یکی از مشکلات اساسی صنعت مشاوره در کشور ما، مشخص نبودن نقش‌های مشاور، کارفرما و ناظر در پروژه مشاوره است. در واقع هیچ استاندارد یا توافق عمومی وجود ندارد که هر یک از این سه گروه افراد درگیر در پروژه، قرار است چه کار کنند. و همین موضوع، یکی از دلایل اساسی شکست‌ یا اجرای ضعیف پروژه‌های مشاوره در ایران است. من براساس تجربه کاری خودم و نکاتی که در مورد شرکت‌های مشاوره خارجی شنیده‌ام فکر می‌کنم که هر کدام از این سه نقش دارای یک وظیفه مشخص است و دخالت در کار دیگران، جز شکست پروژه یا پایین آمدن کیفیت اجرای آن نتیجه دیگری ندارد. این وظایف عبارتند از:

۱- کارفرما: وظیفه اصلی کارفرما تعیین هدف انجام پروژه یا به عبارت به‌تر، تعریف مسئله‌ای است که باید توسط مشاور حل شود. کارفرما در کنار این وظیفه اصلی باید به همکاری با مشاور و ارایه دادن اطلاعات لازم به او متعهد باشد.

۲- مشاور: روشن است که وظیفه اصلی مشاور حل مسئله‌ای است که توسط کارفرما تعریف شده است. مشاور برای این کار باید به مفاهیم و ابزارها تسلط کامل داشته باشد و برای حل هر مسئله، ابتدا براساس مفاهیم یا تئوری‌ها ماهیت مسئله مورد نظر را کاملا درک کند و در مرحله بعد با تعیین ابزارهای مناسب برای حل مسئله، وظیفه اصلی خود را به انجام برساند.

۳- ناظر: نقش ناظر در پروژه‌های مشاوره تنها بررسی و اظهارنظر در مورد روش‌شناسی و ابزارهای حل مسئله‌ای است که توسط مشاور انتخاب شده‌اند. بر این اساس ناظر نباید شخص بی‌تجربه یا با دانش و مهارت کم در زمینه پروژه‌ای باشد که قرار است انجام شود. بر همین اساس است که به نظر من ناظر نباید در مورد محتوای کار مشاور در جایی که متمرکز بر موضوعات خاص کارفرما است نظر بدهد.

خوب چیزی که در ایران عملا اتفاق می‌افتد این است که تنها مشاور دارد همان کاری را که باید، انجام می‌دهد! این‌که کارفرما و ناظر نقش خودشان را اشتباه می‌گیرند منجر به اتفاقات بامزه‌ (و در واقع دردناکی!) می‌شود که در این‌جا به برخی از تجربیاتی که در این زمینه داشته‌ام اشاره می‌کنم:

۱٫ کارفرما در مورد ابزار نظر می‌دهد: متأسفانه علم مدیریت در ایران به‌عنوان یک سهل ممتنع فرض می‌شود که هر کسی خود را محق می‌داند در مورد آن اظهارنظر کند. از این مسئله تأسف‌بارتر این است که به دلیل کیفیت بسیار پایین دوره‌های آموزش مدیریت در ایران (به‌ویژه دوره‌هایی که برای مدیران دستگاه‌های دولتی به‌عنوان آموزش ضمن خدمت گذاشته می‌شود)، هر فردی با شنیدن یکی دو اصطلاح و اسم چند تئوری یا ابزار حل مسئله، خود را در آن زمینه متخصص فرض می‌کند و حالا هر چقدر هم شما اصرار کنید که فلان موضوع به درد این کار نمی‌خورد، کسی گوشش بدهکار نیست! (در یک پروژه کارفرما اصرار به انجام کار اضافی داشت که هیچ ارزش افزوده‌ای تولید نمی‌کرد. هر چقدر ما و حتی ناظر! اصرار کردیم، به حرف ما گوش نکرد و در نتیجه دو هفته کار اضافی برای ما ایجاد شد.)

