساعت؟ یک شب.

ـ معمولا این ساعت مردم چی کار می‌کنند؟

ـ می‌خوابند.

ـ خوب الان شما احساس نمی‌کنی با این سر و صدا همسایه‌ها نمی‌تونن بخوابند؟

ـ اولا که ما سر و صدا نکردیم! ثانیا هم این‌که من ۱۵ ساله بچه‌ی این محل‌ام و کسی تا حالا به من همچین تذکری نداده. حتا پلیس هم جرأت این کارو نداره. من که راحتم! شما هم اگر ناراحتی سعی کن تحمل کنی.

دو: در صندلیِ وسطِ عقب تاکسی نشسته‌ام. سمت چپم پسر جوانی این‌قدر گشاد نشسته که هر چقدر هم خودم را جمع می‌کنم باز هم بازتر می‌نشیند! سمت راستم هم خانمی نشسته که محض احتیاط کیف‌اش را بین من و خودش حائل کرده و من جایی دیگر برای فرار کردن از دست بد نشستن‌های این پسر سمت چپی ندارم. مسیر طولانی نیست؛ اما دیگر واقعا پای‌ام درد گرفته. بالاخره به او می‌گویم:

ـ “می‌شه یک مقداری جمع‌تر بشینید؟”

ـ “من فکر کردم چون خودم راحتم، شما هم راحتید!” (حالا ببینید خانم‌ها از دست ما مردان چه می‌کشند!)

سه: انگار مرز آزادی آدم‌ها برای رفتارها و سبک زندگی‌شان تا جایی است که حقوق دیگران را نقض نکنند. این‌ها تنها دو نمونه از کاربرد روزمره‌ی استدلال مسخره و مزخرف “من که راحتم” بود. اما آیا این مثلا “راحتی” همیشه یعنی این‌که دیگری هم راحت است؟ متأسفانه اغلب ما عموما یادمان نیست که راحتی و لذت و شادی ما، نباید با ناراحتی و آزار دیگران همراه باشد و از آن بدتر، اصلا به این فکر هم نمی‌کنیم که آیا دارد این اتفاق می‌افتد؟ خودم بارها شده که فهمیده‌ام ناخودآگاه با چنین پیش‌فرض نادرست ذهنی، دیگران ـ هم‌کلاسی‌ها و هم‌کاران و دوستان و از همه مهم‌تر اعضای خانواده‌ام را آزار داده‌ام.

کاش همیشه وقتی که راحتیم و داریم حال‌مان را از زندگی می‌بریم، فقط و فقط یک ثانیه به این فکر کنیم که آیا این راحتْ بودنِ ما با ناراحتْ بودنِ دیگران همراه است یا خیر؟ و کاش فراموش نکنیم که وقتی به‌همین سادگی در زندگی روزمره‌ی شهروندی‌مان به حقوق دیگران (از جمله حقِ استراحتِ شبانگاهی‌شان) تجاوز می‌کنیم، انتظار این‌که حکومت برای راحتی خودش، حقوق ما را نادیده بگیرد انتظار به‌جا و منطقی نخواهد بود.

یک: ساعت یک نیمه شب است. چند جوان در پارک مقابل منزل ما جمع شده‌اند و در حال گفت‌وگو و شوخی و خنده با صدای بلند هستند. چند باری بهشان تذکر داده‌ایم‌؛ اما گوش‌شان بده‌کار نبوده است. دیگر طاقت نمی‌آورم و می‌روم سراغ‌شان. مکالمه‌ی میان ما: ـ آقا الان ساعت چنده؟ ـ ساعت؟ یک شب. ـ معمولا این ساعت مردم

هزاران سال است

یک عده

اسم آزادی را شنیده‌اند،

یک عده هم

عده‌ی دیگری را به همین اسمِ ساده

می‌برند جایی دور

برای‌شان قصه می‌گویند!

