باز هم ششم اردیبهشت شد و وقت تغییر عدد سن و سال فرا رسید. در نگاه اول ۳۳ سال زندگی برایم مسیری بسیار طولانی بهنظر میرسد! اما در نگاه جدیتر، کشف اینکه روز بهروز از جوانی دور و به میانسالی نزدیک میشوم، برایم اگر نگویم که ترسناک است، حداقل عجیب است! اما واقعیت این است که امسال شاید اولین سالی است که تولد برایم روزی مثل روزهای دیگر است و هیجان و شادی خاصی ندارد. ولی شاید روز تولد، بتواند یک نقطهی زمانی برای شروع برخی کارها و تعهدات جدی برای ایجاد عادتهای درست باشد. 🙂
هر سال از این مینویسم که چقدر سال سختی را پشت سر گذاشتم و تصورم این است که سال جدید، سال متفاوت و جذاب و خوبی خواهد بود. اما انگار زندگی سر سازگاری ندارد و قرار است هر سال با چهرههای جدیدی از سختیهای زندگی مواجه شویم. اما گلایه و شکایتی ندارم و این روزها بیشتر از هر زمان دیگری با دنیا و زندگی و خودم در صلح بهسر میبرم. خیالم راحت است که تا حد توانم برای بهتر طی شدن مسیر زندگی و بهتر ساختن دنیا برای خودم و دیگران تلاش کردهام و اگر کموکاستی هم در کیفیت زندگی ایجاد شده، بخش مهمی از آن تجربههایی است که لازم است برای آبدیده شدن آنها را از سر گذراند. تجربههایی که اگر چه با حس ترس و اضطراب و تنهایی و اندوه همراهاند؛ اما در نهایت به آرامشی ختم میشوند که آن را دیگر نمیتوان قیمت گذاشت. آرامشی که ویژگیهای جذابی را با خود بههمراه دارد:
- کنار گذاشتن هر گونه انتظاری از دیگران برای همیشه؛
- حذف کردن رنجش از همان دیگران از ذهن و قلب؛
- بیارزش دانستن غم و اندوه در برابر شکوه زندگی؛
- پذیرفتن اینکه در بلندمدت همهی مشکلات و ترسها بهپایان میرسند و سختی باقی نمیماند؛
- درک اینکه قرار نیست تمام تلاشها و رؤیاها بهسرانجام خوشی برسند.
اما آرامش تنها ویژگی زندگی این روزها نیست. سال گذشته از این نوشتم که زندهام تا رؤیا داشته باشم. رؤیای آن روزها شاید این روزها کمرنگتر شده باشد؛ اما با رؤیای بزرگتری جایگزین شده که تمام امید و انرژی و انگیزهی مرا به خود معطوف کرده است. این روزها بیشتر از هر زمان دیگری در زندگی برای ساختن یادگاری ماندگاری از خودم در این دنیای فانی تلاش میکنم. تجربهی شکستهای بزرگ دو سال اخیر و البته آغاز همسفری با تیمی جدید از دوستان عزیزی که آنها هم رؤیاهای بزرگ را به روزمرگیهای زندگی ترجیح میدهند، مسیر حرکت بهسوی آینده را روشنتر مینماید. “ماندن برای ساختن.” این روزها برای این است که نفس میکشم.
بهخاطر اتفاقات سال گذشته امسال بیش از همیشه شکرگذار داشتن بهترین خانوادهی دنیا هستم و بودنشان را قدر میدانم. از دوستان عزیزی هم که در طی این سال سخت کنار من بودهاند و با مهر و بودنشان، تحمل “سبکی تحملناپذیر هستی” را برایم آسانتر کردهاند، صمیمانه سپاسگزاری میکنم. و به محبت تمامی شما دوستان دیده و ندیده و مخاطبان گزارهها هم مثل همیشه ارج مینهم. گزارهها آبان امسال ۱۰ ساله میشود و تا حدود دو ماه دیگر ۲۰۰۰مین پست آن هم منتشر خواهد شد.
تفسیر حال این روزهایم شاید بخشهایی از یکی از ترانههای زندهیاد افشین یداللهی باشد که رفتنش یکی از بزرگترین غمهای این سال اخیر بود:
هر بار گمتر بودهام، در هیچ پیدا میشدم / با چشمهای بستهام، مات تماشا میشدم …
یاغی بمان در عاشقی، پرواز کن بی پر زدن / از بینهایت رد شو و در عشق هم آتش بزن …
تفسیر دشنه سخت نیست، تسبیح اما مشکل است / وقتی که گاهی بال دل، گاهی وبالی بر دل است …
باز هم ششم اردیبهشت شد و وقت تغییر عدد سن و سال فرا رسید. در نگاه اول ۳۳ سال زندگی برایم مسیری بسیار طولانی بهنظر میرسد! اما در نگاه جدیتر، کشف اینکه روز بهروز از جوانی دور و به میانسالی نزدیک میشوم، برایم اگر نگویم که ترسناک است، حداقل عجیب است! اما واقعیت این است که امسال شاید اولین سالی است که تولد برایم روزی