نویسنده: پیتر برگمان؛ ترجمه: علی نعمتی شهاب

دو هفته قبل در حالی که آفتاب در آسمان می‌درخشید و جوانه‌های کوچک بر روی شاخه‌های درختان خودنمایی می‌کردند، من در زمان اسکی کردن دچار سرمازدگی شدم! آن هم نه یک سرمازدگی کوچک: چند تا از انگشتان پای من مثل برف سفید شده بودند. خوشبختانه من انگشتان‌ام را از دست ندادم؛ اما ۱۰ دقیقه‌ طول کشید تا دوش آب گرم باعث شود آن‌ها به آرامی و با درد بسیار به رنگ عادی خود برگردند.

این‌جا یک چیزی عجیب است. من تقریبا تعطیلات آخر هر هفته‌‌ی زمستان‌ها را بدون سرمازدگی در دمایی زیر صفر درجه اسکی می‌کنم. بنابراین آن روز چه اتفاقی برای من افتاد؟

خوب این اتفاق دقیقا به این دلیل رخ داد که زمانی که من سرمازده شدم دیگر بهار از راه رسیده بود!

می‌دانید: در زمستان وقتی هوا سرد است من یک ژاکت پر گرم می‌پوشم و چندین لایه لباس گرم هم زیر آن به تن می‌کنم. از همه مهم‌تر من از گرم‌کننده‌های پا استفاده می‌کنم ـ که بسته‌های شیمیایی نازکی هستند که داخل کفش اسکی من قرار می‌گیرند و برای ۶ ساعت حرارت تولید می‌کنند. من به آن‌ها نیاز دارم چون کفش‌های من تنگ هستند؛ چیزی که باعث جریان خون من را مختل می‌کنند و در نتیجه مرا وقتی هوا سرد است نگران سرمازدگی می‌کنند.

این بار از آن‌جایی که آخرین اسکی در تعطیلات آخر هفته در بهار بود، من یک ژاکت نازک پوشیدم و از گرم‌کننده‌های پای خودم استفاده نکردم.

اما دمای هوا زیر صفر درجه بود! فکر می‌کنم دقیقا ۲۰ درجه فارنهایت زیر صفر!

آیا قبل از بیرون رفتن دمای هوا را بررسی کردم؟ البته که این کار را کردم. می‌دانستم هوا سرد است. درد پاهای‌ام یک ساعت بعد از یک ساعت اسکی کردن شروع شد؛ اما من هم‌چنان به کارم ادامه دادم. من به سادگی داده‌های موجود را نادیده گرفتم. چرا؟ خوب چون بهار بود! من انتظار هوای گرم‌تری را داشتم. تجربه قبلی‌ام به من نشان می‌داد که در این زمان از سال هوا آفتابی و گرم است. هر سال من در چنین زمانی با تی‌شرت اسکی می‌کردم! تعطیلات آخر هفته‌ی قبل هوا حدود ۱۵ درجه بالای صفر بود و من به راحتی با تی‌شرت‌ام اسکی کرده بودم.

همه‌ی آن اطلاعات گذشته با این واقعیت که هوا واقعا آن قدر سرد بود که من دچار سرمازدگی شوم، بی‌مصرف شده بودند.

این، مثال خوبی است در مورد این‌که چقدر ساده انتظارات ما نسبت به وضعیت واقعی، استفاده از اطلاعات گذشته برای وضعیت کنونی و آرزوهای‌مان، ما را به اشتباه می‌اندازند و چقدر وقتی این چنین عمل می‌کنیم سرانجام دردناکی در انتظار ما است.

یک اصطلاح خاص برای چنین خطایی در علم روان‌شناسی وجود دارد: خطای تأیید (Confirmation Bias یا تله‌ تأیید.) ما به دنبال داده‌ها، رفتارها و شواهدی می‌گردیم که به ما نشان می‌دهند که چیزها همان‌طوری هستند که ما باور داریم باید باشند. به عبارت بهتر، ما به دنبال تأیید این هستیم که در موضع حق قرار داریم.

در اوایل دهه ۱۹۹۰، وقتی برای یک شرکت مشاوره با اندازه‌ی متوسط کار می‌کردم، به دوره‌ی MBA مدیران اجرایی دانشگاه کلمبیا رفتم. دو سال پس از فارغ‌التحصیلی من هنوز برای همان شرکت اول کار می‌کردم و برای روبرو شدن با چالش‌های جدید آماده بودم. من چند مهارت جدید داشتم ـ مهارت‌هایی که با پول پرداخت شده توسط شرکت محل کارم به دست آورده بودم ـ و می‌خواستم از آن‌ها استفاده کنم.

اما آن شرکت “منِِ جدید (The new me)” را ندید! آن‌ها “من ِقدیم (The old me)” را دیدند؛ فردی که او را ۴ سال قبل استخدام کرده و آموزش‌اش داده بودند. در نتیجه آن‌ها همان کارهای قبلی را به من دادند و از من به همان شکلی که قبل از گذراندن دوره MBA استفاده می‌کردند، بهره گرفتند.

مدتی بعد یک مشاور کاریابی با من تماس گرفت؛ اما او که از قبل مرا نمی‌شناخت در کمال تعجب من را همان طوری دید که بودم و نه در جایگاهی که تصور می‌کرد باید باشم. تنها چند ماه بعد من آن شرکت را ترک کردم و به شرکت جدیدی پیوستم که می‌خواست از مهارت‌های جدید من برای جهش خود بهره‌‌برداری کند.

این پدیده عامل اصلی بسیاری از شکست‌های شخصی، حرفه‌ای و سازمانی است: این‌که دنیای پیرامون ما تغییر می‌کند؛ اما ما هنوز انتظار داریم که جهان به همان شکلی باشد که ما فکر می‌کنیم باید باشد، و در نتیجه هیچ کاری نمی‌کنیم!

همیشه در دوران مربی‌گری‌ سازمانی‌ام با این چالش مقابله کرده‌ام. در واقع چالش برانگیزترین وظیفه یک مربی این نیست که به بقیه کمک کند تا تغییر کنند؛ بلکه سخت‌ترین بخش کار تغییر نگرش دیگران نسبت به آن فرد است. زیرا وقتی ما یک عقیده را شکل می‌دهیم، در برابر تغییر آن مقاومت می‌کنیم.

امروز دایره‌المعارف بریتانیکا که در ۲۰۰ سال گذشته همواره جزو پرفروش‌ترین کتاب‌ها بوده است توسط رسانه‌های دیجیتال مورد هجوم واقع شده است و احتمالا نمی‌تواند خود را بازیابی کند. شرکت کداک که از سال ۱۸۸۸ میلادی تاکنون فروشنده موفقی بوده است، نمی‌توانست حتی تصور کند که با چه سرعت و شدتی توسط رقبای جدید دنیای دیجیتال پشت سر گذاشته شود.

خوب چرا ما در دام فریب خوردن توسط انتظارات‌مان می‌افتیم؟‍

براساس تجربه‌های‌مان!

معمولا انتظارات ما از واقعیت درست‌ هستند. در بهار، هوا گرم‌تر است. انسان‌ها معمولا کاملا تغییر نمی‌کنند. و یک محصول ۲۰۰ ساله، در هر حال ۲۰۰ ساله است. این وضعیت تا حدودی ثابت است.

چنین وضعیتی به ما احساسِ خوبِ امنیت و بر حق بودن می‌دهد.

اما بعضی وقت‌ها ما اشتباه می‌کنیم؛ البته احتمالا نه در اغلب مواقع. ممکن است در یک زمان مشخص درست فکر و عمل می‌کردیم؛ اما پس از آن شرایط تغییر کرده باشند. در نتیجه امروز احتمالا داریم اشتباه می‌کنیم و نمی‌خواهیم هم بدانیم که چنین است. ما آن اشتباه را حتی نمی‌بینیم. زیرا سرگرم راه یافتن شواهدی برای تأیید ایده‌های قبلی‌مان هستیم.

