“از همان زمانی که اعتمادم را به پروژه والنسیا از دست دادم، تصمیم به جدایی گرفتم. رئیس باشگاه به من دروغ‌های زیادی گفته. او انگیزه‌های مرا از میان برد. من فکر می‌کنم که می شد اوضاع‌م در والنسیا خیلی بهتر از این باشد؛ ولی بارها حقیقت را از من مخفی کردند. هیچ چیزی در این پروژه سودمند نیست.” (روبرتو سولدادو؛ این‌جا در مورد جدایی‌ش از والنسیا)

من هیچ تفسیری درباره‌ی حرف‌های سولدادو ندارم؛ جز این‌که ۱۵۰۰% درست است و من حرف‌های او را کاملا تجربه کرده‌ام. وقتی فرد دیگر اعتمادی به سازمان محل‌ کارش و مدیران‌ آن ندارد و وقتی هیچ منفعتی در همکاری با سازمان نمی‌بیند (این منفعت لزوما هم مادی نیست!)، قطعا وقت جدایی از سازمان فرا رسیده است. اگر چه مخاطب اصلی‌ این یادداشت مدیران هستند؛ اما در عین حال فکر می‌کنم می‌تواند تلنگری باشد بر تک‌تک ما تا تعارف را کنار بگذاریم و به جدایی از سازمانی که اعتماد و اعتقاد را از ما دریغ می‌دارد، فکر کنیم.

بد نیست بدانید این روزها در دنیا پای مباحث برندینگ به درون سازمان هم کشیده شده است. سازمان‌ها با توجه به جنگ بسیار بزرگی که با رقبای خود برای حفظ نیروهای مستعد خود دارند، نیازمند ساخت و توسعه‌ی تصویر زیبا و قابل قبول و اثرگذاری از ماهیت، آینده، کارکرد و عمل‌کرد خود در ذهن نیروهای خود، هم آن‌ها را برای افزایش بهره‌وری و انجام وظایف خود بیانگیزانند و هم با ایجاد حس خوب اعتماد و ارزش‌آفرینی (تجربه‌ی کاربری سازمانی!) آن‌ها را به ماندن برای ساختن آینده‌ی زیبای سازمان ترغیب کنند. این رویکرد جدید در مدیریت استعدادها برندسازی درون‌سازمانی نام دارد.

شما به‌عنوان یک مدیر چه فکری برای این موضوع کرده‌اید؟

دوست داشتم!
۱۳

“از همان زمانی که اعتمادم را به پروژه والنسیا از دست دادم، تصمیم به جدایی گرفتم. رئیس باشگاه به من دروغ‌های زیادی گفته. او انگیزه‌های مرا از میان برد. من فکر می‌کنم که می شد اوضاع‌م در والنسیا خیلی بهتر از این باشد؛ ولی بارها حقیقت را از من مخفی کردند. هیچ چیزی در این پروژه سودمند نیست.” (روبرتو سولدادو؛

برند شخصی تصویری است که از شنیدن نام و نشان ما به ذهن اطرافیان و همکاران و دوستان‌مان می‌رسد. برند شخصی یعنی دیگران مرا به چه می‌شناسند و چه انتظاری از من دارند. کیفیت تعاملات و بده‌بستان‌های من از همین برند شخصی ناشی می‌شود: این‌که ارزش من در تعامل دو طرفه برای دیگران چقدر است، اساس تصمیم‌گیری افراد برای برقراری ارتباط کسب و کاری با من است و مهم‌ترین نمود این ارزش، در برند شخصی من است.

بارها دیده‌ام که یکی از پیش‌فرض‌های نادرست بسیاری از افراد در مورد برند شخصی این است که “من، همانی هستم که خودم فکر می‌کنم هستم.” بنابراین اگر من خودم را یک “متخصص حرفه‌ای” می‌دانم که در حوزه‌های خاصی دارای تخصص است و مهارت‌های کار حرفه‌ای (نظیر مدیریت زمان و وظایف، مهارت حل مسئله و تفکر سیستمی، خودنظم‌بخشی و سازماندهی کارها، مدیریت زندگی دیجیتال و …) را بلد است و تعامل و ارتباط را هم خوب می‌داند، دیگران هم حتما همین تصور را نسبت به من دارند.

اما تجربه نشان می‌دهد که متأسفانه اغلب میان تصویر ذهنی من با دیگران اختلاف زیادی وجود دارد. به‌همین علت است که برند شخصی را “رزومه‌ی پنهان” هم می‌نامند. رزومه‌ یک ابزار بازاریابی برای یافتن شغل یا موقعیت‌های همکاری کسب و کاری جدید است. ضمنا رزومه، داستان گذشته‌ی زندگی شغلی من است و نه قصه‌ی آرزوهای من! + حالا اگر معنای پنهان را هم به این دو اضافه کنیم متوجه می‌شویم که منظور از برند شخصی چیست: “تصویر کارها، عملکرد، رفتار و گفتار گذشته و امروز من در ذهن دیگران. تصویری که البته لزوما من از آن خبری ندارم!”

شاید بشود گفت که من تصویر خودم در ذهن دیگران را در آینه‌ای شکسته می‌بینم: بخشی شفاف است و بخش بسیار بزرگ‌تری غیرقابل تشخیص و هنر من در ابتدای راه، ساختن یک آینه‌ی کامل است!

