بهمن فرمان‌آرا از آن آدم‌هایی است که در هر مصاحبه‌اش باید منتظر کلی غافل‌گیری باشی. یکی از ویژگی‌های مهم آقای فرمان‌آرا، توجه‌اش به دنیای حرفه‌ای‌گری و فروش هنر و رد گزاره‌هایی شبیه “هنر برای هنر” است. فرمان‌آرا برای سال‌ها فروش را در سینمای حرفه‌ای جهان تجربه‌ کرده و به‌همین دلیل، حرف‌های‌اش در این‌باره‌ شنیدنی است.

هفته‌ی پیش در گفتگوی مفصل استاد با روزنامه‌ی شرق، ایشان به دو اصل بسیار کلیدی برای موفقیت در دنیای کسب و کار اشاره کرده بودند:

۱٫ نظم، زیربنای فرصت‌سازی است: هنگام تحصیل هم در دانشگاه به این دلیل که کنار هالیوود بودیم، اول از همه انضباط را یاد می‌دادند. به این خاطر که می‌گفتند شما اگر بهترین فیلمنامه جهان را نوشتید ولی اگر چهار روز بعد از تاریخ مقرر تحویل دهید باز هم نمره مردودی می‌گیرید، چون دیگر فایده‌ای ندارد. برای اینکه می‌گفتند اگر انضباط نداشته باشید کسی در سینمای آمریکا شما را نمی‌پذیرد. چون اینجا همه‌چیز حرفه‌ای است، بنابراین در دانشگاه نظم و انضباط در عالم سینما را یاد گرفتم و پدرم هم به ما قانون را یاد داد. ما در خانه همیشه قانون داشتیم؛ یعنی باید فلان ساعت و پیش از پدرم در خانه می‌بودیم.

۲٫ شما ایده‌ی محصول / خدمت‌تان را می‌فروشید و نه خودش را: فروش اگر از ابتدا فکر بازگشت سود و سرمایه نباشید و از سرمایه‌ی بانک ملی هم در فیلم‌تان استفاده کنید باز هم تمام می‌شود. به هر جهت من از ابتدا به سینما به عنوان یک حرفه نگاه می‌کردم … من در فیلم‌های‌م سرمایه‌گذاری نمی‌کنم. دلیلش هم این است، اگر شما موضوع فیلم‌تان را نتوانید به دو نفر بفروشید، خود فیلم را هم نمی‌توانید به بقیه بفروشید. 

توصیه می‌کنم بقیه‌ی بخش‌های این مصاحبه‌ی جذاب و بانمک را هم از دست ندهید!

دوست داشتم!
۱۴

بهمن فرمان‌آرا از آن آدم‌هایی است که در هر مصاحبه‌اش باید منتظر کلی غافل‌گیری باشی. یکی از ویژگی‌های مهم آقای فرمان‌آرا، توجه‌اش به دنیای حرفه‌ای‌گری و فروش هنر و رد گزاره‌هایی شبیه “هنر برای هنر” است. فرمان‌آرا برای سال‌ها فروش را در سینمای حرفه‌ای جهان تجربه‌ کرده و به‌همین دلیل، حرف‌های‌اش در این‌باره‌ شنیدنی است. هفته‌ی پیش در گفتگوی مفصل استاد

نوشتن درس‌های توسعه‌ی کسب و کارهای کوچک را سال گذشته آغاز کردم؛ اما از درس یازدهم به‌بعد به‌دلیل شلوغ شدن‌ و البته تنبلی این درس‌ها ادامه نیافت. از این هفته ادامه‌ی این درس‌ها را پی‌ می‌گیریم. برنامه‌‌ی آموزشی مطابق همان سرفصل‌هایی که سال گذشته نوشته بودم ادامه می‌یابد. بنابراین این شما و این هم درس دوازدهم:

هر کسب و کار همانند هر موجود زنده نیاز به گروهی از منابع دارد تا نفس بکشد و زنده بماند. ضمن این‌که اساسا ماهیت هر کسب و کاری چیزی بیش از ایده‌ای برای ایجاد تغییری روی همین منابع و تبدیل کردن آن‌ها به کالاها و خدمات نیست! مشکل این‌جاست که مثل بدن انسان که باید غذا و اکسیژن و آب را از بیرون بدن دریافت کند، کسب و کارها هم نیازمند جذب منابع از بیرون هستند. اما سؤال اصلی این است که یک کسب و کار به چه منابعی نیاز دارد؟ شکل زیر را ببینید:

این مدل را قبلا هم دیده‌ایم. این مدل به ما نشان می‌دهد که یک کسب و کار کوچک به چه ورودی‌هایی نیاز دارد. کسب و کار ورودی‌هایی را که در شکل بالا تمایش داده شده‌اند را می‌گیرد و تبدیل به کالا و خدمات می‌کند. اما شکل بالا یک اشکال دارد. حدس می‌زنید که اشکال‌اش چیست؟

مشکل این‌جاست که شکل بالا یک مدل مفهومی است. بنابراین وقتی به زمان راه‌اندازی کسب و کار کوچک‌مان می‌رسیم و بعدتر که می‌خواهیم آن را مدیریت کنیم، هم‌چنان با این سه سؤال کلیدی مواجهیم:

۱- باید چه منابعی تهیه کنیم؟

۲- از هر منبعی چقدر نیاز داریم و در چه زمانی؟ 

۳- این منبع را باید از کجا تأمین کنیم؟ آیا می‌توانیم خودمان تأمین‌اش کنیم (مثلا انباری خانه‌مان را بکنیم کارگاه تولید محصولات چوبی) یا این‌که باید آن را از جای دیگری تهیه کنیم؟

منبع‌یابی به‌صورت خلاصه یعنی پاسخ‌گویی به همین سؤالات. در این درس می‌خواهیم روش پیدا کردن پاسخ این سؤالات را با هم یاد بگیریم. حاضرید؟ شروع می‌کنیم:

سؤال یک ـ به چه منابعی نیاز داریم؟

پاسخ به این سؤال تا حدودی وابسته است بانه ماهیت کسب و کار شما؛ چرا که مثلا برای یک شرکت توسعه‌دهنده‌ی نرم‌افزار، یک منبع کلیدی احتمالا رایانه‌های شخصی مهندسان نرم‌افزارش است؛ اما برای یک کارگاه تراش‌کاری ماشین‌های تراش. اما بدون در نظر گرفتن ماهیت شرکت، هر کسب و کار کوچکی حداقل به منابع زیر دارد:

۱- منابع فیزیکی؛ که می‌توانند شامل این موارد باشند: زمین / ساختمان / دفتر کار، وسایل اداری (میز و صندلی و مبلمان، خودکار و مداد و دفتر و کاغذ و …)،  وسایل حمل و نقل و …

۲- مواد اولیه و جانبی (مثلا روغن مربوط به ماشین‌آلات)؛

۳- نیروی انسانی (اعم از مدیر و مهندس و کارگر و فروشنده و …)؛

۴- پول و منابع مالی؛

۵- فناوری؛ از جمله: رایانه و تجهیزات جانبی (چاپگر، اسکنر و …)، ماشین‌آلات و ابزارها و …

۶- دانش و اطلاعات (اعم از دانش مدیریت و کسب و کار، دانش فنی و اطلاعات و آمار بازار و محیط کسب و کار)؛

۷- دارایی‌های معنوی (مثلا نمایندگی فروش فلان کارخانه!)

اما چطور فهرست منابع کسب و کارمان را استخراج کنیم؟ این سه گام را طی کنید:

۱- فهرست کلی منابع را که در ابتدای این درس ارائه شد، جلوی چشم‌تان بگذارید و فکر کنید به کدام‌ یک از انواع منبع نیاز دارید و آن منبع در کسب و کار شما یعنی چه؟ (مثلا اگر می‌خواهید کافه راه بیاندازید، به یک مغازه، میز و صندلی، دستگاه قهوه‌ساز، فر و چیزهایی شبیه این‌ها، قهوه و شکر و شیر، و  یک فرد حرفه‌ای در قهوه‌سازی نیاز دارید.)

۲- برای این‌که مطمئن شوید که منبع مهمی جا نیفتاده، به سراغ مدل کسب و کارتان بروید و با بررسی آن مطمئن شوید که برای همه‌ی عملیات و فعالیت‌های اصلی کسب و کارتان، منابع مورد نیاز را شناسایی کرده‌اید یا نه.

 ۳- اگر کسب و کارتان، کسب و کاری نیست که برای اولین بار در تاریخ بشریت به بازار آمده، نمونه‌های مشابه را بررسی و منابع مورد استفاده‌ی آن‌ها را تعیین کنید. مثلا وقتی برای خرید چیپس و ماست به مغازه‌ی خواروبارفروشی سر کوچه‌تان رفتید، ببینید که حاج آقای دریانی از چه منابعی را در کسب و کارش استفاده می‌کند؟ حتی اگر کسب و کارتان هم جدید باشد، احتماالا از نظر ماهیت کسب و کارهای مشابهی را می‌توانید پیدا کنید. مثلا اگر یک اپلیکیشن جدید اندروید می‌نویسید، می‌توانید ببینید دیگر توسعه‌دهندگان از چه منابعی دارند استفاده می‌کنند.

سؤال دو ـ از هر منبعی چقدر نیاز داریم و در چه زمانی؟ 

می‌توانیم به‌صورت کلی سه فاز اصلی را برای چرخه‌ی عمر هر کسب و کار در نظر بگیریم: فاز راه‌اندازی، فاز توسعه و فاز بلوغ. در هر یک از این فازها طبیعتا به منابع مختلفی نیاز داریم و نیازمان هم متفاوت است. دو نکته در این مورد مهم‌اند:

الف ـ در هر مرحله از کسب و کار منابع مختلفی مورد نیازند: مثلا ممکن است در مرحله‌ی راه‌اندازی نیاز به دفتر مستقل نداشته باشیم و از دفتر دوستان‌مان استفاده کنیم؛ اما در مرحله‌ی توسعه و بلوغ باید محل استقرار مشخصی داشته باشیم. 

ب ـ در هر مرحله نیاز به مقدار متفاوتی از منابع داریم: مثلا در روزهای ابتدایی که فروش‌مان کم است به مواد اولیه و فروشنده‌های کمی نیاز داریم و بعد که کارمان گرفت و فروش‌مان بالا رفت، باید مواد اولیه‌ی بیش‌تری تهیه کنیم و فروشنده‌های بیش‌تری داشته باشیم. 🙂

خوب هنوز نگفتیم که باید به سؤال شماره‌ی دو چطور پاسخ بدهیم! می‌توانیم از سه مرجع زیر استفاده کنیم:

ـ تجربه: در مراحل ابتدایی کمک گرفتن از یک آدم باتجربه‌‌ی حوزه‌ی کاری‌مان، دوستان‌مان و یا حتی رقبای‌مان مفید خواهد بود. می‌توانیم از آن‌ها مستقیم سؤال کنیم یا از طریق افراد دیگر از آن‌ها کمک بگیریم.