۲- ناظر در مورد محتوا نظر می‌دهد: این یکی دیگر واقعا از آن شاه‌کارهای اساسی ناظرهای ایرانی است. ناظر وقتی می‌بیند که کارفرما روی کار خودش هم مسلط نیست، تلاش می‌کند با مجبور کردن مشاور به قبول تصورات خود در مورد وضعیت کاری کارفرما به شکلی خود را روی بحث مسلط نشان دهد؛ نظراتی که البته خیلی وقت‌ها هم درست نیستند و تنها باعث ایجاد تنش در روابط میان کارفرما و مشاور می‌شوند (در یک پروژه ناظر محترم اصرار داشت که در بخش مالی شرکت چرا فلان موضوع را در پروژه ندیده‌اید. ما گفتیم وجود ندارد، ولی ناظر قبول نکرد. نتیجه این شد که از واحد مالی شرکت استعلام مجدد گرفته شد و معلوم شد حرف ما درست بوده است!)

۳- ناظر بی‌تجربه یا غیرمتخصص است: در پروژه‌هایی که در آن‌ها درگیر بوده‌ام، بیش از هر چیز از این موضوع ضربه خورده‌ایم. احتمالا بعدا به صورت مفصل‌تر به این موضوع خواهیم پرداخت.

نظر شما چیست؟

دوست داشتم!
۸

یکی از مشکلات اساسی صنعت مشاوره در کشور ما، مشخص نبودن نقش‌های مشاور، کارفرما و ناظر در پروژه مشاوره است. در واقع هیچ استاندارد یا توافق عمومی وجود ندارد که هر یک از این سه گروه افراد درگیر در پروژه، قرار است چه کار کنند. و همین موضوع، یکی از دلایل اساسی شکست‌ یا اجرای ضعیف پروژه‌های مشاوره در ایران

وقتی نمی‌دانم چه چیزی باید بگویم، همیشه می‌گویم: «اوهوم!»

جورج الک فیلدینگ ـ داستان مشاوری از فضا (همشهری داستان؛ شهریور ۸۹)

پ.ن. هر چند خواندن همشهری داستان جزو توصیه‌های اکید به همه‌ی ادبیات‌خوان‌هاست؛ ولی به صورت ویژه خواندن این داستان که طنز بسیار جالب و نتیجه‌گیری بسیار جذابی دارد را شدیدا توصیه می‌کنم.

دوست داشتم!
۱

وقتی نمی‌دانم چه چیزی باید بگویم، همیشه می‌گویم: «اوهوم!» جورج الک فیلدینگ ـ داستان مشاوری از فضا (همشهری داستان؛ شهریور ۸۹) پ.ن. هر چند خواندن همشهری داستان جزو توصیه‌های اکید به همه‌ی ادبیات‌خوان‌هاست؛ ولی به صورت ویژه خواندن این داستان که طنز بسیار جالب و نتیجه‌گیری بسیار جذابی دارد را شدیدا توصیه می‌کنم. دوست داشتم!۱

عید است و دلم خانه‌ی ویرانه بیا

این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا

یک ماه تمام میهمانت بودیم

یک روز به مهمانی این خانه بیا …

قیصر امین‌پور

پ.ن. عید سعید فطرمبارک همراه با آروزی قبولی طاعات و عبادات همه‌ در این ماه عزیز. این ماه، برای من یکی از به‌ترین ماه رمضان‌های عمرم بود. خدا هدیه‌ای به من داد که مدت‌ها در انتظارش بودم: آرامش و شادی درونی.

