هدف‌گذاری یکی از اولین گام‌ها برای آغاز هر کاری است. در هدف‌گذاری، جهت‌گیری حرکت ما و نقطه‌ای که آن را “رسیدن” می‌دانیم، مشخص می‌کنیم. در هدف‌گذاری برای خودمان شفاف می‌کنیم قرار است به کجا برسیم و چرا. اما نکته‌ی مهم ماجرا این است که معمولا هدف‌ها را صرفا در ذهن‌مان نگه می‌داریم و نمی‌نویسیم. اما نوشتن هدف‌ها می‌تواند به دلایل زیر مهم باشد:

۱- معمولا تصویری که از یک هدف در ذهن ما وجود دارد، تصویری دقیق نیست. اما آوردن هدف در قالب کلمات روی کاغذ باعث می‌شوند تا مجبور شویم برای هر هدف تعریفی مشخص از آن‌چه قرار است به آن دست پیدا کنیم، خلق کنیم. کار کردن روی یک ایده‌ی مشخص احتمالا ساده‌تر خواهد بود.

۲- در طول دوره‌ی تلاش برای دست‌یابی به اهداف، خیلی وقت‌ها ممکن است سرابی از هدف مورد نظر را بر سر راه‌مان ببینیم. شاید هم به حداقل‌ها راضی شویم و از آن هدف بزرگ‌تری که از ابتدا در ذهن‌مان بوده صرف‌نظر کنیم. نوشتن هدف‌ها به ما کمک می‌کند تا در طول مسیر تلاش برای دست‌یابی به هدف، این سراب‌ها و اهداف جزئی‌نگر را تشخیص دهیم و آن‌ها را به‌نفع هدف بزرگ و نهایی‌مان کنار بگذاریم.

۴- رسیدن به هدف‌های بزرگ سخت است و دیریاب و در طول این دوران تلاش، دل‌سردی و خسته‌دلی طبیعی و بدیهی است. واقعیت این است که خیلی از ما به‌ این دلیل که صبر و شور درونی لازم را نداریم، از رسیدن به هدف‌های بزرگ‌مان در میانه‌ی راه زندگی باز می‌مانیم. نوشتن هدف‌ها به‌صورت مکتوب و مرور آن‌ها باعث می‌شود تا در نقاط حساسی که ممکن است به انصراف از تلاش برای رسیدن به هدف بیانجامند، شور درونی و انرژی‌مان را دوباره بازگردانیم و از این گردنه‌ها به‌ سلامت عبور کنیم.

بنابراین شاید خوب باشد همین حالا کاغذی به‌دست بگیریم و هدف‌های بزرگ زندگی‌مان را روی کاغذ دربیاوریم.

دوست داشتم!
۸

هدف‌گذاری یکی از اولین گام‌ها برای آغاز هر کاری است. در هدف‌گذاری، جهت‌گیری حرکت ما و نقطه‌ای که آن را “رسیدن” می‌دانیم، مشخص می‌کنیم. در هدف‌گذاری برای خودمان شفاف می‌کنیم قرار است به کجا برسیم و چرا. اما نکته‌ی مهم ماجرا این است که معمولا هدف‌ها را صرفا در ذهن‌مان نگه می‌داریم و نمی‌نویسیم. اما نوشتن هدف‌ها می‌تواند به دلایل

مثل همیشه باختیم و حذف شدیم؛ اما‌ آبرومندانه! این تنها یک دل‌خوشی نیست: ایران در میان تیم‌های آسیایی به‌ترین تیم شکست‌خورده بود. تیم ما که به مراتب‌تر از نظر کیفیت فنی و حرفه‌ای بازیکنان از تیم‌های دیگر آسیایی جام‌جهانی عقب‌تر است. تیم ما در برابر حریفانی بسیار بزرگ‌تر از امثال بلژیک و الجزایر و ساحل عاج، بسیار موفق بود. حالا وقت آن است که از کارلوس کی‌روش و بازیکنان تیم ملی برای هیجان و لذتی که با زحمات‌شان در این جام جهانی به ما دادند، تشکر کنیم و به آینده نگاه کنیم.

