نوشته‌ی: جف استیبل / ترجمه‌ی: علی نعمتی شهاب

چرا شاد نیستیم؟ از نظر لغوی ریشه کلمه شادی در زبان انگلیسی، کلمه‌ ایسلندی happ است که به معنی خوش‌شانسی یا شانس است. اما آیا ریشه‌ی شاد نبودن ما نیز در تصادفی بودن شادی است؟

دالایی لاما ـ به‌عنوان مردی شاد و زیرک ـ در کتاب خود “هنر شاد بودن: مرجعی برای زندگی” می‌گوید که شادی تنها با تمرین دادن ذهن حاصل می‌شود. خوب پس این هم یک فهرستِ تمرین‌ِ پیشنهادی برای شاد بودن:

  1. لبخند بزنید: لبخند زدن مستقیما با شاد بودن در ارتباط است. در بلندمدت مغز میان لبخند زدن و شاد بودن رابطه برقرار می‌کند. باور نمی‌کنید؟ این را امتحان کنید: لبخند بزنید (یک لبخند بزرگ!) و تلاش کنید در مورد یک موضوع ناراحت‌کننده فکر کنید: در این حالت یا لبخند را کنار می‌گذارید یا آن فکر ناراحت‌کننده را!
  2. نگرانی را متوقف کنید: نگرانی یکی از به‌ترین ویژگی‌های بشر است. نگرانی احساسی است که پشتِ سرِ آینده‌نگری، برنامه‌ریزی و پیش‌بینی قرار دارد. ما نگران می‌شویم؛ چون برخی پیشامدهای آینده نامشخص هستند و این احساس، راهنمایی است برای ما تا شروع به فکر کردن درباره‌ی شیوه برخورد با آن پیشامدها کنیم. مشکل این‌جا است که ما درباره‌ی چیزهایی که خارج از کنترل ما هستند زیاد فکر می‌کنیم (مثلا اوضاع اقتصادی کشور.) نگرانی یکی از علل اصلی بیماری‌های روانی است. بنابراین یک نفس عمیق بکشید و نگرانی را از خودتان دور کنید!
  3. یک زنگ تفریح به خودتان بدهید: زنگ تفریح‌ها فرصت مناسبی را برای تأمل کردن فراهم می‌آورند . اغلب، در چنین زمان‌هایی است که ایده‌های برتر و عمیق‌ترین ادراکات بشری پدیدار می‌شوند.
  4. کارها را از روش متفاوتی انجام دهید: بخشی از مشکلات کاری برای بسیاری از افراد ملال و خستگی است. ما به یک روش انجام کار که از ابتدای انجام یک کار یاد گرفته‌ایم می‌چسبیم و آن را بارها و بارها انجام می‌دهیم. اشتیاق خود را به کار، با انجام دادن آن از یک روش متفاوت بازگردانید. همه‌ی تلاش خود را برای یاد گرفتن، برای رشد کردن و برای به چالش کشیدن خود به کار بگیرید. مسئولیت بیش‌تری بپذیرید یا تلاش کنید کارهایی را انجام دهید که روزی فکر می‌کردید هرگز موفق به انجام آن‌ها نخواهید شد. حتی اگر مسئولیت‌پذیری‌تان خیلی به شما اجازه انعطاف‌پذیری را نمی‌دهد، دیدگاه متفاوتی را نسبت به مسئولیت‌های کنونی‌تان اختیار کنید.
  5. مدیریت را متوقف کنید و رهبری را آغاز کنید: اگر شما مدیر هستید، به یافتن راه‌هایی برای انگیزش و تهییج کارکنان‌تان نیازمندید. چگونه؟ ذهن آن‌ها را گسترش دهید. تیم‌ خودتان را با دادن مسئولیت‌های بیش‌تر، قدرت بیش‌تر تصمیم‌گیری و خودگردانی بیش‌تر تقویت کنید. یک نکته‌ی به همان اندازه مهم، جامع‌نگری است: آن‌چه در شرکت به‌عنوان یک موجودیت کلان رخ می‌دهد را بیان کنید و در کارکنان‌تان دیدگاه گسترده‌تری نسبت به این‌که چگونه کارهای آن‌ها کل کسب و کار را تحت تأثیر قرار می‌دهد ایجاد کنید.
  6. تفویض اختیار کنید: یکی از مخرب‌ترین و ضد بهره‌ورترین محصولات فرعی عصر کوچک‌سازی، ترس است ـ بسیاری از مدیران از این می‌ترسند که انجام چنین کاری آن‌ها را در سازمان کهنه و به‌دردنخور سازد! من خبرهای بدی برای شما دارم: اگر این طور فکر می‌کنید، واقعا کهنه و به‌دردنخور هستید! کنترل دایمی برای کسب و کار شما و البته سلامت جسمی و روحی شما مضر است. به‌ترین ره‌بران معمولا برای کارکنان‌شان به‌تر، زیرک‌تر و باظرفیت‌تر از واقعیت وجودی‌شان به نظر می‌آیند.
  7. از کارتان لذت ببرید: خوب این هم چند تا توصیه در این زمینه: اگر کاری را که انجام می‌دهید دوست ندارید، انجام‌اش را متوقف کنید. زندگی کوتاه‌تر از آن است که آدم در آن سرگرمی نداشته باشد. من به کاری که انجام می‌دهم عشق می‌ورزم و وقتی عشقم ته کشید، دیگر آن کار را نمی‌کنم. حتی در این دوران سخت اقتصادی، شما هواخواهان زیادی را در میان کافرمایان خواهید داشت اگر در کارتان واقعا خوب باشید ـ و البته بتوانید آن را با لبخندی بر لبان‌تان انجام دهید!

