گزارهها (۱۹۰)
اگر دیروز زمین خوردی، امروز از جایات برخیز!
اچ جی. ولز
اگر دیروز زمین خوردی، امروز از جایات برخیز!
اچ جی. ولز

در یادداشت قبلی گفتم که داستانِ خودشناسی با پرسیدن سؤالاتی دشوار از خود آغاز میشود. سؤالاتی که ویرانکنندهاند و چون سیلی خروشان، آنچه هست و نیست را از صفحهی روزگار وجود محو میکنند. اما در پایان این مسیر سخت و دشوار، گوهر وجودیمان آنچنان صیقل خورده که دیگر هیچ توفانی را یارای مقابله با آن نیست …
اما مشکل اصلی جایی بروز میکند که معمولا انتظارش را نداریم. تصور اغلب ما این است که وقتی به قلهی سختِ داشتنِ جرأتِ پرسیدن سؤال از خود برسیم، آنگاه مسیرِ پیشِ رو هموارتر خواهد بود. اما آن قلهی بلند، تازه کوهپایهی قلهی بلندتر و دوردستتری است. در اینجا تازه با چالشهایی مثل اینها مواجه میشویم:
و همینجا است که تازه سرگردانی آغاز میشود … سرگردانی که آن را میتوان در داستان زندگی بزرگترین انسانهای تاریخ مشاهده کرد؛ از جمله آنجا که بوعلی سینا حاصل عمر خود را در این دو بیت شعر خلاصه میکند که:
دل گر چه در این بادیه بسیار شتافت / یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت / آخر به کمال “ذرهای” راه نیافت
و تازه اینجاست که متوجه میشویم حتی “راه افتادن” بهسوی مقصد بهتنهایی کفایت نمیکند و چه بسا تمام عمر را باید به کشف “چگونگیِ رفتن و طی طریق” گذراند؛ شاید “کورسویی از سرابِ مقصد” رخ بنمایاند.
اما از این محکوم بودن به “تبعید ابدی” که بگذریم، چالشهای پیش روی حرکت بهسوی خودشناسی و کمال در جای خود مهماند و حتی ترسناک. کاش به این چالشها فکر کنیم و سعی کنیم هر از گاهی کمی هم به چارچوبهای ذهنی خودمان که مبنای شناخت و تحلیل و تصمیمگیری ما در مورد خودمان و دنیا هستند فکر کنیم. شاید آن سه سؤالی که کمی بالاتر مطرح کردم به این بازاندیشی فرایند خودشناسی کمک کند.
داستانک زیر را سالها پیش ترجمه کردم:
“دخترک در خانهای کوچک، ساده و فقیرانه روی تپه زندگی میکرد. با بزرگتر شدن، کمکم آنقدر قد کشید که میتوانست از بالای نردهی باغچهی خانهای را در دره ببیند؛ جایی که خانهی شگفتانگیزی دیده میشد: خانهای با پنجرههای طلایی درخشان. دختر با خودش فکر میکرد که زندگی کردن در آن خانه چقدر میتواند رؤیایی باشد … هر چند او پدر و مادرش و خانوادهاش را دوست داشت؛ اما هر روز را در رؤیای خانهی جادویی و احساس بینظیری که میتوان از زندگی در آن داشت، میگذراند.
زمانی که به سنی رسید که میتوانست بهتنهایی از نردههای باغچه خارج شود، روزی از مادرش پرسید میتواند تا دریاچه دوچرخهسواری کند؟ آنقدر اصرار کرد که مادرش سرانجام به او اجازه داد؛ هر چند تأکید کرد که خیلی نباید دور شود. روز زیبایی بود و دخترک دقیقا میدانست که قرار است به کجا برود. از تپه پایین رفت و به سمت خانهی رؤیاییاش دوچرخهسواری کرد. وقتی به نزدیک خانه رسید، از دوچرخهاش پیاده شد و آن را جلوی در گذاشت. به راهاش ادامه داد تا سرانجام به خانه رسید … اما از دیدن آنچه میدید ناامید شد: پنجرهها شبیه خانهی خودشان بودند؛ ساده و کثیف! دلشکسته و گریان برگشت. اما در حالی که داشت به به سمت دوچرخهاش میرفت، نوری درخشان توجهاش را به خود جلب کرد: در امتداد همان جهتی که او از آن سو آمده بود، خانهی کوچکی بود که پنجرههایی درخشان داشت: خانهی خودش! دخترک متوجه شد که در خانهی پنجره طلاییاش زندگی میکند … او داشت در درون رؤیای خودش زندگی میکرد!”