دوست داشتم!
۰

عید است و دلم خانه‌ی ویرانه بیا این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا یک ماه تمام میهمانت بودیم یک روز به مهمانی این خانه بیا … قیصر امین‌پور پ.ن. عید سعید فطرمبارک همراه با آروزی قبولی طاعات و عبادات همه‌ در این ماه عزیز. این ماه، برای من یکی از به‌ترین ماه رمضان‌های عمرم بود. خدا هدیه‌ای به من داد

از این به بعد به جای چهارشنبه‌ها، لینک‌های هفته را پنج‌شنبه‌ها ببینید:

بحث و گفتگو: آیا حرفه ای بودن به معنی رد شدن از سنتهاست؟ (امیر مهرانی)

مطلب اقتصادی به مثابه امر زیبایی‌شناسانه (حامد قدوسی)

درباره قطع و وصل شدن های ناگهانی اینترنت

بلوغ وبلاگستان فارسی (پژمان دشتی‌نژاد)

رابطه علمی پول و احساس خوشبختی (حجت قندی)

نقشه جهانی شبکه های اجتماعی در سال ۲۰۱۰

چه سازمان‌هایی به دفتر مدیریت پروژه نیاز دارند؟ ‏

پ.ن. این وبلاگ هم که یک جوری گزاره‌های IT را می‌نویسد از دست ندهید!

قسمت‌های قبل:

برای دیدن لینک‌های کلیه‌ی قسمت‌های قبل، می‌توانید به این‌جا مراجعه بفرمایید.

دوست داشتم!
۰

از این به بعد به جای چهارشنبه‌ها، لینک‌های هفته را پنج‌شنبه‌ها ببینید: بحث و گفتگو: آیا حرفه ای بودن به معنی رد شدن از سنتهاست؟ (امیر مهرانی) مطلب اقتصادی به مثابه امر زیبایی‌شناسانه (حامد قدوسی) درباره قطع و وصل شدن های ناگهانی اینترنت بلوغ وبلاگستان فارسی (پژمان دشتی‌نژاد) رابطه علمی پول و احساس خوشبختی (حجت قندی) نقشه جهانی شبکه های

عموما ما آدم‌ها این‌قدر مشغله‌ی ذهنی و غیرذهنی در زندگی‌مان داریم که موقع کار کردن و حتی زندگی کردن (!) تمرکز لازم را نداریم. جان سی. ماکسول نویسنده‌ی شناخته شده‌ی علم ره‌بری سازمانی در کتاب بسیار عالی خود ـ صفت‌های بایسته‌ی یک ره‌بر ـ سه پیشنهاد برای افزایش تمرکز دارد:

ـ به توانایی‌های خودتان تکیه کنید: سه یا چهار کاری را که خوب انجام می‌دهید یادداشت کنید. چند درصد از وقت‌تان را به انجام این کارها می‌گذرانید؟ چند درصد از منابع شما در این زمینه‌ها به کار گرفته شده؟ نقشه‌ی تغییرات را بریزید به شکلی که ۷۰ درصد از وقت خود را در کارهایی صرف کنید که در آن‌ها قوی هستید. اگر نتوانستید وقت آن است که شغل‌تان یا مسئولیت‌تان در سازمان را عوض کنید.

ـ ضعف‌های‌تان را پیدا کنید: سه یا چهار فعالیت لازم برای شغل‌تان را که در آن‌ها ضعیف هستید یادداشت کنید. ببینید چگونه می‌توانید این فعالیت‌ها را به دیگران واگذار کنید. آیا باید آدم‌های جدیدی استخدام کنید؟ آیا می‌توانید با هم‌کاری شریک شوید و مسئولیت‌ها را مشترکا به عهده بگیرید. برنامه‌ریزی کنید.

ـ گامی فراتر بگذارید: اکنون که اولویت‌ها را تعیین کرده‌اید، به تمرکز بیاندیشید. چگونه می‌توانید در همان حوزه‌هایی که قوی هستید گامی به جلو بردارید؟ به چه دانش‌ها، چه مهارت‌ها و چه ابزارهایی نیاز دارید؟ شیوه‌های کاری خود را بازنگری کنید و آماده ی صرف وقت و پول برای دست‌یابی به آن‌چه لازم دارید باشید که به‌ترین سرمایه‌گذاری است.

پ.ن.۱٫ چند روز پیش هم مطلبی از مکسول از همین کتاب نوشته بودم با عنوان پیشنهاداتی برای تقویت شجاعت.

