مدیریت ذره‌بینی یک سبک مدیریتی است که در آن مدیر فعالیت‌های زیردستان خود را به‌صورت دقیق و جزئی‌نگرانه مشاهده و کنترل می‌کند. “مدیریت ذره‌بینی” همان‌طور که از تعریف‌ش مشخص است یک سبک مدیریتی نادرست است.

مدیرانی که از این سبک مدیریتی استفاده می‌کنند عادت دارند به پیش‌پاافتاده‌ترین مسائل هم توجه کنند و به در مورد ساده‌ترین و کوچک‌ترین کارها و وظایف دستور صادر کنند و در آن‌ها دخالت کنند. آن‌ها به قدم به قدم کارهای زیردستان‌شان کار دارند و آن‌ها را براساس موفقیت یا شکست‌شان در انجام کارهای جزئی مطابق نظر خود خانم یا آقای مدیر ارزیابی می‌کنند.

برخی از صاحب‌نظران رفتارهای مدیران دچار مدیریت ذره‌بینی را به رفتارهای زندان‌بان‌ها با زندانیان خود تشبیه کرده‌اند! این نوع مدیران به‌صورت ناخودآگاه زیردستان‌تان خود را براساس ترس اداره می‌کنند. کارکنان آن‌ها عادت دارند که همیشه نظارت مدیر خود را بالای سر خود ببینند و البته همیشه در اضطراب ناشی از اشتباه کردن و برخورد منفی مدیر با خودشان در رنج به‌سر می‌برند.

برخی از مهم‌ترین نشانه‌های مدیریت ذره‌بینی عبارتند از:

  • مدیر به زیردستان خود می‌گوید که چه کاری انجام بدهند و چطور و اجازه‌ی هیچ‌گونه اظهارنظری را به زیردست خود نمی‌دهد.
  • تمام تصمیمات بدون توجه به کوچکی و بزرگی‌شان باید توسط مدیر گرفته شوند.
  • هر گونه تفویض اختیار به زیردستان ممنوع است.
  • کارکنان بیش‌تر از آن‌که به انجام کارهای‌شان بپردازند، به تهیه‌ی گزارش عملکرد برای مدیر خود مشغول‌اند!
  • مدیر بعضی از وظایف زیردستان را خودش انجام می‌دهد.
  • بدون حضور مدیر هیچ کاری انجام نمی‌شود (حتی کاری به‌سادگی اشتباهات تایپی در یک نامه.)

مشاهده می‌کنید که نشانه‌های مدیریت ذره‌بینی بسیار وحشتناک هستند. اما واقعیت از این هم بدتر است. مشاور شغلی مانی به او می‌گوید که اثرات منفی مدیریت ذره‌بینی در پشت صحنه چه بلایی سر رابطه‌ی او و همکاران‌ش می‌آورند.

پیامدهای مدیریت ذره‌بینی

چرا مدیریت ذره‌بینی بد است؟ بسیاری از مدیران معتقد هستند که مدیریت ذره‌بینی برخلاف نظر دانشمندان مدیریت اصلا چیز بدی نیست؛ چرا که مدیر در این سبک مدیریتی نظارت بیش‌تری بر عملکرد کارکنان خود دارد و قبل از پدید آمدن اشتباه جلوی آن را می‌گیرد. ضمنا در بسیاری از موارد همکاران مدیر، افراد جوان و بی‌تجربه‌ای هستند که دانش و تجربه‌ی کمی دارند و انجام خیلی کارها را بلد نیستند.

اما در مقابل پژوهش‌گران مدیریت معتقد هستند این‌ها توجیهاتی هستند که مدیران برای سبک رفتاری اشتباه‌شان می‌یابند. آن‌ها می‌گویند مدیریت ذره‌بینی به‌دلایل زیر برای سازمان مضر است:

  • مدیریت ذره‌بینی باعث می‌شود کارکنان سکوت را به اظهارنظر ترجیح دهند و در نتیجه مدیر از پیشنهادات آن‌ها برای بهبود کارها محروم شود.
  • مدیریت ذره‌بینی باعث می‌شود تا افراد از ترس قضاوت‌‌ها و رفتارهای منفی مدیر در زمان اشتباهات دست به پنهان‌کاری بزنند و هزینه‌های اشتباهات را برای سازمان افزایش دهند.
  • مدیریت ذره‌بینی باعث می‌شود تا افراد در مورد مشکلات و نارضایتی‌های‌شان سکوت کنند و در نتیجه مدیر تنها زمانی از مشکلات آن‌ها باخبر شود که دارند شرکت را ترک می‌کنند!
  • اظهارنظر و تصمیم‌گیری مدیر در مورد مسائلی که در آن‌ها تخصصی ندارد، می‌تواند ضریب اشتباهات او را به‌شدت افزایش دهد.
  • مدیریت ذره‌بینی خلاقیت و انعطاف‌پذیری ناشی از مشارکت کارکنان در کارها را از بین می‌برد.
  • مدیریت ذره‌بینی اعتماد میان مدیر و کارکنان را از بین می‌برد؛ زیر در این سبک مدیریتی فرض بر این است که کارکنان همیشه در حال اشتباه کردن هستند.
  • پرورش کارکنان یکی از وظایف اصلی مدیران در دنیای امروز دانسته می‌شود. در سبک مدیریت ذره‌بینی برخلاف نظر اغلب مدیران، کارکنان رشد پیدا نمی‌کنند.

با این حال شاید هنوز قانع نشده باشید که این سبک مدیریتی ـ که احتمالا جنبه‌هایی از آن را در سبک مدیریتی خود یافته‌اید ـ نادرست است. ممکن است بگویید که به‌عنوان مدیر لازم است به تمامی جزئیات توجه کنید؛ چون در نهایت مسئولیت نتایج کارها و شرکت‌ با شما است. آیا تا به‌امروز با مشکلاتی مثل غیبت‌های بی‌مورد از محل کار، تنش در روابط میان کارشناسان‌‌، کاهش بهره‌وری افراد و مانند آن‌ها مواجه شده‌ است؟ تمام این‌ موارد نشانه‌های وجود تنش‌های روانی در محیط کاری هستند. در واقع تأثیر بسیار مخرب مدیریت ذره‌بینی در ایجاد احساسات بسیار منفی چون از بین رفتن اعتماد به‌نفس، عصبانیت، ترس، بی‌کفایتی و نداشتن قدرت نمود می‌یابد.

