دلم که نبض خسته‌اش، پر از ملال می‌زند
به هر تپش به سینه، ضربه‌ی زوال می‌زند

دگر هوای اوج‌های بی‌تو را نمی‌کنم
که عشق چون تو نیستی، شکسته، بال می‌زند

دلم نمی‌گشاید از نمایش ستارگان
که بی‌تو آسمان، نقابی از ملال می‌زند …

***

پرنده‌ی نگاه من، به شوق چشم‌های تو
همیشه تن به آن دو برکه‌ی زلال می‌زند …

زنده‌یاد حسین منزوی

دوست داشتم!
۷

دلم که نبض خسته‌اش، پر از ملال می‌زند به هر تپش به سینه، ضربه‌ی زوال می‌زند دگر هوای اوج‌های بی‌تو را نمی‌کنم که عشق چون تو نیستی، شکسته، بال می‌زند دلم نمی‌گشاید از نمایش ستارگان که بی‌تو آسمان، نقابی از ملال می‌زند … *** پرنده‌ی نگاه من، به شوق چشم‌های تو همیشه تن به آن دو برکه‌ی زلال می‌زند …

عمری در آرزوی تو رفت‌ست و می‌رود
صبرم به جستجوی تو رفته است و می‌رود

رفتی و بوی زلف تو ماند و هزار دل
دنبال تو به بوی تو رفته است و می‌رود …

بی‌دل دهلوی

دوست داشتم!
۵

عمری در آرزوی تو رفت‌ست و می‌رود صبرم به جستجوی تو رفته است و می‌رود رفتی و بوی زلف تو ماند و هزار دل دنبال تو به بوی تو رفته است و می‌رود … بی‌دل دهلوی دوست داشتم!۵

ای سرنوشت از تو کجا می‌توان گریخت
من راه آشیان خود از یاد برده‌ام

یک دم مرا به گوشه راحت رها مکن
با من تلاش کن که بدانم نمرده‌ام

ای سرنوشت، مرد نبردت منم بیا
زخمی دگر بزن که نیفتاده‌ام هنوز …

فریدون مشیری

دوست داشتم!
۵

ای سرنوشت از تو کجا می‌توان گریخت من راه آشیان خود از یاد برده‌ام یک دم مرا به گوشه راحت رها مکن با من تلاش کن که بدانم نمرده‌ام ای سرنوشت، مرد نبردت منم بیا زخمی دگر بزن که نیفتاده‌ام هنوز … فریدون مشیری دوست داشتم!۵

همه‌ی ما دیوانه زاده‌ شده‌ایم. بعضی‌ها این دیوانگی را حفظ کرده‌اند.

ساموئل بکت

دوست داشتم!
۴

همه‌ی ما دیوانه زاده‌ شده‌ایم. بعضی‌ها این دیوانگی را حفظ کرده‌اند. ساموئل بکت دوست داشتم!۴

اول آبی بود این دل، آخر اما زرد شد
آفتابی بود، ابری شد، سیاه و سرد شد

آفتابی بود، ابری شد، ولی باران نداشت
رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد

صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه
آه، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد؟

هر چه با مقصود خود نزدیک‌تر می‌شد، نشد
هر چه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد، شد …

قیصر امین‌پور

امروز دوم اردیبهشت، ۵۷مین سال‌گرد تولد “قیصر” دل‌ها بود. روح بزرگ‌ش در تقارن سال‌گرد تولدش با روز میلاد مولای‌ش امیر مؤمنان، غریق دریای رحمت الهی.

دوست داشتم!
۴

اول آبی بود این دل، آخر اما زرد شد آفتابی بود، ابری شد، سیاه و سرد شد آفتابی بود، ابری شد، ولی باران نداشت رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه آه، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد؟ هر چه با مقصود خود نزدیک‌تر می‌شد، نشد هر چه

از کوی وفا به سنگ دورم کردند
در خانه‌ی غم زنده به‌گورم کردند

بگشایم اگر سینه به پیش تو شبی
بینی که چه با دل صبورم کردند …

زنده‌یاد سیاوش کسرایی

دوست داشتم!
۲

از کوی وفا به سنگ دورم کردند در خانه‌ی غم زنده به‌گورم کردند بگشایم اگر سینه به پیش تو شبی بینی که چه با دل صبورم کردند … زنده‌یاد سیاوش کسرایی دوست داشتم!۲