متأسفانه وقتی خطای تأیید به ما احساس بهتری می‌دهد، در عین حال باعث می‌شود بدتر رفتار کنیم. بنابراین کارکنان، سازمان را ترک می‌کنند. کسب و کارها می‌لغزند و من سرمازده می‌شوم.

خوب چطور از افتاده در دام فریب خوردن توسط انتظارات‌مان اجتناب کنیم؟

برای این منظور باید تمرین کنید!

به جای گشتن به دنبال این‌که چطور چیزهای مختلف شبیه هم هستند، می‌توانیم دنبال تفاوت‌های آن‌ها بگردیم. به جای جستجو برای یافتن شواهدی در جهت تأیید دیدگاه‌مان می‌توانیم برای رد کردن آن تلاش کنیم. به جای خواستنِ بر حق بودن، می‌توانیم خواستار قرار گرفتن بر موضع ناحق باشیم.

البته این کار حجم عظیمی از اطمینان را می‌طلبد. اجازه بدهید با آن روبرو شویم، در حال که همه‌‌ی ما ترجیح می‌دهیم در جای درست قرار بگیریم تا جای غلط.

اما نکته‌ی تمسخر برانگیز این‌جاست: هر چه بیش‌تر به دنبال غلط‌ها بگردید احتمال رسیدن به سرانجام مثبت و درست بیش‌تر است!

بار بعدی که به یک زیردست‌تان نگاه کردید از خود بپرسید چه چیزی تغییر کرده است؟ به جای تمرکز بر کارهای غلط او، به دنبال کارهای مثبتی بگردید که شما هرگز قبلا متوجه آن‌ها نشده‌اید.

وقتی به صنعت‌تان می‌نگرید از خودتان بپرسید چه تغییراتی در آن رخ داده است و چرا ممکن است این تغییرات موجب بی‌معنی شدن استراتژی کسب و کار شما شوند. از دیگران بخواهید با نظر شما مخالفت کنند. و به جای استدلال کردن، فقط گوش دهید!

دفعه‌ی بعدی که بیرون رفتید بدون توجه به فصل، دست‌تان را از پنجره بیرون ببرید و دمای هوا را امتحان کنید!

منبع

پ.ن. مدتی است به انتشار مجموعه ترجمه‌های منتشر شده در این وبلاگ همراه با مجموعه‌ی مشابهی از مقالات مربوط به کار حرفه‌ای و بهره‌وری شغلی که ترجمه کرده‌ام (و هنوز این‌جا منتشر نشده) در قالب کتاب فکر می‌کنم. با توجه به استقبالی که از برخی از این مقالات روی وب شده (از جمله آمار هیت فید و خود وبلاگ یا کپی پیست‌هایی که در سطح وب شده‌اند!)‌، به نظرم این‌طوری افراد بیش‌تری می‌توانند از این مقالات استفاده کنند. اگر کسی از خوانندگان محترم این وبلاگ می‌تواند در این زمینه به من کمک کند، لطفا از طریق پست الکترونیکی من به نشانی gozareha@gmail.com یا صفحه‌ی تماس با من در این زمینه به من اطلاع دهد. پیشاپیش متشکرم.

دوست داشتم!
۰

نویسنده: پیتر برگمان؛ ترجمه: علی نعمتی شهاب دو هفته قبل در حالی که آفتاب در آسمان می‌درخشید و جوانه‌های کوچک بر روی شاخه‌های درختان خودنمایی می‌کردند، من در زمان اسکی کردن دچار سرمازدگی شدم! آن هم نه یک سرمازدگی کوچک: چند تا از انگشتان پای من مثل برف سفید شده بودند. خوشبختانه من انگشتان‌ام را از دست ندادم؛ اما ۱۰

۹ ماه!!! مثل هفته‌ی پیش نادر خرمی‌راد پستی نوشته که بسیار به کار جوانان تازه‌کار یا حتا کهنه‌کار می‌آید. این مطلب را که به دلیل اهمیت‌اش ابتدای لینک‌های هفته گذاشتم حتما بخوانید. ضمنا خواندن دو پست قرمز شده‌ی امیر مهرانی واجب عینی است! این هفته همین سه مطلب را هم بخوانید، کلی چیز جدید یاد گرفته‌اید.

پیش از شروع سه نکته:

  1. لینک‌هایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینک‌ها متمایز می‌کنم.
  2. برای دیدن لینک‌های کلیه‌ی قسمت‌های قبل، می‌توانید به این‌جا مراجعه بفرمایید.
  3. این مجموعه پست‌ها در حکم یک دفترچه‌ی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم می‌گذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاور‌ه‌ی مدیریت و آی‌تی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینک‌ها زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا این‌که حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمی‌کنید!

جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و کار حرفه‌ای:

تجربه چه زمانی اهمیت داره؟ (نادر خرمی‌راد)

مدیریت:

پر استرس‌ترین و کم استرس‌ترین مشاغل ۲۰۱۱، ژورنال کاری چیست؟، ژورنال کاری روزانه و وقتی از تفاوت حرف می‌زنیم، از چی حرف می‌زنیم؟ (امیر مهرانی)

الگو و نمونه مستند نیازمندی‌های پروژه و مدیریت ذینفعان پروژه – قسمت سه (مهدی عرب عامری)

خانم ها در فورچون ۵۰۰ (نیام یراقی پس از مدت‌ها نوشت. امیدوارم زود به زود بنویسد.)

کتاب راهنمای آزمون PMP چاپ شد (نادر خرمی‌راد)

معرفی کتاب (آقای آواژ؛ روزنوشت‌های بهساد. من به نظر ایشان در مورد کتاب‌های مدیریتی فارسی نقدی دارم که به‌زودی می‌نویسم.)

ادامه تحصیل از جیب…؟ (دقیقا درد دل همه‌ی ماهاست که در بخش خصوصی کار می‌کنیم …) (علی واحد؛ وبلاگ رادمان)

استراتژی‌ها و تکنیک‌های ارتقای برند و چند سؤال (استاد پرویز درگی)

چرا پول عامل بسیار مهمی در فرهنگ است؟ (رضا قربانی؛ مدیر رسانه)

سه روش برای افزایش مشارکت افراد در نشست ها (محمد سالاری)

چرا افراد خلاق در تصاحب مناصب مدیریتی موفق نیستند؟ (متأسفانه “افراد خلاق از محبوبیت کمتری برخوردارند‌.”)

ارزش افزوده اطلاعات خوب

چگونه خود را مثل یک شرکت تصور کنید (عالی!)

خطای ذهن در تشخیص تأثیر انتقاد

فناوری اطلاعات:

بهبود مدیریت فن‌آوری اطلاعات در بانک‌ها

آیا اگر به حرف جغرافی‌دان‌ها گوش داده می‌شد، بن لادن دو سال زودتر پیدا می‌شد؟ (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک)

مشیبل چیست؟ (جواد افتاده؛ رسانه‌های اجتماعی)

میکروبلاگینگ سازمانی (وبلاگ Baseline که کشف این هفته بود!)

یک گوگل در روز (صادق جم؛ بلاگ‌نوشت)

چه افرادی آیفون را انتخاب می‌کنند؟ (وبلاگینا)

چگونه یک فید ناقص در گودر را به صورت کامل مشاهده کنیم ؟

خلاص شدن از دست سؤال‌های فیسبوک (خیلی لازم بود!)