در یادداشت قبلی درباره‌ی دلایل موفقیت تیم ملی در برابر آرژانتین چند نکته را نوشتم؛ اما شاید بد نباشد به‌ شکست ایران در برابر بوسنی هم نگاه مختصری بیاندازیم. چه شد که با وجود آن همه امید و آرزو و انگیزه باختیم؟ فکر می‌کنم جدا از فاصله‌ی فنی ما با بوسنی، دو عامل اصلی باعث شکست ما در این بازی سرنوشت‌ساز شدند:

۱- ظرفیت ذهنی محدود: کی‌روش بعد از مسابقه با بوسنی گفت: “تمام تلاش‌مان را کردیم اما به نهایت ظرفیت ذهنی رسیدیم.” ما تمامی انرژی و انگیزه‌مان را در بازی با آرژانتین صرف کرده بودیم و دیگر چیزی نبود که به آن در بازی به این مهمی تکیه کنیم! افق بزرگ ذهنی ما بد نباختن به آرژانتین بود که با تحقق آن، متأسفانه راضی شدیم و فراموش کردیم که رقیب اصلی ما از ابتدا بوسنی بود!

۲- نداشتن تمرکز: آندو بعد از شکست از بوسنی گفت: “ما تمام توان خودمان را روی دو بازی اول گذاشته بودیم.” بازیکنان ما در بازی با بوسنی هم از لحاظ بدنی ضعیف و خسته بودند و هم از نظر ذهنی. از تمرکز ذهنی ما که اصلی‌ترین عامل بازی خوب‌مان در برابر آرژانتین بود، در بازی با بوسنی خبری نبود!

بنابراین در این جام جهانی یاد گرفتیم که پتانسیل موفق شدن را داریم؛ به‌شرط این‌که ظرفیت ذهنی‌مان و تمرکزمان را را بالاتر ببریم! همان‌طور که کی‌روش در کنفرانس خبری بعد از بازی با بوسنی گفت: “در این جام فهمیدیم اگر بخواهیم پیشرفت کنیم باید سرمایه‌گذاری کنیم، اگر ایران می‌خواهد به اوج برسد باید مانند رم، بنفیکا و رئال مادرید سرمایه‌گذاری کند. اگر می‌خواهیم بهترین باشیم و به موفقیت برسیم باید شکست مقابل بوسنی را فراموش کنیم و از همین فردا برای پیروزی تلاش کنیم.”

اما جدا از این‌ها حرف‌های لذت‌‌بخش کی‌روش درباره‌ی آرزو کردن برای من بسیار جذاب بود:

“وقتی تهران را ترک می‌کردیم می‌دانستیم که نمی‌آییم جام جهانی را فتح کنیم. هیچ‌کس هم چنین توقعی از ما ندارد. اما ما رؤیاهای خودمان را بالا بردیم. اخیرا در یک روزنامه خواندم که وقتی در مورد گروه ما مقاله نوشته بود حتی نام ایران را هم نیاورده بود. بنابراین ما خواستیم که ایران را در نقشه‌ی راه فیفا قرار دهیم. این اولین هدف ما بود و به آن رسیدیم. الان [پیش از بازی بوسنی] آرزوی ما این است که به مرحله بعدی برسیم. اکثریت فکر می‌کنند که این آرزو دست‌نیافتنی است؛ اما آرزو کردن هزینه‌ای ندارد: پس بگذارید ما حداقل آرزو کنیم.+

اما آرزو و امید، بدون سخت‌کوشی و تمرکز روی چشم‌انداز درست بی‌ثمر است:

“فوتبال رشته‌ای نیست که بتوان با حرف زدن کار را پیش برد؛ بلکه باید با تعهد و آموزش، کار را پیش برد. اگر آرژانتین را شکست داده بودیم می‌توانستیم صعود کنیم. برای من حرف زدن مهم نیست بلکه بردن است که اهمیت دارد. ما بعد از ده ماه، تلاش کردیم بهترین تدارکات را داشته باشیم. هر روز در زندگی‌ام در ایران تلاش می‌کردم که مربیان و فدراسیون را متقاعد کنم که باید همه فکرمان به جام جهانی باشد. ما امید هم داشتیم اما نشد.” +

و حرف‌های او درباره‌ی موضوع جدیدی به‌نام برندسازی ملی:

“مهم‌ترین دستاوردمان از جام‌جهانی این بود: قبل از حضور در این رقابت‌ها هیچ‌کس در مورد ایران صحبت نمی‌کرد؛ اما ما توانستیم بعد از این رقابت‌ها یک احترام بین‌المللی به دست آوریم. این وظیفه‌ی ما در زندگی و فوتبال است تا هر روز بتوانیم جایگاه تیم ملی را ارتقا ببخشیم.(رونوشت به تک‌تک ما …)

سپاس برای این روزهای خوب آقای کی‌روش. امیدواریم راه بزرگ آغاز شده، با خود شما به قهرمانی در آسیا ختم شود. 🙂

دوست داشتم!
۱۱

مثل همیشه باختیم و حذف شدیم؛ اما‌ آبرومندانه! این تنها یک دل‌خوشی نیست: ایران در میان تیم‌های آسیایی به‌ترین تیم شکست‌خورده بود. تیم ما که به مراتب‌تر از نظر کیفیت فنی و حرفه‌ای بازیکنان از تیم‌های دیگر آسیایی جام‌جهانی عقب‌تر است. تیم ما در برابر حریفانی بسیار بزرگ‌تر از امثال بلژیک و الجزایر و ساحل عاج، بسیار موفق بود. حالا

 

“آینده چه شکلی است؟” تا به‌حال این سؤال را از خودتان پرسیده‌اید؟ حتما این کار را کرده‌اید. آن‌چه مهم است پاسخی است که به این سؤال داده‌اید. این‌که آینده را چگونه می‌بینید در فرایند حرکت در مسیر زندگی و رسیدن به هر آن‌چه موفقیت می‌نامیدش، نقشی کلیدی دارد. همین حالا اندک زمانی بگذارید و به این سؤال فکر کنید. چشم‌های‌تان را ببندید و خودتان را در چند سال بعد تصور کنید. چه می‌بینید؟

تا این‌جا با هم بارها در مورد اهمیت تصویر ذهنی و خوب دیدن آینده و فراموشی گذشته حرف زدیم. بیایید از حرف‌های کلی بگذریم و دقیق صحبت کنیم.

افراد برجسته و موفق حتما آینده را در قالبی مشخص تشریح می‌کنند. این قالب مشخص را هدف‌گذاری می‌نامیم. هدف‌ها، همان رؤیای شما هستند که به‌شکل دقیق‌تری تشریح شده‌اند. در واقع اگر رؤیا امری درونی است که نمی‌شود آن را به دیگران منتقل کرد، هدف، چیزی است که دیگران هم می‌توانند آن را درک کنند (و اساسا این‌که از جایی به‌بعد دیگران هم باید رؤیای ما را درک کنند، اهمیتی کلیدی می‌یابد. چرا؟ بعدا خواهیم دید.)

هدف‌گذاری از جایی شروع می‌شود که شما بتوانید یک توصیف کلی از آینده روی کاغذ بیاورید. برای شروع یک جمله‌ی کوتاه کافی است: ” علی نعمتی شهاب هستم. گزینه‌ی اول مشاوره‌ی راه‌اندازی و توسعه‌ی یک کسب و کار نوآورانه بر بستر فناوری اطلاعات و ارتباطات.” صبر کنید. آیا آینده فقط شامل دنیای حرفه‌ای و شغلی است؟ نه. پس باید یک جمله هم برای زندگی شخصی‌ام بنویسم: که البته مرا از نوشتن آن در این یادداشت معاف کنید!