دوست داشتم!
۷

برند شخصی تصویری است که از شنیدن نام و نشان ما به ذهن اطرافیان و همکاران و دوستان‌مان می‌رسد. برند شخصی یعنی دیگران مرا به چه می‌شناسند و چه انتظاری از من دارند. کیفیت تعاملات و بده‌بستان‌های من از همین برند شخصی ناشی می‌شود: این‌که ارزش من در تعامل دو طرفه برای دیگران چقدر است، اساس تصمیم‌گیری افراد برای برقراری

منظور از بازاریابی مبتنی بر رسانه‌های اجتماعی، فرایند جلب توجه جامعه به یک فرد، موضوع یا برند خاص با استفاده از سایت‌های رسانه‌های اجتماعی است. برنامه‌های بازاریابی مبتنی بر رسانه‌های اجتماعی معمولا بر ایجاد محتوایی که بتواند ضمن جلب توجه کاربران سایت‌های اجتماعی، آن‌ها را به اشتراک‌گذاری محتوای مورد نظر در رسانه‌های اجتماعی ترغیب کند، متمرکزند. بدین ترتیب پیام شرکت / سازمان / فرد مورد نظر، در قالب یک زنجیره‌ از کاربری به کاربر دیگر منتقل می‌شود. ویژگی اصلی این زنجیره‌ی انتقال پیام، “اعتمادی” است که افراد قرار گرفته در آن نسبت به هم دارند و در نتیجه، تأثیرگذاری پیام مورد نظر بر جامعه‌ی هدف به‌شکل قابل توجهی افزایش می‌یابد. این شیوه‌ی پیام‌رسانی و تبلیغاتی غیرمستقیم در برابر تبلیغات سنتی قرار دارد که در آن سازمان‌ها و افراد سعی می‌کنند تا پیام خود را به‌صورت مستقیم به افراد جامعه‌ی هدف بقبولانند. بنابراین می‌توان گفت این شیوه‌ی بازاریابی بر تبلیغات دهان به دهان و ویروسی مبتنی است.

رسانه‌های اجتماعی امروزه تبدیل به پلت‌فرم‌هایی شده‌اند که به‌سادگی در دسترس افراد دارای دسترسی به اینترنت قرار دارند. رشد شگفت‌انگیز ظرفیت‌های اطلاع‌رسانی اینترنت، باعث شده تا آگاهی افراد نسبت به سازمان‌ها / برندها / افراد مشهور نسبت به دهه‌های گذشته به‌شکل قابل توجهی افزایش یابد و در این میان، برنده کسی است که بتواند از ابزارهای دنیای مجازی ـ‌که غالبا نیازمند هزینه‌های هنگفت رسانه‌های سنتی مانند تلویزیون و مطبوعات هم نیستند ـ برای بهبود تصویر و شناخته‌تر ساختن خود و برنامه‌ها و اهداف‌اش در میان مخاطبان بالقوه و بالفعل مورد نظر خود بهره‌برداری کند.

بنابر گزارشی که اخیرا توسط مؤسسه‌ی افکارسنجی نیسلن منتشر شده، امروزه بیش از ۷۰ درصد از شرکت‌های بزرگ دنیا از رسانه‌های اجتماعی برای تأثیرگذاری بر جامعه‌‌ی مخاطب خود استفاده می‌کنند. این شرکت‌ها با روش‌های خلاقانه به دامن زدن به شایعات، ایجاد روابط با جامعه‌ی مخاطبین، پرورش و بهبود روابط، بهبود محصولات و خدمات و ترویج آگاهی نسبت به برند خود در میان مردم در بازه‌ی زمانی بلندمدت استفاده می‌کنند.

در سال‌های اخیر ضریب نفوذ رسانه‌های اجتماعی در ایران نیز افزایش قابل توجهی یافته است. جدا از رسانه‌های اجتماعی خارجی، سایت‌ها و شبکه‌های اجتماعی داخلی مختلف نیز مورد اقبال کاربران ایرانی قرار گرفته‌اند و این فرصتی بسیار بزرگ برای بازاریابان است. بازاریابان می‌توانند با حضور در این فضا و تعامل با مشتریان بالقوه‌ی خود، هم به انجام تحقیقات بازار و کسب اطلاعات مورد نیاز از سلایق و نیازهای مشتریان بپردازند و هم به اهداف تبلیغی و ترویجی خود دست پیدا کنند.

کاربرد رسانه‌های اجتماعی در ایران حتی تا آن‌جا گسترده شده که برخی هنرمندان هنرهای دستی از طریق این رسانه‌ها ـ به‌ویژه اینستاگرام ـ به معرفی و فروش محصولات هنری خود می‌پردازند. هر چند آمار دقیقی در این زمینه وجود ندارد؛ اما با توجه به میزان طرفداران صفحات این هنرمندان می‌توان حداقل این نتیجه را گرفت که حضور در رسانه‌های اجتماعی حداقل از نظر برندسازی برای این هنرمندان مفید بوده است.

چندین کمپین‌ تبلیغاتی موفق نیز در این شبکه‌های اجتماعی صورت پذیرفته است. شاید کمپین حمایت یک شرکت محصولات غذایی از یک مؤسسه‌ی خیریه‌ی مشهور را دیده باشید و چه بسا خودتان هم در آن مشارکت داشته‌اید. قدرت نفوذ رسانه‌های اجتماعی این‌جا نمود می‌یابد! جدا از مباحثی که در مورد اخلاقی بودن یا نبودن این کمپین مطرح شد، این کمپین نمونه‌ی موفقی از کاربرد رسانه‌های اجتماعی برای اهداف بازاریابی است. به‌صورت کلی باید توجه کنید که راه‌کارهای مرتبط با حوزه‌ی ترفیع (Promotion) از مدل کلاسیک ۴P بازاریابی و همین‌طور ابزارها و روش‌های قابل استفاده در قالب دو بخش کانال‌های دسترسی / ارتباط با مشتری در بوم مدل کسب و کار، توسط رسانه‌های اجتماعی به‌خوبی تقویت شده و توسعه یافته‌اند. شما در این‌جا علاوه بر این‌که مثل روش‌های سنتی خودتان را جلوی دید مشتریان بالقوه قرار می‌دهید، با او ارتباطی دو طرفه دارید و از آن مهم‌تر درباره‌ی او و علاقه‌های‌اش و البته رفتارهای‌اش در حالت طبیعی و متن زندگی‌ روزمره‌اش داده‌های بسیاری دارید (تحقیقات بازار از این واقعی‌تر سراغ دارید؟)