ـ آمار و اطلاعات: وقتی کسب و کارمان راه افتاد، می‌توانیم از آمار و اطلاعات وضعیت واقعی کسب و کارمان استفاده کنیم. مثلا: برای ساختن یک بستنی نیاز به چقدر شیر و شکر دارد؟ این میزان به‌اصطلاح به‌تدریج “دست‌تان می‌آید.”

ـ شهود: در جایی که نمی‌شود از اطلاعات دنیای واقعی استفاده کرد، طبیعتا باید سراغ پیش‌بینی کردن برویم و حدس بزنیم! در این‌جا با اتکا بر دانش و اطلاعات و شهود خودمان، حدس می‌زنیم که مثلا در سه ماه اول فروش‌مان کم است، یک فروشنده که احتمالا خود منِ کارآفرین است کفایت می‌کند. بنابراین لازم نیست به‌فکر استخدام نیروی انسانی باشیم.

و البته می‌شود از ترکیب دو یا سه مرجع فوق هم استفاده کرد. 

اما باز در این‌جا لازم است به نکات مهم دیگری هم توجه داشته باشیم:

ـ هر منبعی، هزینه‌ی خاص خودش را دارد. بنابراین برای برآورد میزان منبع مورد نیاز، باید به محدودیت‌های مالی‌مان هم توجه کنیم. در واقع از آن‌جایی که معمولا مهم‌ترین محدودیت پیش روی ما احتمالا محدودیت پولی است که داریم؛ به‌تر است در پیش‌بینی‌های‌مان تا جایی که می‌توانیم بدبینانه عمل کنیم. 

ـ به‌تر است نیازمان را به منابع، از پیش برای یک دوره‌ی زمانی یک ماهه تا سه ماهه پیش‌بینی کنیم تا مثلا با افزایش قیمت منابع به‌دلیل تورم، غافل‌گیر نشویم!

 ـ لازم است منابع استراتژیک‌تان را تعیین کنید. منابع استراتژیک یعنی چه؟ دو نوع منابع استراتژیک داریم: الف ـ منبعی که اگر نباشد، من به‌تر است کلا کسب و کارم را تعطیل کنم (مثل چوب برای نجار!)؛ ب ـ منبعی که من دارم و دیگران ندارند! (که خیلی وقت‌ها مالکیت معنوی است؛ مثلا من بلدم یک نوع چیزکیک خوش‌مزه بپزم و در کافه‌ام عرضه کنم که بقیه دستورپخت‌اش را ندارند!) ـ نکته‌ی مهم در این‌جا این است که ممکن است به‌دلیل محدودیت‌های مالی یا غیرمالی، در یک زمان من نتوانم همه‌ی منابع مورد نیاز را تهیه کنم. در این حالت باید تمرکزم را بگذارم روی منابع استراتژیک و برای دیگر منابعی که نمی‌توانم تهیه کنم، جای‌گزینی بیابیم (مثلا اگر پول ندارم که یک کیک‌پز خفن استخدام کنم، از مادر عزیزم کمک بخواهم!)

سؤال سه ـ هر منبع را از کجا باید تهیه کنم؟

به این سؤال اصلا نمی‌شود پاسخ دقیقی داد. باید بسته به ماهیت، اهمیت و میزان نیاز به هر منبع، روش تأمین آن را مشخص کرد. طبیعتا در حالت کلی، روش‌هایی مثل: خرید / قرض کردن / اجاره / همکاری مشترک با دیگران می‌توانند مطرح شوند؛ اما نباید از راه‌های خلاقانه‌ی تأمین منابع هم غافل شویم (مثلا من جایی می‌خواندم که یک خانم اصفهانی، با جمع کردن دورریز پارچه‌های خانم‌های دیگر به‌صورت مجانی از آن‌ها چهل‌تکه‌های زیبایی می‌دوزد و به همان خانم‌ها می‌فروشد!)

این سه سؤال را لازم است هر روز از خودمان بپرسیم و سعی کنیم پاسخ‌های به‌تر و خلاقانه‌تر و اثربخشی‌تری برای‌شان پیدا کنیم تا هم هزینه‌های‌مان را کاهش دهیم و هم کیفیت کارمان را بالاتر ببریم. 🙂 

پایان درس دوازدهم. هفته‌ی آینده در مورد بحث شیرین و جذاب فرایندها و سیستم‌های مدیریتی صحبت خواهیم کرد.

دوست داشتم!
۷

نوشتن درس‌های توسعه‌ی کسب و کارهای کوچک را سال گذشته آغاز کردم؛ اما از درس یازدهم به‌بعد به‌دلیل شلوغ شدن‌ و البته تنبلی این درس‌ها ادامه نیافت. از این هفته ادامه‌ی این درس‌ها را پی‌ می‌گیریم. برنامه‌‌ی آموزشی مطابق همان سرفصل‌هایی که سال گذشته نوشته بودم ادامه می‌یابد. بنابراین این شما و این هم درس دوازدهم: هر کسب و کار همانند

 نویسنده: نادیا گودمن / مترجم: علی نعمتی شهاب

ایده امپراتوری شگفت‌انگیز دیسنی‌لند در یک مسافرت خانوادگی متولد شد. والت‌دیسنی در حال بازدید از “باغ‌های تیوولی” ـ یکی از قدیم‌ترین پارک‌های سرگرمی اروپا ـ بود که متوجه شد می‌تواند نمونه بهتر و بزرگ‌تری از آن را در کالیفرنیا بسازد. روش او چندان هم غیرمعمول نبود: کارآفرینان بزرگ ایده‌های جدید کسب و کار را با تمرکز بر روی فرصت‌های قابل مشاهده در زندگی روزمره می‌یابند.

اندی بوینتون نویسنده مشترک کتاب “شکارچی ایده” در این زمینه می‌گوید: “دنیای اطراف شما مملو است از ایده‌هایی که می‌توانند مفید باشند.”

هیچ یک از این ایده‌ها با زیاد فکر کردن در خلأ به‌سراغ شما نخواهند آمد. لازم است به جهان بیرون بپیوندید و رفتارهایی را تمرین کنید که شما را به سوی ایده‌های نو راهنمایی می‌کنند. بوینتون می‌گوید: “نوآوری به‌معنای این‌که چقدر باهوشید نیست؛ بلکه معنای آن شکار ایده‌ها است. رفتار شما بر هوش‌تان غلبه دارد.

با فرا گرفتن روش درست فکر کردن و اقدام برای کشاندن فرصت‌ها به زیر نور درخشان خورشید ذهن‌تان، جریان بی‌پایانی از ایده‌های جدید کسب و کار را در زندگی روزمره‌تان شاهد خواهید بود. سه نکته که در این‌جا ارائه می‌شوند به شما برای کشف الهامات جهان پیرامون‌تان کمک خواهند کرد:

۱- فهرستی از فرصت‌های موجود را ثبت کنید: بوینتون پیشنهاد می‌کند: “در هر زمانی، کاری هست که باید انجام شود” که بدین معناست: دنیا پر است از مسائلی که باید حل شوند. بنابراین در حین پیش رفتن با جریان زندگی روزمره، فهرستی از کارهایی که دیگران از انجام آن‌ها شانه خالی می‌کنند، آن‌ها را نادیده می‌گیرند یا در انجام اثربخش آن‌ها شکست می‌خورند، تهیه کنید. هر کدام از این‌ها، یک فرصت بالقوه است. بوینتون می‌گوید: “با تجربیات خودتان شروع کنید.” از خودتان سؤال کنید چه چیزی مرا دچار خطا می‌کند؟ چه چیزی می‌تواند ساده‌تر شود؟ چطور لذت بیش‌تری ایجاد کنم؟ چطور آسایش بیش‌تری فراهم آورم؟ دغدغه‌های خودتان، شما را به سوی مسائل واقعی می‌کشاند که  خود، می‌توانند به ایده‌های نوین کسب و کار بدل شوند.

۲- به‌دنبال شکار ایده‌ها در موقعیت‌های گوناگون باشید: ایده‌های نو نیازمند خلاقیت‌اند و خلاقیت، نیازمند دستیابی به تازگی و تنوع. ممکن است شما یک ایده بزرگ را زمانی که در تعطیلات هستید ببابید یا به یک الهام غیرمنتظره در یک موزه‌ی هنر تجربی دست یابید. بوینتون می‌گوید: “اگر چشمان خود را بگشایید، پاسخ، همین‌جا پیش روی شماست. اما دنیای شما باید به‌اندازه‌ کافی گسترده و متنوع باشد تا بتواند ایده‌هایی را که به‌دنبال آن‌ها هستید به شما بدهد.”

جستجوی شما باید هدفمند باشد. بوینتون می‌گوید: “شکارچیانِ ماهرِ ایده‌ها زمانی که با مردم سخن می‌گویند، تنها نمی‌خواهند یک رابطه اجتماعی برقرار کنند؛ بلکه آن‌ها به‌دنبال یاد گرفتن از دانسته‌ها و کشف معادن کارهای قابل انجام در دنیای اطراف خود هستند تا به ایده‌های مفید دست یابند.”

۳- ببینید دیگران چطور مسائل کسب و کاری را حل می‌کنند: در هر موقعیتی، با مجموعه‌ای از مسائل مواجهید که قبلا کسی تلاش کرده است تا آن‌ها را حل کند. هر یک از این تلاش‌ها، خود فرصتی برای یادگیری هستند. با بررسی این‌که چگونه فروشگاه‌های موفق موجودی‌شان را مدیریت می‌کنند، چگونه بسته‌بندی محصولات توجه شما را به خود جلب می‌کند یا این‌که چطور آمازون، خریدهای ناگهانی را جرقه می‌زند، شروع کنید. احتمالا می‌توانید روش بهتری برای حل یک مسئله‌ مشابه بیابید یا برای حل یک مسئله متفاوت الهام بگیرید.

بوینتون می‌گوید: “شما واقعا می‌توانید ایده‌ها را قرض بگیرید و از آن‌ها دوباره استفاده کنید و به‌کارشان ببرید. با ایجاد عادت ذهنی کشف راه‌حل‌های دیگران، چشمان شما به روی آن‌چه آن بیرون در حال رخ دادن است، باز خواهد شد.”