اما این توصیف از کجا آمد و اصلا موضوع‌ش چه بود؟ در این‌جا خیلی ساده من نوشته‌ام قرار است در آینده در حوزه‌ی شغلی کجا قرار بگیرم. به بیان دیگر در این‌جا پاسخ خودم به سؤال “چه کاره هستی” را در چند سال بعد نوشته‌ام! رؤیایی به‌نظر می‌رسد؟ بله و باید هم رؤیایی باشد. چرا؟ چون توصیف آینده باید انگیزش‌بخش و لذت‌بخش باشد. وقتی چشمانم را می‌بندم و تصویر خودم را در چند سال بعد می‌بینم، باید حس خوبی به من دست بدهد و لبخندم را همه‌ِ آدم‌های دور و اطرافم ببینند. این حس خوب و این لبخند، عامل اصلی در موفقیت من خواهد بود. چطور؟ بعدا این را هم خواهیم دید!

یادتان هست در مورد اهمیت کشف پاسخ “چرا”های زندگی صحبت کردیم؟ آیا این جمله پاسخی است به چرایی زندگی من در مسیر شغلی‌ام؟ آیا اگر روزی به این رؤیا رسیدم و کسی از من پرسید چرا این مسیر را انتخاب کردی می‌توانم پاسخ او را بدهم؟ واقعیت این است که اغلب ما این مسیر را براساس آن‌چه دانسته‌های‌مان طراحی می‌کنیم. خوب اشکال کار کجاست؟ این محدودیت را هر انسانی دارد. بله. این دست است. اما مسئله این است که ما به قول ابن‌سینا “دانش من بدان پایه رسید / که بدانم همی که نادانم” با علم به این‌که نمی‌دانیم، براساس همان نادانسته‌ها برای عمری تصمیم بگیریم و با باور این‌که “رفتن، رسیدن است” هر روز و هر شب با امید و آرزوی این‌که بالاخره روزی می‌شود، لحظات‌مان را به‌سختی بگذرانیم و دست آخر، چیزی جز حسرت برای‌مان باقی نماند. شاید از اول قرار بود نشود و من مسیرم را اشتباه انتخاب کرده بودم.

برای پیش‌گیری از بروز این مشکل چه می‌توان کرد؟ جستجو، مطالعه و تجربه. گفتگو با دیگرانی که سال‌ها از ما در عدد تقویمی عمر پیش‌اند. کسانی که توانسته‌اند راه‌شان را بیابند و کسانی که نتوانسته‌اند. کسانی که به موفقیت رسیده‌اند و کسانی که شکست، سهم‌شان از زندگی بوده است. گشت و گذار برای کشف کردن هزار راه رفته و نرفته و صد هزار تجربه و حس زیبا و نازیبا. برای کشف رضایت‌‌مندی‌ها و نارضایتی‌ها. برای یافتن آن چیزی که می‌خواهم زندگی‌ام را صرف آن کنم.

نوشتن این تک‌جمله برای تمام عمر کار بسیار دشواری است. دشوارتر از آن‌که فکرش را بکنید. شاید وقتی از شما بخواهند زندگی‌تان از امروز تا نقطه‌ی پایان را در یک جمله خلاصه کنید، سریع اولین جمله‌ای را که به ذهن‌تان بیاید روی کاغذ بیاورید. اما لحظه‌ای به این بیاندیشید که آیا مسیری که برای رسیدن به آن آدم رؤیایی و آرمانی باید طی کنید همان مسیری است که باید؟ و آیا آن آدم، همانی است که باید باشد یا دست آخر، سهم شما مثل قهرمان فیلم “افسانه‌ی آه” خانم تهمینه میلانی سرگردانی و چشم به‌راهی همیشه است؟

دوست داشتم!
۱۱

  “آینده چه شکلی است؟” تا به‌حال این سؤال را از خودتان پرسیده‌اید؟ حتما این کار را کرده‌اید. آن‌چه مهم است پاسخی است که به این سؤال داده‌اید. این‌که آینده را چگونه می‌بینید در فرایند حرکت در مسیر زندگی و رسیدن به هر آن‌چه موفقیت می‌نامیدش، نقشی کلیدی دارد. همین حالا اندک زمانی بگذارید و به این سؤال فکر کنید.