اغلب وقتی از بازاریابی رسانه‌های اجتماعی بحث به‌میان می‌آید تنها رسانه‌های اجتماعی خارجی به ذهن افراد می‌رسد؛ اما رسانه‌های اجتماعی داخلی هم از نظر تعداد کاربر در جایگاه نسبتا مناسبی قرار گرفته‌اند (آمار بازدید روزانه‌ی این وب‌سایت‌ها / رتبه‌بندی الکسای آن‌ها را بررسی کنید!) هر چند تعداد کاربران حرفه‌ای به‌نسبت شبکه‌های خارجی در این شبکه‌ها کم‌تر است. اما نکته‌ی اصلی در نوع نگاه کسب و کارها به این رسانه‌ها بوده است که اولا چندان جدی گرفته نشده‌اند (چند برند مشهور ایرانی در رسانه‌های اجتماعی خارجی حضور دارند و در ایرانی‌ها خیر!) و ثانیا نگاه به کاربردهای این شبکه‌ها صرفا از نوع تبلیغات بوده است. این در حالی است که استراتژی‌های بازاریابی در رسانه‌های اجتماعی از جنسی دیگرند (که در مطالب آینده به آن‌ها خواهم پرداخت.)

اما برای حضور در رسانه‌های اجتماعی و بهره‌گیری از پتانسیل‌های بالقوه‌ی آن‌ها باید پیش از هر چیزی “استراتژی رسانه‌های اجتماعی” سازمان را تدوین کرد. این‌که ماهیت این استراتژی چیست و چگونه باید آن را تدوین کرد، موضوع نوشته‌های بعدی گزاره‌ها در این زمینه است که به‌تدریج منتظر انتشار آن‌ها باشید! تا آن زمان، شاید بد نباشد کمی به نوع نگاه‌تان به رسانه‌های اجتماعی و علت نیاز کسب و کارتان به حضور در آن‌ها فکر کنید.

دوست داشتم!
۱۳

منظور از بازاریابی مبتنی بر رسانه‌های اجتماعی، فرایند جلب توجه جامعه به یک فرد، موضوع یا برند خاص با استفاده از سایت‌های رسانه‌های اجتماعی است. برنامه‌های بازاریابی مبتنی بر رسانه‌های اجتماعی معمولا بر ایجاد محتوایی که بتواند ضمن جلب توجه کاربران سایت‌های اجتماعی، آن‌ها را به اشتراک‌گذاری محتوای مورد نظر در رسانه‌های اجتماعی ترغیب کند، متمرکزند. بدین ترتیب پیام شرکت

بسیاری از افراد مشکل اصلی خود را در کسب و کارشان نبود سرمایه‌ی کافی می‌دانند: “وای اگر فلان‌قدر پول داشتم …” ترجیع‌بند ثابت بسیاری از صاحبان کسب و کارهای کوچک است. واقعیت این است که این نوع نگاه آن‌قدرها هم که ما فکر می‌کنیم درست نیست. سرمایه در شروع کسب و کار شرط لازم است اما کافی نیست. یک ایده‌ی بد با بیش‌ترین پول هم به‌جایی نمی‌رسد. در مقابل ایده‌های جذاب و جدید، حتی با کم‌ترین میزان پول هم می‌توانند به موفقیت برسند. داستان زندگی کارآفرینان بزرگ و موفق را که بخوانید می‌بینید که خیلی وقت‌ها نداشتن پول آخرین مشکلی بوده که آن‌ها داشته‌اند! (مثلا داستان زندگی استیو جابز یا آقای بهروز فروتن کارآفرین موفق ایرانی را بخوانید.) بنابراین اگر ایده‌ی جذابی دارید که می‌دانید می‌تواند در بازار بسیار موفق باشد، برای شروع کردن تردید نکنید.

وقتی تصمیم به شروع گرفتید پیش از هر چیز باید کسب و کار کوچک‌تان را همانند یک موجود زنده ببینید. موجودی که چند سالی “عمر” می‌کند و روزی به‌دنیا می‌آید و متأسفانه روزی دیگر این دنیای فانی را ترک می‌کند. در ادبیات مدیریت به ماجرای زندگی یک کسب و کار “چرخه‌ی عمر” گفته می‌شود.

برای این منظور چرخه‌ی عمر سازمان به چند نقطه‌ی کلیدی تقسیم می‌شود. نقاطی که هم‌چون قرارگاه‌های کوه‌پیمایی هستند که هر نقطه در ارتفاع خاصی قرار دارد، دارای ویژگی‌های خاص خود هستند. بنابراین در طول دوران رشد کسب و کار، وضعیت و ویژگی‌های سازمان تغییر می‌کنند تا به یک نقطه‌ی مشخص برسد. مراحل ایجاد یک کسب و کار کوچک عبارتند از:

  • آغاز: در این مرحله کارآفرین بعد از یافتن ایده‌‌ای جذاب برای پاسخ‌گویی به یک نیاز مشخص در بازار، راه‌اندازی کسب و کار کوچک‌ش را کلید می‌زند. این مرحله با عرضه‌ی محصول یا خدمت به بازار پایان می‌یابد.
  • بقا: در طول یک تا سه سال اول، هر کسب و کار کوچک باید برای ماندن در بازار با رقبا رقابت کند.
  • رشد: در مرحله‌ی بعد کسب و کار رونق می‌گیرد و فروش آن رشد می‌یابد.
  • توسعه: با رسیدن کسب و کار به یک نقطه‌‌ی نسبتا باثبات، مالکان آن مجبور می‌شوند برای کنترل هزینه‌ها و حفظ ثبات و اثربخشی سازمان، دست به توسعه‌ی نظام‌‌های سازمانی نظیر نظام‌های برنامه‌ریزی و بودجه‌بندی و کنترل بزنند.
  • بلوغ: در این مرحله کسب و کار تبدیل به یک شرکت معتبر در حوزه‌ی کاری خودش می‌شود. مهم‌ترین وظیفه‌ی حداقلی مالکان و مدیران کسب و کار در این مرحله، حفظ سازمان در نقطه‌ای است که در آن قرار گرفته است.