سوتی ادوبی در فاش نمودن نسخه‌ی بعدی آندروید (مجله‌ی اینترنتی پریانا)

سهم ۷۹ درصدی مایکروسافت از بازار جهانی ۳۰ میلیارد دلاری سیستم عامل

دنیایی بدون فیسبوک[اینفوگرافیک] و دور زدن آندروید!خوب یا بد؟؟ (به نظر من که خیلی خوبه!) (مجله‌ی اینترنتی گویا آی‌تی)

گزارش IDC از رشد ۲۰ درصدی فروش جهانی تلفن‌همراه در فصل اول ۲۰۱۱

بازار اندروید، نسخه‌ی ۱ (بازار ایرانی اپلیکیشن‌های اندروید)

سه میلیارد بار دانلود برنامه‌‌های آندرویدی

پیشی گرفتن تعداد برنامه‌های رایگان اندروید گوگل از آیفون اپل!

تصاحب ۷۰ درصد بازار توسط iPad 2

تبلت آمازون به‌زودی به بازار می‌آید (!!!)

کاهش فروش رایانه‌های شخصی (دلیل بسیار ساده‌ای دارد: ورود تبلت‌ها!)

فیس‌بوک علاقمند به خرید اسکایپ است!

با تکمیل پروفایل گراواتار، به آواتار خود هویت ببخشید!

فرهنگ اصطلاحات وب

یک سایت اجتماعی-علمی برای پژوهشگران جوان (جالب!)

نوکیا وارد رقابت با نقشه‌های سه‌بعدی گوگل شد

پردازش ابری از سوی اپل راه‌اندازی شد (جالبه …)

جولین آسانژ: «فیس‌بوک مخوف‌ترین شبکه‌ی جاسوسی تاریخ است»

آسیایی‌ها بیش از دیگران نرم‌افزار دانلود می‌کنند

بوسه‌ای برای دانلود (به‌زودی ژاپنی‌ها بوسه را هم از طریق اینترنت منتقل می‌کنند!)

ایران ۱۵۴هزار کاربر وایمکس و ۱۰میلیون کاربر GPRS دارد

وزیر ارتباطات: فاز اول اینترنت ملی امسال به بهره‌برداری می‌رسد

اقتصاد:

تبعات اقتصادی مهاجرت با یک مثال (علی سرزعیم)

مرگ بن لادن و احتمال اتفاقات نادر و تحرک مشتری به جای نیروی کار (حامد قدوسی)

بازار بورس و بازار طلا و نیاز به ترمیم افق اقتصادی کشور و سخن هفته: چه بپرسیم (عالی بود این سخن هفته …) (علی دادپی)

بانک‌های مرکزی جهان دنباله رو فدرال رزرو و جمعیت جهان در ۲۱۰۰ (حجت قندی)

آقای رئیس بانک مرکزی تو دیگه چرا؟ و سفرهای نوروزی (وبلاگ مجله‌ی اقتصادی)

آشنایی با اقتصاددانان: فردریش آگوست‌ هایک (۱۸۹۹-۱۹۹۲) (عاشق شیوه‌ی استدلال هایک هستم!)

آشنایی با اقتصاددانان: کارل منگر (۱۸۴۰-۱۹۲۱)

برتری اقتصاد اتریشی (این متن بسیار خواندنی است.)

تا چند سال دیگر یک صفر باز می‌گردد؟ (دکتر پویا جبل عامی درباره‌ی حذف سه صفر از واحد پول ملی!)

پ.ن. ۱. لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمی‌شناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیش‌تر.

پ.ن.۲. اگر دوست داشتید توئیتر گزاره‌ها را برای دیدن ایده‌ها و حال و احوال روزانه‌ی من و گودر گزاره‌ها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روان‌شناسی و جامعه‌شناسی (و گاهی هم که خیلی هیجان‌زده می‌شوم، علم و طنز و چیزهای دیگر!) دنبال کنید.

دوست داشتم!
۰

۹ ماه!!! مثل هفته‌ی پیش نادر خرمی‌راد پستی نوشته که بسیار به کار جوانان تازه‌کار یا حتا کهنه‌کار می‌آید. این مطلب را که به دلیل اهمیت‌اش ابتدای لینک‌های هفته گذاشتم حتما بخوانید. ضمنا خواندن دو پست قرمز شده‌ی امیر مهرانی واجب عینی است! این هفته همین سه مطلب را هم بخوانید، کلی چیز جدید یاد گرفته‌اید. پیش از شروع سه نکته:

توضیح: مشاهده‌گر بخش جدید گزاره‌ها در دوشنبه‌ شب‌ها است. یک تصویر بدون هیچ توضیحی! اگر دوست داشتید تفسیرتان را از این عکس، پای این پست در خود وبلاگ یا در گودر برای‌ام بنویسید.

ایده‌‌ی عنوان را از کتاب بی‌نظیر “ماجراهای یک مشاهده‌گر” پیتر دراکر گرفته‌ام.

دوست داشتم!
۰

توضیح: مشاهده‌گر بخش جدید گزاره‌ها در دوشنبه‌ شب‌ها است. یک تصویر بدون هیچ توضیحی! اگر دوست داشتید تفسیرتان را از این عکس، پای این پست در خود وبلاگ یا در گودر برای‌ام بنویسید. ایده‌‌ی عنوان را از کتاب بی‌نظیر “ماجراهای یک مشاهده‌گر” پیتر دراکر گرفته‌ام. دوست داشتم!۰

خانم فرشته جعفری از من خواسته‌اند در مورد روش‌های درست برنامه‌ریزی بنویسم. بد ندیدم روش برنامه‌ریزی خودم برای کار و زندگی ـ از جمله وبلاگ‌نویسی! ـ را بنویسم. امیدوارم مفید باشد.

تجربه‌ی کار کردن در یک سازمان پروژه ـ محور من را با ویژگی‌های کار پروژه‌ای آشنا کرده است. از تعریف استاندارد پروژه یادمان هست که پروژه فعالیتی است موقتی که برای تولید یک خروجی منحصر به فرد به صورت موقتی در طول یک دوره‌ی زمانی مشخص انجام می‌شود. در برابرش، در طول یک سال اخیر در شرکت مسئولیت‌های دیگری هم داشته‌ام که به‌نوعی در برابر مفهوم پروژه، به مفهوم برنامه نزدیک‌تر بوده‌اند که در تعریفی که من برای برنامه‌ریزی شخصی و کاری دارم، بر روی ویژگی منحصر به فرد نبودن‌ و محدود نبودن‌شان به یک دوره‌ی زمانی مشخص تأکید دارم. مثال بزنم:  در طول یک هفته تولید گزارش X برای پروژه‌ی Y برای من یک کار پروژه‌ای است؛ اما تهیه‌ی خبرنامه‌ی آموزشی هفتگی شرکت یک کار برنامه‌ای است.

در زندگی شغلی و شخصی هم می‌شود به کارها با همین دیدگاه نگاه کرد. چند مثال می‌زنم تا بحث روشن‌تر شود: خواندن فلان کتاب که برای کارم به آن نیاز دارم، گرفتن فلان مدرک یا گواهی‌نامه‌ی حرفه‌ای (حتی همین تافل یا آیلتس و جی‌مت و جی‌ آر ای خودمون!)، دنبال کردن کارهای فارغ‌التحصیلی‌ دانشگاه‌ام و کارهایی از این دست برای من، کارهای پروژه‌ای هستند که باید در یک دوره‌ی زمانی مشخص، روی آن‌ها تمرکز کنم و از اول تا آخرش را در چند روز (یا چند ماه!) طی کنم تا به نتیجه‌ی مورد نظرم برسم. دقت کرده‌اید که خود ما هم فارغ از آشنا بودن یا نبودن با مفهوم علمی پروژه، معمولا در زندگی‌مان این کارها را پروژه می‌نامیم؟ مثلا: “من پارسال پروژه‌ی بزرگ گرفتن کارت معافیت خدمت‌ام را به سرانجام رساندم!” در برابرش کارهای دیگری هم هستند که به مفهوم برنامه نزدیک هستند: رشد مستمر مهارت‌ها و توانایی‌های‌ام (مدیریت این فرایند رشد منظورم است؛ نه مثلا صرفِ گرفتنِ PMP!)، برنامه‌ریزی مالی، پیدا کردن منابع مالی جدید (!)، مدیریت درآمدها و سرمایه‌گذاری‌ها، یاد گرفتن یک ساز موسیقی، اپلای کردن برای تحصیل در یک دانشگاه معتبر خارجی، ازدواج (!) و چیزهایی شبیه این‌ها که به ذهن من نمی‌رسند، می‌شوند برنامه‌های زندگی.