چطور مدیریت ذره‌بینی را درمان کنیم؟

زمانی که پذیرفتید سبک مدیریتی شما دچار آفت مدیریت ذره‌بینی است و سه اصل فوق را سرلوحه‌ی مدیریت خود را قرار دادی، برای درمان مدیریت ذره‌بینی می‌توانید کارهای زیر را انجام دهید:

  1. ببینید چرا نمی‌توانید کارها را به دیگران واگذار کنید. آیا فکر می‌کنید ممکن است کنترل‌تان را از دست دهید؟
  2. ببینید سطح اعتمادتان به کارکنان‌تان چقدر است. به این جمله‌ی معروف فکر کنید که: “تا وقتی که به آن‌ها اعتماد نکنید به شما اعتماد نمی‌کنند.”
  3. یک مخزن ارزیابی استعدادها برای کارکنان کلیدی‌تان درست کنید که در آن مشخص باشد هر فرد ـ از جمله خودتان ـ برای چه کاری مناسب است. براساس اطلاعات این مخزن کارها را به دیگران واگذار کنید.
  4. تحقیقی را در سازمان‌تان انجام دهید که در آن افراد بتوانند به‌صورت ناشناس در مورد مدیرشان اظهارنظر کنند.
  5. از پاسخ دادن به سؤالات دست بکشید و شروع به سؤال پرسیدن کنید. مثلا وقتی کسی از شما پرسید چه کاری باید انجام دهد، از او بپرسید فکر می‌کند باید چه کاری انجام شود.
  6. به کارکنان‌تان اجازه بدهید تا اشتباه کنند و از آن یاد بگیرند.
  7. برای افرادتان برنامه‌های آموزشی مورد نیاز را در نظر بگیرید تا مهارت‌های مورد نیاز برای انجام کارها را به‌دست بیاورند.
  8. به‌یاد داشته باشید روش‌های مختلفی برای انجام یک کار وجود دارد و روش شما لزوما بهترین روش نیست.

مدیریت ذره‌بینی یکی از بزرگ‌ترین دام‌های پنهان دنیای مدیریت است که تمامی مدیران اعم از جوان و باتجربه را گرفتار خود می‌کند. با شناختن نشانه‌های این رویکرد نادرست مدیریتی و مهم‌تر از آن، با پذیرش این‌که چنین مشکلی در سبک مدیریتی شما وجود دارد و تلاش برای برطرف ساختن آن، می‌توانید گام‌های بلندی به‌سوی جلب رضایت نیروهای متخصص خود و انگیزش و ماندگار ساختن آن‌ها در سازمان خود بردارید.

پ.ن. متن مفصل‌تری از این مقاله در شماره‌ی شهریور ۹۴ ماه‌نامه‌ی تدبیر به چاپ رسیده است.

دوست داشتم!
۲

مدیریت ذره‌بینی یک سبک مدیریتی است که در آن مدیر فعالیت‌های زیردستان خود را به‌صورت دقیق و جزئی‌نگرانه مشاهده و کنترل می‌کند. “مدیریت ذره‌بینی” همان‌طور که از تعریف‌ش مشخص است یک سبک مدیریتی نادرست است. مدیرانی که از این سبک مدیریتی استفاده می‌کنند عادت دارند به پیش‌پاافتاده‌ترین مسائل هم توجه کنند و به در مورد ساده‌ترین و کوچک‌ترین کارها و

مدیریت مانند هر علمی دو جنبه دارد: تئوری و کاربرد. تئوری‌های مدیریت توصیف‌کننده، تحلیل‌گر و تشریح‌کننده‌ی چرایی و چیستی آن‌چه در سازمان‌ها رخ می‌دهند و رفتارهای مدیران و کارکنان هستند و کاربرد نیز شامل دامنه‌ی وسیعی از مدل‌ها و ابزارهای مدیریتی که به توصیف چگونگی انجام کارها در میدان عمل با مشخص کردن زمان‌بندی و محل کاربرد آن‌ها می‌پردازند. هدف اصلی برگزاری دوره‌های مدیریت و ام‌بی‌ای هم آشنایی مدیران با هر دو جنبه‌ی علمی و عملی مدیریت و توانمندسازی آن‌ها برای استفاده‌ی از مدیریت در زندگی روزمره‌ی سازمانی است؛ هر چند متأسفانه بسیاری از این دوره‌ها بیش‌تر به‌سمت و سوی مباحث پایه‌ای از جنس چرایی می‌روند تا چگونگی. اما مدیران در نهایت باید در سازمان خود به مدیریت بپردازند و در نتیجه از کاربرد مدل‌ها و ابزارهای مدیریتی بی‌نیاز نیستند.

به‌عنوان یک مشاور مدیریت در این سال‌ها همیشه با چند نوع نگاه در میان مدیران نسبت به مدل‌ها و ابزارهای مدیریتی مواجه بوده‌ام:

۱- شما اسم این‌ها را می‌گذارید مدل، اما باز هم کاربردی نیستند و به‌درد کتاب‌ها می‌خورند!

۲- استفاده از این مدل‌ها و ابزارها سطح بلوغی می‌خواهد که سازمان ما با آن فاصله‌ی زیادی دارد و در نتیجه نمی‌توانیم از ‌آن‌ها استفاده کنیم!

۳- من به استفاده از این مدل‌ها و ابزارها اعتقاد کاملی دارم؛ باید آن‌ها را خط به خط و عینا اجرا کنیم!

سه مورد بالا فقط سه نوع برخورد مدیران ـ از انکار کامل تا اصرار کامل ـ را نشان می‌دهند. حالا به این اضافه کنید که در سازمان‌های بزرگ لشکری از مدیران و مشاوران و حتی کارشناسان را که باید در مورد استفاده از این مدل‌ها و ابزارها تصمیم بگیرند که هر کدام موضع خاص خودشان را در مورد آن‌ها دارند! (و متأسفانه در بسیاری از موارد تصمیم‌گیر اصلی مشاوران و کارشناسانی هستند که براساس شنیده‌ها‌ی‌شان یا مد روز به استفاده از مدل‌ها یا ابزارهایی اصرار می‌ورزند؛ نه براساس شرایط سازمان و محیط فعالیت آن.)

شاید انکار کامل یا تأکید بر شکاف سطح بلوغ سازمان با نقطه‌ی مطلوب خیلی عجیب نباشد؛ اما اصرار کامل بر اجرای مدل‌ها و ابزارهای مدیریتی به‌صورت کپی‌برداری عینی را هیچ‌وقت درک نکردم. همان‌طور که پیش از این نوشته‌ام، مدل‌ها و ابزارهای مدیریتی براساس بهینه‌کاوی مثال‌های دنیای واقعی طرح‌ریزی شده‌اند و در نتیجه:

۱- دلیلی ندارد این مدل‌ها و ابزارها برای همیشه درست باشند و ممکن است روزی حتی مشخص شود اشتباه بوده‌اند! (مثال: نادرستی بخشی از نظریه‌ی مدیریت علمی تیلور که معتقد بود آدم‌ها شبیه ماشین‌هایی هستند که تنها انگیزه‌ی کاری‌شان پول است، توسط جنش رفتار سازمانی نشان داده شد.)

۲- شرایط ایده‌آل برای استفاده از یک مدل یا ابزار، به‌ندرت کاملا مشابه شرایط دنیای واقعی است و همین باعث می‌شود تا در بسیاری از موارد کاربرد آن در عمل درست نباشد! (مثال: استفاده از بسیاری از مدل‌های کمّی برنامه‌ریزی استراتژیک در نبود داده‌های دقیق و قابل اعتماد به نتایج اشتباه منجر می‌شود!)

۳- خیلی از مدل‌ها و ابزارهای مدیریتی عضوی از یک سیستم بزرگ‌تر مدیریتی هستند که در قالب آن معنادار می‌شوند (شرح شغل بخشی از ساختار سازمانی و نظام مدیریت منابع انسانی سازمان است و به‌خودی خود معنایی ندارد!)