اما چرا در عنوان مطلب از “قصه” صحبت کرده‌ام؟ حداقل به‌دلایل زیر:

۱- قصه و داستان چیزی است که در ابتدا وجود خارجی ندارد؛ اما می‌تواند به‌دست خود ما در دنیای واقعی محقق شود.

۲- قصه هم منطق دارد و هم با احساسات در ارتباط است.

۳- قصه باورکردنی است!

۴- قصه هم روایت‌گر یک مسیر است و هم روایت‌گر یک لحظه و یک دوره از زندگی.

۵- قصه بهترین راه برای متقاعد کردن دیگران است.

در سال‌های اخیر، موضوع قصه‌‌گویی در حوزه‌های مختلف دنیای کسب و کار به‌شدت مورد توجه قرار گرفته است. این موضوع به‌ویژه در مباحث مربوط به: فروش ایده‌ی کسب و کار به سرمایه‌گذاران و فروش محصول به مشتری از اهمیت بسیار زیادی برخوردار شده است.

داستان کسب و کار و محصول شما چیست؟ قصه‌ی زندگی حرفه‌ای خودتان به‌عنوان یک برند شخصی چطور؟ پاسخ به این سؤالات، راه جدیدی برای فروش جلوی پای شما می‌گذارند.

دوست داشتم!
۱۳

بسیاری از افراد مشکل اصلی خود را در کسب و کارشان نبود سرمایه‌ی کافی می‌دانند: “وای اگر فلان‌قدر پول داشتم …” ترجیع‌بند ثابت بسیاری از صاحبان کسب و کارهای کوچک است. واقعیت این است که این نوع نگاه آن‌قدرها هم که ما فکر می‌کنیم درست نیست. سرمایه در شروع کسب و کار شرط لازم است اما کافی نیست. یک ایده‌ی

خبر کوتاه بود و خوش‌حال‌کننده: ساندرو راسل بالاخره از بارسا رفت! وجه خوش‌حال‌کننده‌ی ماجرا کجا بود؟ این مطلب را بخوانید تا متوجه شوید آقای راسل در این چند سال چه بلاهایی بر سر بارسای بزرگ ما آورد! اما وقتی داشتم این یادداشت را مرور می‌کردم و از اشتباهات و تصمیمات فاجعه‌بار راسل حرص می‌خوردم (!)؛ متوجه نکته‌ی بسیار مهمی شدم و آن هم بلایی بود که راسل بر سر برند بارسای بزرگ آورد و با این رسوایی اخیر، بیش‌تر از هر زمان دیگری برند باشگاه ریشه‌دار اف‌.سی بارسلونا را تحت تأثیر منفی جاه‌طلبی‌های بی‌دلیل شخصی‌اش قرار داد.

سال گذشته در یادداشتی با عنوان تیکی‌تاکا در برزخ تفکر زمستانی به بخشی از تخریب‌های راسل و تبدیل کردن درخشان‌ترین تیم دو دهه‌ی اخیر فوتبال جهان (اگر نگوییم به‌ترین تیم تاریخ فوتبال!) به تیمی معمولی اشاره کردم. اما اتفاقات این حدودا یک سال اخیر مرا متوجه چند نکته‌ی دیگر هم در مورد بارسا و آقای راسل کرد.

واقعیت ماجرا این است که من دیگر این روزها مطمئنم راسل ـ برخلاف خوآن لاپورتا ـ به‌هیچ عنوان نه عشق فوتبال است و نه به ریشه‌های عمیق فرهنگی و سنتی تیم بارسلونا آشنا و معتقد. با فاجعه‌ای که راسل بر سر خرید نیمار به بار آورد و به قیمت رفتن خودش تمام شد، دیگر آشکار است که راسل، تاجری بود که کالای “شهرت شخصی” را به بهای برند بزرگ بارسلونا از دنیا طلب می‌کرد. فکر می‌کنم راسل قصد داشت تا از این طریق، بعدها وارد سیاست شود و برای خودش سری در میان سرها درآورد.

اما تصور می‌کنم چیزی که باعث سقوط آقای راسل شد همین هدف‌گذاری اشتباه‌ش بود که با تفکرات اشتباه‌ترش در مورد برندسازی شخصی به چنین نقطه‌ای منتهی شد. اما تفکرات اشتباه راسل چه بودند؟ از میان آن‌ها چهار مورد را برگزیده‌ام:

۱- میان برند من و ماه گردون فرق چون است؟ هر کسب و کاری، برند خاص خودش را دارد و هر فردی، برند شخصی خاص خودش را. شما وقتی در جایگاه مدیریت یک کسب و کار قرار می‌گیرید ـ چه مالک و سهام‌دار باشید و چه نه ـ در هر حال بخشی از برند شما و کسب و کارتان با یکدیگر هم‌پوشانی پیدا می‌کند و این‌جاست که باید حواس‌تان باشد که ماجرای برندینگ، فقط جنبه‌های مثبت ماجرا نیست. در واقع ما “برندسازی منفی” هم داریم و آن هم زمانی است که با در پیش گرفتن استراتژی‌های برندینگ نادرست، برند خودمان و کسب و کارمان را تخریب می‌کنیم. آقای راسل، این نکته را هوش‌مندانه دریافته بود؛ اما با ضعف مدیریت‌ش، نه‌تنها برند خودش را ارتقا نداد که برند بارسا را هم تخریب کرد.