یک مثال شاید ملموس‌تر وبلاگ‌نویسی من باشد. من یک سری اهداف کلی از وبلاگ‌نویسی دارم که برنامه‌های من را مشخص می‌کنند. در مقابل، نوشتن همین پست می‌شود پروژه‌ی امروز من!

همان‌طور که می‌بینید تمایز میان “پروژه” و “برنامه” شخصی‌مان، در استمرار برنامه‌ها و طولانی مدت بودن فرایند دست‌یابی به اهداف مورد انتظار آن‌ها نسبت به پروژه‌ها است.

خوب با این تعریف اولیه بروم سراغ روشی که دیگر کم‌کم به صورت ناخودآگاه برای برنامه‌ریزی کارهای‌ام دارم:

  1. گام اول ـ تعیین بایدها: به کمک ابزار ترسیم نقشه‌های ذهنی Mind Mapper، با توفان فکری (Brainstorming) با خودتان، کارهایی را که باید در یک دوره‌ی زمانی مشخص انجام بدهید (To-Do List) فهرست کنید. راست‌اش تجربه‌ی من نشان می‌دهد که عموما برنامه‌ریزی برای یک سال و شش ماه و این‌ها، جواب نمی‌دهد (شاید هم من نتوانستم!) اگر برای هفته‌ی آینده یا دو هفته‌‌ی دیگر برنامه‌ریزی کنید و واقعا به این برنامه‌ریزی متعهد باشید، جواب عملی‌تری می‌گیرید (پایین‌تر مفهوم تعهد را توضیح می‌دهم.) حواس‌تان باشد که این فهرست، اولویت‌بندی ندارد. هر چه می‌خواهد دل تنگ‌تان بنویسید!
  2. گام دوم ـ تعیین فهرست نبایدها: فهرست کارهایی را که نباید انجام بدهید (Not To-Do List) را هم به کمک مایند مپر دربیاورید (مثال: گودربازی مجموعا بیش از سه ساعت در روز!)
  3. گام سوم ـ تعیین برنامه‌ها در برابر پروژه‌ها: در اکسل، یک جدول درست کنید و کارهایی را که در مایندمپر در فهرست To-Do نوشته‌اید زیر ستون اول ـ با عنوان موضوعات کاری (Work Subject) ـ بنویسید. بعد دو تا ستون کنار ستون شماره‌ی یک درست کنید: یکی از این ستون‌ها عنوان‌اش می‌شود برنامه‌ها (Plan) و دیگری طبعا پروژه‌ها (Projects)! از بالا به پایین فهرست‌تان شروع کنید و مقابل موضوعات کاری فقط و فقط در یکی از ستون‌های برنامه / پروژه علامت بزنید. اگر چند بار نتیجه‌ی کارتان را مرور کنید تا خطاهای احتمالی برطرف شوند بد نیست.
  4. گام چهارم ـ برنامه‌ریزی اجرا: حالا فهرست برنامه‌ها و پروژه‌های شما برای چند روز، چند ماه یا چند سال آینده مشخص است و باید برای اجرای‌شان برنامه‌ریزی کنید. شاید این‌جا حساس‌ترین بخش‌ کار باشد. این برنامه‌ریزی را چطور انجام دهیم؟ خوب به صورت کلیشه‌ای باید گفت که اول کارهای پروژه‌ای و برنامه‌ای را اولویت‌بندی کنید. روش‌اش با خودتان! بعدش من این طوری کار را انجام می‌دهم: اول به سراغ برنامه‌ها می‌روم و سعی می‌کنم به شکل عملی‌تری آن‌ها را به کارهای پروژه‌ای بشکنم. بعد برای هر پروژه‌ حداکثر فرجه‌ی زمانی مورد انتظار را مشخص می‌کنم.  مثال بزنم: من با خودم قرار گذاشته‌ام که هر روز حتما حداقل یک پست در گزاره‌ها داشته‌ باشم. برای این کار  می‌شود هر روز گزاره‌ها یا شعر نوشت یا از کتاب‌ها نقل قول کرد، مطلب دیگران را کپی پیست کرد و الخ. اما برنامه‌ی من داشتن یک وبلاگ مدیریتی و مشاوره‌ی مدیریت و تولید محتوا در این زمینه است. فلسفه‌ی وجودی پست‌های ثابت هفتگی گزاره‌ها به‌عنوان پروژه‌های هفتگی در همین است: تولید محتوا یعنی من شنبه‌ها باید حتما یک ترجمه داشته باشم، یکشنبه‌ها باید یک مقاله را بخوانم و مرور کنم، سه‌شنبه‌ها یک مطلب جدید در مورد مشاوره‌ی مدیریت از خودم بنویسم یا از جایی ترجمه کنم و جمعه‌ها لینک‌های هفته را مرور کنم. این شیوه‌ی نگاه به برنامه‌ی وبلاگ‌نویسی، در واقع مجبورم می‌کند هر هفته مطالب و مقالاتی که باید را بخوانم. اما همه‌ی این‌ها در کنار هم، مرا به یک هدف دیگر هم می‌رسانند: خواندن مطالب ثابت مربوط به کارم در طول هفته و در نتیجه رشد شغلی و مهارتی! (شاید به‌نوعی این‌ چهار پست ثابت هفتگی در کنار پست‌های دیگرم، تعریف من را از ماهیت و چیستی رشد شغلی و مهارتی هم نشان بدهند.) بنابراین ارتباط میان پروژه‌های اجرایی‌کننده‌ی برنامه‌های‌تان را هم در نظر داشته باشید. یا مثال دیگر: من می‌خواستم معافیت از خدمت سربازی‌ام را پی‌گیری کنم (برنامه)؛ بنابراین مجبور بودم زمان‌های مشخصی از هفته دنبال تکمیل مدارک‌ام و طی فرایندهای اداری‌اش بدوم! (پروژه) این، یکی از اولویت‌های اصلی زندگی من بود؛ در برابر مثلا یاد گرفتن یک ساز موسیقی.
  5. گام پنجم ـ اجرای برنامه‌ها: اما … چرا اغلب برنامه‌ها اجرا نمی‌شوند؟ تنبلی، ترس از شکست، سخت بودن کار کردن و بهانه‌ها و توجیهاتی شبیه این‌ها!؟ راه‌حل چیست؟ من هیچ راهی جز ایجاد تعهد نمی‌شناسم. بارزترین مثال‌اش گزاره‌ها: همان قضیه‌ی هر روز یک پست جدید و پست‌های ثابت هفتگی. راست‌اش بعضی از وقت‌ها که برای پست ثابت هفتگی‌ام کاری نکرده‌ام، استرس می‌گیرم! این متعهد کردن خود، یک اجبار و الزام درونی است و هیچ کس نمی‌تواند آن را به شما تحمیل کند. بنابراین باید یک تصمیم مشخص بگیرید و سر تصمیم‌تان بایستید. برای این‌ کار من دو محرک‌ بزرگ می‌شناسم: اولی مقایسه کردن و بزرگ‌نمایی مداوم لذت‌هایی که در پایان نصیب شما می‌شود با سختی‌های کار است (لذتِ داشتنِ یک مدرک معتبر با امتیاز خوب مثل تافل یا PMP، تعداد لایک‌های یک مطلب در گودر (!)، دریچه‌هایی که با رسیدن به یک هدف به روی شما باز می‌شود ـ مثل امکان پاسپورت گرفتن و ترک کشور برای کار یا ادامه تحصیل برای منی که داشتم کارهای معافیت سربازی را دنبال می‌کردم ـ و …) و دومی ترساندن خود از عواقب انجام ندادن کار و بزرگ‌نمایی این ترس (سربازی!!! خودش بزرگ‌ترین ترس است!)
  6. گام ششم ـ مدیریت فرایند اجرای برنامه‌ها: خوب آستین‌ها را بزنید بالا و بروید سراغ انجام کارها و به‌ترتیب انجام‌شان بدهید. هر کاری را که سر وقت و درست انجام دادید به خودتان جایزه بدهید (برم یک ربع گودر گردی!) و از آن طرف، برای انجام ندادن کارها هم خودتان را جریمه کنید (گودر؛ چهار ساعت تعطیل و تمرکز روی کاری که عقب است!) اگر یادتان باشد یک فهرست Not To-Do هم داشتید. برای کارهای آن فهرست، برعکس عمل کنید: اگر انجام‌شان ندادید به خودتان جایزه بدهید و اگر انجام‌شان دادید خودتان را جریمه کنید! شوخی و تعارف هم با خودتان نداشته باشید لطفا.