پ.ن.۲٫ این‌جا و این‌جا دو نوشته‌ی خوب از دوست خوبم امیر مهرانی در همین زمینه بخوانید.

دوست داشتم!
۱

عموما ما آدم‌ها این‌قدر مشغله‌ی ذهنی و غیرذهنی در زندگی‌مان داریم که موقع کار کردن و حتی زندگی کردن (!) تمرکز لازم را نداریم. جان سی. ماکسول نویسنده‌ی شناخته شده‌ی علم ره‌بری سازمانی در کتاب بسیار عالی خود ـ صفت‌های بایسته‌ی یک ره‌بر ـ سه پیشنهاد برای افزایش تمرکز دارد: ـ به توانایی‌های خودتان تکیه کنید: سه یا چهار کاری

“آیا من باید به خودم دردسر صحبت کردن با او را بدهم؟” مایک که یک مدیر بازاریابی است، با من درباره‌ی یکی از زیردستان‌اش به نام آن صحبت می‌کرد؛ کسی که با کارهای خود او را حسابی عصبانی کرده بود. او به جلسه‌ای با یک مشتری دیر رسیده بود. البته آن خیلی هم دیر نرسیده بود (در واقع فقط ۱۰ دقیقه تأخیر داشت)، با این حال این تأخیر کمی ناخوشایند بود.

چند روز بعد او باید رأس ساعت ۱۶ برای مایک اطلاعاتی را ای‌میل می‌کرد و این کار را تا ساعت ۱۸ انجام نداده بود. من می‌دانم که این تأخیر هم مشکل خاصی ایجاد نمی‌کرد. مایک به من گفت در واقع او آن اطلاعات را تا فردا صبح لازم نداشت.

و بالاخره امروز صبح مایک یک میل صوتی (voicemail) از آن دریافت کرد که قادر نیست جلسه‌ی تلفنی را که قرار بوده با یک همکار در دفتر دیگری داشته باشند، برگزار کند. تلفن کردن یک مسئله‌ی داخلی بود و خیلی به زمان حساس نبود. اما آن دلیل موجهی برای مایک نیاورد و به همین دلیل مایک حسابی عصبانی شد: “هیچ کدام از این کارها یک مسئله‌ی اساسی نبودند و آن هم یک کارشناس بسیار خوب است. من از این کارهای او آزرده شده‌ام. آیا باید به اون چیزی بگویم یا قضیه را نادیده بگیرم؟”

من قانونی برای روبرو شدن با چنین موقعیت‌هایی دارم؛ زمان‌هایی که مطمئن نیستم که ایجاد مسئله ارزش‌اش را دارد یا نه. من به یک قانون نیاز دارم چرا که اغلب فهمیدن این‌که چیزی به‌اندازه‌ی کافی موضوع مهمی است یا نه تا وقتی خیلی دیر شده باشد، مشکل است و خوب آن وقت هم متأسفانه دیر شده و کنترل همه چیز از دست من خارج شده است! به عبارت دیگر اگر قرار باشد من بار اولی که با مسئله‌ای روبرو شدم خودم را با آن درگیر کنم، از دست می‌روم!

اولین باری که چیزی من را ناراحت کرد، تذکر می‌دهم. بار دوم یادآوری می‌کنم که بار اولی که یک مسئله پیش می‌آید یک این یک اتفاق منفرد یا تصادف نیست که روی می‌دهد، بلکه یک الگوی بالقوه است که به وجود می‌آید. بنابراین من به دقت شروع به مشاهده‌ی رخ‌دادها می‌کنم و پاسخ خودم را براساس مشاهداتم مطرح خواهم کرد. بار سوم؟ بار سوم من اغلب با آن فرد درباره‌ی کارش صحبت می‌کنم. من این روش را قانون سه بخشی می‌نامم.