منبع

دوست داشتم!
۳

 نویسنده: نادیا گودمن / مترجم: علی نعمتی شهاب ایده امپراتوری شگفت‌انگیز دیسنی‌لند در یک مسافرت خانوادگی متولد شد. والت‌دیسنی در حال بازدید از “باغ‌های تیوولی” ـ یکی از قدیم‌ترین پارک‌های سرگرمی اروپا ـ بود که متوجه شد می‌تواند نمونه بهتر و بزرگ‌تری از آن را در کالیفرنیا بسازد. روش او چندان هم غیرمعمول نبود: کارآفرینان بزرگ ایده‌های جدید کسب و

همان‌طور که قبلا نوشته بودم، روزهای چهارشنبه تا جمعه‌ی هفته‌ی پیش اولین استارت‌آپ‌ویکند ایران به‌همت محسن ملایری عزیز و دوستان هم‌کارش در شرکت خاور زمین در تهران برگزار شد. من این افتخار داشتم که در روز آخر به‌عنوان مربی در کنار دوستان باشم. از آن‌جایی که تجربه‌ی حضورم به روز آخر منحصر شد، طبیعتا قضاوت‌م دچار محدودیت‌هایی است. اما سعی می‌کنم این‌جا از تجربیاتی که از حضور در این جمع صمیمی و شاد و پرانرژی به‌دست آوردم، بنویسم (گزارش سابقا! زنده‌ی مراسم را ازاین‌جا ببینید). نوشته‌ام را به چهار بخش تقسیم کرده‌ام تا بتوانم دقیق‌تر به ابعاد مختلف ماجرا بپردازم:

اول ـ شیوه‌ی برگزاری مراسم:

طبیعتا نمی‌شود امتیاز کامل را به تجربه‌ی اول داد. اشکالاتی در برنامه‌ریزی و اجرای برنامه وجود داشت؛ اما نقاط مثبت‌ برنامه آن‌قدر زیاد بود که نقاط منفی را پوشش می‌داد: محل برگزاری مراسم عالی بود، برخورد و راه‌نمایی‌های اعضای تیم اجرایی بسیار مثبت و جو حاکم بر فضا دوستانه و صمیمی و شاد بودند. اما … دو نکته هم به‌نظرم چالش‌برانگیز شدند:

۱- از آن‌جایی که این اولین تجربه‌ی برگزاری استارت‌آپ‌ویکند بود، هیچ کس ـ اعم از شرکت‌کننده‌گان، مربیان، اعضای تیم اجرایی و داوران ـ نمی‌دانستند باید چه کنند. عمیقا امیدوارم آقای ملایری عزیز و دوستان‌شان به مستندسازی تجربیات افراد حاضر در همایش بپردازند تا بدین ترتیب بتوان برای استارت‌آپ‌ویکندهای بعدی، بروشورهای راه‌نمایی برای هر یک از نقش‌های درگیر در این همایش تهیه کرد.

۲- به‌نظرم برنامه‌ی مراسم پایانی متناسب با جو کارآفرینانه‌، جوانانه و پرشور حاضر در مراسم نبود. کلیشه‌هایی مثل سخنرانی دبیر اجرایی همایش و تقدیر و تشکر از اسپانسرها، کاملا تأثیر منفی داشتند. من به‌وضوح این مسئله را در میان حاضرین در سالن دیدم. می‌شود به شکل‌های دیگری به این موارد پرداخت.

۳- تعداد مربیان حاضر بسیار بالاتر از حد آستانه‌ی تحمل تیم‌ها بود. اغلب مربیان تمام روزها را در کنار تیم‌ها بودند. ضمنا تا جایی که من متوجه شدم، تعداد مربیان حاضر با تخصص کسب و کار بیش‌تر از بخش فنی بود. زمینه‌ی تخصصی بسیاری مربیان کسب و کار هم مشابه بود. شاید به‌تر باشد تعداد مربیان کم شود و تنوع تخصص‌شان بیش‌تر.

دوم ـ شرکت‌کنندگان:

باید اعتراف کنم مدت‌ها بود این همه آدم پرانرژی و پرانرژی و پرانرژی را یک‌جا دور هم ندیده بودم. دیروز که در کلاس‌ها و میان تیم‌ها می‌گشتم و با اعضای تیم‌ها صحبت می‌کردم، از انرژی مثبت و برق شادی که در چشمان دوستان جوان‌م می‌دیدم، بسیار لذت بردم. اما نکته‌ی مثبت ماجرا تنها همین نبود. چیزهای جالب دیگری هم دیدم:

۱- ایده‌های برتر ـ به‌جز یکی دو تا ـ برخلاف آن‌چه روز قبل‌ش در مصاحبه‌های آی‌کلاب شنیده بودم و در توئیت‌ها و اظهارنظرهای دوستان می‌دیدم ـ آن‌قدرها هم تکراری و ساده و خام‌دستانه نبودند. به‌صورت مشخص ایده‌ی برنده‌ی جایزه‌ی اول ـ اپلیکیشن بویس ـ و ایده‌ی برنده‌ی جایزه‌ی سوم ـ کلاسور ـ  در فضای ایران کاملا جدید بودند و بسیار بسیار جذاب!

۲- “بویس” و “کلاسور” از یک زاویه‌ی دید دیگر هم برای من جالب بودند: هر دو به‌درستی از کشف یک نیاز آغاز کرده بودند و در تلاش برای پاسخ‌گویی به آن نیاز از طریق اپلیکیشن خودشان بودند. متأسفانه دیگر ایده‌ها خیلی این حالت را نداشتند که در ادامه اشاره خواهم کرد.

۳- تیم‌ها ذهنیت نسبتا مناسبی در مورد مسائل مهمی مثل بازاریابی و فروش و ساختار هزینه‌ها به‌عنوان بخشی از “مدل کسب و کار” خود داشتند؛ گیرم در جزئیات و تعیین اعداد و ارقام مربوط به آن‌ها مشکل داشتند.

۴- اپلیکیشن “بویس” به‌زیبایی هر چه تمام‌تر روی یک نیاز جهانی تمرکز کرده بود و خودش را به‌فضای ایران محدود نکرده بود.

۵- کار گرافیکی و طراحی دوستان شرکت‌کننده ـ چه در پروتوتایپ‌های‌شان و چه در پرزنت‌های‌شان ـ عالی بود و هیجان‌انگیز! من شخصا به فایل‌های پرزنت‌ زیبای‌شان حسودی کردم. 🙂

۶- تقسیم‌بندی نقش‌های تیم‌ها توسط خود آن‌ها در قالب بخش‌های کسب و کار / بازاریابی و فروش / گرافیک / برنامه‌نویسی بسیار عالی بود.

۷- مذاکره‌ی تیم‌ها با دیگر تیم‌های حاضر و حتی مربیان حاضر در همایش برای جلب مشتریان اولیه و همکاران تجاری هم بسیار برای من جالب بود! 

اما شرکت‌کنندگان نقاط ضعفی هم داشتند که برخی از آن‌ها طبیعی بود؛ برخی عجیب و برخی فاجعه‌بار:

۱- اول از همه و مهم‌تر از همه؛ عدم آشنایی با چارچوب کامل یک مدل کسب و کار: صراحتا باید بگویم که من متوجه مدل کسب درآمد اغلب این استارت‌آپ‌ها نشدم! اغلب این ایده‌‌ها ایده‌های بسیار خوبی بودند؛ اما:

  • اولین منبع اصلی کسب درآمد، تبلیغات در نظر گرفته شده بود که برای برخی از این ایده‌ها اصلا روش مناسبی نبود.
  • بسیاری از این ایده‌ها به ایجاد پایگاه‌های بزرگ داده از مشتریان می‌انجامیدند. اما من در گفتگوهای‌م متوجه شدم که برنامه‌‌ی مشخصی برای استفاده از درآمدهای ناشی از داده‌کاوی (از جمله: بخش‌بندی بازار) وجود ندارد.
  • برآوردهای اقتصادی برای من خیلی عجیب بود. مثلا یکی از تیم‌ها با هزینه‌ی اولیه‌ی ۶۰ میلیون تومان انتظار داشت در یک سال به‌ سودآوری برسد؛ آن هم با ۵۰ هزار نفر مشتری که به‌نظر نمی‌رسد صرفه به مقیاس چندانی ایجاد کند.
  • مدل کسب درآمد بعضی از تیم‌ها اصلا با چیزی که در ذهن اعضای تیم بود، امکان‌پذیر و توجیه‌پذیر نبود.
  • آن‌طور که من متوجه شدم اغلب تیم‌ها به‌جای این‌که بعد از تشخیص یک نیاز، یک راه‌حل برای آن نیاز پیدا کنند، برعکس عمل کرده بودند. آن‌ها ابتدا یک راه‌حل را در نظر گرفته بودند و بعد دنبال نیاز مربوط به آن می‌گشتند! از آن بدتر این‌که بازار هدف‌شان هم خیلی روشن نبود: بازار هدف‌ یا بسیار عام در نظر گرفته شده بود و یا برعکس، بسیار محدود.

۲- متأسفانه خیلی از دوستانی که در بخش‌ تحلیل کسب و کار پروژه‌ها مشغول به‌فعالیت بودند، تصور روشنی از تعریف علمی و درست بسیاری از مفاهیم موجود در حوزه‌ی کارآفرینی نداشتند. مثلا من در اغلب گروه‌ها اثری از تفکر استراتژیک ندیدم: از این‌که فلسفه‌ی وجودی ما چیست، چشم‌اندازمان کدام است، چه مزیت‌های رقابتی در برابر رقبا داریم و با چه استراتژی قرار است وارد بازار شویم و کارمان را توسعه بدهیم خبری نبود! تنها یک گروه به مأموریت چشم‌انداز اشاره کرد که متأسفانه تعریف این دو مفهوم را برعکس فهمیده بودند!

۳- بدون هیچ تعارفی شیوه‌ی اجرای پرزنتیشن‌ها در برنامه‌ی نهایی بسیار بد بود. اگر از رفتارهای غیرحرفه‌ای و بعضا زشت و زننده‌ی برخی از شرکت‌کنندگان ـ که طبیعتا ناشی از بی‌تجربگی و عدم آشنایی‌شان با اصول ابتدایی پرزنتیشن و حضور در جلسات رسمی است ـ بگذریم، فاجعه‌هایی مثل روخوانی متن پرزنتیشن از روی کاغذ و عدم پاسخ‌گویی به سؤال‌های داوران و حاشیه‌ رفتن (از جمله مثلا آن‌جایی که فرد پرزنت‌کننده در جواب سؤال داور مسابقه نمی‌دانست مزیت رقابتی چیست!) واقعا برای من غیرقابل هضم بودند.

۴- با توجه به این‌که مربیان خوبی در همایش حاضر بودند، حداقل در روز آخر جز چند مورد خاص تمایلی از دوستان شرکت‌کننده به سؤال پرسیدن و جلب همکاری مربیان ندیدم. این نکته برای من بسیار عجیب بود. 

طبیعتا من تخصصی در زمینه‌ی مسائل فنی و طراحی ندارم و بنابراین در این زمینه قضاوتی نمی‌توانم بکنم.