منبع

دوست داشتم!
۱

نوشته‌ی: جف استیبل / ترجمه‌ی: علی نعمتی شهاب چرا شاد نیستیم؟ از نظر لغوی ریشه کلمه شادی در زبان انگلیسی، کلمه‌ ایسلندی happ است که به معنی خوش‌شانسی یا شانس است. اما آیا ریشه‌ی شاد نبودن ما نیز در تصادفی بودن شادی است؟ دالایی لاما ـ به‌عنوان مردی شاد و زیرک ـ در کتاب خود “هنر شاد بودن: مرجعی برای زندگی”

طنز و کاریکاتور، خیلی وقت‌ها به‌ترین زبان برای بیان موضوعاتی هستند که اگر جدی گفته شوند؛ نه تنها تأثیری ندارند، بلکه ممکن است جنجال و دعوا و دل‌خوری پیش بیاید. طنز چون اساس‌اش بر تلنگر زدن بر آدم‌ها در عین جدی نبودن است، به‌ترین سلاح برای مبارزه با کژی‌ها و زشتی‌ها در هر حوزه‌ای زندگی بشر است.

مدت‌ها است قصد دارم که به بهانه‌ای وبلاگ Geek and Poke را معرفی کنم. گیک اند پوک، کاریکاتوریستی است که کاملا بر روی صنعت آی‌تی و حاشیه‌های‌اش ـ به‌ویژه آن‌چه در پروژه‌‌های برنامه‌نویسی و مشاوره می‌گذرد ـ متمرکز است. هر کاریکاتور جدید گیک اند پوک به باور من، کشف جدیدی در زمینه‌ی اشکالات کارهایی است که ما فعالان صنعت آی‌تی انجام می‌دهیم و بسیاری‌شان را هم خودمان می‌دانیم و به روی مبارک نمی‌آوریم! شاید این طوری با افشای این اشکالات، ما دیگر مجبور شویم که آن‌ها را برطرف کنیم.

نکته‌ی جالب در مورد کارهای گیک اند پوک، شباهت عجیب آن‌ها به فضای کاری ما ایرانی‌ها است، و این‌که این اشکالات در فضای کاری حرفه‌ای و بسیار پیش‌رفته‌تر غرب نسبت به ایران وجود دارند؛ آدم را امیدوار می‌کند که خیلی هم در این حوزه‌ها عقب نیستیم (خودتحویل‌گیری از نوع ایرانی) و شاید اگر بخواهیم، بتوانیم در حوزه‌هایی خاص در کار توسعه‌ی سیستم و مشاوره محصولات قابل قبولی در سطح جهانی نیز عرضه کنیم (حالا اگر آخرش معلوم نشود که خود این کاریکاتوریست ایرانی است!) چیز دیگری هم در کارهای این کاریکاتوریست برای من جالب است و آن، تسلط او به واژه‌های کلیدی و اصطلاحات دنیای فناوری اطلاعات است.