اگر کسی در مورد رتبه‌ی مشاوره‌ی من مزاح کند ـ مثلا ممکن است چیزی شبیه این را بگوید: “خوب با چنین رتبه‌ای خوبه که ارزش افزوده هم داری! (خنده‌ی زیرزیرکی)” ـ من احتمالا با او به حرف‌اش می‌خندم؛ ولی ناراحتی‌ام را هم به او گوشزد می‌کنم. بار دوم لبخند می‌زنم؛ اما نمی‌خندم. بار سوم به او می‌گویم: “این بار سوم است که شما رتبه‌ی من را مسخره می‌کنید. من می‌دانم که شما دارید مزاح می‌کنید؛ اما نگرانم که شما واقعا همین طوری فکر کنید. در این صورت من دوست دارم درباره‌ی این موضوع با شما صحبت کنم.”

اگر بار اول به یک جلسه دیر رسیدید، من ملاحظه‌ی شما را می‌کنم و به یک تذکر ساده اکتفا می‌کنم. بار سوم؟ من این مسئله را علیه شما علم خواهم کرد.

بار اولی که شما در کار گروهی ضعف نشان دهید، من به شما تذکر می‌دهم. بار سوم؟ باید به من ثابت کنید که به گروه تعهد دارید.

من اغلب چیزی شبیه این می‌گویم: “من سه بار به شما اخطار دادم و اکنون مجبورم در این مورد با شما صحبت کنم.” به این ترتیب هر دوی ما می‌فهمیم قرار است در مورد یک روند صحبت کنیم.

می‌شود درباره‌ی این موضوعات همان بار اول هم صحبت کرد؟ مطمئنا. مجبور نیستید صبر کنید. اما هر کسی ممکن است یکی دو بار لغزش داشته باشد. فقط نگذارید که حرف نزدن شما باعث شود آن اتفاق برای بار سوم رخ دهد. قانون سه بخشی یک قانون سرانگشتی است؛ چرا که به شما اجازه می‌دهد با اطمینان نسبت به این که این مسئله یک دغدغه‌ی ذهنی شما نیست و واقعیت دارد، دست به عمل بزنید. و در چنین موقعیت‌هایی اعتماد به نفس داشتن برای سخن گفتن از موضع قدرت ضروری است.

مایک بعد از این‌که قانون سه بخشی‌ام را برای‌اش تعریف کردم گفت: “خوب؛ پس به نظرت با آن درباره‌ی این مسئله صحبت کنم؟”

جواب دادم: “من نمی‌توانم کمک کنم؛ فقط یادآوری می‌کنم که این سؤال را سه بار از من پرسیدی! خودت چه فکری می‌کنی؟”

منبع (نویسنده: پیتر برگمان)

دوست داشتم!
۰

“آیا من باید به خودم دردسر صحبت کردن با او را بدهم؟” مایک که یک مدیر بازاریابی است، با من درباره‌ی یکی از زیردستان‌اش به نام آن صحبت می‌کرد؛ کسی که با کارهای خود او را حسابی عصبانی کرده بود. او به جلسه‌ای با یک مشتری دیر رسیده بود. البته آن خیلی هم دیر نرسیده بود (در واقع فقط ۱۰

نیایش (۹)

خدایا ما همیشه نداده‌های‌ات را به یاد می‌آوریم و داده‌های‌ات را نه. گه‌گاه دومی را به یادمان بیاور، باشد که به آرامش درونی در زندگی‌مان دست یابیم.

دوست داشتم!
۰

خدایا ما همیشه نداده‌های‌ات را به یاد می‌آوریم و داده‌های‌ات را نه. گه‌گاه دومی را به یادمان بیاور، باشد که به آرامش درونی در زندگی‌مان دست یابیم. دوست داشتم!۰

درِ زندگانی را که گل نگرفته‌اند!

محمود دولت‌آبادی ـ جای خالی سلوچ

پ.ن. برای آدم‌های ناامید هم‌روزگار ما.

دوست داشتم!
۱

درِ زندگانی را که گل نگرفته‌اند! محمود دولت‌آبادی ـ جای خالی سلوچ پ.ن. برای آدم‌های ناامید هم‌روزگار ما. دوست داشتم!۱

زندگی یک دستگاه معادلات چند مجهولی است که همیشه تعداد مجهول‌های‌اش از تعداد معادلات‌اش بیش‌تر است!