امیدوارم روزی که متوجه شویم درون رؤیایهایمان زندگی میکردیم، آنقدرها هم دیر نباشد …
پ.ن. عنوان این پست مصرعی است از کتاب “گزارهها”؛ غزلهای محمدرضا طهماسبی.

“نویل از من مشورت خواست، او به خانهام آمد و با من صحبت کرد، به نویل گفتم: “نسبت به خودت مطمئن باش، نسبت به باور و عقایدت نیز ایمان داشته باش. درست مثل زمان بازیگریات که باعث شد هیچگاه پا پس نکشی!” فکر میکنم این صحبتها به او کمک خواهد کرد.” (سر الکس فرگوسن؛ اینجا)
نویل در دوران بازیگریش هیچوقت جزو ستارههای درخشان فوتبال نبود و شاید تنها او را برای سطح بازی همیشه ثابت و بدون بالا و پایینش و جاهطلبی و انگیزهی بالایش که در فریادهایش نمود پیدا میکرد، بهیاد بیاوریم (هر چند شخصا گری نویل را با گل به خودی درخشاناش در یک بازی ملی که با پاس رو بهعقب او و ناتوانی دیوید جیمز در کنترل توپ بهیاد میآورم!)
یکی از ایدههای فرگوسن بزرگ در دوران مربیگریش این بود که هیچ بازیکنی نباید از سرمربی تیم بزرگتر باشد. شاید حال و روز امروز منیونایتد و البته اینکه از کلاس درس فرگی نهایتا مربیان متوسطی مثل: “مارک هیوز” بیرون آمدند، نشانی از این باشد که این ایدهی مدیریتی فرگی چه پیامدهایی در بلندمدت دارد (و البته در تضاد با مباحث مدیریت استعداد است که این روزها زیاد آنها را میشنویم.) بنابراین زمانی این مصاحبه را خواندم با خودم فکر کردم احتمالا فرگی بزرگ در پایان مکالمه لبخندی بهسبک خودش تحویل نویل داده و گفته: “یه روزی به این نتیجه میرسی که تو همونی هستی که فکر میکنی و تازه اون روز میفهمی اونی هستی که من خواستم!”
اما در هر حال حرفهای فرگی بهترین نصیحت یکی از بزرگترین مربیان تاریخ به مربی جوانی بوده که تازه در آغاز راهش قرار دارد. پیرمرد آینهای بوده که خلاصهی نوشتههای روی لوح خشتی زندگی را برای همهی ما خلاصه کرده است: در هر کاری که آغاز میکنی مسیر طولانی پیش روی تو مسیری است که با انتخابهای درست و نادرست، تلاشها و انفعالهایت، افکار و ایدههایت، امیدها و ناامیدیهایت و بیش از هر چیزی با اعتماد به خودت ساخته میشود.
پیش از شروع:
زندگی، سلامت و کار حرفهای:
چگونه میتوانم همانند بیل گیتس باشم؟
۱۰ توصیه برای برخورد درست با اشتباهات
۷ عادت مضر که باید از زندگی کاری خود حذف کنید – زومیت
مغز انسان خندیدن را یاد میگیرد: خنده میتواند درد را کاهش دهد
چهار روش برای افزایش دانش روز شما بدون استفاده از رایانه – زومیت
مدیریت کسبوکار:
تشویق در مشارکت اجتماعی (وفا کمالیان؛ رفتار سازمانی)
پرکردن شکاف بین دانستن و عمل کردن
۱۰ حقیقت بازاریابی که برندتان را متحول میکنند
چگونه با ناامیدی در کسبوکار مبارزه کنیم؟
برند خود را صرفا برای امروز نسازید: به آینده آن هم توجه کنید!
تجاریسازی و تحلیل و توسعهی کسبوکار:
باور تصویری به نام آرزو (مقالهی خواندنی خانم آیت حسینی در مورد جذب سرمایهگذار را حتما بخوانید.)