بنابراین بستر (Context) استفاده از یک مدل و ابزار مدیریتی باید حتما در زمان تصمیم‌گیری برای بهره‌گیری از آن حتما در نظر گرفته شود. یک نکته‌ی مهم‌تر این‌که در استفاده از مدل‌ها و ابزارها آن چیزی که مهم است نتیجه‌ی مورد انتظار است؛ بنابراین اگر برای دست یافتن به یک نتیجه یا هدف نیاز به ایجاد تغییراتی در مدل یا ابزار برای سفارشی‌سازی آن متناسب با شرایط اجرای آن باشد، هیچ مشکلی نیست و در واقع این‌که بخواهیم یک مدل یا ابزار را عینا به خورد یک موقعیت در دنیای واقعی بدهیم، ممکن است لزوما درست نباشد.

بنابراین در زمان استفاده از مدل‌ها و ابزارهای مدیریتی حتما سه سؤال زیر را از خودتان بپرسید:

۱- آیا این به‌ترین مدل/ابزاری است که برای پاسخ‌گویی به چالشی که با آن مواجه هستیم یا دست‌یابی به هدف/نتیجه‌ی مورد نظر وجود دارد؟ (خیلی وقت‌ها استفاده از مدل‌/ابزار خاص تنها به این دلیل است که ما فقط همان آن را می‌شناسیم!)

۲- آیا پیش‌فرض‌ها و شرایط استفاده از مدل/ابزار با شرایط محیطی آن هم‌خوانی دارد؟

۳- آیا این مدل/ابزار را باید عینا به‌کار برد یا لازم است تغییراتی در آن ایجاد شود؟

فراموش نکنید که استفاده از مدل‌/ابزار هدف نیست؛ بلکه دست‌یابی به اهداف سازمان و حل چالش‌ها است که اهمیت دارد.

دوست داشتم!
۴

مدیریت مانند هر علمی دو جنبه دارد: تئوری و کاربرد. تئوری‌های مدیریت توصیف‌کننده، تحلیل‌گر و تشریح‌کننده‌ی چرایی و چیستی آن‌چه در سازمان‌ها رخ می‌دهند و رفتارهای مدیران و کارکنان هستند و کاربرد نیز شامل دامنه‌ی وسیعی از مدل‌ها و ابزارهای مدیریتی که به توصیف چگونگی انجام کارها در میدان عمل با مشخص کردن زمان‌بندی و محل کاربرد آن‌ها می‌پردازند. هدف

“بازی‌های زیادی را از تیم‌های انگلیسی دیده‌ام و مقابل تیم‌های انگلیسی زیادی قرار گرفته‌ام. برخی کار‌ها متفاوتند اما در حال حاضر این موضوع مهم نیست چون هنوز نام آن فوتبال است. این ورزشی با قوانین و زمین‌های مشابه است. پس جابه‌جایی کار دشواری نخواهد بود. تجربه‌ی من این است که: گوش بده، ببین و احساس کن. آن‌گاه فکر کن که چه چیزی تغییر کرده است. حالا باید اول این سه کار را انجام دهم و فکر کنم که چه چیزی باید تغییر کند، تطبیق پیدا کنم یا چیزهایی از این دست. مدت هاست که در فوتبال حضور دارم. بازیکن بودم و حالا مربی‌ام. نمی‌خواهم کار را پیچیده کنم. مهم است که بازیکنان بتوانند درک کنند که چه چیزی می‌خواهید چون در این بازی باید با این‌جا (قلبش را نشان داد) بازی کنید و نه با این‌جا (سرش را نشان داد). این جالب است. این دلیلی است که من هم می‌توانم بازی کنم.” (مصاحبه‌ی مطبوعاتی معرفی یورگن کلوپ به‌عنوان سرمربی جدید لیورپول؛ این‌جا)

آیا ممکن است به سخت‌ترین تیم دنیا برای شکست دادن تبدیل شویم؟ بگذارید تلاش کنیم تا همین اتفاق رخ دهد. اگر این اتفاق بیفتد، به زودی به تیمی تبدیل می‌شوید که بازی‌ها را برنده می‌شود. در ابتدا باید در خصوص انتظار‌ها با هواداران باشگاه حرف بزنم. چون انتظارات ممکن است به مشکلی بزرگ تبدیل شود. انتظارات به مانند یک وزنه ۲۰ کیلویی است که دویدن با آن دشوار است. باید در این مورد حرف بزنیم. باید در مورد آن فکر کنیم و بعد حرکت کنیم.” (همان مصاحبه)

“مطمئنا می‌خواهیم نسبت به گذشته متفاوت بازی کنیم. می‌خواهم در چشم بازیکنانم شجاعت و لذت از فوتبال را ببینم. در ابتدا می‌خواهم تیمم منظم بازی کند و سپس زمانی که احساس استحکام کردیم بازی هجومی و خلاقانه‌ای ارائه دهیم. برای این‌که روش بازی تیم را به کل تغییر دهیم به زمان نیاز داریم اما چیزهایی مثل ذهنیت و آمادگی تیم را می‌توانیم در زمانی کوتاه تغییر دهیم. دوست دارم بازیکنانم به خودشان اعتماد داشته باشند. من به خاطر این‌که می‌توانم به آن‌ها کمک کنم این‌جا هستم. باید در کنار هم کار کنیم.” (یورگن کلوپ در شروع مربی‌گری در لیورپول؛ این‌جا)

پیش از هر چیز باید خوش‌حال باشیم که استاد را دوباره در میادین فوتبال می‌بینیم؛ هر چند در اردوگاه رقیب سنتی! 🙂 جملات کلوپ را بسیار دوست داشتم. کلوپ وارث تیمی است که سال‌ها است از شکوه افسانه‌ای‌اش فاصله گرفته و حتی زورش به تیم‌های رده‌ی ب لیگ برتر مثل تاتنهام و اورتون هم نمی‌رسد! کلوپ حالا این‌جاست تا این تیم پرافتخار سابق را به روزهای خوب‌اش برگرداند. فارغ از این‌که این‌ چالش چقدر بزرگ و در عین حال برای مربی بزرگ و باانگیزه‌ای مثل کلوپ جذاب است، رفتار کلوپ در دوران مذاکره با مدیران لیورپول و بعد از پذیرش مربی‌گری این تیم، واقعا یک نمونه‌ی عالی از این بود که یک مدیر بزرگ چگونه سکان هدایت یک سازمان در هم شکسته را برای یک تحول بنیادین به‌دست می‌گیرد. ایده‌های اصلی استاد در این زمینه را از مصاحبه‌های خودش در ابتدای این پست پررنگ کرده‌ام. به این نکات اضافه کنید که به‌‌اعتقاد کارشناسان، یکی از عوامل اصلی مشکلات لیورپول خرید اشتباه بازیکن توسط کمیته‌ی نقل‌وانتقالات باشگاه ـ و نه سرمربی!‌ ـ بوده است. یورگن کلوپ تا زمانی که اختیار کامل را از باشگاه در این زمینه نگرفت، سرمربی‌گری لیورپول را قبول نکرد!