بهانه‌ی معرفی گیک اند پوک، کاریکاتور امروزش بود و به‌ویژه، نتیجه‌گیری اخلاقی‌اش. ببینید و از آن جمله‌‌ی آخرش لذت ببرید که وصف حال نه فقط ما آی‌تی کاران که کل کشور ما است: The Fools With The Tools Make The Rules!

دوست داشتم!
۰

طنز و کاریکاتور، خیلی وقت‌ها به‌ترین زبان برای بیان موضوعاتی هستند که اگر جدی گفته شوند؛ نه تنها تأثیری ندارند، بلکه ممکن است جنجال و دعوا و دل‌خوری پیش بیاید. طنز چون اساس‌اش بر تلنگر زدن بر آدم‌ها در عین جدی نبودن است، به‌ترین سلاح برای مبارزه با کژی‌ها و زشتی‌ها در هر حوزه‌ای زندگی بشر است. مدت‌ها است قصد دارم

مشاوره‌ی مدیریت از آن حوزه‌های کاری است که به دلیل اسم بسیار جذاب و با پرستیژش در ایران حسابی طرف‌دار پیدا کرده است و دارد روز به روز بر تعداد فعالان‌اش افزوده می‌شود؛ بدون این‌که کسی بداند ترمِ مشاوره‌ی مدیریت دقیقا در سطح بین‌المللی برای چه کارهایی به کار می‌رود. چند وقت پیش که بنابر یک توفیق اجباری (!) کتاب فرهنگ جیبی استراتژی نوشته‌ی تیم هیندل و با ترجمه‌ی استاد بسیار بسیار عزیز و نازنین‌ام دکتر سهراب خلیلی شورینی مطالعه می‌کردم، دیدم که هیندل به خوبی این‌که مشاوره‌ی مدیریت چیست را تشریح کرده است. بد ندیدم که این بخش را از کتاب هیندل این‌جا بیاورم تا شاید از این به بعد در به کار بردن اصطلاح مشاوره‌ی مدیریت و عنوان مشاور مدیریت برای خودمان کمی احتیاط کنیم. این هم برگی از این نوشته:

“رسم بر این بوده است که شرکت‌هایی که ایده‌های قابل توجه استراتژیک نداشته‌اند از افراد خارج از شرکت کمک می‌گرفته‌اند. این افراد خارج از شرکت معمولا از رده‌های مختلف مشاوران مدیریت‌اند. در واقع بخش عظیمی از این کسب و کار که امروز صنعت بزرگی شده است در دوران رشد شتابان برنامه‌ریزی استراتژیک در دهه ۱۹۶۰ ساخته شد. زمانی مجله بیزینیس ویک نوشت که برنامه‌ریزی استراتژیک “یک مینی صنعت از مغزهای متفکر مشاور تشکیل داد”‍ با این باور که “هر شرکتی می‌تواند یک استراتژی انتخاب کند که به راحتی آن را به قله‌های موفقیت برساند. تنها به این شرط که درست فکر کند.”

چند شرکت مشاور مشهور استراتژی در بوستون بودند، جایی که می‌توانستند ارتباط نزدیکی با هاروارد داشته باشند. هاروارد دانشگاهی است که منبع بسیاری از هوشمندانه‌ترین (واقبل فروش‌ترین) ایده‌ها درباره استراتژی شرکت‌ها بوده و هم‌چنان هست. مشاوران به‌عنوان واسطه، ایده‌هایی را که از دانشگاه‌ها بیرون می‌آمد برای شرکت‌ها تفسیر می‌کردند و شرح و بسط می‌داند. آن‌ها البته ایده‌های خودشان را هم ترویج می‌کردند. مثلا در دهه ۱۹۶۰، مک‌کینزی و تعدادی شرکت‌های دیگر مفهوم مدیریت ماترسی را در مجامع صنعتی ترویج و تبلیغ کردند.

