بهنام حضرت حق.
من همیشه در روزهای غیر بهاری، منتظر بهار هستم. بهاری که گویی با نسیم و طراوتش، روحم را تازه و شاداب میسازد و از یک خواب طولانی زمستانی، مرا به زندگی باز میگرداند. و حالا تا ساعتی دیگر، گردش روزها و روزگار، باز به نقطهی اعتدال بهاری خواهد رسید: آن هم بهاری که نهفقط مژدهی سالی نو، بلکه طلیعهی قرنی جدید است. و این قرن جدید، در چه روزگاری قرار است فرا برسد …
سالی دیگر بر ما گذشت و فالی دیگر از آیندهی زندگی بر ما آشکار شد. آیندهای که حالا خود، تبدیل به گذشته شده است. و زندگی همچنان سرشار است از ثانیههایی میآیند، نمیمانند و میروند …
مثل هر سال، در این لحظات پایانی سال، نگاهی میکنم به سالی که گذشت تا در دفتر خاطرهی مکتوبم ثبت کنم که ۱۴۰۰ چگونه گذشت:
یک: سالی که گذشت، مثل سال قبلش، با ترسهای ناشی از دشمنی پنهان و کشنده با نام «ویروس کرونا» آغاز شد. بلایی که هنوز هم برای پایان آن، نمیتوان تصوری درست داشت؛ اما در ابتدای سال، دیگر میدانستیم چه چیزی هست و باید چه کنیم تا «احتمالا» از گزند آن، در امان بمانیم. چند ماهی گذشت تا بالاخره در نیمهی دوم سال، واکسیناسیون در کشور، سرعت گرفت و نوبت ما هم رسید و توانستیم در ابتدا ۲ دوز و سپس یک دوز تکمیلی از واکسن را دریافت کنیم. حالا با اندکی اطمینان بیشتر، میتوانیم به روزهای آینده و چه بسا پایان این مصیبت دو ساله فکر کنیم.
دو: سال ۱۴۰۰ از نظر شخصی برای من، سالی سرشار از کشف و شهود در باب خودم بود. چیزهای بسیاری را در خودم کشف کردم که مرا شگفتزده کرد (و شاید نزدیک شدن به چهل سالگی هم در این زمینه بیتأثیر نبوده باشد!) شاید مهمترین دستاورد این کشف و شهود، این بود که فهمیدم «منِ ارزشمند»م کیست و چه تواناییها و قابلیتهایی دارد و چه موفقیتهایی را بهدست آورده است (در حالی که همیشه به نتوانستنها و شکستهایم میاندیشیدم و از آنها رنج میبردم. بهعبارت بهتر، توانستم تا حدود زیادی بر «سندروم ایمپاستر» که سالیان درازی همراه من بود، غلبه کنم!) حالا با اطمینان بیشتری نسبت به خودم و توانمندیها و ایدههایم، به سال جدید و آینده فکر میکنم. و شاید همین، بزرگترین دستاورد امسال بوده باشد!
سه: در همین امسال بود که بالاخره بعد از سالها خواندن و شنیدن در بابِ «لزوم زندگی در لحظه» و وا گذاشتن گذشته و آینده، به این قابلیت تا حدودی دست یافتم. 🙂 حالا نهتنها میدانم بلکه میتوانم روی زندگیِ اکنون، متمرکز شوم و بگذارم مسیر زندگی، راه خودش را طی کند (هر چند هنوز برخی غمها و اضطرابها در وجودم ماندگار شدهاند؛ اما قطعا بار سبکتری را روی دوش روحم به سال و قرن جدید، خواهم برد.) در همین مسیرِ رشد، آموختم که هیچ چارهای جز وانهادن هر آنچه باعث از بین رفتن «آرامش» روح و ذهنت میشود، وجود ندارد. بنابراین عامدانه و تا حد امکان، از هر گونه تنشی خودم را دور نگه میدارم؛ هر چند ممکن است به بیخیالی و بیعاری متهم شوم و از این اتهام، مرا باکی نیست! چرا که توانایی دیگری که امسال تا حدودی به آن دست یافتم، بیخیالی نسبت به گفتهها و نظرات غیر ضروری دیگران در مورد خودم بود (و فکر میکنم بیش از ۹۹ درصد آنچه با آن در ارتباطات اجتماعی مواجهیم، از همین نوع باشد!) مجموع این کشف و شهودهای بند ۲ و ۳، باعث شد تا حدود زیادی از اضطرابهای پنهان و بیدلیلم هم فاصله بگیرم و خوشبختانه اینکه بسیاری از مشکلاتِ جسمانیام هم برطرف شدند!