به‌صورت خلاصه‌ ۵ اصل زیر به یک مدیر تازه‌وارد در زمان شروع به کار برای تحول یک سازمان کمک می‌کنند:

۱- موقعیت سازمان مورد نظر را دقیق تحلیل کنید: از شما انتظار می‌رود در این سازمان چه اهداف و انتظاراتی را محقق کنید؟ چالش‌ها و مشکلات پیش روی شما چیست؟ چرا این سازمان دچار مشکلات شده است؟

۲- جعبه ابزار موفقیت خود را طراحی کنید و در مورد آن به‌توافق برسید: با مدیران ارشد، سهام‌داران یا هر گروه ذی‌نفعی که شما را برای مدیریت این سازمان انتخاب کرده است، شفاف و صریح مذاکره کنید. به آن‌ها بگویید این سازمان چرا دچار مشکل شده، شما می‌خواهید چه کنید، چرا و چگونه و برای این منظور به چه اختیارات و منابعی نیاز دارید. سازمان مورد نظر قاعدتا نمی‌تواند (و البته احتمالا بخشی از آن هم به‌دلیل نخواستن است!) همه‌ی این موارد را به شما بدهد. بنابراین حداقل اختیارات و منابع را مشخص کنید؛ اما مذاکره را از حداکثر درخواست‌های‌تان شروع کنید تا در نقطه‌ای متناسب به توافق برسید!

۳- تحول را از ذهن نیروی انسانی سازمان شروع کنید: برای تغییرات سخت در سیستم‌ها و فرایندها و ابزار تولید و خدمت‌دهی سازمان وقت زیاد است!

۴- برای تحول مورد نظر، برنامه‌های کوتاه‌مدت، میان‌مدت و بلندمدت داشته باشید: طبیعتا یک شبه نمی‌شود تحول مورد نظر را محقق کرد. شما در درجه‌ی اول باید خودتان مسیر این تحول تدریجی را بدانید و سپس ذهنیت و جهت حرکت نیروی انسانی و انتظارات ذی‌نفعان سازمان را با آن هم‌سو و هم‌تراز سازید. البته نباید مدیریت ذهن‌ها و انتظارات را در طول مسیر فراموش کنید!

۵- نشان دهید که خود شما هم بخشی از این تحول هستید: چه از درون سازمان برای برعهده گرفتن مسئولیت تحول سازمان انتخاب شده‌اید و چه از بیرون پای به این‌جا گذاشته‌اید، فراموش نکنید که شما در جایگاه راه‌بر این تحول قرار دارید. بنابراین نقش خودتان را در این تحول به دیگران نشان دهید، آستین‌ها را بالا بزنید و وارد گود ایجاد تغییرات واقعی بشوید!

دوست داشتم!
۳

“بازی‌های زیادی را از تیم‌های انگلیسی دیده‌ام و مقابل تیم‌های انگلیسی زیادی قرار گرفته‌ام. برخی کار‌ها متفاوتند اما در حال حاضر این موضوع مهم نیست چون هنوز نام آن فوتبال است. این ورزشی با قوانین و زمین‌های مشابه است. پس جابه‌جایی کار دشواری نخواهد بود. تجربه‌ی من این است که: گوش بده، ببین و احساس کن. آن‌گاه فکر کن که

گاهی وقت‌ها در اتفاقات زندگی روزمره ایده‌های جالبی مدیریتی می‌‌توان بیرون کشید؛ البته اگر کمی با دقت به آن‌ها نگاه کنی. مثل همین چند روز اخیر زندگی من:

اتفاق اول: باید برای پی‌گیری کارهای پروژه‌‌ای که مدیریت آن را به‌عهده دارم، از سازمان صاحب پروژه به شرکت همکار بروم. چون عجله دارم آژانس خبر می‌کنیم. اما زمان رسیدن آژانس خیلی به‌درازا می‌کشد. در فکر این هستم که درخواست خودرو را لغو کنم که ماشین آژانس از راه می‌رسد. راننده خیلی مؤدب و خوش‌برخورد و با لبخند از من بابت تأخیر عذرخواهی می‌کند. به راه که می‌افتیم، کمی جلوتر تلفن همراه راننده زنگ می‌خورد. راننده جواب می‌دهد و بعد گوشی‌ش را به من می‌دهد. مدیر آژانس پشت خط است و او هم بابت تأخیر از من عذرخواهی می‌کند. موقع پیاده شدن، راننده مستقیم چیزی نمی‌گوید؛ اما کرایه پایین‌تر از مبلغ کرایه‌ی معمول مسیر مورد نظر است!

اتفاق دوم: برای اصلاح موی سر به آرایشگاه قدیمی محله که ظاهرا قدمت‌ش بیش از پنجاه سال است، مراجعه می‌کنم. وقتی وارد می‌شوم، آقای آرایش‌گر به من می‌گوید: یک نفر قبل از شما نوبت گرفته؛ گفتم بگویم که اگر آمد سوء تفاهمی پیش نیاید. مشتری مورد نظر نمی‌آید و من هم کارم سریع انجام می‌شود.

اتفاق سوم: برای خرید به سوپرمارکت همیشگی نزدیک منزل رفته‌ام. خریدهای‌م را که جمع‌آوری می‌کنم، ناگهانی جوانی سراسیمه جلوی پیش‌خوان می‌آید: “آقا این بطری آب را حساب کن ماشین را بد جا گذاشتم الان پلیس جریمه‌ام می‌کنه!” آقای فروشنده‌ نگاهی به جوان می‌اندازد و می‌گوید: “این آقا (یعنی من) جلوتر از شما هستند؛ صبر کن اول کار ایشان را راه بیاندازم.”

سه اتفاق بالا اتفاقات عجیب و غریبی نیستند؛ اما در من حس خوبی را ایجاد کردند. واقعیت این است که اصول مدیریت و کسب‌وکار، قوانین پیچیده‌ای نیستند که توسط ایده‌پردازان و پژوهش‌گران این حوزه خلق شده باشند. آن‌ها از جمع‌بندی و صورت‌بندی همین اتفاقات ساده‌ای که هر روزه در دنیای کسب‌وکار رخ می‌دهند، به‌دست می‌آیند. بسیاری از اصول مدیریتی که امروز آن‌ها را می‌شناسیم، سال‌ها تاریخ زندگی بشر از زمانی که هنوز چیزی به‌نام شرکت و سازمان‌های بزرگ وجود نداشتند را پشتیبان خود می‌بینند. اصول مدیریت و کسب‌وکار چیزی فراتر از “بهینه‌کاوی” زندگی روزمره‌ی افراد در سازمان‌ها (و البته بیرون آن‌ها!) نیستند.

متأسفانه وقتی که حرف از شرکت و سازمان‌‌های رسمی می‌شود، مدیران و مشاوران همواره به‌دنبال روش‌هایی پیچیده برای اجرای اصول مدیریتی می‌گردند که در کتاب‌ها و کلاس‌های مدیریتی یاد گرفته‌اند و از گوهر وجودی آن‌ها که خلق ارزش برای مشتری، کارکنان و ذی‌نفعان است، غافل می‌شوند. تجربیاتی مثل سه اتفاقی که اشاره کردم، شاید تلنگر خوبی باشند تا به‌یاد ما بیاورند “مدیریت خوب” آن‌قدرها هم که فکر می‌کنیم کار پیچیده‌ای نیست؛ آن هم در زمانه‌ای که اصطلاحات زیبایی مانند “مشتری‌مداری”، “رضایت مشتری” و “تجربه‌ی مشتری” را هر روز بیش‌تر از قبل می‌شنویم و البته هر روز هم بیش‌تر از قبل به‌دنبال نمونه‌های واقعی آن‌ها در کسب‌وکارها می‌گردیم!