سوم ـ مربیان و داوران و باقی ماجرا:

و چند نکته هم در این بخش:

۱- شاید اولین و مهم‌ترین نکته ملاقات با بسیاری از دوستان سابقا مجازی و تجدید دیدار با دیگر دوستان بود که بسیار لذت‌بخش بود. 🙂 

۲- همان‌طور که انتظار داشتم استارت‌آپ‌ویکند محل خوبی بود برای شبکه‌سازی حرفه‌ای و غیرحرفه‌ای! این ویژگی همایش به‌نظرم بسیار بسیار مهم بود و خیلی روی آن تأکید نشد. خوش‌بختانه حاضران به‌صورت خودجوش این کار را انجام دادند.

۳- برخی از مربیان حاضر در همایش را از قبل می‌شناختم و برخی دیگر را نه. بعضی‌ها هم قبلا مجازی بودند و حقیقی شدند! در هر حال مربیان خوب و باتجربه‌ای در همایش حاضر بودند که با بعضی از آن‌ها هم‌‌کلام شدم و بسیار لذت بردم.

۴- ترکیب داوران همایش، بسیار ایده‌آل بود و پرسش‌های‌شان در پرزنت نهایی از اعضای تیم‌ها بسیار سنجیده و هوش‌مندانه. واقعا شنیدن سؤالات داوران برای من هم آموزنده بود و هم جذاب! البته با یکی از انتخاب‌های‌شان اصلا موافق نبودم! (چون مدل کسب و کارش مشکلات اساسی دارد.) دوست داشتم از نزدیک با آقای شاهین طبری و آقای سلمان جریری هم‌صحبت شوم که متأسفانه فرصت‌ش دست نداد.

۵- حضور کریستین ـ معروف به کریس جان ـ نماینده‌ی جوان و دوست‌داشتنی بنیاد جهانی استارت‌آپ‌ویکند هم برای همه‌ی ما بسیار جذاب بود. 🙂

و تمام:

اولین همایش استارت‌آپ‌ویکند ایران تجربه‌ای بسیار عالی برای همه‌ی حاضران بود؛ تجربه‌ای آموزنده و انرژی‌بخش. همه از دیدن توان بالقوه‌ی جوانان ایرانی لذت بردیم و به آینده با وجود تمام مشکلات پیشِ رو، امیدوار. در صحبت‌هایی که با آقای ملایری داشتم، متوجه شدم برنامه‌های بسیار جذابی هم برای همایش‌های بعدی در راه است.

تشکر می‌کنم از تک‌تک کسانی که در شکل‌گیری و اجرای این همایش عالی نقش داشتند. به‌امید این‌که آغاز برگزاری استارت‌آپ‌ویکندها در ایران، زمینه‌ساز به‌نتیجه رسیدن ایده‌های جذاب و آزاد شدن پتانسیل واقعی و انرژی بی‌پایان جوانان عزیز هم‌وطن‌م باشد.

در پایان پیشنهاد می‌کنم این اینفوگرافیک را از دست ندهید که خلاصه‌ی داستان اولین استارت‌آپ‌ویکند ایران را به‌خوبی نمایش می‌دهد!

(منبع عکس)

دوست داشتم!
۵

همان‌طور که قبلا نوشته بودم، روزهای چهارشنبه تا جمعه‌ی هفته‌ی پیش اولین استارت‌آپ‌ویکند ایران به‌همت محسن ملایری عزیز و دوستان هم‌کارش در شرکت خاور زمین در تهران برگزار شد. من این افتخار داشتم که در روز آخر به‌عنوان مربی در کنار دوستان باشم. از آن‌جایی که تجربه‌ی حضورم به روز آخر منحصر شد، طبیعتا قضاوت‌م دچار محدودیت‌هایی است. اما سعی

چه تجربه‌ی کار در جایی دیگر را داشته باشید و چه نه، احتمالا اسم اصطلاح “ساختار سازمانی” (یا چارت سازمانی) به گوش‌تان خورده است. وقتی از ساختار سازمانی صحبت می‌کنیم اصولا همه به‌یاد چارت‌های سازمانی عریض و طویل سازمان‌ها می‌افتند. جایی که مشخص می‌شود هر کسی در کدام واحد سازمانی یا چه پستی باید مشغول کار بشود، مدیرش کیست و همکاران و زیردستان‌ش چه کسانی هستند، شرح شغل‌ش کدام است و چیزهایی شبیه این‌ها که در همه‌ی سازمان‌ها کمابیش وجود دارند. 

این‌ها اگر چه برای “سازمان‌دهی” لازم‌اند؛ اما روح واقعی آن چیزی که در مدیریت به آن سازمان‌دهی گفته می‌شود را نشان نمی‌دهند. در سازمان‌دهی خیلی ساده به‌دنبال این هستیم که هر کسی در سازمان بداند باید چه کاری انجام بدهد (و چه به‌تر که بداند چرا.) فرض بر این است که نظم اصولا چیز خوبی است و با منظم کردن کارها و تعیین مسئول برای هر کار در سازمان، کارها با کارایی و اثربخشی بیش‌تری انجام خواهند شد.

فرقی ندارد در مورد ساختار سازمانی به ساختار پیچیده و حجیم یک شرکت چند ملیتی حرف بزنیم یا تقسیم‌بندی مسئولیت کارها در یک استارت‌آپ تازه تأسیس. در هر حال باید مشخص باشد که هر کسی:

۱- چه کارهایی باید انجام بدهد؟ وظایف، اختیارات و مسئولیت‌های او کدام‌اند؟

۲- مرز بین مسئولیت‌های او با دیگران چیست؟ 

۳- باید به چه کسی پاسخ‌گو باشد؟ (توجه کنید پاسخ‌گویی لزوما به‌معنی رابطه‌ی رئیس و زیردست نیست! می‌تواند هدف‌ش ایجاد هماهنگی بین افراد و بخش‌های مختلف باشد.)

۴- باید با چه کسانی در ارتباط باشد؟ این ارتباط باید از چه طریقی برقرار شود؟ (به‌صورت مستقیم / از طریق مدیرش / …)

همان‌طور که می‌بینید برخلاف آن چیزی که در ذهن ما نقش بسته، سازمان‌دهی بیش‌تر از آن‌که درباره‌ی “زورگویی” مدیران باشد، درباره‌ی این است که هر کس بداند در سازمان چه کاره است. بدین ترتیب دو اتفاق خوب می‌افتد:

۱- افراد به‌صورت بی‌هدف کار نمی‌کنند و در نتیجه جلوی افسردگی ناشی از احساس “بطالت” گرفته می‌شود.

۲- چون آدم‌ها می‌دانند چه کاره‌اند، هر کسی همان‌قدر که باید کار می‌کند و از انجام کارهایی که به او ربطی ندارد خودداری می‌کند. به‌این‌ ترتیب هم کارها از نظر حجم کار به‌تناسب میان افراد تقسیم می‌شود و هم از ناهماهنگی بین افراد و دوباره‌کاری و …. جلوگیری می‌‌شود.

اما قبل از هر چیز لازم است توجه کنیم که سازمان‌دهی براساس تخصص افراد موجود انجام نمی‌شود. در سازمان‌دهی به‌جای این‌که ببینیم چه کسی الان این‌جاست و از دست‌ش چه کاری برمی‌آید، باید ببینیم چه کارهایی لازم است انجام دهیم، برای انجام آن کارها به چه تخصصی نیاز داریم و آیا آن تخصص را در میان افراد حاضر در میان افراد همکار با کسب و کار کوچک‌مان داریم یا خیر؟ اگر نداریم باید این تخصص را به تیم‌ یا سازمان‌مان وارد کنیم.

سازمان‌دهی در یک کسب و کار کوچک (به‌ویژه در مرحله‌ی راه‌اندازی و استارت‌آپ بودن) کار عجیب و غریبی نیست. اصولا ما نیازمند چارت سازمانی عریض و طویلی نیستیم. ما تنها لازم است یک تیم برجسته بسازیم. بنابراین در همان روز اولی که تصمیم گرفتید کار را شروع کنید، خیلی ساده کارهای زیر را انجام دهید:

۱- ببینید چه کارهایی باید در این‌جا انجام شود. کارها را فقط به مسائل فنی (مثل برنامه‌نویسی) منحصر نکنید. نوشتن طرح تجاری، تهیه‌ی پول، بازاریابی، حسابداری، مدیریت نیروی انسانی و … هم جزو فهرست کارهای شما هستند.

۲- ببینید برای انجام این کارها نیازمند چه تخصص‌هایی هستید. کدام تخصص‌ها را در میان تیم فعلی‌تان دارید و کدام‌ها را نه.

۳- با توجه به سه معیار تناسب تخصص و مسئولیت، تناسب حجم کاری و هزینه‌ها کارها را به افراد تخصیص دهید. ناگفته پیداست که هر فرد باید کاری را انجام بدهد که در آن متخصص است. حجم کاری افراد هم باید متناسب باشد و این‌گونه نباشد که من چند برابر همکارم کار داشته باشم و او زمان خالی برای فیس‌بوک‌بازی. در نهایت باید ببینید که آیا می‌ارزد یک کار را به یک فرد تخصیص داد یا نه؟ با چند مثال سعی می‌کنم این موضوع را توضیح بدهم:

ـ آیا می‌ارزد کار تلفن جواب دادن را به یک دولوپر بدهیم؟ آدم ارزان‌تری برای این کار در تیم ما نیست؟

ـ آیا می‌ارزد کار را به یک متخصص داخلی بدهیم یا به‌تر است کار را برون‌سپاری کنیم؟ (مثلا شاید به‌تر باشد در کارهایی مثل حسابداری را به مشاوران متخصص واگذار کنیم.)

ـ آیا نمی‌شود این کار را با سیستم‌های خودکار انجام داد و هزینه‌ی انسانی را حذف کرد؟ (مثلا برای پاسخ‌گویی به مشتری، به‌جای تلفن از سیستم تیکتینگ روی سایت استفاده کرد.)

۴- حالا یک جدول درست کنید: اسامی آدم‌ها را یک طرف بنویسید و فهرست وظایف و مسئولیت‌های‌شان را روبروی اسم آن‌ها. این جدول را به تک‌تک اعضای تیم بدهید و روی یک کاغذ بزرگ هم پرینت بگیرید و آن را در دفتر کاری‌تان جایی که همه ببینند نصب کنید.

۵- حالا براساس این طرح هر کسی مشغول کار خودش می‌شود. به‌تر است که یک نفر مسئول (به‌عنوان مدیر) کنترل انجام درست وظایف و ایجاد هماهنگی میان افراد شود. هر از گاهی هم بد نیست دور هم بنشینید و در مورد بازنگری جدول‌تان با هم گفتگو کنید.