در ادبیات علم مدیریت هم این روزها ثابت شده که هدف‌گذاری و برنامه‌ریزی بدون اجرا هیچ فایده‌ای ندارد. روش اجرا قطعا مهم‌تر است. بنابراین هر طور که برنامه‌ریزی کردید؛ می‌توانید از بندهای ۵ و ۶ برای اجرای برنامه‌های‌تان استفاده کنید. موفق باشید.

پ.ن. من قبل‌تر نوشته‌ها و ترجمه‌هایی در این زمینه داشته‌ام از جمله:

اهداف‌تان را به مسیر خودشان بازگردانید

یک مشاور جوان در طول هفته چه باید بخواند!؟

درسی برای برنامه‌ریزی

پیشنهاد می‌کنم پست‌های مربوط به مدیریت زمان امیر مهرانی را هم در این زمینه دنبال کنید.

دوست داشتم!
۷

خانم فرشته جعفری از من خواسته‌اند در مورد روش‌های درست برنامه‌ریزی بنویسم. بد ندیدم روش برنامه‌ریزی خودم برای کار و زندگی ـ از جمله وبلاگ‌نویسی! ـ را بنویسم. امیدوارم مفید باشد. تجربه‌ی کار کردن در یک سازمان پروژه ـ محور من را با ویژگی‌های کار پروژه‌ای آشنا کرده است. از تعریف استاندارد پروژه یادمان هست که پروژه فعالیتی است موقتی

نویسنده: هلن کاستر/ مترجم: علی نعمتی شهاب

من در میان نویسندگان مجله‌ی فوربس یک آدم نامتعارف محسوب می‌شوم؛ چرا که زمان‌ام را برای گزارش‌دهی به دو دبیر متفاوت تقسیم می‌کنم. همکاران برای من لطیفه‌ای درست کرده‌اند: دبیر A از سمت راست مرا به سمت خودش می‌کشد و دبیر B از سمت چپ؛ تا جایی که بعضی روزها فکر می‌کنم بدنم از هر دو طرف درازتر شده است! اما به هر حال کار دارد انجام می‌شود؛ چرا که ما خوب ارتباط برقرار می‌کنیم و هدف‌های مشترکی داریم. دبیر A می‌گوید فکر می‌کند کارهای زیادی هست که می‌توانیم با فرهنگ کنونی سازمان انجام دهیم.

او به من گفت: “ما در محیطی کار می‌کنیم که آدم‌ها، اغلب به شدت کاری هستند و دوست دارند کمک کنند. می‌دانیم که هر کسی به سخت‌ترین شکلی که می‌تواند کار کند و انسان‌ها با بی‌میلی کار نمی‌کنند یا از زیر کار در نمی‌روند. این چیزی است که اعتماد کردن و همکاری را راحت‌تر می‌کند.”

هر چه شرکت‌ها دیوارهای درونی خود را بر می‌دارند ـ مثلا واحد بازاریابی با واحد مالی بیش‌تر ارتباط برقرار می‌کند ـ افراد بیش‌تری خود را گرفتار پاسخ‌گویی به مدیران مختلف می‌بینند. در شکل ایده‌آل هر فرد درگیر یک مأموریت خاص در سازمان است، هیچ یک از رؤسا خود را از دیگری بالاتر نمی‌داند و زیردست هم دقیقا می‌داند که وظایف‌اش چیست و چگونه مورد ارزیابی قرار می‌گیرد. در سایر موارد رؤسا ممکن است برنامه‌هایی ناسازگاری یا دیدگاه‌های مختلفی در مورد جهت‌ حرکت سازمان داشته باشند.

آنیتا آتریج یک مربی شغلی در کلوپ ۵ بعد از ظهر ـ یک شبکه‌ی مشاوره‌ی شغلی ـ می‌گوید: “ارتباطات مهم‌ترین بخش این فرایند است. اگر رؤسای شما با هم‌دیگر خوب همکاری نکنند، شما مجبورید با آن‌ها برای دست یافتن به یک راه‌حل برد ـ برد مذاکره کنید.” آتریج می‌گوید در چنین موقعیتی با هر دو مدیر صحبت کنید و به آن‌ها بگویید که مدیر A یک چیز می‌خواهد و مدیر B چیز دیگری می‌خواهد و سپس راه‌حلی را که نیازهای هر دو را پوشش بدهد، ارایه دهید.

اگر در نبرد میان منیت‌ها گیر افتادید، تلاش کنید مسئله را غیرشخصی کنید و بر آن‌چه برای شرکت بهتر است تمرکز کنید. این پیشنهاد ویکی لین معاون تحقیقات و مشاوره‌ی وب سایت مشاوره‌ی شغلی Vault.com است.

هر چقدر جوان‌تر و بی‌تجربه‌تر باشید، رد کردن درخواست‌های آدم‌ها سخت‌تر است. این یک وضعیت دشوار مربوط به سن و سال آدم‌هایی است که در قعر هرم سازمان قرار دارند: دریافت درخواست‌های هم‌زمان بی‌پایان از آدم‌های بی‌شمار!

لین می‌گوید: “شما می‌خواهید همه راضی کنید؛ اما در عمل هیچ کس را راضی نمی‌کنید!” هر کسی نگران این است که “کدام کار من را دیرتر انجام داده‌ای؟”

وقتی روزنامه‌نگاری را شروع کردم، به تهیه‌کنندگان خبر متفاوتی در دفتر خبر یک شبکه گزارش می‌دادم. من دایما تکالیفی که تهیه‌کنندگان خبر مختلف حیاتی می‌دانستند را با هم قاطی می‌کردم و نمی‌دانستم چطور حجم کاری خودم یا تقاضاهای رؤسا را مدیریت کنم. آتریج می‌گوید که در چنین موقعیتی شما باید تلاش کنید برای تعیین فرجه‌های زمانی کار خود مذاکره کنید؛ چیزی که من هرگز حتی به فکرش نیفتاده بودم.

آتریج می‌گوید: “اگر چند ضرب‌العجل زمانی برای ساعت ۸ صبح فردا دارید، از یکی از رؤسا بپرسید که آیا او می‌تواند کار را دیرتر تحویل بگیرد؟ پاسخ احتمالا خیر است؛ اما خوب حداقل تلاش‌تان را کرده‌اید. شما به سرعت یاد می‌گیرید کدام رئیس تمایل به پذیرش چنین درخواستی دارد و از چه کسی دیگر نباید حتی سؤال کنید.” آلتریج می‌گوید تا حد امکان به رئیس‌تان یک گزینه هم بدهید؛ به جای این‌که فقط به او بگویید: “نمی‌توانم!”