پیشنهاد می‌کنم در همین راستا دو پست قبلی گزاره‌ها استراتژی رقابتی حاجی دریانی و کسب‌وکار به‌سبک دخترک عطرفروش را هم مطالعه کنید.

پ.ن. پست مقاله‌ی هفته از این پس دوشنبه‌ها منتشر می‌شود. به‌جای آن تلاش می‌کنم یکشنبه‌ها یادداشت‌های کوتاه تحلیلی درباره‌ی “زندگی، مدیریت و کار حرفه‌ای” براساس تجربیات و مشاهدات و مطالعات‌م بنویسم.

دوست داشتم!
۶

گاهی وقت‌ها در اتفاقات زندگی روزمره ایده‌های جالبی مدیریتی می‌‌توان بیرون کشید؛ البته اگر کمی با دقت به آن‌ها نگاه کنی. مثل همین چند روز اخیر زندگی من: اتفاق اول: باید برای پی‌گیری کارهای پروژه‌‌ای که مدیریت آن را به‌عهده دارم، از سازمان صاحب پروژه به شرکت همکار بروم. چون عجله دارم آژانس خبر می‌کنیم. اما زمان رسیدن آژانس خیلی

دنیای کسب‌وکار، دنیایی بزرگ و پیچیده و متنوع است. در دنیای فرارقابتی، سریع و پرریسک امروزی، نقش ره‌بران کسب‌وکارها بیش از هر زمانی در موفقیت سازمان کلیدی شده است. سازمان‌های امروزی برای بقا در بازار، چاره‌ای ندارند جز آن‌که پابه‌پای روندهای بازار پیش بروند و این امر، تنها با در پیش گرفتن جهت‌گیری درست و از آن مهم‌تر، چرخش (Pivot) به‌موقع در مدل کسب‌وکار، محصول و حتی شیوه‌های مدیریتی سازمان به‌دست می‌آید. اما چگونه ره‌بران می‌توانند چنین شایستگی‌هایی را به‌موقع تشخیص دهند و آن‌ها را در سازمان خود پدید آورند؟

برای پاسخ به این سؤال باید به یک نکته‌ی کلیدی توجه کرد: یکی از مهم‌ترین نقش‌های ره‌بران و مدیران در سازمان ـ و احتمالا یکی از مهم‌ترین عوامل تمایز آن‌ها از زیردستان ـ توان تصمیم‌گیری است. “چون نیک بنگریم” تقریبا تمامی ره‌بران بزرگ تاریخ کسب‌وکار (و حتی سیاست، فرهنگ و هنر) با تصمیمات دشوار و بزرگی که گرفته‌اند در حافظه‌ی تاریخ ماندگار شده‌اند. اگر به زندگی کارآفرینان بزرگی چون: بیل گیتس، استیو جابز و ایلان ماسک و مدیران بزرگی همانند: لویی گشنر و جک ولش و پیشگامان عصر نوین صنعتی همانند: هنری فورد و آلفرد اسلوآن دقت کنیم، همگی آن‌ها در طول دوران کاری‌شان با چالش‌های بزرگی مواجه شده‌اند و آن‌چه باعث موفقیت آن‌ها و شرکت‌شان شده، تصمیمات درستی بوده است که گرفته‌اند.

این ره‌بران بزرگ چطور توانسته‌اند تصمیمات درستی بگیرند؟ شاید به‌ترین پاسخی که بشود به این سؤال داد این است: “پرسیدن سؤال‌های درست!” چالش‌های پیش روی کسب‌وکار همواره به‌سوی آینده جهت‌گیری دارند و پاسخ‌گویی به آن‌ها، روش حرکت به‌سوی آینده را مشخص می‌کنند. یوستین گرودر نویسنده‌ی معروف نروژی می‌گوید: “پاسخ فقط بخشی از راه است که پشت سر گذاشته شده، این سؤال است که همیشه به پیش رو اشاره دارد.” برای مواجهه با آینده در امروز، چاره‌ای جز پرسیدن سؤال نداریم. اما چگونه می‌توانیم سؤالات درستی بپرسیم؟

علم مدیریت مدرن در طول دو قرن اخیر به‌دنبال ارائه‌ی روشی اثربخش برای پرسیدن سؤالات درست بوده است. اگر از زاویه‌ی دید فلسفه‌ی علم هم نگاه کنیم، ماهیت پژوهش‌محور و تجربی علم جدید نیز یافتن سؤالات درست و ساختن تئوری‌هایی برای پاسخ آن‌ها و سپس تلاش برای ابطال آن‌ها است! بنابراین ره‌بران و مدیران، برای یافتن سؤالات درستی که باید در مورد کسب‌وکارشان به آن‌ها پاسخ بدهند، باید به ادبیات گسترده‌ی علم مدیریت رجوع کنند.

یکی از اصول مقدماتی علم مدیریت کسب‌وکار، اصل سلسله‌مراتب است که در آن سازمان به سطوح مختلفی تقسیم می‌شود. اگر چه در دنیای امروز که با افزایش شایستگی‌های نیروی انسانی، پیشرفت فرهنگ سازمانی و بهره‌گیری از ابزارهای مدیریتی مبتنی بر فناوری اطلاعات، سازمان‌ها به‌سوی مسطح شدن پیش می‌روند، بسیاری مدعی مرگ اصل سلسله‌مراتب مدیریتی هستند؛ اما این اصل هم‌چنان زنده هست و خواهد بود. چرا؟ چون این اصل فقط به مدیریت منابع انسانی اشاره ندارد؛ بلکه مهم‌تر از آن به تفاوت مسائلی که تمرکز مدیر را می‌طلبند، در سطوح مختلف اشاره دارد. سؤالات و مسائل پیش روی مدیرعامل حتما با یک مدیر میانی متفاوت‌اند. بنابراین در هر یک از سطوح سازمانی، شناسایی و طرح سؤالات درست متناسب با آن سطح سازمان اهمیت می‌یابد.

در سطح مدیریت ارشد، ره‌بران سازمانی همواره با بنیادی‌ترین سؤالات مطرح در مورد کسب‌وکار و مسیر حرکت آن در اقیانوس پرتلاطم محیط پیرامونی دست و پنجه نرم می‌کنند. مجله‌ی مشهور “استراتژی+بیزینس” به‌مناسبت بیست سالگی‌اش از تعدادی از پژوهش‌گران، ره‌بران و نویسندگان همکارش خواسته است تا فهرستی از مهم‌ترین سؤالات پیش روی ره‌بران ارشد سازمان‌‌ها را ارائه دهند. این فهرست در نهایت با جمع‌بندی سؤالات مطرح شده در قالب بیست سؤال کلیدی زیر خلاصه شده است:

۱- چگونه برنده خواهیم شد؟

۲- چگونه برای مواجهه با عدم قطعیت آماده خواهیم شد؟

۳- چه چیزی برای تصمیم‌گیری هوشمندانه‌تر به ما کمک می‌کند؟

۴- در مورد تغییر چه می‌دانیم؟

۵- به‌ترین راه انجام کارها چیست؟

۶- چگونه احتمالا همه‌ی کارها را به نتیجه برسانم؟

۷- باید از چه سیستم‌هایی برای پایش این‌که چه می‌کنیم، بهره بگیریم؟

۸- طرح ایده‌آل سازمانی ما چه خواهد بود؟

۹- چگونه رشد خواهیم کرد؟

۱۰- در مورد جهانی شدن چه انجام خواهیم داد؟

۱۱- چگونه مشتریان را جذب خودمان می‌کنیم؟

۱۲- به‌ترین راه نوآوری چیست؟

۱۳- چه کاری از دست ما برای به‌ترین کارکنان‌مان برمی‌آید؟

۱۴- به چه چیزی می‌توانیم افتخار کنیم؟

۱۵- چگونه می‌توانیم توان بالقوه‌ی خودمان را شکوفا سازیم؟

۱۶- چگونه می‌توانم در عین عضوی از این سازمان بودن، خودم باشم؟

۱۷- چرا کسب‌وکارهای سازمانی وجود دارند؟

۱۸- اصلا ره‌بری یعنی چه؟

۱۹- به‌ترین مدیرعامل کیست؟

۲۰- دنیا واقعا چگونه کار می‌کند؟

این سؤالات را بدون ترتیب بخوانید و در موردشان فکر کنید. این‌ها همگی سؤالاتی هستند که هر ره‌بر بزرگ دنیای کسب‌وکار باید برای آن‌‌ها پاسخی داشته باشد. پاسخ به این سؤالات در واقع شکل‌دهنده‌ی فلسفه‌ی مدیریتی شما در جایگاه ره‌بر سازمانی است که در آن کار می‌کنید؛ حتی اگر الان در جایگاه ره‌بری قرار ندارید. فکر می‌کنم تمرین تحلیلی خوبی برای همه‌ی ما باشد!

می‌توانید توضیحات بیش‌تری در مورد هر سؤال و پاسخ نویسندگان استراتژی+بیزینس به سؤالات مطرح شده را در سایت خود مجله با کلیک روی هر سؤال بخوانید.

دوست داشتم!
۰

دنیای کسب‌وکار، دنیایی بزرگ و پیچیده و متنوع است. در دنیای فرارقابتی، سریع و پرریسک امروزی، نقش ره‌بران کسب‌وکارها بیش از هر زمانی در موفقیت سازمان کلیدی شده است. سازمان‌های امروزی برای بقا در بازار، چاره‌ای ندارند جز آن‌که پابه‌پای روندهای بازار پیش بروند و این امر، تنها با در پیش گرفتن جهت‌گیری درست و از آن مهم‌تر، چرخش (Pivot)

«برای من تیم بالاتر از هر چیز است. زمانی در منچستر همزمان گیگز و رونالدو و رونی و اسکولز و… را داشتیم. رونالدو و رونی همیشه اولین افرادی بودند که سر تمرین می‌آمدند. چه چیزی رونالدو و رونی را ساعت ۵:۳۰ صبح از خواب بیدار می‌کند؟ پول؟ قطعا نه. چیزی که یک تیم را متفاوت می‌کند ظرفیت بازیکنان و تعهد تیم است. برای من دو ساعتی که تیم تمرین می‌کند مهمترین لحظات مربی‌گری است. آمادگی همه اعضای تیم، کلید موفقیت خواهد بود.»

«ستاره‌ها از مربی انتظار راهنمایی دارند. اینکه محیط خوبی به وجود بیاورد. اکثر مربیان جهت مشخصی برای تیم‌شان ندارند. چند بازیکن را انتخاب می‌کنند و می‌گویند حالا ببینیم چه می‌شود. اما بازیکن رهبر می‌خواهد نه رئیس. وقتی در منچستر، بلان، ورون و بسیاری از ستاره‌های بزرگ دنیا حاضر هستند به‌عنوان مربی در تمرین چه ویژگی‌ای داری که بتواند آنها را جذب کند؟» (کارلوس کی‌روش در سمینار سالیانه‌ی سرمربیان تیم‌های ملی فوتبال آسیا؛ این‌جا)

وقتی پپ در پایان ۴ سال پرماجرا، هیجان‌انگیز و پرافتخار، بارسلونا را ترک کرد، خیلی‌ها بودند که معتقد بودند ستاره‌های درخشان “تیم رؤیایی” بارسا به‌ سطحی از بلوغ و توانمتدی رسیده‌اند که نیازی به مربی ندارند و “هر کسی جز پپ هم بود می‌توانست همین نتایج را بگیرد!” شروع رؤیایی بارسای “تیتو ویلانووا”ی مرحوم، گویی اثباتی برای این نظر بود؛ اما … سه سال سیاه بارسا ـ و شاید نقطه‌ی اوج آن، شکست تحقیرآمیز ۷-۰ برابر بایرن در نیمه نهایی لیگ قهرمانان ـ تا آمدن لوئیس انریکه، ثابت کرد که حتی “دریم تیم” هم نیاز به یک ره‌بر بزرگ دارد …

کارلوس کی‌روش به‌گونه‌ای همین نکته را در حرف‌های‌ش تذکر داده است. این مربی که تجربه‌ی کار کردن در به‌ترین تیم‌های دنیا با برترین ستاره‌های فوتبالی بیست سال اخیر دنیا را داشته، به سه اصل بسیار ساده اما حیاتی برای موفقیت سازمان‌های ستاره‌محور اشاره کرده است:

۱- ظرفیت ذهنی بالا و تعهد نیروی انسانی؛

۲- داشتن فلسفه‌ی رقابتی و جهت‌‌دهی به تیم براساس آن توسط ره‌بر سازمان؛

۳- ره‌بری به‌معنای واقعی آن نه ریاست!

اما مربی چگونه می‌تواند این اصول را در تیم‌ش عملا پیاده کند؟ کارلوس کی‌روش به جادوی تمرین اشاره کرده است. اما در دنیای کسب‌وکار غیرفوتبالی که سازمان‌ها ظاهرا امکان تمرین کردن ندارند،‌ مدیر چگونه می‌تواند چنین رویکردی را در ره‌بری‌ش پیاده کند؟ تصور من این است که برگزاری دوره‌های آموزشی رسمی و غیررسمی، جلسات و دورهمی‌های کوتاه روزانه و هفتگی (شاید شبیه الگوی اسکرام)، دورهمی‌های مجازی (در قالب گروه‌های ایمیلی و تلگرامی) و امثال آن‌ها بتواند به چنین هدفی کمک کند.

شاخص اصلی در موفقیت تمامی اقدامات مدیران برای تمرینِ اجرای موفق ایده‌های برآمده از فلسفه‌ی رقابتی، همانی است که در جمله‌ی آخر کی‌روش آمده است: چطور می‌توانی سازمان و کار حرفه‌ای را برای هم‌کاران‌ت جذاب کنی؟ پاسخ این سؤال، قفل بزرگ بسیاری از مسائل و مشکلات سازمانی را خواهد گشود.

