ما بدون رؤیاهایمان نمیتوانیم واقعیت را تحمل کنیم. آدم با حقیقت هم میتواند برای خودش خواب و خیال بسازد. البته این بازی خطرناکتری است.
اریش ماریا رمارک ـ رمان طاق نصرت (ترجمهی: پرویز شهدی)
کسبوکار، مدیریت و كار حرفهای بهروایت زندگی
ما بدون رؤیاهایمان نمیتوانیم واقعیت را تحمل کنیم. آدم با حقیقت هم میتواند برای خودش خواب و خیال بسازد. البته این بازی خطرناکتری است.
اریش ماریا رمارک ـ رمان طاق نصرت (ترجمهی: پرویز شهدی)
ما بدون رؤیاهایمان نمیتوانیم واقعیت را تحمل کنیم. آدم با حقیقت هم میتواند برای خودش خواب و خیال بسازد. البته این بازی خطرناکتری است. اریش ماریا رمارک ـ رمان طاق نصرت (ترجمهی: پرویز شهدی)
لب این پنجره چندیست بهجان آمدهایم
به تماشاگه بینام و نشان آمدهایم
نامه دادیم که شاید برسد دست اجل
خودمان زودتر از نامهرسان آمدهایم
ذرهای بهره نبردیم از عالم نکند
ما فقط بهر تماشای جهان آمدهایم!
فرصتی پیش نیامد که لبی باز کنیم
از غم لال نمردن، به زبان آمدهایم
قدر یک ثانیه شادی نرسیدهست به ما
عذر خواهیم اگر دلنگران آمدهایم
جانمان را به لب آورد خزانی که گذشت
لب این پنجره چندیست به جان آمدهایم …
فرامرز عرب عامری
لب این پنجره چندیست بهجان آمدهایم به تماشاگه بینام و نشان آمدهایم نامه دادیم که شاید برسد دست اجل خودمان زودتر از نامهرسان آمدهایم ذرهای بهره نبردیم از عالم نکند ما فقط بهر تماشای جهان آمدهایم! فرصتی پیش نیامد که لبی باز کنیم از غم لال نمردن، به زبان آمدهایم قدر یک ثانیه شادی نرسیدهست به ما عذر خواهیم اگر

شاخهها تن به تقاضای شکستن دادند
برگها یک به یک از شاخه به خاک افتادند
باز موسیقی تار و شب و قانون سکوت
بادها باز هم آواز عزا سر دادند
بس که خمیازهی فریاد کشیدم، دیری است
خوابهایم همه کابوس، همه فریادند!
لب به آواز گشودم به لبم مهر زدند
چشمم آمد به سخن، سرمه به خوردش دادند
گرچه یاران همه از شادی ما غمگیناند
باز شادیم که یاران ز غم ما شادند!
***
امروز یعنی ۸ آبان، ۱۲ سال از روزی که «قیصر شعر ایران» آسمانی شد، گذشت. روح مهربان قیصر امینپور غریق دریای رحمت الهی.
شاخهها تن به تقاضای شکستن دادند برگها یک به یک از شاخه به خاک افتادند باز موسیقی تار و شب و قانون سکوت بادها باز هم آواز عزا سر دادند بس که خمیازهی فریاد کشیدم، دیری است خوابهایم همه کابوس، همه فریادند! لب به آواز گشودم به لبم مهر زدند چشمم آمد به سخن، سرمه به خوردش دادند گرچه یاران همه
در همین سیاهی شگفت هم گرمی حضور آفتاب را میشود نفس کشید میشود هنوز … میشود! گرچه شب پیش چشم ما ثانیه به ثانیه بهروز میشود … محمد مهدی سیار
شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریهی بیطاقتم بهانه گرفت
شکیب درد خموشانهام دوباره شکست
دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت
نشاط، زمزمهزاری شد و به شعر نشست
صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت
زهی پسند کماندار فتنه کز بن تیر
نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت
امید عافیتم بود روزگار نخواست
قرار عیش و امان داشتم، زمانه گرفت
زهی بخیل ستمگر که هر چه داد به من
به تیغ باز ستاند و به تازیانه گرفت
چو دود بی سر و سامان شدم که برق بلا
به خرمنم زد و آتش در آشیانه گرفت
چه جای گل که درخت کهن ز ریشه بسوخت
از این سمومِ نفسکُش که در جوانه گرفت
دل گرفتهی من همچو ابر بارانی
گشایشی مگر از گریهی شبانه گرفت …
هوشنگ ابتهاج (سایه)
شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت دوباره گریهی بیطاقتم بهانه گرفت شکیب درد خموشانهام دوباره شکست دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت نشاط، زمزمهزاری شد و به شعر نشست صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت زهی پسند کماندار فتنه کز بن تیر نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت امید عافیتم بود روزگار نخواست قرار عیش
عطشی دارم از آن دست که ناگفتنی است
در گلویم خبری هست که ناگفتنی است
جاریام در دل گستردهی تنهایی خویش
رو به آن روشن یکدست که ناگفتنی است
چه بگویم که زبانم متلاشی شده است
حیرتی هست در این مست که ناگفتنی است
ماندهام خیره در آیینهی سرشار از هیچ
آن چنان رفتهام از دست که ناگفتنی است
حرف از محو ضمیر من و روییدن توست
من به رنگی به تو پیوست که ناگفتنی است …
قربان ولیئی
عطشی دارم از آن دست که ناگفتنی است در گلویم خبری هست که ناگفتنی است جاریام در دل گستردهی تنهایی خویش رو به آن روشن یکدست که ناگفتنی است چه بگویم که زبانم متلاشی شده است حیرتی هست در این مست که ناگفتنی است ماندهام خیره در آیینهی سرشار از هیچ آن چنان رفتهام از دست که ناگفتنی است حرف