اصول تبعیض قیمتی استراتژی و قیمتگذاری عملیاتی ـ دیتا پارتنرز
بازاریابی مجانی: ایجاد رابطه بهتر است یا فروش محصول؟
راز پدیده شدن یک ایده بدون بازاریابی
اقتصاد، تأمین مالی و سرمایهگذاری:
چرا گروههای پردرآمد یارانه را حق خود میدانند؟ / پیشنهادی برای حمایت از بخش خصوصی
سمت و سوی اقتصاد ایران در بهار ۹۴ / نرخ رشد اقتصادی همچنان معما ماند
تراز تجاری کشور برای نخستین بار مثبت شد
فناوری، رسانههای اجتماعی و بازاریابی دیجیتال:
۳ روند مهم بازاریابی دیجیتال که در سال ۲۰۱۶ رشد چشمگیری خواهند داشت ـ دیجیاتو
تا سال ۲۰۲۰ میلادی، ۴۵ درصد از خریدهای آنلاین با دستگاههای موبایل انجام میشوند ـ دیجیاتو
بیش از ۲۰ میلیون نفر در تلگرام (آماری از وضعیت رسانههای اجتماعی در ایران امروز)

وقت ناهار برای بسیاری از ما زمان مناسبی برای استراحت و تجدید قوا برای ادامهی کار روزمره است. متخصصان معتقدند این زمان، برای استراحت و تمرکز ذهنی و بازگرداندن سطح انرژی لازم برای کار الزامی و کلیدی است. برای اغلب ما ناهار زمانی برای خنده و شوخی، رها شدن از فشارهای کاری و حتی خروج از محیط کار است. اگر چه بسیاری از افراد معتاد به کار را هم میشناسیم که ناهارهای کاری زمان مناسبی برای برخی از جلسات آنها هستند که در زمان دیگری امکان برگزاری آنها را ندارند!
در هر حال نکتهی مهم این است که افراد موفق از زمان ناهارشان شبیه ۱۵ دقیقه استراحت بین دو نیمهی فوتبال استفاده میکنند! اینگونه:
انجام کارهایی که از آنها لذت میبرید (حتی به کوچکی خریدن یک دسر!) میتواند انرژی شما را بیشتر بازگرداند!
پ.ن. این مطلب پیش از این در خبرنامهی ایمیلی کار حرفهای راهکاو منتشر شده است. برای ثبتنام و دریافت مطالب این خبرنامه به سایت راهکاو مراجعه فرمایید. متشکرم. 🙂
مزد سخت کار کردن را چند سال بعد خواهید گرفت؛ اما مزد تنبلی را همین حالا!
یک ناشناس باهوش!

برترین جهاد امّت من “چشمداشتِ گشایش“ است.
رسول گرامی اسلام (ص)
عید میلاد پیامبر رحمت (ص) و امام صادق (ع) بر عاشقانشان مبارک. التماس دعا.

یکی از چیزهایی که همیشه طعم زندگی را برای ما تلخ میکند کشف ناتوانیها و ضعفهایمان است. فرقی هم ندارد این ناتوانی یا ضعف ذاتی باشد یا نباشد! وقتی موقعیت خوبی را در زندگی یا شغل از دست میدهی چون یک شایستگی یا توانمندی را نداشتی، آنوقت چه فرقی دارد که این ناتوانی و ضعف ذاتی باشد (مثلا: ویژگیهای فیزیکی) یا عارضی (مثل: دانش انجام یک کار خاص.) اما همهی داستان این نیست. همهی ما از ناتوانیها و ضعفهایی رنج میبریم که تاکنون باعث اتفاق منفی در زندگی ما نشدهاند؛ اما چون دیگرانی را میشناسیم که در آن ویژگی از ما بهترند، مدام خود را سرزنش میکنیم و اندوهگین و نگرانیم. من هم مثل تمامی آدمهای دنیا از این ضعفها کم ندارم و تحمل رنج ناشی از آنها همیشه جزو جنبههای آزاردهندهی زندگیام بوده است. البته حالا مدتها است به لطف نوشتههای امیر مهرانی عزیز میدانم که راز موفقیت، تمرکز روی تقویت و بهکارگیری توانمندیها است و نه از بین بردن ضعفها؛ اما چه میشود کرد با ضعفهایی که از درون هر روز تَرُکی جدید بر چینی نازک اعتماد بهنفس آدمی مینشانند؟
در طول سالهای اخیر برای غلبه بر حس بد “نتوانستن”ها تلاشهای زیادی کردهام. بعضی از نتوانستنها را میشود با یاد گرفتن و تمرین کمرنگ کرد؛ اما درد اصلی را همان ضعفهایی میسازند که تلاش برای برطرف کردنشان به جایی نمیرسد. چگونه میتوان با این ضعفها کنار آمد؟ ابتدا بیایید یک داستان کوتاه را با هم بخوانیم:
«سربازی برای انجام یک مأموریت به مرکز فرماندهی احضار شد. فرماندهی پایگاه به او گفت: “در حال حاضر ما کمبود تایپیست داریم و میخواهم تو در این رسته مشغول بهکار شوی. بنابراین من تو را یک امتحان کوچک میکنم. این متن را تایپ کن.” بعد او را به اتاقی برد که در آن یک میز وجود داشت که روی آن یک ماشین تایپ و یک ماشینحساب. سرباز پشت میز نشست و ماشین تایپ را جلوی خودش کشید.