دوست داشتم!
۶

«برای من تیم بالاتر از هر چیز است. زمانی در منچستر همزمان گیگز و رونالدو و رونی و اسکولز و… را داشتیم. رونالدو و رونی همیشه اولین افرادی بودند که سر تمرین می‌آمدند. چه چیزی رونالدو و رونی را ساعت ۵:۳۰ صبح از خواب بیدار می‌کند؟ پول؟ قطعا نه. چیزی که یک تیم را متفاوت می‌کند ظرفیت بازیکنان و تعهد

در طول سالیانی که به‌عنوان کارمند و کارشناس و مشاور مشغول به‌کار هستم متوجه این شده‌ام که تا چه اندازه مدیران نقش خود را در عمل‌کرد نیروی انسانی نادیده می‌گیرند. فرض مدیران این است که: ما زیرساخت‌های مورد نیاز برای عمل‌کرد اثربخش و بهره‌ور نیروی انسانی‌مان را فراهم می‌آوریم و کارها را به آن‌ها تخصیص می‌دهیم. دیگر نوبت آن‌ها است!

اما در عمل، داستان‌های بسیاری از دنیای واقعی حکایت از این دارند که مدیران به بهانه‌های مختلف یا به‌دلیل اشتباه در ایده‌های مدیریتی‌شان، همین دو نقش را هم به‌خوبی ایفا نمی‌کنند که اثر مستقیم آن در عمل‌کرد نیروی انسانی پدیدار می‌شود. سه مثال زیر تنها نمونه‌هایی از موارد واقعی است که شخصا مشاهده و تجربه کرده‌ام:

۱- در سازمانی کار می‌کردم که همواره دوباره‌کاری وظایف یکی از مسائل جدی پیش روی مدیران شرکت بود. کارها اشتباه انجام می‌شد و همه چیز به پای اشتباه کارفرما و نرم‌افزارهای مورد استفاده و … گذاشته می‌شد. همیشه تنها مشکلی که وجود داشت، ضعف کیفی نیروی انسانی شرکت ما بود! اما مدیرعامل و مدیران ارشد شرکت معتقد بودند اشتباه کردن، ذات کار این حوزه است و فرقی میان نیروی انسانی متخصص و غیرمتخصص نیست. “متخصص‌ها هم روزی تازه‌کار بودند!” مانیفست جذب نیروی انسانی شرکت بود.

۲- در سازمانی مشاوره می‌دادم که با مشکل فروش مواجه بود. در بررسی‌هایی که انجام دادم متوجه شدم مدیرعامل شرکت معتقد است که فروش، وظیفه‌ی نیروهای شرکت است. شرکت هیچ‌گونه نظام ارزیابی عمل‌کردی جز ارقام فروش نداشت و حتی در صورت تحقق ارقام فروش یا بالاتر رفتن از هدف‌گذاری‌ها هم هیچ پاداشی برای نیروهای شرکت‌اش در نظر نمی‌گرفت، چون از نظر آقای مدیرعامل: “خب وظیفه‌شان همین است، کار خاصی انجام ندادند که!” البته نرسیدن به هدف‌ها همیشه جریمه داشت. 🙂

۳- با مدیر برنامه‌ریزی یکی از بزرگ‌ترین شرکت‌های ایرانی یک روز شنبه‌ صبح جلسه داشتیم. آقای مدیر ناآرام و خسته و عصبی بود. از او پرسیدم چه شده؟ گفت: “مدیرعامل پنجشنبه صبح از من گزارشی فوری خواست، به کارشناسم گفتم، نتوانست کار را تمام کند، مجبور شدم خودم تا دیروقت جمعه شب شرکت بمانم تا گزارش آماده شود.” و در ادامه: “البته این گزارش جزو گزارش‌های روتینی است که باید تهیه کنیم؛ اما نمی‌دانم چرا هر بار تأخیر داریم.” بعد از جلسه با‌ آقای مدیر با کارشناس‌ ایشان جلسه داشتیم. چون کار ما تمرکز روی به‌بود فرایندهای سازمان بود و دنبال حلقه‌ی مفقوده‌ی “فرایند برنامه‌ریزی” بودیم از او پرسیدیم که مشکل از کجاست؟ جواب داد: “آماده کردن این گزارش کاری ندارد؛ اما مدیرم این‌قدر کارهای مختلف بر سر من می‌ریزد که وقت کافی برای آماده کردن‌ش را ندارم!”

این سه مثال تنها نمونه‌هایی از داستان‌هایی هستند که هر روز در شرکت‌ها و سازمان‌های ما رخ می‌دهند. کاش مدیران ما درک کنند که ایفای درست نقش‌شان تا چه اندازه روی کیفیت و کمیت عمل‌کرد همکاران آن‌ها و اثربخشی و بهره‌وری آن‌ها تأثیر مستقیم دارد.

اما چگونه؟ پیشنهاد می‌کنم با همکاران‌تان گفتگو کنید و از آن‌ها بازخورد بگیرید. می‌توانید از تکنیک نمودار استخوان ماهی برای تحلیل‌های‌تان استفاده کنید. سعی کنید بفهمید کجا خوب عمل می‌کنید و کجا نه. بعد از آن برای یادگیری و آموزش اصول مدیریت و تقویت نقاط قوت و پوشش نقاط ضعف‌تان برنامه‌ریزی و اقدام کنید. این مجموعه فعالیت‌ها را در دوره‌های زمانی مشخص هر (مثلاهر سه ماه یک بار) تکرار کنید و هم‌زمان به بررسی تغییرات ایجاد شده در عمل‌کرد همکاران‌تان بپردازید تا از اثربخشی این فرایند “مدیریت بر خود” مطمئن شوید.

فراموش نکنید که در هر شرایطی عمل‌کرد نیروی انسانی شما، همان عمل‌کرد شما به‌عنوان مدیر مجموعه است!

دوست داشتم!
۸

در طول سالیانی که به‌عنوان کارمند و کارشناس و مشاور مشغول به‌کار هستم متوجه این شده‌ام که تا چه اندازه مدیران نقش خود را در عمل‌کرد نیروی انسانی نادیده می‌گیرند. فرض مدیران این است که: ما زیرساخت‌های مورد نیاز برای عمل‌کرد اثربخش و بهره‌ور نیروی انسانی‌مان را فراهم می‌آوریم و کارها را به آن‌ها تخصیص می‌دهیم. دیگر نوبت آن‌ها است!

اصولا در این‌جا بیش‌تر نوشته‌ها از زاویه‌ی دید فردی به ماجرای زندگی شغلی نگاه می‌شود: این‌که چطور به‌تر کار کنیم. اما تمام ماجرا این نیست. من تخصص‌م منابع انسانی و ره‌بری نیست؛ هر چند به این حوزه‌ها بسیار علاقه‌مندم و در این زمینه‌ها مطالعه می‌کنم. بنابراین به‌نظرم می‌رسد بد نیست که هر از گاهی از  دید سازمانی هم به داستان زندگی آدم‌ها در سازمان نگاه کنیم. شاید در میان خوانندگان گزاره‌ها مدیر یا رئیسی هم باشد که دوست داشته باشد سازمان‌ش جای به‌تری برای کارکنان‌ش باشد (و اگر واقعا چنین مخاطبانی هم دارم، چه خوب است که آن‌ها پای همین مطلب نظر بگذارند تا من هم به نوشتن بیش‌تر در این حوزه ترغیب شوم!) البته از زاویه‌ی دید خود ما کارکنان هم پرداختن به این موضوعات خوب است؛ چرا که می‌توانیم این‌طوری به‌تر درباره‌ی کیفیت زندگی کاری‌مان قضاوت کنیم: آیا سازمان ما کارهایی که باید را برای ما انجام می‌دهد؟

بر این اساس بیایید نگاهی بیاندازیم به ۱۰ گام برای داشتن کارکنانی شاداب و خوش‌حال:

۱- بگذارید زیردستان‌تان حرف بزنند. به حرف‌های‌شان گوش دهید.