سبک‌های رؤسای‌تان را یاد بگیرید و آن‌ها را با مطلع کردن در مورد این‌که دارید چه کاری برای چه کسی انجام می‌دهید، خشنود سازید. دبیر B از من می‌خواهد که هر ۴۸ ساعت به او گزارشی بدهم در مورد کاری که دارم انجام می‌دهم و مسائلی که ممکن است با‌ آن‌ها مواجه شوم. دبیر A خیلی به کار من کاری ندارد، فقط می‌خواهد که کاری که توافق کرده‌ایم سر وقت انجام شود. تا وقتی من به آن‌ها نگویم، هیچ یک از این دو نمی‌دانند که دارم برای دیگری چه کاری انجام می‌دهم. اغلب اوقات من بدون مشکل خاصی به صورت تصادفی کار این دو را انجام می‌دهم و تنها گزارش کارم را به دفاتر آن‌ها می‌دهم؛ اما وقتی سرم شلوغ است و مطمئن نیستم که چگونه باید کارها را اولویت‌بندی کنم، به هر دوی آن‌ها ای‌میل می‌زنم. در این میل فهرست وظایف کاری خودم را یادداشت می‌کنم و از آن‌ها می‌خواهم که پیشنهادات‌شان را به من بدهند.

شیوه‌ی سازماندهی من به نفع جمعی ما نیز کمک می‌کند. ویکی لین پیشنهاد می‌کند تقویم‌ کاری‌تان را طوری بخش‌بندی کنید که زمان خاص کار برای هر رئیس در آن مشخص شود. مثلا صبح‌ها فقط روی پروژه‌ی مدیر A کار کنید. او پینشهاد می‌کند که ارتباطات زیادی با رؤسای‌تان داشته باشید و نه ارتباطات کم و محدود. او توصیه می‌کند: “از مایکروسافت اوت‌لوک یا نرم‌افزارهای مدیریت زمان و فعالیت‌ها استفاده کنید تا مشخص شود دارید چه کار می‌کنید.”

خدمت کردن به چند رئیس مختلف می‌تواند مزیت‌های خاص خودش را داشته باشد. این امر می‌تواند شما را با سازمان بیش‌تر درگیر کند و البته باعث شناخته شدن شما شود. شما می‌توانید از تجربه کردن سبک‌های مدیریتی و سطوح دانش متفاوت دو آدم گوناگون چیزهای زیادی بیاموزید. اما بعضی اوقات مجبورید یکی از رؤسا را در برابر دیگر انتخاب کنید و این احتمالا برای مسیر شغلی شما هم مفید خواهد بود.

خانم لین می‌گوید: “شما نمی‌توانید وقتی یک پای‌تان روی پله‌ی اول گیر کرده به پله‌ی دوم بروید. گاهی اوقات مجبورید چیزی را از دست بدهید تا بتوانید گام بعدی را بردارید.”

منبع

پ.ن. مدتی است به انتشار مجموعه ترجمه‌های منتشر شده در این وبلاگ همراه با مجموعه‌ی مشابهی از مقالات مربوط به کار حرفه‌ای و بهره‌وری شغلی که ترجمه کرده‌ام (و هنوز این‌جا منتشر نشده) در قالب کتاب فکر می‌کنم. با توجه به استقبالی که از برخی از این مقالات روی وب شده (از جمله آمار هیت فید و خود وبلاگ یا کپی پیست‌هایی که شده‌اند!)‌ به نظرم این‌طوری افراد بیش‌تری می‌توانند از این مقالات استفاده کنند. اگر کسی از خوانندگان محترم این وبلاگ می‌تواند در این زمینه به من کمک کند، لطفا از طریق gozareha@gmail.com به من یا صفحه‌ی تماس با من در این زمینه به من اطلاع دهد. پیشاپیش متشکرم.

دوست داشتم!
۰

نویسنده: هلن کاستر/ مترجم: علی نعمتی شهاب من در میان نویسندگان مجله‌ی فوربس یک آدم نامتعارف محسوب می‌شوم؛ چرا که زمان‌ام را برای گزارش‌دهی به دو دبیر متفاوت تقسیم می‌کنم. همکاران برای من لطیفه‌ای درست کرده‌اند: دبیر A از سمت راست مرا به سمت خودش می‌کشد و دبیر B از سمت چپ؛ تا جایی که بعضی روزها فکر می‌کنم بدنم

مدیریتی‌ها کلا این هفته تعطیل بودند ظاهرا! این هفته نوشته‌های آی‌تی بیش‌تر بودند؛ اما توصیه‌ی اکید می‌کنم دو یادداشت نادر خرمی‌راد را که به دلیل اهمیت‌شان برخلاف طبقه‌بندی همیشگی لینک‌های هفته در ابتدا به آن‌ها رجوع داده‌ام، حتما بخوانید.

پیش از شروع سه نکته:

  1. لینک‌هایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینک‌ها متمایز می‌کنم.
  2. برای دیدن لینک‌های کلیه‌ی قسمت‌های قبل، می‌توانید به این‌جا مراجعه بفرمایید.
  3. این مجموعه پست‌ها در حکم یک دفترچه‌ی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم می‌گذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاور‌ه‌ی مدیریت و آی‌تی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینک‌ها زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا این‌که حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمی‌کنید!

جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و کار حرفه‌ای:

تمایز تخصص و حوزه کاری و سنتی یا مدرن (نادر خرمی‌راد؛ به همه‌ مخصوصا جوانان تازه‌کار توصیه‌ی اکید می‌کنم این دو مطلب را در مورد این‌که در دنیای امروز تخصص یعنی چه؟ بخوانند.)

مدیریت:

شبکه های اجتماعی در کسب و کار تجاری و مدیریت دانش اکسنچر (احسان اردستانی درباره‌ی کارهای جالب اکسنچر در مورد محیط کاری ۲٫۰)

Job 2.0 ـ فصل مشترک تکنولوژی و شغل (مهرداد نایب)

معرفی کتاب (۱) بانوی ثروتمند (وبلاگ همینا؛ از من هم خواسته‌اند در آستانه‌ی نمایشگاه کتاب، کتاب‌های خوبی را که خوانده‌ام معرفی کنم. امیدوارم همین هفته حوصله کنم!)

بمیریم راضی می‌شوند؟ (مجید آواژ) و قصه غصه ما (علی واحد) هر دو درباره‌ی مصایب شرکت‌داری مخصوصا از نوع خصوصی‌اش در محیط کسب و کار ناسالم و به‌شدت دولتی امروز ایران. با کمال تأسف بسیاری از نکاتی که اشاره شده در محیط مشاوره هم وجود دارد.

بانک تجارت ، و سازمان یادگیرنده و یادگیری سازمانی (استاد پرویز درگی)

معضلی به نام پشتیبانی نرم‌افزار (بخش نخست) (امیر نام‌آور در وبلاگ ایده. عجیب و دردآور؛ اما واقعی!)

تجلیل از دکتر علینقی مشایخی برگزار خواهد شد (خبر بسیار خوب!)

فناوری اطلاعات:

فیدهای خود را به یک مجله آنلاین تبدیل کنید! و بچه‌های عصر دیجیتال (بانمک!) و اپل‌نامه (دکتر علی رضا مجیدی؛ یک پزشک)

فید متن کامل بگیرید (در گودر البته با افزونه‌ای برای کروم و فایرفاکس) (جواد افتاده؛ رسانه‌های اجتماعی)

طول موج ارتباط! (علی واحد؛ وبلاگ رادمان درباره‌ی تفاوت‌های موجود در زبان تخصصی)

هوشمند باشه؛ موبایل هم نبود نبود! (رضا قربانی؛ مدیر رسانه)

میراث ماندگاری به مانند «وبلاگ» (آرمان امیری درباره‌ی این‌که وبلاگ، شاید پس از مرگ‌مان مهم‌ترین میراث ماندگار ما باشد …)

دوست دارم یا موافقم؟ (نگاه جالب وبلاگ بامدادی به موضوع لایک در دنیای مجازی!)

افزایش استفاده از شبکه‌های اجتماعی برای اهداف تحصیلی و شغلی (جالب!)