تایپ کردن آن یک صفحه کاغذ یک روز تمام طول کشید. سرباز تجربهی تایپ کردن نداشت و کار بسیار کند پیش میرفت. بالاخره کار تمام شد و او متن تایپشده را پیش فرمانده برد.
فرمانده نگاه مختصری به کاغذ انداخت و گفت: “بسیار خوب. فردا ساعت ۸ صبح برای کار خودت را معرفی کن.”
سرباز گفت: “چشم قربان. فقط نمیخواهید متن امتحان را دقیق بررسی کنید؟ شاید اشتباه کرده باشم.”
فرمانده لبخندی زد و گفت: “همان وقتی پشت میز نشستی و ماشینتایپ را انتخاب کردی، در امتحان قبول شدی.”»
منظورم از نقل این داستان کوتاه چه بود؟ کمی فکر کنید. من داستان بالا را چند سال پیش ترجمه کردم. در این چند سال هر از گاهی به یاد این داستان میافتم و لبخند میزنم. این داستان چند نکتهی مهم را در مورد مقابله با حسِ بد ناشی از ضعفها و ناتوانیها در زندگی بههمراه دارد:
۱- ضعف، امری نسبی است. هیچ کدام از ما ضعف مطلق ندارد، ناتوانی من در مقایسه با دیگران باید سنجیده شود. سرباز داستان ما نسبت به دیگر سربازانی که حتی نمیدانستند باید برای تایپ از دستگاه تایپ استفاده کنند یک گام جلوتر بود! بنابراین من ممکن است در برابر فردی در یک مهارت یا ویژگی خاص ناتوان باشم؛ اما در برابر بسیاری افراد دیگر توانمند هستم. ذهن ما ناخودآگاه حقیقت دومی را نادیده میگیرد و نتیجهاش میشود رنج بردن از مقایسه با افراد توانمندتری که ممکن است در مجموع شایستگیها از من پایینتر باشند! (مثلا: ما نسبت به ورزشکاران قهرمان حرفهای رشک میبریم و فراموش میکنیم که همین جسم سالم ما آرزوی بسیاری از آدمهای این دنیای خاکی است …)
۲- ضعف را میتوان با انتخابهای درست از مسیر زندگی حذف کرد. سرباز داستان ما از تایپ چیزی نمیدانست؛ اما همین که میدانست باید از دستگاه تایپ استفاده کند باعث برنده شدن او در مقایسه با دیگر سربازان شد! بنابراین حتی عدم مهارت و ناتوانی هم دلیلی بر شکست خوردن نیست.
۳- ضعف در بستر زندگی است که اهمیت دارد. واقعیت این است که بخش مهمی از رنجهای ما در مورد ضعفهایمان، ناشی از نگرانی نسبت به موقعیتی خیالی در آینده است که ممکن است این ضعف باعث شکستی بزرگ شود. البته این مسئله خود ناشی از شکستهای مشابه قبلی در زندگی است. اما اگر بدانیم که آینده هیچ ارتباطی به گذشته ندارد و از آن مهمتر، هیچ دلیلی وجود ندارد که موقعیتی که از آن نگرانیم حتما رخ دهد، آنگاه است که میتوانیم نفس راحتی بکشیم و بهجای انتظار کشیدن برای فرا رسیدن روزی که ضعفهایمان ما را گرفتار شکستی بزرگ کند، روی تقویت توانمندیهایمان و مهارت استفادهی بهجا و بهموقع از آنها در زندگی تمرکز کنیم.