۲- حقوق و مزایای عادلانه‌ای به آن‌ها پرداخت کنید.

۳- آن‌ها را بشناسید، برای آن‌ها ارزش قائل باشید و به عملکرد خوب‌شان پاداش مناسب بدهید.

۴- راه پیش‌رفت و فرصت‌های لازم برای پیش‌رفت را هر چه بیش‌تر در اختیار آن‌ها قرار دهید.

۵- حواس‌تان به عناوین بی‌معنی و تفننی (مثلا: مدیر تأثیرات اولیه به‌جای پذیر‌ش‌گر!) باشد. آن‌ها تنها باعث جدایی آدم‌ها و ایجاد رقابت مضر در سازمان می‌شود.

۶- محیط کار را دل‌پذیر کنید: دکوراسیون را عوض کنید، قاب عکس در اتاق‌ها بگذارید، جشن‌ برگزار کنید و خانواده‌ی کارکنان را هم دعوت کنید و …

۷- از پشت میزتان بلند شوید و به میان زیردستان‌تان بروید!

۸- برای‌شان دست‌خط بنویسید: ای‌میل و توئیتر و فیس‌بوک خوب‌اند؛ اما هیچ چیزی تأثیر نوشته‌ی روی کاغذ را ندارد!

۹- سنت ایجاد کنید: یک بار مهمان کردن افرادتان به قهوه فایده‌ای ندارد. این را تبدیل به یک سنت سازمانی کنید!

۱۰- دریچه‌ی قلب‌تان را بگشایید: بگذارید همه بدانند که مسافر یک کشتی‌اند. صادقانه رفتار کنید. موفقیت‌ها و شکست‌ها را با همه در میان بگذارید.

منبع

دوست داشتم!
۴

اصولا در این‌جا بیش‌تر نوشته‌ها از زاویه‌ی دید فردی به ماجرای زندگی شغلی نگاه می‌شود: این‌که چطور به‌تر کار کنیم. اما تمام ماجرا این نیست. من تخصص‌م منابع انسانی و ره‌بری نیست؛ هر چند به این حوزه‌ها بسیار علاقه‌مندم و در این زمینه‌ها مطالعه می‌کنم. بنابراین به‌نظرم می‌رسد بد نیست که هر از گاهی از  دید سازمانی هم به داستان

“قهرمانی در جام‌های مختلف لذت‌بخش است؛ اما این هدف نهایی ما نیست. آن‌چه برای من مهم است، این است که بازیکنان زمانی بگویند: سرمربی، تو واقعا به من کمک کردی تا بازیکن بهتری بشوم. من چیزهای زیادی از تو یاد گرفتم. این اتفاق من را خیلی خوشحال می کند.” (پپ گواردیولا؛ این‌جا)

این نوشته خیلی به‌دنبال شرح و تفسیر این جمله‌ی درخشان پپ نیست. می‌دانیم که به‌عنوان یک مدیر، عمل‌کرد ما با میزان موفقیت در تحقق اهداف سازمان و کسب‌وکار سنجیده می‌شود؛ اما یک شاخص مهم دیگر نیز در موفقیت یک مدیر وجود دارد که باید برای خود مدیر بیش از سازمان مهم باشد: “تحقق حداکثری اهداف در کنار تأمین رضایت کارکنان.” همین‌جا است که مباحث انگیزش در رفتار سازمانی مطرح می‌شوند.

اما پپ به نکته‌ی جالبی به‌عنوان مهم‌ترین شاخص سنجش موفقیت خود به‌عنوان مربی تیم اشاره کرده است: این‌که بتوانی به‌عنوان مدیر به همکاران‌ت کمک کنی به‌تر شوند. تحقق این شاخص توسط یک مدیر، پایان مدیریت و نقطه‌ی آغاز ره‌بری است.

دوست داشتم!
۴

“قهرمانی در جام‌های مختلف لذت‌بخش است؛ اما این هدف نهایی ما نیست. آن‌چه برای من مهم است، این است که بازیکنان زمانی بگویند: سرمربی، تو واقعا به من کمک کردی تا بازیکن بهتری بشوم. من چیزهای زیادی از تو یاد گرفتم. این اتفاق من را خیلی خوشحال می کند.” (پپ گواردیولا؛ این‌جا) این نوشته خیلی به‌دنبال شرح و تفسیر این

این همه از بد بودن رئیس‌ها و مدیران گفتیم، اینبار هم ببینیم یک رئیس خوب چه ویژگی‌هایی دارد:

۱- همه‌ی زیردستان‌ش را توسعه می‌دهد: برای موفق شدن نیازمند افرادی توان‌مند و باقابلیت هستیم. اما همه که این‌طور نیستند. ضمنا ممکن است یک فرد توان کاری را داشته باشد و توان کاری دیگر را نه. بنابراین فراهم‌ آوردن زمینه‌ی آموزش، منتورینگ و تجربه‌اندوزی برای آن‌ها وظیفه‌ی شماست.

۲- به‌سرعت به مسائل رسیدگی می‌کند: حتا کوچک‌ترین مسائل! لطفا به این هم فکر نکنید که با نادیده گرفتن مسائل، خودشان بالاخره حل خواهند شد!

۳- بدترین زیردست‌شان را نجات می‌دهد: اخراج آخرین گزینه است. تا جایی که می‌توانید از طریق آموزش و مربی‌گری و هدایت فرد ضعیف عمل‌کرد او را به‌بود ببخشید. البته هرگز از حداقل استانداردهای خود و سازمان کوتاه نیایید.

۴- به دیگران خدمت می‌کند؛ نه خودش: با درخشیدن تیم و سازمان‌تان و عمل‌کرد عالی آن‌‌ها، عمل‌کرد عالی شما هم دیده خواهد شد. پس هدف‌تان نشان دادن و موفق شدن خودتان نباشد؛ موفقیت زیردستان‌تان یعنی موفقیت شما.

۵- همیشه یادشان هست که از کجا آمده‌اند: دیروز آرزوی وضعیت امروز را داشتید. یادتان هست؟ پس با قرار گرفتن یک جایگاه بالاتر، خودتان را گم نکنید.

منبع

پ.ن. بخشی از نوشته‌های کار حرفه‌ای در گزاره‌ها از این پس به بررسی مهارت‌های عمومی مدیریتی اختصاص خواهد داشت.

دوست داشتم!
۷

این همه از بد بودن رئیس‌ها و مدیران گفتیم، اینبار هم ببینیم یک رئیس خوب چه ویژگی‌هایی دارد: ۱- همه‌ی زیردستان‌ش را توسعه می‌دهد: برای موفق شدن نیازمند افرادی توان‌مند و باقابلیت هستیم. اما همه که این‌طور نیستند. ضمنا ممکن است یک فرد توان کاری را داشته باشد و توان کاری دیگر را نه. بنابراین فراهم‌ آوردن زمینه‌ی آموزش، منتورینگ