دوست داشتم!
۰

زندگی یک دستگاه معادلات چند مجهولی است که همیشه تعداد مجهول‌های‌اش از تعداد معادلات‌اش بیش‌تر است! دوست داشتم!۰

بعد از پشت سر گذاشتن یک دوره‌ی بسیار بد از نظر روحی و روانی، این روزها حسابی شادم و این شادی دارد با اتفاقات خوبی در زندگی‌ام همراه می‌شود. به نظر می‌رسد خوش‌بینی واقعا باعث می‌شود اتفاقات خوب هم در عمل رخ بدهند! چند روزی بیش‌تر نیست که تصمیم گرفته‌ام سپیدی‌های زندگی را ببینم و با شادی‌ها و لذت‌های هر چند محدودی که دور و برم هست، زندگی کنم. تصمیم گرفته‌ام زشتی‌ها و پلیدی‌ها و پلشتی‌ها را ببینم و به آن‌ها بخندم. تصمیم گرفته‌ام هر وقت افکار ناامیدکننده و استرس و ناراحتی به ذهن‌ام هجوم آوردند، هر وقت به این فکر افتادم که چه مشکلاتی دارم و چه چیزهایی ندارم، به شدنی‌ها و داشتنی‌های زندگی‌ام فکر کنم، به اتفاقات خوبی که در زندگی‌ام افتاده، به مسیر طولانی که تا الان طی کرده‌ام و به این‌که تقریبا به همه‌ی آرزوهای بزرگ زندگی‌ام رسیده‌ام. و البته کارهایی که نکرده‌ام و مسیر طولانی‌تر پیش روی‌‌ام که باید بسازم‌اش، به آروزهای  بزرگ‌تری که هنوز بهشان نرسیده‌ام و به لذت‌هایی که از زندگی در انتظارم است. و به کتاب‌هایی که نخوانده‌ام، چیزهای زیادی که باید یاد بگیرم و فیلم‌های بی‌شماری که باید ببینم. و از همه مهم‌تر به خدای بزرگی که جایی آن بالا بالاها ولی نزدیک به من نشسته و همیشه همان جایی که لازم‌اش داشته‌ام، به کمک‌ام آمده و به خودم که همیشه طلب‌کارانه هیچ وقت نخواسته‌ام ببینم‌اش … راست‌اش این طوری زندگی خیلی شیرین‌تر است!

نزدیکان‌ام می‌دانند که من تا چه حد آدم پراسترس و احساسی و معمولا ناامیدی هستم؛ اما خوشحال‌ام که امروز با جرأت می‌گویم که از تحمل دردهای چند ماهه‌ی اخیر زندگی‌ام یاد گرفته‌ام چطور باید زندگی کنم (البته امیدوارم واقعا هم همین طور باشد) و حالا از دیدن این‌که دارم به بقیه دل‌داری می‌دهم، خودم به شدت تعجب می‌کنم!

امروز اتفاقی بسیار بزرگ در زندگی من افتاد که حسابی دستم را برای برنامه‌ریزی طولانی مدت برای زندگی‌ام باز کرد. حالا گزینه‌های پیش روی زندگی‌ام به اندازه‌ی تمام این کره‌ی خاکی بزرگ شده‌اند و من می‌توانم به این هم فکر کنم که شاید باید در جای دیگری به دنبال سرنوشت‌ام بگردم.

به سختی‌اش حسابی می‌‌ارزید!

دوست داشتم!
۰

بعد از پشت سر گذاشتن یک دوره‌ی بسیار بد از نظر روحی و روانی، این روزها حسابی شادم و این شادی دارد با اتفاقات خوبی در زندگی‌ام همراه می‌شود. به نظر می‌رسد خوش‌بینی واقعا باعث می‌شود اتفاقات خوب هم در عمل رخ بدهند! چند روزی بیش‌تر نیست که تصمیم گرفته‌ام سپیدی‌های زندگی را ببینم و با شادی‌ها و لذت‌های هر