شاید این سه نکته چیزی فراتر از توجیههایی برای کنار آمدن با ضعفهایمان نباشند؛ اما متأسفانه ما آدمهای معمولی برای حرکت در مسیر تعالی چارهای جز کنترل تأثیر احساسی منفی ضعفهایمان نداریم. با کنترل این حس بد است که توانمندیها و جنبههای مثبت وجودیمان از تاریکی ذهنی بیرون میآیند و میتوانیم گام اول را در راه دراز “رفتن تا رسیدن” برداریم. این شاید معنای همان گزارهای باشد که زمانی بزرگی گفت: “اگر چیزی را دوست نداشتید، تغییرش بدهید. اگر نتوانستید تغییرش بدهید، روش فکر کردن در مورد آن را عوض کنید.”

“برای اینکه ثبات لازم را برای خودم و برای بازیهای بایرن به دست آورم، حسابی وقت میگذارم و کار میکنم. اولین کاری که کردم این بود که خودم را تحت فشار قرار ندهم. این از هر چیزی مهمتر است. و گر نه ممکن است مثلا مثل تشنجیها قاطی کنم! بهجز آن زمانی رسید که شروع کردم تا حدودی خودم در زمین مربی خودم باشم. بنابراین عادت کردم که هرگز تعقیب توپ را از دست ندهم و هرجا میرود حواسم باشد. در ضمن با خودم هم حرف میزنم! این ترفند کمکم میکند هشیار و متمرکز بمانم.” (ژروم بواتنگ؛ اینجا)
پیش از این بارها دربارهی اینکه مهمترین راز و راه موفقیت، حفظ ثبات در طول مسیرِ رفتن تا رسیدن است بارها در گزارهها نوشتهام. ژروم بواتنگ شاید مثال جالبی در این زمینه باشد. شاید از نظر استعداد فوتبالی او با برادرش کوین بواتنگ قابل مقایسه نباشد؛ اما برای کشف اهمیت ثبات در موفقیت تنها کافی است افتخارات ژروم را با افتخارات کوین مقایسه کنید! حفظ ثبات نیازمند داشتن تمرکز است و چه کسی است که نداند ایجاد و حفظ تمرکز در زندگی و کار تا چه اندازه دشوارند! خبر خوب این است که “تمرکز” راههایی هم دارد که با تمرین میتوانیم آنها را یاد و بهکار بگیریم. ژروم بواتنگ در مصاحبهی خود به سه کلید اصلی در ایجاد تمرکز اشاره کرده است:
۱- مدیریت احساسات: باید تلاش کنیم تا حد امکان خود را در موقعیتهای سخت قرار ندهیم. واقعیت این است که بسیاری از ما خودمان خود را در معرض موقعیتهایی قرار میدهیم که روح ما را خراش میدهد و از نظر روانی تحت فشارمان قرار میدهد. البته همیشه اتفاقات بد و آدمهای منفی هم بر سر راه ما قرار میگیرند؛ اما خود ما هم در رنج کشیدنهایمان کمتقصیر نیستیم. مثال: مدتی است که تصمیم گرفتم فعالیتم را در شبکههای اجتماعی تا حد امکان محدود کنم و نتیجه اینکه بسیاری از ناراحتیهای روزمرهام از تفکر و گفتار و رفتار دیگران از بین رفتهاند! البته در کنار آن لازم است یاد بگیریم احساسات بد و منفی و استرس را هم کنترل کنیم و یاد بگیریم چطور به نقطهی آرامشمان باز گردیم.