چهار: سال ۱۴۰۰ از نظر کاری هم سال جالبی بود. سالی که همراه با رکود اندکی شروع شد؛ اما در ادامهاش بسیار فعال و پر کار پیش رفت و شگفتانگیز، بهپایان رسید. بعد از چندین سالِ سرشار در سرگردانی و درماندگی و شکست، برخی از کارها بهسامان رسیدند (کار من نبود، قطعا لطف خداوند بزرگ و مهربان بود)، ایدههایی قدیمی در مسیر اجرا قرار گرفتند، راههایی نو در پیشِ رویمان باز شدند و اندیشهها و انگیزههایی بدیع (و نه بعید!) هم پدیدار شدند که در سال و قرن جدید، باید بهدنبال آنها برویم.
پنج: امسال توانستم بعد از سالها به تغذیهی روحم هم بیش از گذشته توجه کنم. بیش از ۲۰ کتاب را کامل خواندم یا کتاب نیمهکاره را بهاتمام رساندم. نسبت مناسبی بین دنبال کردن اخبار و خواندن مقالات آموزشی و تحلیلی برقرار کردم. و البته بیش از سالهای گذشته فیلم دیدم. از همهی اینها جذابتر (برای خودم) حتی توانستم کارهایی بکنم که باورم نمیشد از من بربیاید: ۵ سریال تلویزیونی نسبتا طولانی را توانستم بهصورت کامل، تماشا کنم (که سعی میکنم در بهار، در موردشان بنویسم.)
شش: جهان بشریت در سالی که گذشت، بیش از هر سال دیگری ثابت کرد که همچنان برای شگفتزده کردنمان بابت دوری از عقلانیت و انسانیت در تصمیمات و اقدامات، شعبدههای فراوانی در آستین دارد. زیستن در این دنیای پر از درد و ظلم و دیوانگی، بیش از هر زمانی دشوار شده است … و اینگونه بود که در جستجویهایم به مباحثی چون: «تابآوری» و «زیستن براساس فلسفهی رواقی» برخورد کردم که برای تسکین روح و جان، راهکارهایی مؤثر ارائه میدهند. پیشنهاد میکنم مطالعه در این زمینه را از دست ندهید.
هفت: حسی درونی به من میگوید که سال نو و قرن جدید، قرار است با مردمانِ مهربان و رنجکشیدهی این سرزمین تاریخی، مهربانتر باشند. بهار، بشارتی است بر فرا رسیدن رستاخیز طبیعت و چه زیبا میشود اگر که برای زندگی ما انسانها هم همین باشد. اگر چه در این روزگار، امید، گوهری کمفروغ و گمگشته است؛ اما حتی اندک نوری در پایان یک تونل تاریک، میتواند گرمابخش دلها باشد. امیدوارم و دعا میکنم که با لطف حضرت دوست، این بهاری که دیگر صدای نفسهایش را پشت در میشنویم، آغازی باشد برای برکت و سلامت و شادی و خوشی برای تمامی انسانها، بهویژه هموطنان عزیزم و بهویژهتر (!) شما دوستان عزیز و مخاطبین دیده و نادیدهی گزارهها.
ای نوشته را با شعری نیایشگونه از آقای سید علی میرافضلی به پایان میبرم:
بهنام حضرت حق. من همیشه در روزهای غیر بهاری، منتظر بهار هستم. بهاری که گویی با نسیم و طراوتش، روحم را تازه و شاداب میسازد و از یک خواب طولانی زمستانی، مرا به زندگی باز میگرداند. و حالا تا ساعتی دیگر، گردش روزها و روزگار، باز به نقطهی اعتدال بهاری خواهد رسید: آن هم بهاری که نهفقط مژدهی سالی نو،