سید علی صالحی

هزاران سال است یک عده اسم آزادی را شنیده‌اند، یک عده هم عده‌ی دیگری را به همین اسمِ ساده می‌برند جایی دور برای‌شان قصه می‌گویند! سید علی صالحی

“غیرممکن است که با بازی در فلامنگو احساس نارضایتی کنی. چون همه چیز در این باشگاه فوق العاده است. من اولین جام قهرمانی‌ام را در این‌جا کسب کرده‌ام و به دنبال موفقیت‌های بیشتری هستیم.” (رونالدینیو؛ این‌جا در مورد انتقال‌اش از میلان به فلامنگو)

این، یک کلیشه‌ی همیشه فراموش شده در میان مدیران سازمان‌ها و ره‌بران و سرپرستان گروه‌ها است: آیا آدم‌ها از بودن در سازمان / گروه شما احساس رضایت می‌کنند!؟

“غیرممکن است که با بازی در فلامنگو احساس نارضایتی کنی. چون همه چیز در این باشگاه فوق العاده است. من اولین جام قهرمانی‌ام را در این‌جا کسب کرده‌ام و به دنبال موفقیت‌های بیشتری هستیم.” (رونالدینیو؛ این‌جا در مورد انتقال‌اش از میلان به فلامنگو) این، یک کلیشه‌ی همیشه فراموش شده در میان مدیران سازمان‌ها و ره‌بران و سرپرستان گروه‌ها است: آیا

در مورد سمیه دختر بچه‌ی شش ساله‌‌ای که دچار سرطان شده قبلا این‌جا نوشته بودم. در پی آن نوشته دوستی در ارومیه لطف کرده‌اند و از طریق بنیاد کودک شعبه‌ی ارومیه وضعیت سمیه را پی‌گیری کرده‌اند. در حال حاضر خوش‌بختانه مشکل اسکان سمیه حل شده؛ اما هم‌چنان مشکل تأمین هزینه‌های درمانی او (به‌صورت ثابت هر ماه ۱۵۰ هزار تومان) وجود دارد. اگر تمایل دارید تا در تأمین این هزینه مشارکت کنید، لطفا به من روی آدرس Gozareha@gmail.com ای‌میل بزنید تا بعد از طریق آن دوست ارومیه‌ای و البته بنیاد کودک ـ که شخصا برای من معتبرترین و به‌ترین مرکز خیریه‌ی این روزهای ایران است ـ بشود پی‌گیری‌های لازم را انجام داد. اگر دوست داشتید هم می‌توانید به‌صورت مستقیم با بنیاد کودک شعبه‌ی ارومیه تماس بگیرید:

ارومیه، شهرک فرهنگیان، جنب بیمارستان امید، کد پستی :۳۵۳۷۷-۵۷۱۶۸
تلفن : ۳۸۴۷۲۷۲-۰۴۴۱
فاکس : ۳۸۲۴۴۴۷-۰۴۴۱
Email: urmia@childf.org

امیدوارم روزی را ببینیم که دیگر هیچ کودکی زیباترین دوران زندگی‌ش را در درد و رنج ناشی از سرطان از دست ندهد … پیشاپیش متشکرم از نیک‌خواهی و نوع‌دوستی‌تان در به‌اشتراک گذاشتن این نوشته.

در مورد سمیه دختر بچه‌ی شش ساله‌‌ای که دچار سرطان شده قبلا این‌جا نوشته بودم. در پی آن نوشته دوستی در ارومیه لطف کرده‌اند و از طریق بنیاد کودک شعبه‌ی ارومیه وضعیت سمیه را پی‌گیری کرده‌اند. در حال حاضر خوش‌بختانه مشکل اسکان سمیه حل شده؛ اما هم‌چنان مشکل تأمین هزینه‌های درمانی او (به‌صورت ثابت هر ماه ۱۵۰ هزار تومان) وجود

«گاهی واقعا خیال می‌کنم
روی دست خداوند مانده‌ام
خسته‌اش کرده‌ام …»

سید علی صالحی

پ.ن. خوش به‌حال اونایی که امروز عرفه رو درک کردند … عیدتون هم مبارک!

«گاهی واقعا خیال می‌کنم روی دست خداوند مانده‌ام خسته‌اش کرده‌ام …» سید علی صالحی پ.ن. خوش به‌حال اونایی که امروز عرفه رو درک کردند … عیدتون هم مبارک!

قانعم، بیش از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی‌‌ست

گله‌ای نیست، من و فاصله‌ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی‌ست …

محمد علی بهمنی

قانعم، بیش از این چه بخواهم از تو گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی‌‌ست گله‌ای نیست، من و فاصله‌ها همزادیم گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی‌ست … محمد علی بهمنی