حرفه مشاوره مدیریت بسیار موفق بوده به طوری که کم‌تر کسب و کاری خارج از تکنولوژی پیشرفته توانسته چنین رشدی داشته باشد. در حرفه مشاوره مدیریت رشد سالیانه ۲۰ تا ۳۰ درصد غیرمعمولی نبوده است. با این وجود مشاوره مدیریت یک صنعت نوپا نیست. در سال‌های نخستین، کسب و کار بر پایه تکنولوژی نبود که چنین رشدی را بتوان از آن انتظار داشت. شر‌کت‌هایی چون آرتور. دی. لیتل می‌توانند سابقه خود را به قرن نوزدهم برسانند. مک‌کنزی و بوز آلن همیلتون کار مشاوره‌ای را از سال‌های نخستین قرن بیستم آغاز کردند. بنابراین چه چیز باعث رونق بی‌سابقه آن‌ها در دهه یاد شده گردید؟

نخست باید به خاطر داشت که اصطلاح “مشاوره مدیریت” چندین رشته را شامل می‌شود. اگر چه برخی از شرکت‌ها به سرعت رشد کرده‌اند، لیکن بقیه رشدی در حد یک کسب و کار رشد یافته را تجربه کرده‌اند. این کسب و کار را می‌توان با اغماض به پنج رشته زیر تقسیم‌بندی کرد:

  1. تدوین استراتژی
  2. ساختار سازمانی (شامل مالی، منابع انسانی و بازاریابی)
  3. مدیریت بخش عمومی
  4. تکنولوژی اطلاعات
  5. توسعه محصول (Product Development)

در ۱۹۸۰ سه بخش عمده کسب و کار مشاوره (سه مورد اول ذکر شده در بالا)، ۸۰ درصد درآمد این کسب و کار را تشکیل می‌داد؛ در ۱۹۹۰ این مبلغ به ۶۰ درصد کاهش یافت و امروز احتمالا به پایین‌تر از ۵۰ درصد رسیده است.

در دهه ۱۹۹۰، حوزه بسیار داغ به تکنولوژی اطلاعات (IT) تعلق داشت. تقریبا این عامل یک تنه کسب و کار را به اوج غیر قابل باوری رساند. در بعضی سال‌ها درآمد انگلستان از مشاوره IT، ۵۰ درصد افزایش یافت؛ در حالی که درآمد سایر رشته‌های مشاوره به ندرت از یک رقمی تجاوز کرد. بین مشاوره استراتژی و مشاوره ITدر شرکت‌ها معمولا ارتباطی وجود ندارد. مطالعه‌ای در سال ۲۰۰۱ نشان داد که بیش از سه چهارم نمونه مؤسسات بزرگ جهانی از مشاوران سنتی استراتژی خود برای مسایل مربوط به IT استفاده نکرده بودند.

از راه رسیدن اینترنت و ترس پایان قرن از ویروس هزاره، برنامه‌ریزی کامپیوترها به نحوی که فقط دو رقم آخر هر سال را می‌توانستند بخوانند، موجب رونق مشاوره IT گردید. ویروس هزاره به این معنا بود که کامپیوترها سال ۲۰۰۰ را ممکن بود با سال ۱۹۰۰ اشتباه کنند. در نتیجه بازنشسته‌ای که قرار بود مستمری‌اش از سال ۲۰۰۰ شروع شود مطابق کامپیوتر باید صد سال دیگر صبر می‌کرد. در عمل اما مستمری‌بگیران این همه در انتظار نماندند. یا این ویروس وهمی بیش نبود یا مشاوران در از بین بردن آن کارشان را به خوبی انجام دادند.

این شرایط بازار، متخصصان IT را فراتر از همه مشاوران قرار داد. شرکت مشاور اندرسون که در سال ۲۰۰۱ نام‌اش را به Accenture تغییر داد، با درآمدی حدود ده میلیون دلار در سال به بزرگ‌ترین شرکت مشاور مدیریت جهان تبدیل شد. این شرکت دست کم ۵۰ درصد درآمدش از مشاوره سیستم‌های اطلاعات است و بسی کم‌تر از ۵۰ درصد آن مربوط به مشاوره خالص استراتژی است، اگر چه خط فاصل میان این دو روز به روز نامشخص‌تر می شود. امروز به ندرت کار استراتژی‌ای وجود دارد که ارتباطی با IT نداشته باشد.

مشهورترین مشاوران استراتژیک، مثل مک‌کینزی و گروه مشاوران بوستون، از رونق سابق افتاده‌اند. لیکن حتی آن‌ها هم نتوانسته‌اند کسب و کار IT را کاملا نادیده بگیرند، اگر چه به روشنی اعلام کرده‌اند که این حوزه را حوزه پررونق و پردوامی برای کار مشاوره نمی‌دانند.”

