در طول سالیانی که بهعنوان کارمند و کارشناس و مشاور مشغول بهکار هستم متوجه این شدهام که تا چه اندازه مدیران نقش خود را در عملکرد نیروی انسانی نادیده میگیرند. فرض مدیران این است که: ما زیرساختهای مورد نیاز برای عملکرد اثربخش و بهرهور نیروی انسانیمان را فراهم میآوریم و کارها را به آنها تخصیص میدهیم. دیگر نوبت آنها است!
اما در عمل، داستانهای بسیاری از دنیای واقعی حکایت از این دارند که مدیران به بهانههای مختلف یا بهدلیل اشتباه در ایدههای مدیریتیشان، همین دو نقش را هم بهخوبی ایفا نمیکنند که اثر مستقیم آن در عملکرد نیروی انسانی پدیدار میشود. سه مثال زیر تنها نمونههایی از موارد واقعی است که شخصا مشاهده و تجربه کردهام:
۱- در سازمانی کار میکردم که همواره دوبارهکاری وظایف یکی از مسائل جدی پیش روی مدیران شرکت بود. کارها اشتباه انجام میشد و همه چیز به پای اشتباه کارفرما و نرمافزارهای مورد استفاده و … گذاشته میشد. همیشه تنها مشکلی که وجود داشت، ضعف کیفی نیروی انسانی شرکت ما بود! اما مدیرعامل و مدیران ارشد شرکت معتقد بودند اشتباه کردن، ذات کار این حوزه است و فرقی میان نیروی انسانی متخصص و غیرمتخصص نیست. “متخصصها هم روزی تازهکار بودند!” مانیفست جذب نیروی انسانی شرکت بود.
۲- در سازمانی مشاوره میدادم که با مشکل فروش مواجه بود. در بررسیهایی که انجام دادم متوجه شدم مدیرعامل شرکت معتقد است که فروش، وظیفهی نیروهای شرکت است. شرکت هیچگونه نظام ارزیابی عملکردی جز ارقام فروش نداشت و حتی در صورت تحقق ارقام فروش یا بالاتر رفتن از هدفگذاریها هم هیچ پاداشی برای نیروهای شرکتاش در نظر نمیگرفت، چون از نظر آقای مدیرعامل: “خب وظیفهشان همین است، کار خاصی انجام ندادند که!” البته نرسیدن به هدفها همیشه جریمه داشت. 🙂
۳- با مدیر برنامهریزی یکی از بزرگترین شرکتهای ایرانی یک روز شنبه صبح جلسه داشتیم. آقای مدیر ناآرام و خسته و عصبی بود. از او پرسیدم چه شده؟ گفت: “مدیرعامل پنجشنبه صبح از من گزارشی فوری خواست، به کارشناسم گفتم، نتوانست کار را تمام کند، مجبور شدم خودم تا دیروقت جمعه شب شرکت بمانم تا گزارش آماده شود.” و در ادامه: “البته این گزارش جزو گزارشهای روتینی است که باید تهیه کنیم؛ اما نمیدانم چرا هر بار تأخیر داریم.” بعد از جلسه با آقای مدیر با کارشناس ایشان جلسه داشتیم. چون کار ما تمرکز روی بهبود فرایندهای سازمان بود و دنبال حلقهی مفقودهی “فرایند برنامهریزی” بودیم از او پرسیدیم که مشکل از کجاست؟ جواب داد: “آماده کردن این گزارش کاری ندارد؛ اما مدیرم اینقدر کارهای مختلف بر سر من میریزد که وقت کافی برای آماده کردنش را ندارم!”
این سه مثال تنها نمونههایی از داستانهایی هستند که هر روز در شرکتها و سازمانهای ما رخ میدهند. کاش مدیران ما درک کنند که ایفای درست نقششان تا چه اندازه روی کیفیت و کمیت عملکرد همکاران آنها و اثربخشی و بهرهوری آنها تأثیر مستقیم دارد.
اما چگونه؟ پیشنهاد میکنم با همکارانتان گفتگو کنید و از آنها بازخورد بگیرید. میتوانید از تکنیک نمودار استخوان ماهی برای تحلیلهایتان استفاده کنید. سعی کنید بفهمید کجا خوب عمل میکنید و کجا نه. بعد از آن برای یادگیری و آموزش اصول مدیریت و تقویت نقاط قوت و پوشش نقاط ضعفتان برنامهریزی و اقدام کنید. این مجموعه فعالیتها را در دورههای زمانی مشخص هر (مثلاهر سه ماه یک بار) تکرار کنید و همزمان به بررسی تغییرات ایجاد شده در عملکرد همکارانتان بپردازید تا از اثربخشی این فرایند “مدیریت بر خود” مطمئن شوید.
فراموش نکنید که در هر شرایطی عملکرد نیروی انسانی شما، همان عملکرد شما بهعنوان مدیر مجموعه است!
در طول سالیانی که بهعنوان کارمند و کارشناس و مشاور مشغول بهکار هستم متوجه این شدهام که تا چه اندازه مدیران نقش خود را در عملکرد نیروی انسانی نادیده میگیرند. فرض مدیران این است که: ما زیرساختهای مورد نیاز برای عملکرد اثربخش و بهرهور نیروی انسانیمان را فراهم میآوریم و کارها را به آنها تخصیص میدهیم. دیگر نوبت آنها است!