پایان درس یازدهم. هفته‌ی آینده در مورد منبع‌یابی صحبت می‌کنیم.

دوست داشتم!
۸

چه تجربه‌ی کار در جایی دیگر را داشته باشید و چه نه، احتمالا اسم اصطلاح “ساختار سازمانی” (یا چارت سازمانی) به گوش‌تان خورده است. وقتی از ساختار سازمانی صحبت می‌کنیم اصولا همه به‌یاد چارت‌های سازمانی عریض و طویل سازمان‌ها می‌افتند. جایی که مشخص می‌شود هر کسی در کدام واحد سازمانی یا چه پستی باید مشغول کار بشود، مدیرش کیست و

باز هم تأخیر! کلا در دو سه هفته‌ی اخیر از نظر کاری بسیار شلوغ بوده‌ام و با شروع ماه مبارک رمضان هم اوضاع متأسفانه بدتر شده است. اغلب پست‌های منتشر شده در این یکی دو هفته از پیش‌نویس‌هایی است که قبلا تهیه کرده بودم. در هر حال امیدوارم دیگر تأخیر نداشته باشم.

این هفته درباره‌ی یکی از جذاب‌ترین موضوعات دنیای مدیریت حرف می‌زنیم: استراتژی! یکی از واژه‌هایی که در زندگی‌مان زیاد می‌شنویم و آن را به‌کار می‌گیریم؛ اما شاید درباره‌ی تعریف علمی آن تا به‌حال چیزی نشنیده باشیم. 

در تعریفی که در ذهن ماست عموما استراتژی یعنی انجام کارهای بزرگ. کارهایی که تأثیر بزرگی دارند. کارهایی که دیگران از عهده‌ی آن‌ها برنمی‌آیند و به‌نوعی ما را از آن‌ها متمایز می‌کنند. این نوع نگاه به استراتژی اشتباه نیست اما مفهوم و جوهره‌ی استراتژی را هم به‌خوبی بازتاب نمی‌دهد.

استراتژی در واقع یک نوع نگاه و یک نوع تفکر است: تفکر بلندمدت که روی ساختن آینده تمرکز دارد. بنابراین در حقیقت استراتژی، رها شدن از زندگی و نگاه‌های روزمره و حرکت به‌سوی تعالی و اهداف بلندمدت است. به‌کمک استراتژی ما یاد می‌گیریم که هستیم و چرا به این دنیا پا گذاشته‌ایم. چطور رؤیاهای‌مان را کشف کنیم و چطور به آن‌ها دست پیدا کنیم. چگونه از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب دست پیدا کنیم. استراتژی مقصد و جهت حرکت را به ما نشان می‌دهد. 

بنابراین استراتژی ویژگی‌های زیر را برای سازمان به‌ارمغان می‌آورد:

۱- استراتژی بازتابنده‌ی دیدگاه‌های مدیران ارشد سازمان در مورد ماهیت، چیستی و چرایی وجود سازمان و مقاصد آینده‌ی آن‌ است. 

۲- استراتژی ابزار جای‌دهی جهان‌بینی‌ها، اعتقادات و سنت‌های سازمان و به نوعی جامعه در درون یک سازمان و یک کسب و کار است.

۳- استراتژی به پرسش‌ها و مسائل اصلی قابل طرح در مورد سازمان پاسخ می‌دهد. پاسخی که مورد توافق همه‌ی اعضای اصلی سازمان است.

۴- استراتژی مدیران ارشد و دیگر افراد تأثیرگذار اصلی سازمان را به یک زبان و بیان مشترک در مورد این‌که کسب و کارشان در مورد چیست و به‌کجا می‌خواهد برود ایجاد می‌کند. 

۵- استراتژی افق بلندمدت و جهت‌گیری کلان حرکت کل سازمان را مشخص می‌کند. بدین ترتیب راه‌نمایی برای همه‌ی اعضای سازمان جهت رسیدن به نقطه‌ی مطلوب و غایی کسب و کار خلق می‌شود.

ویژگی‌های دیگری هم برای استراتژی ذکر شده‌اند؛ اما همین ۵ ویژگی به‌خوبی نشان‌دهنده‌ی علت اهمیت استراتژی برای موفقیت یک کسب و کار هستند: این‌که بدانیم که هستیم، قرار است به‌کجا برسیم و چگونه به آن‌جا برسیم. 

اما شاید مهم‌ترین نکته در مورد استراتژی این است که استراتژی ابزار “رقابت” است. در هر کسب و کاری که فعالیت بکنیم همیشه رقبای بالفعل و بالقوه‌ای وجود دارند که کسب و کار ما را به‌شدت تهدید می‌کنند. بدیهی‌ترین حالت ماجرا این است که ما به‌عنوان یک کسب و کار تازه‌وارد قصد داشته باشیم با رقبای حاضر در بازار رقابت کنیم و سهم بازار آن‌ها را به‌دست بیاوریم. اما حتا اگر ایده‌ی کسب و کارمان ایده‌ی جدیدی باشد که تا به‌حال سابقه نداشته و ما در واقع بازار جدیدی را قرار است بسازیم هم باید توجه کنیم که به‌محض ورود به بازار، رقبای ریز و درشت که از ایده‌ی ما کپی‌برداری کرده‌اند سریعا برای گرفتن سهمی از بازار تازه ایجاد شده در برابر ما سبز می‌شوند. بنابراین لازم است که طرح و نقشه‌ی مشخصی را برای رقابت با این رقبا داشته باشیم. استراتژی همان طرح و نقشه‌‌ی رقابت است.

تا این‌جا فهمیدیم که ماهیت استراتژی چیست. حالا باید ببینیم استراتژی دارای چه اجزایی است. اگر با رویکرد سیستمی به استراتژی بنگریم، استراتژی نیز مثل بسیاری مفاهیم دیگر از گروهی از اجزا تشکیل شده که با یکدیگر دارای ارتباط سیستماتیک هستند. بنابراین برای شناخت استراتژی باید این اجزا و ارتباط آن‌ها را با یکدیگر بشناسیم.

در ابتدا باید بدانیم که استراتژی در قالب فرایند “برنامه‌ریزی استراتژیک” تدوین می‌شود. “برنامه‌ریزی استراتژیک” دربردارنده تصمیم‌گیری‌هایی است که راجع به اهداف بنیادی و محوری و عمدتا” بلند مدت سازمان هستند. به بیان دیگر برنامه‌ریزی استراتژیک «نوعی برنامه‌ریزی بلند مدت است که به سازمان به‌عنوان یک کل می‌نگرد. مدیران طی برنامه‌ریزی استراتژیک، سازمان را یک واحد کلی در نظر گرفته، از خود می‌پرسند که برای دستیابی به اهداف بنیادی یا آرمان‌های سازمان چه باید کرد. منظور از دوره بلند مدت غالبا یک دوره سه تا پنج ساله است. بنابراین در برنامه‌ریزی استراتژیک، مدیران تعیین می‌کنند که در راستای موفقیت طی سه تا پنج سال آینده، چه تدابیری باید در پیش گیرند.» برنامه‌ریزی استراتژیک فرایندی است در جهت تجهیز منابع سازمان و وحدت بخشیدن به تلاش‌های آن برای نیل به اهداف و رسالت‌های بلندمدت، با توجه به امکانات و محدودیت‌های درونی و بیرونی.

در فرایند برنامه‌ریزی استراتژیک ما در قالب چرخه‌ی زیر ۵ رکن جهت‌ساز استراتژیک سازمان را تدوین می‌کنیم:

اول ـ فلسفه‌ی وجودی (Mission): فلسفه‌ی وجودی یا مأموریت یا رسالت، عبارت است از پاسخ ما به دو این سؤال: ۱- ما چرا هستیم؟ ۲- چه چیزی هستیم که دیگران نیستند؟

دوم ـ چشم‌انداز (Vision): کسب و کار کوچک ما در ۵ سال آینده دارای چه ویژگی‌هایی خواهد بود؟ مثلا آیا می‌خواهیم صرفا فروش‌مان را در بازارهای فعلی افزایش بدهیم یا قصد داریم وارد بازارهای جدید (از جمله بازار خارجی) بشویم؟ چشم‌انداز را یک رؤیای قابل دسترس می‌دانند. بنابراین در فکر کردن به چشم‌انداز رؤیایی فکر کنید؛ اما نه زیادی!

سوم ـ اهداف (Goals): هدف ابزار تبدیل چشم‌انداز به نتایج گام به گام و قابل سنجش است. مثلا اگر چشم‌اندازمان تبدیل شدن به پرفروش‌ترین استارت‌آپ اینترنتی ایران است، باید: ۱- پیش‌بینی کنیم که برای این منظور در ۵ سال آینده باید چقدر بفروشیم؟ ۲- سالی چقدر باید به‌فروش فعلی‌مان اضافه کنیم تا به چشم‌انداز دست پیدا کنیم. توجه کنید که هدف‌‌ها کاملا کمّی هستند و باید از اصول هدف‌گذاری SMART پیروی کنند.

چهارم ـ بیانیه‌ی ارزش (Values): قبلا گفتیم که در فرایند برنامه‌ریزی استراتژیک، جهان‌بینی و فلسفه و ارزش‌های سازمان، مدیران ارشد آن و جامعه در درون کسب و کار جای‌دهی می‌شود. این کار به‌کمک بیانیه‌ی ارزش انجام می‌شود. در بیانیه‌ی ارزش ما “باید”ها و “نباید”های سازمان خود را مشخص می‌کنیم تا بتوانیم در زندگی روزمره از میان تصمیمات مختلفی که می‌توان گرفت، درست‌ترین تصمیم را انتخاب کنیم. مثلا فرض کنید: کسب و کاری که داشتن “برند” قوی برای آن ارزش محسوب می‌شود، دست به افزایش فروش از هر راهی نمی‌زند.

پنجم ـ استراتژی: به زبان خیلی ساده استراتژی یعنی راه رسیدن به هدف‌های بلندمدت. یعنی ما به‌کمک استراتژی به هدف‌های بلندمدت‌مان دست پیدا می‌کنیم. اما پشت همین تعریف ساده دنیایی اطلاعات نهفته است. دو نکته‌ی مهم را در مورد استراتژی مرور کنیم:

۱- استراتژی یک اقدام یا تصمیم کلان است که جهت حرکت ما را نشان می‌دهد؛ اما نمی‌گوید چطور باید در آن جهت حرکت کرد. بنابراین مثلا استراتژی به ما می‌گوید که لازم است بازار محصول‌مان را توسعه دهیم؛ اما نمی‌گوید چگونه. روش‌های مختلفی برای توسعه‌ی بازار وجود دارد. به این روش‌ها می‌گویند اقدامات اجرایی (Actions).