فرهنگ جیبی استراتژی؛ تیم هندل؛ ترجمه: دکتر سهراب خلیلی شورینی؛ انتشارات اندیشه‌های گوهربار؛ چاپ اول؛ تهران: ۱۳۸۶؛ صص ۲۴-۲۱

پ.ن.۱٫ این متن کمی طولانی اما بسیار جالب و مهم بود.

پ.ن.۲٫ خوب این روزها انتخاب و نوشتن بریده‌هایی از کتاب‌های رمان و داستان و شعر در وبلاگ‌های مختلفی در سطح اینترنت و البته گودر، به خوبی جا افتاده و طرف‌داران کمی هم ندارد. با این حال من ندیدم کسی به این فکر باشد که می‌شود این کار را در مورد کتاب‌های مدیریت و آی‌تی هم انجام داد. عمیقا معتقدم که بریده‌ای از یک متنِ عالی، گاهی آن‌قدر ارزش‌مند است که می‌تواند جای خواندن یک کتاب حجیم را بگیرد. بنابراین از این پس هر از چند گاهی به سراغ برگی از یک نوشته در حوزه‌های مورد علاقه‌ی خودم در زمینه‌های مختلفِ مشاوره‌ی مدیریت، علم مدیریت و مدیریت آی‌تی خواهم رفت.

پ.ن.۳٫ کتابی که برگی از آن را این‌جا خواندید، کتاب بسیار جذاب و پرمحتوایی است که مطالعه‌اش را به تمام علاقه‌مندان مباحث مدیریت استراتژیک توصیه می‌کنم.

دوست داشتم!
۱۰

مشاوره‌ی مدیریت از آن حوزه‌های کاری است که به دلیل اسم بسیار جذاب و با پرستیژش در ایران حسابی طرف‌دار پیدا کرده است و دارد روز به روز بر تعداد فعالان‌اش افزوده می‌شود؛ بدون این‌که کسی بداند ترمِ مشاوره‌ی مدیریت دقیقا در سطح بین‌المللی برای چه کارهایی به کار می‌رود. چند وقت پیش که بنابر یک توفیق اجباری (!) کتاب

خدایا این‌قدر درگیر غر زدن بر سر نداده‌های‌ات هستیم که شکر داده‌های‌ات را فراموش کرده‌ایم. با این حال … تو ما را دریاب!

دوست داشتم!
۰

خدایا این‌قدر درگیر غر زدن بر سر نداده‌های‌ات هستیم که شکر داده‌های‌ات را فراموش کرده‌ایم. با این حال … تو ما را دریاب! دوست داشتم!۰

خدایا اگر من اندکی صبر که تو از من می‌خواهی ندارم، تو که مهر بی‌پایانی که من از تو می‌خواهم را داری!

دوست داشتم!
۰

خدایا اگر من اندکی صبر که تو از من می‌خواهی ندارم، تو که مهر بی‌پایانی که من از تو می‌خواهم را داری! دوست داشتم!۰

کتاب‌های مدیریت و برنامه‌ریزی استراتژیک یک ویژگی بسیار جالب دارند که خواندن‌شان را برای من جذاب می‌کند. همیشه اول کتاب یا در مقدمه‌ یا فصل اول، یک شکل شماتیک از فرایند مدیریت / برنامه‌ریزی استراتژیک آن کتاب وجود دارد که به خوبی به شما نشان می‌دهد که چه مباحث و مفاهیمی قرار است در این کتاب مطرح شود و ترتیب و تقدم و تأخر مطالب کتاب چگونه است. این نقشه‌ی کتاب، خیلی قشنگ ساختار مشخصی را در ذهن خواننده ایجاد می‌کند که کتاب را باید چطوری بخواند (مخصوصا اگر خواننده کل مطالب کتاب را لازم ندارد، این‌که از کجا شروع کند و کجا تمام کند را بفهمد. به‌عنوان مثال فرض کنید من فقط بخش ارزیابی محیط خارجی سازمان را لازم دارم.)

من در سایر کتاب‌ها چنین نقشه‌ای را ندیده‌ام. البته روشن است که منظورم توضیحات مشروحی که معمولا در مقدمه یا فصل اول در مورد محتوای کتاب داده می‌شود نیست و دقیقا همین نمایش ِشماتیکِ محتویات کتاب را در نظر دارم. ضمنا این نقشه حتما با مطالبی که برای معرفی کتاب این طرف و آن طرف نوشته می‌شود هم کاملا متفاوت است.