در پست شب گذشته در مورد لزوم تعدیل چشم‌انداز در طول زمان طی مسیر اجرای برنامه‌ی استراتژیک سخن گفتیم. امشب به مرور یک مورد از دنیای واقعی در همین زمینه می‌پردازیم: شرکت آی‌بی‌ام!

آی‌بی‌ام در ذهن ما برندی دوست‌داشتنی دارد. ابداع رایانه‌ی شخصی اگر چه بزرگ‌ترین خدمت این شرکت به بشریت نبوده؛‌ اما قطعا برای تک‌تک ما یکی از تأثیرگذارترین اختراعات زندگی‌مان محسوب می‌شود! آی‌بی‌ام از نظر مدیریتی نیز یکی از جذاب‌ترین شرکت‌های دنیا بوده و هست و حداقل برای من، سرگذشت آی‌بی‌ام در دوران مدیریت لویی گشنر بزرگ، جذاب‌ترین کیس مدیریتی تاریخ است! آی‌بی‌ام در طول بیست و سه سال اخیر از جنبه‌ی دیگری هم برای دنیا یک الگوی بسیار قابل احترام بوده است: مدیریت استعداد و مربی‌گری در عالی‌ترین سطح شرکت: لویی گشنر مدیرعامل آی‌بی‌ام بعد از ده سال مدیریت، سکان هدایت شرکت را در سال ۲۰۰۱ به معاون‌ش ساموئل پالمیسانو سپرد و پالمیسانو هم ۱۰ سال بعد، در سال ۲۰۱۱ شرکت را تحویل معاون خود خانم جینی رامتی داد.

اما به‌نظر می‌رسد این روزها حال “فیل رقصان” دوست‌داشتنی ما آن‌چنان هم خوب نباشد! نیک سامرز این‌جا در بیزینس‌ویک به موضوعی اشاره می‌کند که در نگاه اول شاید به چشم نیاید و بعد از کشف کردن‌ش هم چند لحظه‌ای باید به دوربین چشم دوخت: این‌که آی‌بی‌ام در دام چشم‌انداز اشتباه خود گرفتار شده است.

مقاله با شرح ماجرای شکست آی‌بی‌ام در برابر آمازون در سنتی‌ترین و مطمئن‌ترین بازار رقابتی آی‌بی‌ام آغاز می‌شود: بازار دولتی. آی‌بی‌ام در مناقصه‌ای برای طراحی و اجرای سرویس جدید ابری یکی از سازمان‌های دولتی آمریکا از آمازون شکست می‌خورد و این، نمادی است از فرا رسیدن زمان تغییر که گشنر در دوران مدیریت خود در آی‌بی‌ام ثابت کرد برای غول‌ها هم شدنی است! ماجرا وقتی بدتر می‌شود که توجه کنیم این تنها تهدید کسب و کار آی‌بی‌ام نیست.