۲- استراتژی به شما نشان می‌دهد چگونه با در نظر گرفتن وضعیت محیط درونی و محیط بیرونی، روش‌های رسیدن به اهداف‌تان را مشخص کنید. ویژگی کلیدی استراتژی دقیقن همین است: این‌که چگونه با بهره‌گیری از توانایی‌ها و قابلیت‌ها یا نقاط قوت درونی از فرصت‌های محیط اطراف بهره ببرید یا تهدیدها را بی‌اثر یا کم‌اثر سازید. به‌همین شکل باید بتوانید نقاط ضعف درونی‌تان را با کمک فرصت‌های محیط بیرونی پوشش دهید و یا این‌که راه‌کارهایی برای کم کردن تأثیرات ناشی از تهدیدهای مرتبط با نقاط ضعف‌تان را بیابید.

چرخه‌ی برنامه‌ریزی استراتژیک به‌ این شکل به‌صورت دائمی طی می‌شود تا اجزای مختلف استراتژی براساس پیش‌فرض‌های درست و همسو با واقعیت‌ تدوین و اصلاح شوند. استراتژی پس از تدوین باید اجرا شود. در واقع مهم‌تر از تدوین درست استراتژی، اجرای درست آن است که ضرورت دارد (البته این بدان معنا نیست که تدوین درست استراتژی مهم نیست!) این‌که چطور باید استراتژی را اجرا کنیم بحثی دیگر است که در آینده در گزاره‌ها به آن خواهم پرداخت. فعلا همین را داشته باشید که تمامی اجزای سازمان ـ از ساختار سازمانی و فرایندها و روش‌های کاری گرفته تا فناوری و سیستم‌های مورد استفاده در کسب و کار ـ باید براساس استراتژی  طراحی و اجرا شوند و به‌اصلاح با آن هم‌سو (Align) باشند.

در این زمینه هفته‌ی آینده به یکی از اجزای مهم سازمان یعنی ساختار سازمانی خواهم پرداخت.

دوست داشتم!
۱۵

باز هم تأخیر! کلا در دو سه هفته‌ی اخیر از نظر کاری بسیار شلوغ بوده‌ام و با شروع ماه مبارک رمضان هم اوضاع متأسفانه بدتر شده است. اغلب پست‌های منتشر شده در این یکی دو هفته از پیش‌نویس‌هایی است که قبلا تهیه کرده بودم. در هر حال امیدوارم دیگر تأخیر نداشته باشم. این هفته درباره‌ی یکی از جذاب‌ترین موضوعات دنیای

به‌عنوان بنیان‌گذار یک استارت‌آپ جدید باید همه کار بکنید: از رسیدگی به مسائل تجاری گرفته تا سر و کله زدن با مشتری و از تولید محصول گرفته تا جارو کشیدن کف دفترتان! 🙂 اما کمی که جلوتر بروید و وقتی کسب و کار کوچک‌تان پا بگیرد، آن‌وقت متوجه خواهید شد که: یک دست صدا ندارد! بنابراین چاره‌ای ندارید جز نگه‌ داشتن برخی نقش‌های کلیدی و واگذار کردن دیگر نقش‌های سازمانی به دیگران. اما این‌جا مشکلی پیش می‌آید: کدام نقش‌ها را خودم نگه دارم و کدام‌ها را به دیگران تفویض کنم؟ پاسخ کلیدی این سؤال این است: باید سازمانی بسازید که به شما به‌عنوان فرد وابسته نباشد؛ بلکه به نقش شما وابسته باشد! این‌جا به‌عنوان نمونه ۷ نقشی را که در مشاهدات انجام شده توسط کارل استارک و بیل استوآرت (این‌‌جا) برعهده‌ی بنیان‌گذاران استارت‌آپ‌های کوچک که به مرحله‌ی ثبات رسیده‌اند بوده را مرور می‌کنیم (برخی مثال‌های ناشناس برای خودمان را عوض کردم تا مطلب به‌تر درک شود. برای بعضی‌ها هم نه در متن مثال مشخصی بوده و نه به ذهن من رسیده!):

۱- خودِ محصول: آیا هارپو فیلم بدون اوپرا وینفری باز هم یک شرکت موفق است؟ (این پست قبلی من را بخوانید.) هارپو اوپرا را می‌فروشد!

۲- ره‌بر محصول: استیو جابز را یادتان هست؟

۳- مدیر روابط خارجی: در این نقش، بنیان‌گذار نقش واسط ذی‌نفعان با سازمان (از جمله مشتریان عمده) را ایفا می‌کند.

۴- باران‌ساز: در این نقش، بنیان‌گذار فروشنده‌ی اصلی شرکت است! به‌نظرم استیو جابز در روزهای ابتدایی اپل چنین نقشی داشته است.

۵- تیم‌ساز: بسیاری از بنیان‌گذاران گفته‌اند بیش از ۸۰ درصد وقت‌شان را روی مسائل مربوط به نیروی انسانی صرف می‌کنند. به‌نظرم مثال خوب این ماجرا هم استیو جابز در تمامی دوران زندگی‌ش است.

۶- ذی‌نفع: در این نقش، بنیان‌گذار می‌رود می‌نشیند گوشه‌ی منزل، همه کارها را به یک مدیرعامل کاربلد می‌سپارد و سر ماه پول توجیبی‌ش را می‌گیرد و می‌رود!

۷- مشاهده‌گر: بعضی‌ها ذاتا راه انداختن را بلدند، نه ساختن و رشد دادن را. این‌جور آدم‌ها به‌تر است وقتی کمی کسب و کارشان رشد کرد، آن را بفروشند و بروند دنبال راه انداختن یک کسب و کار جدید.

و فراموش نکنید که راه‌بری کسب و کار و ره‌بری تیم کوچک‌تان مهم‌ترین نقش شماست!

دوست داشتم!
۳

به‌عنوان بنیان‌گذار یک استارت‌آپ جدید باید همه کار بکنید: از رسیدگی به مسائل تجاری گرفته تا سر و کله زدن با مشتری و از تولید محصول گرفته تا جارو کشیدن کف دفترتان! 🙂 اما کمی که جلوتر بروید و وقتی کسب و کار کوچک‌تان پا بگیرد، آن‌وقت متوجه خواهید شد که: یک دست صدا ندارد! بنابراین چاره‌ای ندارید جز نگه‌

مدتی این مثنوی تأخیر شد! 🙂 کمی به‌دلیل تنبلی من و کمی هم به‌دلیل درگیری‌های پیش‌بینی نشده‌ی شغلی و غیرشغلی. از امشب درس‌های توسعه‌ی یک کسب و کار کوچک را پی می‌گیریم.

درس این شماره در مورد روش‌های مالکیت کسب و کار است. خیلی خودمانی اگر بخواهم بگویم منظور انواع شکل‌های حقوقی شرکت است. شما در هر حال چه امروز و چه در آینده برای فعالیت اقتصادی‌تان مجبورید شرکتی را ثبت کنید. بنابراین لازم است تا با انواع شرکت‌ها آشنا باشید. این پست براساس کتاب عالی عبور از طوفان: راهنمای کاربردی شرکت‌های نوپا در ایران تهیه شده است.

شرکت‌های تجاری در ایران طبق قانون تجارت به هفت نوع تقسیم می‌شوند که عبارتند از:

۱- سهامی

۲- با مسئولیت محدود

۳- تضامنی

۴- نسبی

۵- مختلط سهامی

۶- مختلط غیرسهامی

۷- تعاونی تولید و مصرف.

شکل غالب شرکت‌ها در ایران از نوع سهامی و با مسئولیت محدود است و شرکت‌های تضامنی و نسبی هم کم نیستند. بنابراین تنها به بررسی کلی این چهار نوع شرکت می‌پردازیم:

۱- شرکت سهامی: مهم‌ترین و رایج‌ترین نوع شرکت‌های تجاری. در آن‌ها سرمایه‌ی شرکت به تعدادی سهام باارزش مساوی تقسیم می‌شود. شرکت‌های سهامی دو نوع‌اند: سهامی عام (که همه می‌توانند سهام‌شان را بخرند؛ مثل شرکت‌های داخل تالار بورسی) و شرکت‌های سهامی خاص که تمام سرمایه‌ی آن‌ها در موقع تأسیس توسط مؤسسین تأمین می‌شود. در این شرکت‌ها در صورت ورشکستگی، هر سهام‌دار فقط به‌اندازه‌ی مبلغ اسمی سهام‌ش به طلب‌کاران تعهد دارد.

۲- شرکت با مسئولیت محدود: در این‌جا هم چند شریک داریم؛ اما با دو فرق: اولا این‌که هر کس به‌اندازه‌ی مبلغ سرمایه‌ای که می‌آورد و در اساسنامه نوشته می‌شود تعهد دارد (مثلا اگر پنجاه هزار تومان سرمایه بیاورید همین‌قدر تعهد دارید)؛ ثانیا این‌که در برابر آوردن سرمایه به کسی برگه‌ی سهام داده نمی‌شود. یک نکته‌ی دیگر هم این‌که اگر شرکت سهامی ورشکست بشود، طلب‌کاران می‌توانند برای دریافت طلب‌شان از طریق دادگاه روی اموال شخصی شما (مثلا منزل‌تان) ادعا کنند؛ ولی در شرکت با مسئولیت محدود این‌ امکان وجود ندارد!

۳- شرکت تضامنی: در این نوع شرکت‌ها هر یک از شرکا به‌تنهایی در برابر تمامی دیون و بدهی‌های شرکت مسئول است. بنابراین اگر شرکت مثلا ده میلیون بده‌کار است، هر کدام از شرکا که یافت شود باید تمامی این ده میلیون را تنهایی بدهد و خودش برود سراغ شریک‌ش!

۴- شرکت نسبی: در این شرکت‌ها هر یک از شرکا در برابر دیون و بدهی‌های شرکت به‌اندازه‌ی درصد سرمایه‌ی خود مسئول است. بنابراین اگر شرکت صد میلیون بدهی دارد و سی درصد سرمایه‌اش به اسم من است، من باید سی میلیون را به‌تنهایی بدهم (خوبی‌اش این است که هفتاد میلیون باقی‌مانده به من مربوط نیست! ;))

در شکل زیر انواع شرکت‌ها و الزامات آن‌ها را ملاحظه می‌کنید:

اما چند نکته در مورد شیوه‌ی مالکیت کسب و کار را با هم مرور کنیم:

۱- به این نگاه نکنید امروز که کارتان را تازه شروع کرده‌اید، روابط‌‌تان با دوستان و اعضای تیم‌تان بسیار صمیمی و دوستانه است. تجربه نشان داده که علت اصلی ماجرا این است که خبری از پول و درآمد یا بدهی و ورشکستگی نیست. بنابراین منتظر موفقیت‌ها یا شکست‌های آینده‌ نشوید: همین امروز سنگ‌های‌تان را با هم باز کنید و تکلیف‌ و سهم‌تان را در مورد سود بزرگ آینده یا بدهی‌های ناشی از شکست مشخص کنید.