۲- آیین آینه، خود را ندیدن است؟ اما یک نکته‌ی دیگر نباید فراموش شود: هر برندی ـ چه شخصی باشد و چه کسب و کاری ـ مبتنی بر گروهی از شایستگی‌های اساسی است. حالا این شایستگی می‌تواند برای مدیری مثل پرز (مدیر رئال مادرید)، پشتوانه‌ی اقتصادی‌اش باشد، برای برلوسکونی (مالک میلان) پشتوانه‌ی سیاسی‌اش باشد و برای امثال آبراموویچ (مالک چلسی)، پول بی‌حساب‌شان. مشکل آقای راسل این بود که هیچ شایستگی اساسی شخصی نداشت که با برند کسب و کاری که مدیر آن بود ـ بارسلونا ـ هم‌سویی داشته باشد (در مقابل، به‌یاد بیاورید سرمایه‌ی اجتماعی حیرت‌آور لاپورتا را در زمان مدیریت بارسا.) برای ساخت یک برند شخصی یا کسب و کاری موفق، باید این شایستگی‌های اساسی را کشف کنیم و این، با آینه بودن میسر نمی‌شود: باید در آینه نگریست!

۳- شهرت برند یا برند شهرت؟  برندسازی به‌معنی مشهور شدن نیست! برندسازی یعنی کسانی که باید ما را بشناسند. این، دام بزرگی بود که راسل، هم با جاه‌طلبی‌های شخصی‌اش و هم با اشتباهات مدیریتی‌اش در آن گرفتار شد و تا روز آخر هم نتوانست بفهمد که اصل ماجرا چیست!

۴- رفتن، رسیدن است! برندسازی باید در راستای گذشته باشد و نه نفی گذشته! وقتی گذشته‌ای درخشان دارید، لازم است به‌سراغ تقویت برند و درآمدزایی آن بروید؛ نه این‌که برای ثابت کردن این‌که “من آنم که زوبی‌زارتا بهتر است از پپ”، تمام دستاوردها و تاریخ پرافتخار گذشته (از جمله: کرویف بزرگ، نماد باشگاه بارسلونا) را کنار بگذارید و از اول با ایده‌های ضعیف و بی‌هویت خودتان تلاش کنید تا برند جدیدی را بنیان‌گذاری کنید. سازگاری رفتار و عملکرد در طول زمان، یکی از مهم‌ترین استراتژی‌های برندینگ است که البته متأسفانه معمولا به آن توجه کافی نمی‌شود (و حتی می‌توانم بگویم معمولا نادیده گرفته می‌شود.)

اما از سرنوشت آقای راسل چه درسی می‌توان گرفت؟ من فکر می‌کنم این ماجرا برای مدیران یک درس بسیار مهم را یادآوری می‌کند: هیچ‌وقت فراموش نکنید که برند شخصی شما (حتی شده در حد چند درصد ناقابل!) حتما با برند کسب و کاری که مدیریت آن (یا بخشی از آن) را برعهده دارید، گره خورده است و تقویت / تضعیف هر کدام، روی دیگری تأثیر مستقیمی می‌گذارد. بنابراین در تصمیمات شخصی و مدیریتی‌تان، حتما به تأثیرات متقابل برند شخصی و برند کسب و کاری‌تان فکر کنید!

می‌توانم بگویم ساندرو راسل نماد خوبی برای چیزی است که من “برندسازی منفی” می‌نامم‌ش: این‌که آگاهانه برای توسعه‌ی یک برند تلاش کنید؛ اما در عمل آن برند را تخریب کنید! راسل به ما نشان داد که چطور می‌توان موفق بود (با فتح ۹ جام ظرف ۴ سال مدیریت)؛ اما در حافظه‌ی تاریخ ماندگار نشد.

بدرود آقای راسل. در نیوکمپ، هیچ‌کس دلش برای شما تنگ نخواهد شد.

دوست داشتم!
۳

خبر کوتاه بود و خوش‌حال‌کننده: ساندرو راسل بالاخره از بارسا رفت! وجه خوش‌حال‌کننده‌ی ماجرا کجا بود؟ این مطلب را بخوانید تا متوجه شوید آقای راسل در این چند سال چه بلاهایی بر سر بارسای بزرگ ما آورد! اما وقتی داشتم این یادداشت را مرور می‌کردم و از اشتباهات و تصمیمات فاجعه‌بار راسل حرص می‌خوردم (!)؛ متوجه نکته‌ی بسیار مهمی شدم

نوشته: تی. اسکات گراس / مترجم: علی نعمتی شهاب

جین‌هایی که می‌پوشید برندسازی می‌شوند. شرکتی که در آن‌ کار می‌کنید برندسازی می‌شود. و شما ـ بله خود شما ـ برندسازی می‌شوید! در واقع شما چند برند دارید. این خبر خوب است. ولی خبر بد این است که برندهای چند گانه شما ممکن است با هم کار نکنند. حتی ممکن است آن‌ها علیه شما کار کنند!

فرقی نمی‌کند برند شما فرد اسمیت مدیرعامل وال‌مارت، خوانیتا گومز مدیر آموزش یا هر چیز دیگری باشد؛ شما در هر حال یک برند دارید. و البته چنان‌چه خواهیم دید تنها یک برند هم ندارید، بلکه چندین برند مختلف دارید! بنابراین لازم است که یاد بگیرید چه‌طور کاری بکنید که برندتان برای شما کار بکند.