من می‌روم زکوی تو و دل نمی­‌رود
این زورقِ شکسته ز ساحل نمی­‌رود …

گر بی‌تو سوی کعبه رود کاروانِ ما
پیداست آن، ­‌که جز رهِ باطل نمی­‌رود

درجست‌و‌جوی روی تو هرگز نگاهِ من
بی‌کاروانِ اشک ز منزل نمی­‌رود …

استاد محمدرضا شفیعی کدکنی

دوست داشتم!
۸

من می‌روم زکوی تو و دل نمی­‌رود این زورقِ شکسته ز ساحل نمی­‌رود … گر بی‌تو سوی کعبه رود کاروانِ ما پیداست آن، ­‌که جز رهِ باطل نمی­‌رود درجست‌و‌جوی روی تو هرگز نگاهِ من بی‌کاروانِ اشک ز منزل نمی­‌رود … استاد محمدرضا شفیعی کدکنی دوست داشتم!۸

پست‌های نوروزی گزاره‌ها از امشب آغاز می‌شوند. 🙂 منتظر کوله‌پشتی ۹۵ و یک هدیه‌ی کوچک هم باشید. اما برای شروع بد ندیدم این روزها تب معرفی کتاب در رسانه‌های اجتماعی داغ است (و امیدوارم کتاب‌‌ها همین‌قدر که معرفی می‌شوند خوانده هم شوند!) از پیشنهاد چند کتاب و مقاله‌ی خواندنی شروع کنم.

این شما و این هم پیشنهادهای من. اول کتاب‌های پیشنهادی:

۱- طاق نصرت: اعتراف می‌کنم تصور نمی‌کردم بعد از خواندن جاودانگی میلان کوندرا رمانی دیگر بتواند تا این اندازه من را تحت تأثیر قرار دهد. اما هنوز خوشبختانه می‌شود غافل‌گیر شد! طاق نصرت رمان طولانی اما بسیار درخشان اریک ماریا رمارک، سرنوشت راویک پزشک جراحی است که بعد از شرکت در جنگ جهانی اول و فرار از دست نازی‌ها، حالا در پاریس ملتهب در زمانی نزدیک به جنگ جهانی دوم زندگی می‌کند و دست سرنوشت، بازی عجیبی را برای او رقم زده است. در گودریدز پای این رمان سه کلمه نوشته‌ام: “تنهایی، عشق و سرنوشت” و فکر می‌کنم این سه واژه، خلاصه‌ی داستان زندگی بسیاری از ما خواهند بود. پنج ستاره! این رمان را از دست ندهید.

۲- نیمکت داغ: برای منِ دیوانه‌ی فوتبال، چه چیزی به‌تر از کتابی که به روایت زندگی و ایده‌های بزرگ‌ترین مربیان تاریخ می‌پردازد؟ کتاب جذاب دکتر حمیدرضا صدر با آن قلم دوست‌داشتنی و اطلاعات ناب‌ش، سفری است به درون تاریخ جذاب‌ترین ورزش دنیا. روایتی خوش‌طعم از شور و امید و خشمِ نام‌هایی آشنا و ناآشنا، روایتی از جنس چمن خیس و توپ گرد، روایتی از مسیر زندگی آن‌هایی که “ساختند تا بمانند.” چه فوتبالی هستید و چه نه، این کتاب درهایی جدید را به‌روی شما در مورد الگوهای فکر و تصمیم‌گیری باز خواهد کرد.

۳- ۲۲ قانون ابدی بازاریابی: ال ریس و جک تروات، دو نویسنده‌ی برجسته‌ی حوزه‌ی بازاریابی در این کتاب از تجربه‌ی چند دهه‌ای خود درباره‌ی قوانین حاکم بر دنیای بازاریابی می‌گویند. قوانینی ساده و در عین حال غافل‌گیرکننده، مثل این: “سعی کنید یا اولین نفر بازار باشید یا این‌که به‌خوبی خودتان را در جایگاه دوم قرار دهید. نفر سوم به‌بعد؟ فکرش را هم نکنید!” کتاب سرشار از مثال‌های گوناگون از برندهایی سرشناس و چرایی پیروزی و شکست آن‌ها در بازاریابی است. ترجمه‌ی کتاب هم برخلاف بسیاری از کتاب‌های حوزه‌ی بازاریابی ترجمه‌ی پاکیزه‌ای است و همین لذت خواندن کتاب را دو صد چندان می‌کند. ناگفته پیدا است که این قوانین تنها در زمین بازی کسب‌وکار معنادار نیستند و در زندگی روزمره هم کاربردهای بسیاری می‌توانیم برای آن‌ها پیدا کنیم!