۲- متأسفانه یکی از مشکلات اصلی قانون تجارت در ایران برای کسب و کارهای کوچک این است که یک فرد به‌تنهایی نمی‌تواند شرکت خودش را تأسیس کند و باید حتمن حداقل یک شریک داشته باشد! این شریک می‌تواند سرمایه‌گذارتان باشد یا یک یا چند نفر از اعضای تیم‌تان و یا حتی اعضای خانواده‌تان. اما فراموش نکنید که با توجه به شکل حقوقی شرکت، هر فردی هم از سود سهمی می‌برد و هم در برابر بدهی‌ها مسئول است. بنابراین اگر شریک یا شرکای صوری دارید، حواس‌تان باشد که خودتان و طرف را حسابی در این مورد توجیه کنید که سهم واقعی او از سود چقدر است و در برابر بدهی‌ها چطور مسئولیت دارد.

۳- قانون تجارت (فایل PDF با لینک مستقیم) ستون فقرات هر کسب و کاری را در ایران مشخص کرده است. شما برای هر کاری ـ از ثبت شرکت تا اداره‌ی شرکت و خدای نکرده انحلال شرکت ـ باید براساس مفاد این قانون عمل کنید. بنابراین توصیه می‌کنم هزار بار از اول تا آخر (و برعکس‌ش!) را بخوانید تا واژه واژه‌اش را حفظ شوید و بعد هزار بار دیگر دوره‌اش کنید تا کاملن بفهمید درباره‌ی چه چیزی حرف می‌زند! در نهایت برای این‌که از رعایت قانون و تسلط بر آن مطمئن شوید، از این‌جا می‌توانید چک‌لیست‌های تهیه شده توسط کانون حسابداران رسمی ایران در این زمینه را در قالب فایل PDF دانلود کنید.

۴- قانون تجارت ایران هیچ محدودیتی از نظر میزان تحصیلات برای مدیران و مالکین شرکت‌ها در نظر نگرفته است. بنابراین اگر دانشگاه نرفته‌اید نگران نباشید و شرکت‌تان را با خیال راحت ثبت کنید!

۵- برای ثبت شرکت و نوشتن اساس‌نامه و … اصلن نگران نداشتن دانش حقوقی نباشید. تمامی اطلاعات مورد نیاز (از جمله اطلاعات کامل در مورد انواع شرکت‌ها که در این پست در موردشان مختصر توضیح دادیم) را از این‌‌جا (سایت اداره‌ی ثبت شرکت‌ها و مالکیت حقوقی) دریافت کنید (مثلا صفحه‌ی مربوط به شرکت با مسئولیت محدود را این‌جا ببینید.) برای اساس‌نامه هم فرمت‌ مشخصی در اداره‌ی ثبت شرکت‌ها وجود دارد که می‌توانید از همان استفاده کنید.

خوب به‌سلامتی “شرکت”دار هم شدیم! 😉 حالا وقت‌ش رسیده تا شروع کنیم به ساختن شرکت‌مان. هفته‌ی آینده درباره‌ی اولین قدم در ساختن یک شرکت ـ یعنی تدوین استراتژی ـ صحبت خواهیم کرد.

دوست داشتم!
۵

مدتی این مثنوی تأخیر شد! 🙂 کمی به‌دلیل تنبلی من و کمی هم به‌دلیل درگیری‌های پیش‌بینی نشده‌ی شغلی و غیرشغلی. از امشب درس‌های توسعه‌ی یک کسب و کار کوچک را پی می‌گیریم. درس این شماره در مورد روش‌های مالکیت کسب و کار است. خیلی خودمانی اگر بخواهم بگویم منظور انواع شکل‌های حقوقی شرکت است. شما در هر حال چه امروز و

طرح یا برنامه‌ی کسب و کار (Business Plan) معروف‌ترین اصطلاحی است که در دنیای کارآفرینی شنیده می‌شود. طرح کسب و کار پیش‌نیاز اصلی راه‌اندازی هر کسب و کار است. طرح کسب و کار همان چیزی است که باید به سرمایه‌گذاران ارائه کنید تا به سرمایه‌گذاری روی ایده‌ی عالی شما ترغیب شوند. و البته طرح کسب و کار سندی است که به خودتان و دیگران نشان می‌دهد کسب و کار شما عملا درباره‌ی چیست و قرار است چگونه راه بیافتد و چگونه رشد کند.

ابتدا لازم است طرح کسب و کار را تعریف کنیم: یک طرح کسب و کار یک سند مکتوب است که کسب و کار شما را تشریح و تحلیل می‌کند و پیش‌بینی‌های روشن و جزئی‌نگرانه‌ای را در مورد آینده‌ی آن ارائه می‌کند. طرح کسب و کار هم‌چنین به جنبه‌های مالی مربوط به راه‌اندازی و رشد و توسعه‌ی کسب و کار شما می‌پردازد: این‌که به چقدر پول در چه زمانی نیاز دارید و بازگشت این پول چگونه خواهد بود.

اما چرا باید طرح کسب و کار تهیه کنیم؟ به‌دلایل زیر:

۱- طرح کسب و کار به شما کمک می‌کند برای کسب و کارتان پول جمع‌آوری کنید. این اولین و مهم‌ترین و کافی‌ترین دلیل ممکن است! سرمایه‌گذاران برای تصمیم‌گیری درباره‌ی سرمایه‌گذاری روی کسب و کار شما “طرح توجیهی” یا همان طرح کسب و کارتان را می‌خواهند.

۲- نوشتن طرح کسب و کار به شما کمک می‌کند که درک کنید آیا راه‌اندازی کسب و کارتان را ادامه دهید یا نه؟ طرح کسب و کار برخلاف مدل کسب و کار با عدد و رقم و پول سر و کار دارد. شما موقع نوشتن طرح کسب و کار با بالا و پایین کردن سرمایه و منابع مورد نیاز و البته درآمدهای احتمالی، می‌توانید به خودتان ـ و طبیعتا سرمایه‌گذاران ـ قوت قلب بدهید که ایده‌ و مدل کسب و کارتان واقعن شدنی (Feasible) هستند.

۳- طرح کسب و کار به شما کمک می‌کند ماهیت کسب و کارتان را به‌تر درک کنید. برای نوشتن طرح کسب و کار شما لازم است در مورد ایده و مدل کسب و کارتان حسابی تحقیق کنید. بنابراین در این تحقیقات مفصل به جزئیات و نیازمندی‌ها و ویژگی‌های کسب و کارتان پی خواهید برد.

۴- برنامه‌ریزی کلید موفقیت است! این یکی، اولین اصل پذیرفته‌ شده‌ی علم مدیریت است. این‌جا بدون دلیل می‌پذیریم‌ش! طرح کسب و کار برنامه‌ی موفقیت شما برای راه‌اندازی کسب و کارتان است.

۵- طرح کسب و کار به شما کمک می‌کند مسیرتان را روی خط مستقیم طی کنید و منحرف نشوید. یک برنامه مسیر حرکت را در طی یک دوره‌‌ی زمانی نشان می‌دهد. بنابراین در درجه‌ی اول شما با کمک طرح کسب و کار می‌دانید که در هر نقطه‌ی زمانی باید چه بکنید و در کنار آن با مقایسه‌ی وضعیت در هر لحظه با طرح کسب و کار می‌توانید اشتباهات احتمالی را اصلاح کنید.

اما چطور طرح کسب و کار بنویسیم؟ برای این کار تعداد زیادی راه‌نما و تمپلیت آماده از قبل وجود دارد که با گوگل کردن به فارسی و انگلیسی می‌توانید پیدای‌شان کنید. با این حال من در این‌جا لازم است اشاره کنم که طرح کسب و کار حداقل دارای بخش‌های زیر است:

ـ جلد

ـ فهرست مطالب

ـ خلاصه‌ی سند (شامل: معرفی مختصر و مفید کسب و کار شما)

ـ اطلاعات شرکت (در صورتی که طرح کسب و کار مربوط به شرکتی است که از قبل وجود خارجی دارد.)

ـ تحلیل کلی شرایط بازار و صنعت مورد نظر

ـ معرفی محصول / خدمت مورد نظر

ـ طرح بازاریابی و فروش

ـ طرح تولید و عملیات

ـ معرفی سوابق و نقش‌های اعضای تیم راه‌انداز کسب و کار

ـ برنامه‌ی زمان‌بندی (شامل: مهم‌ترین نقاط زمانی در چرخه‌ی عمر کسب و کار از راه‌اندازی تا رشد و رسیدن به بلوغ)

ـ مهم‌ترین ریسک‌ها و فرضیات و راه‌کارهای مدیریت آن‌ها

ـ مزیت‌های محصول / خدمت کسب و کار برای جامعه

ـ استراتژی خروج (اگر کسب و کار موفق نشد، برای تعطیل کردن آن و بازگرداندن پول سرمایه‌گذاران چه می‌کنید؟)

ـ طرح مالی (شامل منابع تأمین مالی، جریان نقدینگی (Cash Flow) کسب و کار تا سه سال آینده و تحلیل نقطه‌ی سر به‌سر)

می‌بینید که اجزای طرح کسب و کار تا حدود زیادی شبیه مدل کسب و کار هستند که در درس قبل درباره‌اش صحبت کردیم. مهم‌ترین فرق طرح کسب و کار با مدل کسب و کار در همین “طرح مالی” است؛ جایی که شما باید نشان دهید چقدر ریال (یا شاید هم دلار!) لازم دارید، چند ریال قرار است دربیاورید و تاریخ سررسید هر دو این‌ها را باید در کجای تقویم‌تان یادداشت کنید!

طرح کسب و کار این‌قدر جزئیات دارد و این‌قدر موضوع مهمی برای موفقیت کسب و کارهای کوچک است که در یک پست کوچک وبلاگی نمی‌شود به همه‌ی مباحث آن پرداخت. برای جزئیات بیش‌تر “طرح کسب و کار” را گوگل کنید. این سایت هم منبع خوبی به‌نظر می‌رسد.