اغلب مردم لوگوها را با برندها اشتباه می‌گیرند. اجازه بدهید همین ابتدا تفاوت این دو مفهوم را روشن کنیم: لوگو آن چیزی است که می‌بینید، برند آن چیزی است که می‌اندیشید. وقتی لوگوی تیک مانند نایک را می‌بینید به ذهن‌‌تان می‌رسد که “ورزش برای همه” و این یعنی برند. وقتی یک ـ لوگوی لکسوس ـ را می‌بینید می‌اندیشید که … خودروهای لوکس برای تعداد کمی آدم پول‌دار و این یعنی برند. وقتی که قوطی سفید و قرمز شرکت سوپ‌کن را می‌بینید ناگهان شروع می‌کنید به فکر کردن به این‌که … عجب سوپ خوش‌مزه‌ای بود!

ایده را گرفتید؟

برند یک دارایی ثابت ذهنی است که هر کس در ذهن‌اش در مورد بازار هدف دارد.

برندها به‌عنوان میان‌برهای ذهنی که به مشتریان در تصمیم‌گیری برای خرید کمک می‌کنند، عمل می‌کنند. برندها به شما می‌گویند با چه کسی می‌خواهید معامله کنید، او احتمالا چه چیزی به شما خواهد فروخت و پیش‌زمینه ذهنی شما را در مورد کیفیت و قیمتی که باید انتظار داشته باشید شکل می‌دهند. ایده برند همه نقاط خالی را پر می‌کند و به پیام‌ اجازه می‌دهند که بر روی اطلاعات جدید متمرکز شود. برندهای قوی وقتی از رسانه‌ها استفاده می‌کنند بسیار اثربخش‌تر هستند، زیرا زمان‌های پیام‌رسانی عالی را نباید برای معرفی صرف کرد!

مایکروسافت می‌تواند با لوگوی خود را درخشان کنند و بعد به سر کار خود برگردند. پسران مایکروسافت می‌توانند هر شرکت نرم‌افزاری که امروز ممکن است شما کشف کنید چه کسانی هستند و چه می‌کنند را نابود کنند و بعد به دفترشان برگردند!

چیزی که ممکن است شما تشخیص ندهید این است که در بسیاری مواقع برندهای کوچک هستند که در رده‌های بالای برندهای جهانی قرار دارند. ما این برندهای کوچک را مایکرو برند می‌نامیم.

ساختن آسان مایکرو برند

این تعاریف را در نظر بگیرید:

هر پیامی که یک انتظار را ایجاد کند، به هر وسیله‌ای که ارسال ‌شود تلاشی در جهت برندسازی است.

هر برندی که قصد داشته باشد یک بازار کوچک را تحت سلطه خود آورد مایکرو برند نامیده می‌شود.

یک بازار کوچک می‌تواند به اندازه رابطه میان دو نفر باشد.

هر کاری که انجام دهید بر ارزش برند شما تأثیر می‌گذارد. وقتی شما یک شرکت یا حتی یک دپارتمان را مدیریت می‌کنید، مجبورید به این فکر کنید که چگونه مایکروبرندهای افراد درگیر می‌تواند بر برند کل مجموعه تأثیرگذار باشد. شگفت‌انگیز این است که در بسیاری از موارد یک مایکرو برند از برندهای پر اسم و رسم بین‌المللی قوی‌تر است.

مثلا در مورد بنگاه معاملات خودروی محل‌تان فکر کنید. روی تابلوی سر در مغازه ابتدا برند جهانی فورد یا تویوتا نظر شما را به خود جلب می‌کند. زیر این لوگو شما احتمالا نام بنگاه معاملات خودرو را می‌بینید. ولی وقتی که می‌خواهید خودروی‌تان را تعمیر کنید دیگر نام برند چقدر اهمیت پیدا می‌کند؟ احتمالا مایکرو برند مسئول سرویس‌دهی به شما ـ یعنی همان کسی که اولین نقطه تماس شما بوده ـ برای شما اهمیتی بیش‌تری دارد تا نام برندی که روی سر در آن مغازه است.

در کسب و کار رستوران‌داری در تأیید قدرت مایکرو برندها یک جمله معروف وجود دارد که می‌گوید: هیچ رستوران کم ظرفیتی وجود ندارد، بلکه فقط مدیران کم ظرفیت وجود دارند!

به کار بردن مفهوم مایکرو برندسازی

وقتی مدیر یک نمایندگی جدید شرکت ساختمانی Home Depot مورد مصاحبه قرار گرفت، او نشان داد که درک عمیقی از یک مایکرو برند دارد. از او پرسیده شد: “کار کردن برای یک شرکت عظیم مانند Home Depot شبیه چیست؟”

“کدام Home Depot؟” آن مدیر طوری رفتار کرد که انگار هرگز اسم شرکتی را که چک حقوقی‌اش را صادر می‌کند نشنیده است!

گزارش‌گر تلاش کرد به وی فشار بیاورد وی مدیر بازی را تا جایی ادامه داد که گفت: “اوه! شرکت Home Depot را می‌گویید. این علامت آن‌ها است؛ اما این فروشگاه مال من است. این دیگر من هستم که یک شکست بزرگ یا یک موفقیت چشم‌گیر را رقم می‌زنم!”

بالای در یک ساندویچ‌فروشی Subway یک تابلوی کوچک آویزان شده بود که همانند یک سرود مذهبی برای ایده مایکرو برندسازی است. آن تابلو به سادگی می‌گفت:  “تحت مدیریت قبلی.” کسی می‌گفت که مایکرو برند مدیر محلی محبوب قبلی قدرت‌مندتر از برند بین‌المللی معروف Subway است.