چند شب پیش داشتم به همین فکر می‌کردم که داشتن نقشه‌ای برای خواندن یک کتاب ـ به‌ویژه کتاب‌های مربوط به علوم انسانی و مدیریتی ـ می‌تواند خیلی برای آدم مفید باشد. چه خوب بود خیلی از این کتاب‌ها ـ مخصوصا قطورهای‌شان ـ چنین نقشه‌ای را اول‌شان داشتند (مثلا فکر کنید کتاب فرمان پنجم با آن جذابیت استثنایی‌اش چنین نقشه‌ای داشت؛ آن وقت جذابیت‌اش مثلا در برابر کتاب مدیریت استراتژیک فرد دیوید چند برابر می‌شد!) اصلا شاید یکی از دلایل تنبلی ما هم برای جدی‌خوانی همین باشد که قبل از شروع کتاب نقشه‌ی مشخصی از آن کتاب دم دست‌مان نداریم تا بدانیم کتاب را چطور بخوانیم، سر و ته آن را چطور پیدا بکنیم و اصلا کجاهای کتاب به دردمان می‌خورد و کجاهای‌اش نه!

چنین نقشه‌ای حتی در خواندن رمان ـ مخصوصا رمان‌های رئالیسم جادویی و جریان سیال ذهن‌ ـ هم می‌تواند به آدم کمک کند. مثلا یادم هست که اول کتاب صد سال تنهایی مارکز بزرگ، شجره‌نامه‌ی خاندان آرکادیو به صورت شماتیک ترسیم شده بود تا آدم وسط داستان، آن همه آرکادیوی مختلف و تکراری را با هم قاطی نکند! چند وقت پیش هم جایی خواندم برای کتاب بزرگ جی آر آر تالکین ـ یعنی ارباب حلقه‌ها ـ کتابی نوشته شده که تقریبا هدف‌اش ترسیم چنین نقشه‌ای برای خوانندگان است.

خوب باید برای حل این مشکل هم فکری کرد. من دو راه‌حل کلی به نظرم می‌رسد:

  1. همان‌طور که خیلی‌ها از کتاب‌های خوبی که می‌خوانند خلاصه تهیه می‌کنند، شاید بشود هر کس کتاب خوبی خواند از آن کتاب نقشه‌ای هم برای بقیه تهیه کند (این کار را من قبلا برای کتاب بسیار نازنین رقص فیل‌ها در این‌جا البته به صورت متنی و نه گرافیکی انجام داده‌ام.)
  2. شاید هم بشود موقعی که کتابی را برای خواندن در دست می‌گیریم، اول‌اش با ورق زدن کتاب و خواندن آن‌جا و این‌جای‌اش و یا حتی خواندن مقدمه یا فصل اول کتاب، چنین نقشه‌ای را تهیه کنیم (این یکی احتمالا برای کتاب‌های ادبیاتی جواب نمی‌دهد.)

یک چیز دیگری هم به نظرم می‌رسد و آن تهیه‌‌ی نقشه‌ای از ایده‌های مطرح شده در یک کتاب است (این یکی هم برای من خیلی جذاب است و قبلا  این‌جا البته باز به صورت متنی برای کتاب خواندنی شرکت سهامی حیوانات انجام داده‌ام.)

این ایده خیلی خام است و شاید هم اصلا درست نباشد. خوش‌حال می‌شوم در موردش نظر بدهید.

دوست داشتم!
۰

کتاب‌های مدیریت و برنامه‌ریزی استراتژیک یک ویژگی بسیار جالب دارند که خواندن‌شان را برای من جذاب می‌کند. همیشه اول کتاب یا در مقدمه‌ یا فصل اول، یک شکل شماتیک از فرایند مدیریت / برنامه‌ریزی استراتژیک آن کتاب وجود دارد که به خوبی به شما نشان می‌دهد که چه مباحث و مفاهیمی قرار است در این کتاب مطرح شود و ترتیب

وودی آلن بزرگ‌تر و شناخته شده‌تر از آن است که بخواهم در موردش چیزی بگویم. فقط چند سطری از گفتگوی عالی که از استاد در مجله‌ی فیلم شهریور ماه منتشر شده:

ـ من فرصت‌های طلایی داشتم که به هدر دادم و هیچ کس هم غیر از خودم، مقصر نیست. آدم وقتی به سن خاصی می‌رسد، تازه متوجه می‌شود که فاقد آن استعداد و عظمت است.آدم در جوانی می‌خواهد به بزرگی و عظمت برسد؛ اما حالا یا به خاطر نبود فرصت یا نظم و برنامه‌ریزی یا شاید هم به خاطر نداشتن نبوغ و استعداد، نمی‌تواند به آن جایگاه بزرگی که می‌خواسته دست یابد. سال‌ها پشت سر هم می‌آیند و می‌روند و آدم متوجه می‌شود که من فقط یک آدم متوسط بوده‌ام، اما خب تمام تلاشم را کرده‌ام!

ـ من همیشه در یک چهارچوب کابوس‌گونه و با آگاهی از این واقعیت که خود زندگی یک چیز بی‌رحم، بی‌معنا و وحشتناک است به سر می‌برم.  خدا به کسانی که شانس‌شان خنثی بوده رحم کند؛ چرا که از بین این آدم‌ها، حتی زیباترین و بااستعدادترین‌شان چه نصیب‌شان می‌شود؟ یک عمر کوچک بی‌معنا در یک وادی لایتناهی.

ـ متأسفانه مرگ هم که آدم تمام عمر آن را مثل یک شمشیر بالای سرش حس می‌کند. هر چه هم نادیده‌اش بگیری و به‌اش کم‌محلی کنی، بالاخره یقه‌ات را می‌گیرد. فقط تنها کاری که از دست آدم برمی‌آید این است که دعا کند خیلی سریع و بدون درد باشد. یک بار توی یکی از فیلم‌های‌ام گفتم به‌ترین راهِ مردن این است که موقع خواب پس از گفتن شب به خیر و گفتن این‌که فردا می‌رویم موزه بخوابی و دیگر بلند نشوی!

دوست داشتم!
۰

وودی آلن بزرگ‌تر و شناخته شده‌تر از آن است که بخواهم در موردش چیزی بگویم. فقط چند سطری از گفتگوی عالی که از استاد در مجله‌ی فیلم شهریور ماه منتشر شده: ـ من فرصت‌های طلایی داشتم که به هدر دادم و هیچ کس هم غیر از خودم، مقصر نیست. آدم وقتی به سن خاصی می‌رسد، تازه متوجه می‌شود که فاقد آن

خدایا این روزها خیلی‌ها به توانستن‌ات شک دارند و من به خواستن‌ات. کاش به آن‌ خیلی‌ها و البته خودِ من ثابت کنی که همه در اشتباهیم …

دوست داشتم!
۰

خدایا این روزها خیلی‌ها به توانستن‌ات شک دارند و من به خواستن‌ات. کاش به آن‌ خیلی‌ها و البته خودِ من ثابت کنی که همه در اشتباهیم … دوست داشتم!۰

خدایا اگر می‌شد و اگر می‌توانستم که دیگر از تو نمی‌خواستم!

دوست داشتم!
۰

خدایا اگر می‌شد و اگر می‌توانستم که دیگر از تو نمی‌خواستم! دوست داشتم!۰

عید است و دلم خانه‌ی ویرانه بیا

این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا

یک ماه تمام میهمانت بودیم

یک روز به مهمانی این خانه بیا …

قیصر امین‌پور

پ.ن. عید سعید فطرمبارک همراه با آروزی قبولی طاعات و عبادات همه‌ در این ماه عزیز. این ماه، برای من یکی از به‌ترین ماه رمضان‌های عمرم بود. خدا هدیه‌ای به من داد که مدت‌ها در انتظارش بودم: آرامش و شادی درونی.

دوست داشتم!
۰

عید است و دلم خانه‌ی ویرانه بیا این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا یک ماه تمام میهمانت بودیم یک روز به مهمانی این خانه بیا … قیصر امین‌پور پ.ن. عید سعید فطرمبارک همراه با آروزی قبولی طاعات و عبادات همه‌ در این ماه عزیز. این ماه، برای من یکی از به‌ترین ماه رمضان‌های عمرم بود. خدا هدیه‌ای به من داد