پ.ن. آقای مهدی تیموری از خوانندگان محترم و خوب گزاره‌ها از من خواسته‌اند چند کتاب خوب در زمینه‌ی طرح کسب و کار به‌زبان فارسی معرفی کنم. ضمن پوزش از ایشان بابت تأخیر در پاسخ دادن، در این‌جا کتابی را معرفی می‌کنم که مدتی است قصد دارم به بهانه‌ای این‌جا درباره‌اش بنویسم: کتاب عبور از طوفان: راهنمای کاربردی شرکت های نوپا در ایران. این کتاب را در نمایشگاه تهیه و مطالعه کردم. کتاب بسیار خوبی است که با زبان ساده و با در نظر داشتن مسائل خاص مربوط به ایران، فرایند راه‌اندازی کسب و کار را تشریح کرده است. یکی از فصل‌های این کتاب هم مربوط به طرح کسب و کار است که در آن تقریبا تمام اطلاعاتی را که لازم دارید، خواهید یافت. ضمنا در پایان تمامی فصول این کتاب، منابع فارسی (از جمله کتاب، سایت و …) برای مطالعه‌ی بیش‌تر معرفی شده که فصل مربوط به طرح کسب و کار هم از آن مستثنا نیست. معرفی این کتاب را این‌جا در وبلاگ امیر مهرانی عزیز می‌توانید بخوانید.

پایان درس هشتم. هفته‌ی آینده درباره‌ی “شیوه‌‌های مالکیت کسب و کار” حرف خواهیم زد.

منبع عکس‌‌های بالا این‌جا و این‌جا

دوست داشتم!
۷

طرح یا برنامه‌ی کسب و کار (Business Plan) معروف‌ترین اصطلاحی است که در دنیای کارآفرینی شنیده می‌شود. طرح کسب و کار پیش‌نیاز اصلی راه‌اندازی هر کسب و کار است. طرح کسب و کار همان چیزی است که باید به سرمایه‌گذاران ارائه کنید تا به سرمایه‌گذاری روی ایده‌ی عالی شما ترغیب شوند. و البته طرح کسب و کار سندی است که

این درس یکی از مهم‌ترین درس‌های این دوره‌ی آموزشی است. در واقع اولین قدم جدی برای راه‌اندازی کسب و کار کوچک‌مان تدوین مدل کسب و کار آن است. تا این‌‌جا همه چیز مربوط به خودمان بود و از این‌جا به‌ بعد، باید کارهایی را شروع کنیم که ایده‌ی جذاب ما را وارد دنیای واقعی می‌کنند.

اما مدل کسب و کار (Business Model) چیست؟ خیلی ساده اگر بخواهم بگویم مدل کسب و کار روشی است که به‌کمک آن از ایده‌تان پول درمی‌آورید! مدل کسب و کار با طرح کسب و کار (Business Plan) متفاوت است و در واقع پیش‌نیاز آن محسوب می‌شود. تعریف رسمی‌تر مدل کسب و کار این است: مدل کسب و کار ورودی‌های فنی مانند محصول یا خدمت شما را تبدیل به خروجی‌های اقتصادی مانند ارزش افزوده‌ی شرکت شما و سود آن تبدیل می‌کند. شکل زیر را ببینید:

این‌جا یک ایده‌ی خیلی ساده را می‌بینید: خرید و فروش CD. این ایده به‌صورت‌های متفاوتی می‌تواند به‌صورت مدل کسب و کار دربیاید؛ از جمله مدل بالا. CDها را به‌صورت عمده از تولیدکنندگان محتوا (مثل نرم‌افزار، فیلم و …) می‌خریم و به‌صورت آن‌لاین می‌فروشیم (ایده‌ی خرید و فروش CD می‌تواند مدل‌های کسب و کار دیگری هم داشته باشد: مثلا یک پلت‌فرم خرید و فروش CD مثل eBay درست کنیم، در مورد نرم‌افزارهای خاص و تخصصی مهندسی سفارش‌ مشتریان را آن‌لاین بگیریم و بعد از تهیه‌ی نرم‌افزار آن را برای مشتری بفرستیم و …)

وقتی درباره‌ی مدل کسب و کار صحبت می‌کنیم، معمولا باید به سؤالات زیر پاسخ بدهیم:

۱- چه مشکل یا چالشی را برای کدام گروه از مشتریان قرار است حل کنیم؟

۲- چه ارزش افزوده‌ای قرار است ایجاد کنیم؟ به‌عبارت به‌تر چگونه به نیاز مشتری پاسخ می‌دهیم؟

۳- مشتری هدف ما کیست؟ چگونه می‌توانیم مشتریان‌مان را بخش‌بندی کنیم؟

۴- چگونه به مشتریان دست پیدا می‌کنیم، آن‌ها را به خود جذب می‌کنیم و نگه‌شان می‌داریم؟

۵- وضعیت رقابت در صنعت ما چگونه است و ما چگونه قرار است رقابت کنیم؟

۶- چگونه درآمد کسب می‌کنیم؟ یا به‌عبارت جذاب‌تر: چگونه پول درمی‌آوریم؟

۷- هزینه‌های ثابت احتمالی‌ (مکان دفتر یا کارگاه، مبلمان، لوازم اداری، تجهیزات، هزینه‌های خدمات حسابداری، مشاوره‌ی مالیاتی و …) و هزینه‌های متغیر احتمالی‌مان (هزینه‌ی مواد اولیه، هزینه‌ی تبلیغات، هزینه‌های توزیع و فروش و …) کدام‌اند؟

اما چرا مدل کسب و کار مهم است؟ به‌دلایل زیر:

۱- مدل کسب و کار روش پول درآوردن شما از ایده‌تان است. از این دلیل محکم‌تر می‌خواهید؟ 🙂

۲- مدل کسب و کار مبنای اصلی تهیه‌ی طرح کسب و کار (Business Plan) است؟ (هفته‌ی آینده درباره‌‌ش صحبت خواهیم کرد.)

۳- خیلی وقت‌ها، یک کسب و کار جدید و بسیار موفق ایده‌ی جدیدی ندارد؛ بلکه‌ی مدل کسب و کار جدید و جذابی دارد. مثلا مایکل دل بنیان‌گذار شرکت معظم دل ایده‌ی جدیدی نداشت: ساخت و فروش رایانه‌ی شخصی. اما مدل کسب و کار او صنعت رایانه‌های شخصی را زیر و رو کرد: دل به‌جای فروش محصول خودش از طریق سیستم توزیع و خرده‌فروشی‌ها، آن را خودش مستقیم به مشتری نهایی فروخت!

۴- مدل کسب و کار مثل پی ساختمان می‌ماند؛ به شما نشان می‌دهد که چگونه می‌توانید کسب و کارتان را طوری سازمان‌دهی کنید که بیش‌ترین ارزش ممکن را از آن به‌دست بیاورید.

۵- مدل کسب و کار نشان می‌دهد وقتی ایده‌ی شما با رقبای‌تان مشابه است، تفاوت شما با آن‌ها چیست!

اما چطور مدل کسب و کارمان را طراحی کنیم؟ برای این کار قدم‌های زیر را طی کنید:

۱- تدوین پیشنهاد ارزش (Value Proposition): شامل پاسخ سؤالات شماره‌ی ۱ و ۲ از سؤالات بالا. در این‌جا باید به‌دقت محصول / خدمت خودتان و روش تولید و عرضه‌ی آن به مشتری را مشخص کنید. حواس‌تان باشد که باید رابطه‌ی میان تعریف محصول / خدمت شما با مشکل / نیاز مشتری به‌خوبی مشخص شود.

۲- تعیین بازار هدف (Target Market): پاسخ سؤال شماره‌ی ۳٫ در این‌جا به شناخت بازار و مشتریان هدف، بخش‌بندی بازار و مشتریان، تخمین اندازه‌ی بازار و چیزهایی شبیه این‌ها می‌پردازید.

۳- تعیین طرح بازاریابی (Marketing Plan): پاسخ سؤال شماره‌ی ۴٫ طرح بازاریابی شامل: روش‌های بازاریابی و تبلیغات، روش‌های توزیع و فروش و … است.

۴- تعیین طرح استراتژیک (Strategic Plan): پاسخ سؤال شماره‌ی ۵٫ با پرسیدن سؤال‌های جزئی‌تری مثل: جایگاه ما در صنعت محل فعالیت‌مان کجاست؟ رقبا، محصولات / خدمات مشابه و جایگزین (محصول جایگزین مثل چای و قهوه) و محصولات / خدمات مکمل (محصول مکمل مثل چای و قند) محصول / خدمت ما کدام‌اند؟ چگونه پیشنهاد خود به مشتری (یعنی محصول / خدمت)  را از محصولات / خدمات دیگران متمایز می‌کنیم؟ استراتژی‌های رقابتی ما برای نفوذ به بازار و رشد کسب و کارمان چه چیزهایی هستند؟ و سؤال‌هایی مشابه.

۵- تعیین مدل کسب درآمد (Revenue Model): پاسخ سؤال شماره‌ی ۶٫ برای این کار تمامی منابع درآمدی احتمالی کسب و کارتان را فهرست کنید (حتا چیزهایی مثل محصولات جانبی، خدمات پس از فروش، به‌روزرسانی و ارتقای محصول و …) و البته مشخص کنید مشتریان چگونه برای محصول / خدمت شما پول پرداخت خواهند کرد؟ (هر بار خرید، به صورت هفتگی یا ماهانه، اشتراک یا …)

۶- تعیین ساختار هزینه‌‌ها (Cost Structure): پاسخ سؤال شماره‌ی ۷٫ برای این کار زمان‌‌های کلیدی (راه‌اندازی، رشد فروش، توسعه‌ی بازار و …) را در مراحل توسعه‌ی کسب و کار کوچک‌تان فهرست کنید و هزینه‌های هر مرحله را جداگانه تخمین بزنید.

روش بالا یک روش ساده برای تدوین مدل کسب و کار است. بد نیست بدانید این روزها پرطرفدارترین روش رویکرد تدوین مدل کسب و کار در دنیا روشی است که در کتاب “خلق مدل کسب و کار” توسط آقای اوسترولدر و همکاران ارائه شده است. این کتاب خوش‌بختانه به‌زبان فارسی هم ترجمه شده که می‌توانید از این‌جا به‌صورت آن‌لاین تهیه‌اش کنید.

در صفحه‌ی ویکی‌پدیای Business Model هم می‌توانید اطلاعات بیش‌تر و جذاب‌تری در مورذ این مفهوم جذاب پیدا کنید. من باز هم در مورد مدل کسب و کار خواهم نوشت.

در این‌جا درس هفتم به‌پایان رسید. هفته‌ی آینده به‌سراغ یکی دیگر از مفاهیم مهم در توسعه‌ی کسب و کارهای کوچک خواهیم پرداخت: طرح یا برنامه‌ی کسب و کار (Business Plan).

عکس‌های متن از این‌جا و این‌جا

دوست داشتم!
۹

این درس یکی از مهم‌ترین درس‌های این دوره‌ی آموزشی است. در واقع اولین قدم جدی برای راه‌اندازی کسب و کار کوچک‌مان تدوین مدل کسب و کار آن است. تا این‌‌جا همه چیز مربوط به خودمان بود و از این‌جا به‌ بعد، باید کارهایی را شروع کنیم که ایده‌ی جذاب ما را وارد دنیای واقعی می‌کنند. اما مدل کسب و کار