تیم برنرز لی: ارائه دهنده اینترنت و آب شرب مثل هم باشند (ایده‌ی جالبی است!)

سونی دو تبلت جدید خود را معرفی کرد (چقدر هم خوشگل‌اند!) و اینتل با سیستم‌عامل اندروید وارد بازار تبلت‌ها می‌شود (دعوا داغ‌تر می‌شود!)

۲۴۱ میلیارد دلار ارزش رایانش ابری ۲۰۲۰

گوگل برنامه Google Docs را برای اندروید عرضه کرد در کنار این خبر جالب که: نسخه بتای «آفیس ۳۶۵» از راه رسید (ورود رسمی مایکروسافت به دنیای رایانش ابری!)

شوک امنیتی؛ وقتی اپل اطلاعات مکانی کاربران را ثبت می‌کند و جوابیه‌ی اپل: اپل سکوت را شکست: ثبت اطلاعات مکانی کاربران آی‌فون یک “ضعف امنیتی” است

سخنان جدید مدیرعامل نوکیا درباره تحولات جدید این شرکت (تشریح برنامه‌های عملیاتی نوکیا برای اجرایی کردن استراتژی جدید نفوذ در بازارش: استفاده از ویندوز فون) و در همین رابطه: واگذاری سیمبین به شرکت Accenture (عجب!)

آینده‌ی تجارت در فروش اینترنتی (نگاهی به اوضاع تجارت الکترونیک در آلمان)

اندروید هوس برانگیزتر از آیفون! و تعداد کاربران iOS در اروپا دو برابر کاربران اندروید (آماری از وضعیت سهم بازار و نرخ رشد این دو سیستم‌عامل)

روند فروش آی‌پد بالاخره نزولی شد (البته به دلیل پایین آمدن توانایی اپل در تولید به دلیل کاهش تأمین قطعات پس از زلزله‌ی ژاپن)

ویندوز ۷ برخوردار از ۱۵ هزار نرم‌افزار

سرویس کرایه فیلم از سوی یوتیوب راه‌اندازی شد

فروش ۳۵۰ میلیون نسخه ویندوز ۷ شرکت مایکروسافت در ۱۸ ماه

عاقبت آیفون سفید به بازار آمد و شروع ساخت آی‌فون ۶،شایعه یا حقیقت؟

توافق گوگل، یاهو و مایکروسافت بر سر استانداردهای تبلیغات آنلاین

کاسپرسکی: ۷۰ نوع بدافزار برای آندروید

ارسال در پس زمینه، عضو جدید آزمایشگاه جی میل

یک میلیون و ۳۰۰ هزار پورت‌های نصب شده از سوی ندا (باور کنیم؟)

نقش مایکروسافت در کاهش سود یاهو (کلا آدم‌فروشی بیش نیستند این بیل و استیو مایکروسافت!)

امکان اجاره e-book توسط کاربران Kindle

نسخه جدید نرم‌افزار مدیریت منابع انسانی اوراکل عرضه می‌شود

خداحافظی با پدر سی‌دی

اقتصاد:

ما و بیژن (پست جنجالی حامد قدوسی در مورد دلایل مطلوب نبودن بیزینس بیژن از دید او که باعث واکنش طرف‌داران اقتصاد آزاد شد!) و سرمایه‌دار منفعت‌رسان (که به نوعی مکمل پست قبلی بود در مورد نمونه‌ی سرمایه‌داری مطلوب از نظر حامد) و اسراف و رشد (در این پست سوم، حامد نوشت که منظورش مخالفت با آزادی اقتصادی آدم‌ها در کسب و کارشان نبوده و صرفا اشاره‌ای داشته به این‌که خروجی‌های اقتصاد سرمایه‌داری صرفا برای کل جامعه بهینه نیستند) و دخالت در بازار مسکن (درباره‌ی این‌که لزوما موضوع دو ساله شدن قراردادهای اجاره توسط دولت، ناهنجاری را در بازار اجاره ایجاد نمی‌کند.)

آزادی اقتصادی در تنگنا (این پست حجت قندی پاسخی است به پست اول حامد)

چرا رسیدن به نرخ بیکاری صفر ممکن نیست (علی دادپی)

باز هم سیاست جدید در بازار مسکن (این هم تحلیلی دیگر در مورد قضیه‌ی دو ساله شدن قراردادهای مسکن از وبلاگ مجله‌ی اقتصادی (IRPD ONLINE JOURNAL))

نحوه محاسبه قیمت سکه طلا (احسان نصیری)

روزانه ۱۸ هزار چک در ایران برگشت می‌خورد، افزایش ۲۰ درصدی اجاره خانه در تهران / این افزایش ادامه خواهد داشت و رشد ۱۳۴ درصدی نقدینگی در پنج سال اخیر (من تشکر می‌کنم بابت این همه امنیت و عقلانیت اقتصادی در کنار هم!)

پیشنهاد همه‌پرسی در مورد حذف صفر از پول ملی ایران (جوگیری مقامات اقتصادی کشور هم‌چنان ادامه دارد …)

پ.ن. ۱. لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمی‌شناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیش‌تر.

پ.ن.۲. اگر دوست داشتید توئیتر گزاره‌ها را برای دیدن ایده‌ها و حال و احوال روزانه‌ی من و گودر گزاره‌ها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روان‌شناسی و جامعه‌شناسی (و گاهی هم که خیلی هیجان‌زده می‌شوم، علم و طنز و چیزهای دیگر!) دنبال کنید.

دوست داشتم!
۰

مدیریتی‌ها کلا این هفته تعطیل بودند ظاهرا! این هفته نوشته‌های آی‌تی بیش‌تر بودند؛ اما توصیه‌ی اکید می‌کنم دو یادداشت نادر خرمی‌راد را که به دلیل اهمیت‌شان برخلاف طبقه‌بندی همیشگی لینک‌های هفته در ابتدا به آن‌ها رجوع داده‌ام، حتما بخوانید. پیش از شروع سه نکته: لینک‌هایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از

نویسنده: پیتر برگمان؛ ترجمه: علی نعمتی شهاب

در حالی که داشتم توسط تلفن همراه‌ام با کسی صحبت می‌کردم ـ یادم نمی‌آید که چه کسی بود و در چه موردی با هم صحبت می‌کردیم ـ سه فرزندم را از آپارتمان‌مان به سمت مینی‌ون خودم ـ که کنار خیابان پارک شده‌ بود ـ راه‌نمایی می‌کردم.

من تلفن را در دست راست‌ام گرفته بودم و چندین کیسه را در دست چپ‌ام و در همین حال سعی می‌کردم بچه‌ها را از پریدن وسط خیابان باز دارم. در حالی که دانیل پسر دو ساله‌ام به شلوارم آویزان شده بود، سوفیا و ایزابل ـ به ترتیب چهار ساله و هشت ساله ـ با دیدن ماشین در کنار خیابان شروع به دویدن به سمت آن کردند.

قبل از این‌که از پیاده‌رو خارج بشوند من فریاد کشیدم: “صبر کنید!” آن‌ها دقیقا سر موقع ایستادند و این کار باعث شد با ماشینی که داشت از خیابان رد می‌شد تصادف نکنند. این وضعیت باعث شد آدرنالین زیادی در خون من ترشح شود. حرف زدن‌ام را متوقف کردم. در واقع من باید قبل از پیش آمدن این اتفاق تلفن را قطع می‌کردم‌ ـ حالا این برای‌ام روشن بود ـ ؛ اما این کار را نکرده بودم. با خودم فکر می‌کردم که از وقوع چه فاجعه‌ای جلوگیری کرده‌ام.

این‌که چه چیزی باعث تغییر رفتار آدمی می‌شود، بسیار جذاب است.