در یک مقیاس کوچک‌تر، به برند خود به‌عنوان یک آدم حرفه‌ای در محیط کار و به‌عنوان عضوی از اعضای خانواده فکر کنید. ظاهرتان، واژه‌هایی که استفاده می‌کنید، هر چیزی در مورد شما به‌عنوان لوگوی شما عمل می‌کند و مایکرو برند شما را در ذهن کسانی که می‌خواهید روی آن‌ها تأثیر بگذارید، تحت تأثیر قرار می‌دهد. آیا شما دارایی واقعی ذهنی که شما نیاز دارید در ذهن رئیس‌تان یا اعضای خانواده‌تان مال شما باشد را تحت کنترل و مدیریت خود دارید؟

همه چیز مربوط به شما است

مایکرو برندهای قدرت‌مند توسط بازاریابان ماهر و با صرف هزاران دلار ساخته نمی‌شوند. مایکرو برند به احتمال زیاد با شبکه‌سازی استراتژیک، روابط عمومی هوش‌مندانه و حتی بعضی وقت‌ها بازاریابی رویدادی (Event Marketing) ساخته می‌شوند. در هر حال سه راه برای بهره‌گیری از قدرت مایکرو برندسازی پیشنهاد می‌شود:

اول؛ یک موجودی از همه برندهایی که ممکن است با شما در ارتباط باشند نگهداری کنید. ‌علاوه بر برند شما به‌عنوان یک فرد حرفه‌ای در سر کار، برندتان را به‌عنوانی عضوی از خانواده فراموش نکنید!

دوم؛ تصمیم بگیرید کاری کنید که برندهای مختلف‌تان با یکدیگر در هماهنگی باشند و این‌که اصلا می‌خواهید چه کسی باشید.

سوم؛ جلوی مدیریت برندهای‌تان توسط خودشان را بگیرید و با فعالیت بیش‌تر، مدیریت “دارایی واقعی ذهنی‌” را ـ که می‌خواهید در ذهن دیگران از خود بسازید ـ در میان کسانی که می‌شناسید و دوست دارید، شروع کنید.

در یک دنیای مملو از پیام‌‌هایی که در سیستم ارتباطی در حال انتقال هستند، برجسته ماندن هر روز سخت‌تر از دیروز است. خبر خوب این است که لازم نیست برای موفقیت بر دنیا غلبه کنید. همه چیزی که لازم دارید این است که بازار کوچکی را که بازار خود شما است به مالکیت خود درآورید. و این همان دلیلی است که ضرورت درک قدرت برندتان و مایکرو برندتان را یاد‌آوری می‌کند!

منبع

دوست داشتم!
۱۲

نوشته: تی. اسکات گراس / مترجم: علی نعمتی شهاب جین‌هایی که می‌پوشید برندسازی می‌شوند. شرکتی که در آن‌ کار می‌کنید برندسازی می‌شود. و شما ـ بله خود شما ـ برندسازی می‌شوید! در واقع شما چند برند دارید. این خبر خوب است. ولی خبر بد این است که برندهای چند گانه شما ممکن است با هم کار نکنند. حتی ممکن است

توضیح ـ این مقاله به‌عنوان پست مهمان توسط مسئولین سایت پونیشا ـ سامانه‌ برون‌سپاری آن‌لاین ـ در اختیار گزاره‌ها قرار گرفته است که از لطف این دوستان سپاس‌گزارم. این هم متن مقاله‌:

آیا برای کسب و کار مستقل خود نام هنرمندانه می‌خواهید؟ یا نامی می‌خواهید که تأثیرگذار باشد؟

نام‌گذاری کسب و کار مستقل، کاری هیجان‌انگیز، پر از وعده‌ها و موقعیت‌هاست. اما قبل از اینکه نام فانتزی برای کسب و کار مستقل خود انتخاب کنید به راهنمایی‌های زیر توجه کنید:

نام کسب و کار مستقل شما ممکن است مهم‌ترین ابزار بازاریابی شما باشد. مطمئنا اولین نقطه ارتباط با مشتری است. این کاملا بسته به شماست که نامی انتخاب کنید که موقعیت بوجود آورد یا موقعیت‌ها را از بین ببرد.

چرا انتخاب نام این‌قدر مهم است؟ برای این‌که برای شما این شانس را فراهم می‌کند که در بازار هدف خود توسط نام به‌راحتی نفوذ کنید. برای مثال اگر من بخواهم به دانشجویان چیزی بفروشم کلمه “مؤسسه” را در نام کسب و کار مستقل خود به‌کار خواهم برد.

یک نام مناسب مشتریان احتمالی را به شما وصل می‌کند. یک نویسنده نباید خود را “سوزی فوق‌العاده” بنامد؛ چون مبهم است. یک نام ابزار مهمی در بازاریابی است و می‌تواند سلاح مخفیانه شما باشد. 

اول اهداف بازاریابی خود را مشخص کنید

 تلاش‌های بازاریابی شما چه اهدافی را دنبال می‌کند؟ 

  • متمایز کردن شما از رقبا.
  • ایجاد موقعیت مثبت برای معرفی دهان به دهان.
  • شناخته شدن به عنوان برترین در زمینه فعالیت خود.
  • ایجاد تصویر ذهنی مناسب در بازار هدف با ارتباط آن به خدمات یا سرویس‌های خود.

تعجب خواهید کرد وقتی یاد بگیرید این کارها را یک نام تجاری مناسب انجام خواهد داد! داشتن استراتژی مناسب یک بخش حیاتی از دستیابی به این اهداف است.

سئوالات مهم برای انتخاب نام تجاری

این سئوالات را درباره نام، پرسنال برندینگ و بازار، به‌علاوه سئوالات دیگری که در مورد کسب و کار خاص شماست از خود بپرسید: 

  • به چه هدفی می خواهید دست یابید؟ برای مثال می خواهید در یک منطقه کوچک یا یک منطقه بزرگ جغرافیایی شناخته شوید؟
  • برای ارزیابی، چه معیارهای را باید درنظر بگیرید؟
  • بازار هدف من دقیقا چه کسانی هستند؟ مشکلات آن‌ها چیست و راه‌حل من برای حل آن مشکلات چیست؟
  • چه منافعی را به بازار خواهم آورد؟
  • چه چیزی من را از رقبا متمایز می‌کند؟

۱۵ الی ۲۰ نام را که در جواب سؤالات بالا مناسب هستند، انتخاب کنید. این کار را در رایانه انجام دهید؛ چون باید موجود بودن دامنه را نیز بررسی کنیم.