۲- دیدن تصویر بزرگتر: وقتی به یک بازهی زمانی بلندمدت از زندگی نگاه میکنم میبینم که حسرتهای امروزم در مورد اتلاف وقت و انرژی در گذشته چقدر وابسته به فراموش کردن آینده و دمخوشبینی هستند. بارها و بارها توانایی پایین من در مدیریت احساسات باعث شدهاند تا تصویر بزرگتر را آگاهانه فراموش کنم و برای فرار از استرس و اندوه، به لذتهای لحظهای برآمده از بطالت روی بیاورم. شاید اگر میتوانستم با مداومت بیشتری به زندگی با نگاه بلندمدت میپرداختم خیلی از فرصتهای بزرگ زندگیام را از دست نمیدادم …
۳- گفتگو با خود: خیلی از ما هر چقدر برای گفتگو و تعامل با دیگران وقت داریم، برای خودمان زمانی نمیگذاریم. برای خیلی از ما انرژی و شور زندگی وابستگی کاملی به اتفاقات و آدمهای دنیای بیرونیمان دارد. ما شور درونی و ترسهایمان را فراموش میکنیم؛ چون آمادگی مواجههی صادقانه با واقعیت وجودی خودمان را نداریم. و همین است که روز بهروز بیشتر از قبل با خودمان بیگانه میشویم و برای فرار از خودمان، به دیگران پناه میبریم؛ دیگرانی که شاید خیلی از آنها بیشتر از ما گرفتار فرار از خود باشند … سالها پیش دوستی اهمیت “گفتگو با خود” را به من گوشزد کرد و از آن زمان، هر روز زمانی را به حرف زدن با خودم میگذرانم تا بتوانم خودم را بیشتر بشناسم، از رؤیاها و شور درونیام برای مقابله با دنیای تلخ بیرونی انرژی بگیرم و ترسها و ناتوانیهایم را کشف و تا حد امکان مدیریت کنم.
فرایند رسیدن به تمرکز چندان پیچیده نیست؛ اگر چه فرایندی سخت و طولانی است: با مدیریت احساسات، درونی آرامتر خواهیم داشت، با دیدن تصویر بزرگتر به راه میافتیم و با گفتگو با خود، حرکتمان را در مسیر تعالی و رسیدن به رؤیاها تنظیم میکنیم. معنای تمرکز در زندگی چیزی جز “حفظ آرامش در مسیر سنگلاخ حرکت بهسوی رؤیاها” نیست!
پیش از شروع:
زندگی، سلامت و کار حرفهای:
۸ شخصیت سمی که باید از زندگی خود حذف کنید ـ دیجیاتو
داستان این چند خط کد را بنویسید ـ شبکه
چگونه در زندگی به استقلال مالی برسیم؟
۵ روش برای ایجاد توازن بیشتر بین کار و زندگی | شبکه
مدیریت کسبوکار:
گفتگوی متفاوت با پروفسور ونگر: اعداد و ارقام گاهی فریبتان میدهند (درسهایی از فوتبال برای کسبوکار!)
۴ درس کسبوکار که از دستفروشان باید آموخت
۵ راهحل برای ایجاد محیطی مورد اعتماد در کار
۱۰ روندی که نحوهی مدیریت بر محیط کار را در سال ۲۰۱۶ تغییر خواهند داد ـ دیجیاتو
درسهایی از نحوه مدیریت بحران در خطوط هوایی مالزی رمز بقا پس از فاجعه
تجاریسازی و تحلیل و توسعهی کسبوکار:
رقابت در قیمتگذاری ـ دیتا پارتنرز
۱۰ راه قدرتمند برای ایجاد نظم در فرآیند تولید درآمد
راههایی برای کاهش شکست نوآوری در سازمان
بزرگان عرصه کسبوکار برای بزرگ شدن چه کردهاند؟
دنیای چابک – مقدمه ای بر Disciplined Agile Delivery
اقتصاد، تأمین مالی و سرمایهگذاری:
چشمانداز آیندهی اقتصاد ایران ۲۰۱۶ (تحلیل پروفسور ادیبی را حتما بخوانید.)
گزارش تحلیلی اکونومیست از آینده اقتصاد ایران و جهان/ سال آینده تورم ایران چند درصد است؟
اقتصاد آنلاین – فرصتها و تهدیدهای نظام بانکی در پساتحریم
فناوری، رسانههای اجتماعی و بازاریابی دیجیتال:
بازاریابی محتوایی و دروغهایش (رضا قربانی؛ مدیر رسانه) (رضا بعد از مدتها دوباره نوشتن را آغاز کرده. توصیه میکنم نوشتههای رضا را دنبال کنید.)
روند سرمایهگذاری در بازاریابی محتوا