اما یک معمای جدی‌تر در مورد آی‌بی‌ام مطرح است. شکل زیر را ببینید:

متوجه شدید؟ دقیقن از زمان مدیرعامل شدن خانم رامتی، نرخ رشد آی‌بی‌ام سقوطی جدی داشته، در حالی که سود آن براساس هر سهم افزایش دائمی داشته است! چرا این افتاق افتاده است؟ تحلیل آقای سامرز در این زمینه جالب است: گرفتار شدن در دام چشم‌انداز اشتباه: ساموئل پالمیسانو در سال ۲۰۱۰ متعهد شد تا در سال ۲۰۱۵ به نرخ سودآوری ۲۰ دلار برای هر سهم برسد و حالا خانم رامتی هم‌چنان تلاش می‌کند تا به این چشم‌انداز دست پیدا کند. خانم رامتی و مدیران آی‌بی‌ام این کار را با حساب‌سازی، فروش دارایی‌های آی‌بی‌ام، بازسازمان‌دهی مداوم شرکت (بدون توجه به لزوم تغییر استراتژیک آن) و روش‌های دیگری از این دست که تنها ویژگی‌ مشترک‌شان، عدم داشتن ارزش افزوده‌ی استراتژیک برای شرکت است انجام می‌دهند.

این نکته برای من از این جهت عجیب است که گشنر مدیرعامل سابق آی‌بی‌ام را یکی از بزرگ‌ترین استراتژیست‌های سه دهه‌ی اخیر دنیای کسب و کار می‌دانم. هنر گشنر همان‌طور که در این یادداشت اشاره کرده‌ام، تغییر به‌موقع نقطه‌ی کانونی حرکت آی‌بی‌ام و تبدیل کردن آن از یک شرکت سخت‌افزاری به یک شرکت مشاوره‌ای و نرم‌افزاری بود و حالا مدیریت آی‌بی‌ام با داشتن چشم‌انداز استراتژیکی که در به‌ترین حالت نیازمند تعدیل است (و در بدترین حالت نیازمند تغییر کامل!) شرکت را به‌سوی آینده‌ای نامعلوم پیش می‌برد. و برای من جالب‌تر این است که حتی در سطح شرکتی به این عظمت هم دام‌های کلاسیک مدیریت استراتژیک رخ می‌دهند.

البته آقای سامرز در مقاله‌اش اشاره می‌کند که آی‌بی‌ام تنها شرکت فناوری است که وارن بافت بزرگ در آن سرمایه‌گذاری کرده و هم‌چنان سهام خود را در آن نگه داشته و حتا افزایش می‌دهد. شاید هم اصل ماجرا چیزی است که ما نمی‌دانیم و نمی‌بینیم؛ اما استراتژیست بزرگی مثل آقای بافت آن را تشخیص داده است. پس به‌تر است خوش‌بین و امیدوار باشیم که “آبی‌ بزرگ” دوست‌داشتنی این دنیای خاکستری، آبی‌تر از همیشه آن بالاها در حال درخشش باشد.

دوست داشتم!
۱۲

در پست شب گذشته در مورد لزوم تعدیل چشم‌انداز در طول زمان طی مسیر اجرای برنامه‌ی استراتژیک سخن گفتیم. امشب به مرور یک مورد از دنیای واقعی در همین زمینه می‌پردازیم: شرکت آی‌بی‌ام! آی‌بی‌ام در ذهن ما برندی دوست‌داشتنی دارد. ابداع رایانه‌ی شخصی اگر چه بزرگ‌ترین خدمت این شرکت به بشریت نبوده؛‌ اما قطعا برای تک‌تک ما یکی از تأثیرگذارترین

والتر ماتزاری سرمربی اینتر گفت: “اگر کسی بگوید تیم ما می‌تواند قهرمان اسکودتو شود و ما دوم شویم، نتیجه‌ی ما به‌عنوان یک ناکامی دیده می‌شود. آن‌چه اهمیت دارد، شیوه بازی ما در زمین و کسب نتایج خوب است. حداقل باید تا نیم‌فصل صبر کرد؛ پیش از این‌که نظری درباره‌ی این‌که ما کجای جدول می‌توانیم قرار بگیریم، داده شود.”