نه چندان بزرگم
که کوچک بیابم خودم را
نه آنقدر کوچک
که خود را بزرگ …
گریز از میانمایگی
آرزویی بزرگ است؟
بهاحترام دوم اردیبهشت و ۶۰ سالگی قیصر امینپور. روح بزرگ و مهربانش در آستان جانان شاد باد.
نه چندان بزرگم که کوچک بیابم خودم را نه آنقدر کوچک که خود را بزرگ … گریز از میانمایگی آرزویی بزرگ است؟ بهاحترام دوم اردیبهشت و ۶۰ سالگی قیصر امینپور. روح بزرگ و مهربانش در آستان جانان شاد باد.
کار، خواب، خانواده، دوستان، تندرستی. از بین اینها سه تا را برای زندگیات انتخاب کن.
رندی زوکربرگ
کار، خواب، خانواده، دوستان، تندرستی. از بین اینها سه تا را برای زندگیات انتخاب کن. رندی زوکربرگ

پیشینیان با ما
در کار این دنیا چه گفتند؟
گفتند: باید سوخت
گفتند: باید ساخت
گفتیم: باید سوخت،
اما نه با دنیا
که دنیا را!
گفتیم: باید ساخت
اما نه با دنیا
که دنیا را!
بهاحترام ۵۹ سالگی قیصر امینپور. روح بزرگ و دریاییاش غریق دریای رحمت الهی.
پیشینیان با ما در کار این دنیا چه گفتند؟ گفتند: باید سوخت گفتند: باید ساخت گفتیم: باید سوخت، اما نه با دنیا که دنیا را! گفتیم: باید ساخت اما نه با دنیا که دنیا را! بهاحترام ۵۹ سالگی قیصر امینپور. روح بزرگ و دریاییاش غریق دریای رحمت الهی.

دریا که صدا میزندم وقت کار نیست
دیگر مرا به مشغلهای اختیار نیست
پر میکشم به جانب همبغض هر شبم
آیینهای که هیچ زمانش غبار نیست
دریا و من چقدر شبیهایم گر چه باز
من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست
با او چه خوب میشود از حال خویش گفت
دریا که از اهالی این روزگار نیست
امشب ولی هوای جنون موج میزند
دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست
ای کاش از تو هیچ نمیگفتمش، ببین!
دریا هم اینچنین که منم بردبار نیست
***
استاد محمد علی بهمنی این هفته ۷۶ ساله شدند. همیشه گفتهام که بیغزلها و ترانههای استاد، جهان برای من رنگ و بویی دیگر داشت. خدای بزرگ این غزلسرای سپیدموی عاشقپیشهی مهربان این سرزمین را برای ما سالهای سال حفظ کند.
دریا که صدا میزندم وقت کار نیست دیگر مرا به مشغلهای اختیار نیست پر میکشم به جانب همبغض هر شبم آیینهای که هیچ زمانش غبار نیست دریا و من چقدر شبیهایم گر چه باز من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست با او چه خوب میشود از حال خویش گفت دریا که از اهالی این روزگار نیست امشب ولی هوای