۴- هفت پرسش استراتژیک: معمولا کتاب‌های استراتژی یا صرفا آموزشی‌اند یا صرفا روایتی از کام‌یابی یا شکست یک شرکت یا مدیر بزرگ و نهایتا ترکیبی از چندین بهینه‌کاوی که به مجموعه‌ای از قوانین پیشنهادی غیرقابل تعمیم (!) ختم شده‌اند. اما “هفت پرسش استراتژیک” به عمق اقیانوس استراتژی می‌زند و شما را در مقام مدیر شرکت یا مشاور یا حتی علاقه‌مند حوزه‌ی مدیریت، با سؤالاتی مواجه می‌کند که هیچ گریزی از آن‌ها در دنیای استراتژی نیست. سؤالاتی ساده با نتایجی شگفت‌آور و بسیار تکان‌دهنده. شخصا از بسیاری از مثال‌های کتاب جا خوردم! کتاب با ترجمه‌ی بسیار خوب “مسعود سلطانی” بسیار گیرا و خواندنی است.

۵- دیوان اشعار حسین منزوی: دلم نمی‌آید به معرفی کتاب بپردازم و از این همراه همیشگی شب‌های دراز تنهایی‌ام ننویسم. غزل‌های حسین منزوی همیشه و هنوز تازه‌‌اند و در این وانفسای دنیای پر از تیرگی و اندوه، مرهمی بر قلب‌هایی که شاید اندکی نور ایمانِ عشق، هنوز در آن‌ها در حال درخشیدن است …

و حالا پیشنهاد پنج مقاله‌ی زبان اصلی بسیار جذاب امسال (بدون ترتیب و بدون توضیح!):

Only 8% of Leaders Are Good at Both Strategy and Execution

۸ Tech Trends to Watch in 2016

From diggers to data centres

Celebrating Two Decades of s+b

۳ Things Managers Should Be Doing Every Day

امیدوارم پیشنهادهای خواندنی من، مورد علاقه و استفاده‌ی شما قرار بگیرند. منتظر پست‌های بعدی تا نوروز باشید. 🙂

دوست داشتم!
۲

پست‌های نوروزی گزاره‌ها از امشب آغاز می‌شوند. 🙂 منتظر کوله‌پشتی ۹۵ و یک هدیه‌ی کوچک هم باشید. اما برای شروع بد ندیدم این روزها تب معرفی کتاب در رسانه‌های اجتماعی داغ است (و امیدوارم کتاب‌‌ها همین‌قدر که معرفی می‌شوند خوانده هم شوند!) از پیشنهاد چند کتاب و مقاله‌ی خواندنی شروع کنم. این شما و این هم پیشنهادهای من. اول کتاب‌های

کاروان آمد و دل‌خواه به همراه‌ش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواه‌ش نیست

کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهی‌ست که بیرون شدن از چاه‌ش نیست …

***

ماهم از آهِ دلِ سوختگان بی‌خبر است
مگر آئینه‌ی شوق و دلِ آگاه‌ش نیست؟ …

***

شهریارا عقب قافله‌ی کوی امید
گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست

زنده‌یاد استاد شهریار

دوست داشتم!
۳

کاروان آمد و دل‌خواه به همراه‌ش نیست با دل این قصه نگویم که به دلخواه‌ش نیست کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر این چه راهی‌ست که بیرون شدن از چاه‌ش نیست … *** ماهم از آهِ دلِ سوختگان بی‌خبر است مگر آئینه‌ی شوق و دلِ آگاه‌ش نیست؟ … *** شهریارا عقب قافله‌ی کوی امید گو کسی رو که

فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمعِ پراکنده کسی رفت

شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین‌گونه بسی آمد و زین‌گونه بسی رفت …

***

از پیش و پس قافله‌ی عمر میندیش
گه پیشروی پِی شد و گه بازپسی رفت …

***

این عمرِ سبک، سایه‌ی ما بسته به آهی‌ست
دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت …

ه.ا. سایه

پ.ن. هشتاد و هشتمین سال‌گرد تولد استاد بزرگ غزل معاصر، هوشنگ ابتهاج مبارک. امید که نفسِ خوش‌بوی استاد و شعرهای‌شان هم‌چنان برای سال‌های دراز این جهان را معطر کند.

دوست داشتم!
۱

فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت دیدیم کزین جمعِ پراکنده کسی رفت شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ زین‌گونه بسی آمد و زین‌گونه بسی رفت … *** از پیش و پس قافله‌ی عمر میندیش گه پیشروی پِی شد و گه بازپسی رفت … *** این عمرِ سبک، سایه‌ی ما بسته به آهی‌ست دودی ز سر