یکی از بخش‌های کلیدی هر برنامه‌ی استراتژیک تعیین چشم‌انداز سازمان در طول دوره‌ی برنامه‌ریزی است. همیشه در جلسات مشاوره و کلاس‌های مدیریت استراتژیک تأکید می‌کنم که تعاریف معمول از چشم‌انداز یک صفت مهم را در تعریف جا می‌اندازند: درست است که چشم‌انداز یک رؤیای بزرگ و یک هدف کیفی رؤیایی است؛ اما نباید فراموش شود که چشم‌انداز باید در پایان دوره‌ی زمانی مشخص شده محقق شود و این معنای‌ش این است که چشم‌انداز باید یک رؤیای شدنی باشد! آن‌ رؤیای بزرگ و ظاهرا نشدنی یا بلندمدت، در دو جزء دیگر برنامه‌ی استراتژیک دیده می‌شود: فلسفه‌ی وجودی که توصیف‌کننده‌ی چرایی و چیستی فلسفی یک کسب و کار در حالت کلی و بدون توجه به قید زمانی است و هدف بی‌هاگ که هدفی بلندمدت‌تر از دوره‌ی زمانی معمول برای تدوین چشم‌انداز است.

اما سؤال این‌جاست که چگونه می‌توان در زمان برنامه‌ریزی تشخیص داد که چشم‌انداز شدنی است یا خیر؟ ما که از آینده و فرصت‌ها و تهدیدها و قوت‌ها و ضعف‌های‌مان چیزی نمی‌دانیم؟ پاسخ این سؤال در حرف‌های والتر ماتزاری به‌گونه‌ای داده شده است: تدوین و اصلاح تدریجی چشم‌انداز! به‌تر است بگویم در دنیای امروز نیاز به تغییر نوع نگاه ما به برنامه‌ریزی و مدیریت استراتژیک از امری صلب و یک‌باره که یک بار تدوین می‌شود و تا پایان افق برنامه‌ریزی هم همانی است که بود، نه انتخابی که اجباری است. امروزه در دنیایی که سرعت تغییر از سرعت تفکر و تشخیص ما پیشی گرفته است، نمی‌توان با یک هدف ثابت ـ حتی اگر واقع‌بینانه‌ترین هدف دنیا باشد ـ برای مدت طولانی پیش رفت. کسب و کارها نیازمند آن هستند که در ابتدای دوره‌ی برنامه‌ریزی با تعیین چشم‌اندازی که هر دو جنبه‌ی واقع‌بینی و رؤیابینی در آن رعایت شده باشد، حرکت خود را آغاز کنند و به‌تدریج و در طول مسیر، چشم‌انداز خود را تعدیل و اصلاح کنند. شاید به‌نظر بیاید این نکته یک امر بدیهی و طبیعی است؛ اما در مقاله‌ی فردا شب گزاره‌ها خواهید دید که یکی از بزرگ‌ترین و دوست‌داشتنی‌ترین شرکت‌های دنیا در همین دام نگرش صلب به تعیین چشم‌انداز گرفتار شده و به‌سوی نابودی کسب و کار خود پیش می‌رود.

ناگفته پیدا است که این نگاه، برای برنامه‌ریزی موفقیت شخصی و شغلی نیز کاربرد دارد. بنابراین برای موفقیت در رسیدن، یک رؤیای مشخص برای متمرکز ساختن مجموعه‌ی تلاش‌های‌تان تعیین کنید و فراموش نکنید در طول مسیر، آن را اصلاح کنید!

دوست داشتم!
۸

والتر ماتزاری سرمربی اینتر گفت: “اگر کسی بگوید تیم ما می‌تواند قهرمان اسکودتو شود و ما دوم شویم، نتیجه‌ی ما به‌عنوان یک ناکامی دیده می‌شود. آن‌چه اهمیت دارد، شیوه بازی ما در زمین و کسب نتایج خوب است. حداقل باید تا نیم‌فصل صبر کرد؛ پیش از این‌که نظری درباره‌ی این‌که ما کجای جدول می‌توانیم قرار بگیریم، داده شود.” یکی از