انتخاب‌های خود را محدود کنید

 حالا که یک لیست ۲۰ تایی درست کردید؛ این سئوالات را درباره هر نام از خود بپرسید:

  • راحت بیان یا نوشتن می‌شود؟
  • راحت فهمیده می‌شود، مخصوصا پشت تلفن؟ برای امتحان از موبایل استفاده کنید.
  • جذاب است و راحت بخاطر سپرده می‌شود؟
  • آیا آن چیزهایی را که درباره شرکت خود می‌خواهید بگویید، پوشش می‌دهد؟

انتخاب نهایی برند

حالا زمان آن رسیده که نام‌های مورد نظر خود را با افراد خانواده، دوستان یا حتی برخی ازمشتریان قابل اطمینان درمیان بگذارید و نظر آن‌ها را بپرسید. از آن‌ها بپرسید که آیا آن را کاملا متوجه شده‌اند؟ نسبت به کدام نام احساس بهتری داشته‌اند و کدام را مرتبط‌تر با کار شما می‌دانند.

نام تجاری شما چیست؟ چطور شد که این نام را انتخاب کردید؟ یا چه نامی را مد نظر دارید؟ نظرات و پیشنهادات‌تان را پای این‌ مطلب بنویسید تا به فریلنسرهایی که مشکل انتخاب نام دارند، کمک کرده باشید.

منبع

دوست داشتم!
۶

توضیح ـ این مقاله به‌عنوان پست مهمان توسط مسئولین سایت پونیشا ـ سامانه‌ برون‌سپاری آن‌لاین ـ در اختیار گزاره‌ها قرار گرفته است که از لطف این دوستان سپاس‌گزارم. این هم متن مقاله‌: آیا برای کسب و کار مستقل خود نام هنرمندانه می‌خواهید؟ یا نامی می‌خواهید که تأثیرگذار باشد؟ نام‌گذاری کسب و کار مستقل، کاری هیجان‌انگیز، پر از وعده‌ها و موقعیت‌هاست. اما

“ما نگران تکرار اتفاقات دیدار با پرتغال هستیم. می‌خواهیم بازیکنان به دعوت شدنشان احترام بگذارند. این روتین نیست. ما باید عالی بازی کنیم، پیروز شویم و بهترین تصویر ممکن را بسازیم.” (اسپانیا چهار هیچ به پرتغال باخت!) این‌جا

این‌ جملات پاسخ ویسنته دل‌بوسکه سرمربی موفق تیم ملی اسپانیا به همتای مادریدی‌اش یعنی خوزه مورینیو هستند که از او خواسته بود به بازیکنان اصلی تیم در بازی‌های دوستانه استراحت بدهد. دل‌بوسکه به درستی دست روی نقطه‌ی حساسی برای یک تیم (بخوانید سازمان) موفق گذاشته است: “تصویر (Image).” موضوع تصویرسازی در مباحث مختلفی از علم مدیریت مطرح شده است؛ از جمله در برنامه‌ریزی استراتژیک که تصویر بخشی از رسالت (Mission) سازمان محسوب می‌شود (دیگران ما را به‌عنوان یک سازمان چه کاره ببینند!؟)، در بحث مدیریت استراتژیک برای رقابت به‌عنوان یک مزیت رقابتی (موفقیت‌های قبلی ما و شناخته شدن‌مان به‌عنوان یک سازمان موفق می‌تواند روی دیگران چه رقبا و مشتریان تأثیراتی به نفع ما بگذارد) یا در بازاریابی و برندسازی (از جمله پرسنال برندینگ) که در آن می‌خواهیم خودمان کاری کنیم که دیگران آن طوری که ما می‌خواهیم و با آن تصویر مطلوبی که در ذهن ما هست، بشناسندمان.

اما فقط ساخت تصویر نیست که مهم است. حرف دل‌بوسکه از جهت دیگری نیز بسیار جالب است: او می‌گوید ما به‌عنوان قهرمان جهان نباید بگذاریم که تصویر باشکوهی که از ما در ذهن دیگران ایجاد شده، مخدوش شود. ما باید همان تیم بزرگ و برنده‌ای که به آن شهره شده‌ایم، باقی بمانیم.

بنابراین درس این شماره این است: ساختن یک تصویر مناسب و متناسب از خودتان در ذهن دیگران بسیار مهم است؛ اما حفظ آن تصویر و مراقبت برای مخدوش نشدن آن اهمیت بسیار بیش‌تری دارد!

پ.ن. فعلا دارم با نصب وردپرس روی هاست کلنجار می‌روم (یا شاید هم وردپرس با من کلنجار می‌رود!) بنابراین فعلا گزاره‌ها همین‌جا به روز می‌شود و لطفا از گودر بخوانیدش تا من و سرور هاست‌ام با هم دوست شویم! فید گزاره‌ها

دوست داشتم!
۰

“ما نگران تکرار اتفاقات دیدار با پرتغال هستیم. می‌خواهیم بازیکنان به دعوت شدنشان احترام بگذارند. این روتین نیست. ما باید عالی بازی کنیم، پیروز شویم و بهترین تصویر ممکن را بسازیم.” (اسپانیا چهار هیچ به پرتغال باخت!) این‌جا این‌ جملات پاسخ ویسنته دل‌بوسکه سرمربی موفق تیم ملی اسپانیا به همتای مادریدی‌اش یعنی خوزه مورینیو هستند که از او خواسته بود