من به مکالمه‌ام با تلفن ادامه دادم و در همین حال فرزندان‌ام را تا خودروی‌مان راهنمایی کردم. وقتی روی صندلی راننده نشستم، استارت زدم، دنده عقب گرفتم و چرخیدم تا عقب‌ام را ببینم، هنوز داشتم با تلفن صحبت می‌کردم. در حالی که ماشین را با سرعت کمی به عقب می‌بردم و سعی می‌کردم که این کار مکالمه‌ام را مختل نکند، به آرامی به بچه‌ها گفتم: «کمربندها را ببندید!»

در همین حال سیستم حس‌گر خودرو شروع به بوق زدن کرد که علامت آن بود که چیزی پشت سر من قرار دارد. از پنجره‌ی عقبی نگاهی به بیرون انداختم؛ اما چیزی ندیدم. بنابراین با توجه به عجله‌ام و در حالی که هنوز با تلفن صحبت می‌کردم و هم‌زمان به بچه‌ها اشاره می‌کردم کمربندهای‌شان را ببندند و به آرامی دنده عقب می‌رفتم، صدای بوق سیستم را نادیده گرفتم؛ حتی وقتی که بوق‌ها به شکل ممتد درآمدند.

ناگهان ماشین تکان شدیدی خورد و من صدای برخوردی را شنیدم. به ترمزها لعنتی فرستادم و بالاخره تلفن را قطع کردم. بعد از خودرو پیاده شدم و به عقب آن رفتم. آن‌جا دو موتور سیکلت له شده را دیدم!

من می‌توانستم وقتی در نمای عقبی که در صفحه GPS‌ام نمایش داده شده بود یا وقتی سیستم شروع به بوق زدن کرد آن‌ها را تشخیص دهم. اما حواس‌ام خیلی پرت شده بود.

چیزی که مرا خیلی ترساند این بود که ممکن بود کسی هم سوار این موتورسیکلت‌ها می‌بود. یا اصلا می‌شد به جای این موتورسیکلت‌ها بچه‌هایی در حال بازی کردن باشند. من قسر در رفتم. کسی صدمه ندید. اما من در عین شکرگزاری، به شدت آشفته بودم.

رانندگی در حال صحبت کردن با تلفن، معادل رانندگی در حال مستی است. اس‌ام‌اس زدن حتی از آن بدتر است: کسانی که در حال رانندگی اس‌ام‌اس می‌زنند، احتمال تصادف‌شان ۲۳ برابر است؛ چنان‌که اخیرا یک مطالعه نشان داده که رانندگانی که در حال رانندگی اس‌ام‌اس می‌زنند یا دریافت می‌کنند، در ۴٫۶ ثانیه از هر ۶ ثانیه اصلا جاده را نگاه نمی‌کنند.

این ثانیه‌های حواس‌پرتی ـ نگاهی کوتاهی انداختن به تلفن اغلب نامحسوس‌ترین لحظه بی‌توجهی است ـ تفاوت میان اجتناب از تصادف را با تصادف کردن ایجاد می‌کنند.

نکته جالب همین جا است: همه ما با این‌که این موضوع را می‌دانیم، باز هم کار خودمان را می‌کنیم!

ما همه کارهایی را که می‌دانیم در بلند مدت ما را از مسیرمان منحرف می‌کنند انحام می‌دهیم. مثلا تلاش برای ثابت کردن بر حق بودن‌مان وقتی این موضوع هیچ اهمیتی ندارد یا پاسخ‌گویی به یک ای‌میل در یک کنفرانس چند جانبه.

چرا این کارها را متوقف نمی‌کنیم؟ چه چیزی صحبت نکردن با تلفن همراه را در هنگام رانندگی یا کنار گذاشتن یک ادعا را قبل از آن‌که دیر شود، سخت می‌کند؟

جالب است که ما به دلیل ضعف تخیل‌مان فکر می‌کنیم می‌توانیم از این‌ کارها فرار کنیم! (و من خودم را هم در این میان مستثنا نمی‌کنم.)

مثلا فکر می‌کنیم: بقیه مردم وقتی با گوشی‌شان صحبت می‌کنند تصادف می‌کنند؛ ولی من نه! با توجه به تجربیات من در زمینه مکالمه با تلفن در حین رانندگی، خیلی سخت بشود تصور کرد که ممکن است من تصادف کنم! بنابراین هم‌چنان به صحبت کردن با تلفن در زمان رانندگی ادامه می‌دهیم!

اگر ضعف در تصور مسئله اصلی باشد، تقویت تخیل‌مان و تمرین دادن آن راه حل مسئله است.

آیا در دنیای اصول تغییر رفتارهای انسانی، اجماعی درباره‌ی این‌که کدام یک از دو عامل ترس یا پاداش تأثیر بیش‌تری دارند، وجود دارد‍؟ یا خیر برخی معتقدند شما هم‌زمان به هر دوی آن‌ها احتیاج دارید. تجربه‌ی من حاکی از آن است که شما هر دو را لازم دارید؛ ولی نه به صورت هم‌زمان. اگر می‌خواهید رفتارتان را تغییر دهید، با کمی ترس شروع کنید و بعد پاداش گرفتن را تجربه کنید.

ترس یک کاتالیزور بسیار خوب است. ترس مرحله‌ی اول پرتاب موشک و نیروی محرک آغازین ما برای حرکت در فضای سکون است. اخیرا من ـ و بیش از ۳٫۵ میلیون نفر انسان دیگر ـ یک ویدئوی ۴ دقیقه‌ای را تماشا کردیم که تصادف ایجاد شده توسط یک دختر نوجوان را که به دلیل ارسال اس‌ام‌اس در حین رانندگی رخ داده بود، دراماتیزه می‌کرد. این ویدئو جزئیات جالب تصادف و پی‌آمدهای آن را نشان می‌داد.

من دختری را با صورت خونین نگاه می‌کردم که از غم دوستانی که کشته بود، مات و مبهوت اطراف‌اش را نگاه می‌کرد. من درد، تأسف و نابودی درونی او را احساس می‌کردم.

بعد از دیدن آن ویدئو من استفاده از تلفن همراه‌‌ام را در ماشین متوقف کردم. دیدن آن ویدئو تجربه‌ای در مورد آینده‌ی احتمالی خودم به من داد. من می‌توانستم تصور کنم که احتمال داشت اگر من هم آن خودرو را می‌راندم، اتفاق مشابهی رخ دهد.

چیزی که در مورد ترس مفید است، ایجاد یک حس تجربه‌ی حال از آینده‌ی محتمل است. حتی اگر ما از آینده بترسیم، ترس، هم‌اکنون در ما وجود دارد. و با توجه به این‌که تصمیم‌گیری ما به تجربه کنونی ما وابسته است، می‌خواهیم که رفتارمان را برای کاهش ترس‌مان تغییر دهیم.

با این حال این آخرِ ماجرا نیست. من از گفتن‌اش متنفرم؛ اما چند روزِ بعد از له کردن موتورسیکلت‌ها و چند روزِ بعد از تماشای آن ویدئو، من به عادت مکالمه با تلفن همراه در حین رانندگی برگشتم!

ترس ناپایدار است. ترس خسته‌کننده و استرس‌زا است و در طول زمان از بین می‌رود. مقصود ترس، کوتاه‌مدت است. برای تغییر در بلند مدت، تجربه‌ی ترس باید با تجربه‌ی یک زندگی بهتر تکمیل شود.

این گام دوم است: پاداش‌دهی! یک قولِ عملی به خودمان در مورد به‌بود وضعیت کنونی! خوراکی که ما را برای ادامه دادن به عادت خوب‌مان به جای عادت بد قبلی ترغیب می‌کند.

من وقتی متوجه شدم که آن ویدئو را دوباره قبل از یک رانندگی طولانی با خانواده‌ام، نگاه کرده‌ام (یک ترس محرک.) سپس من به این فکر کردم که رانندگی بدون حواس‌پرتی چه احساسی دارد! من وارد یک ریتم جدید شدم و آن را تثبیت کردم. من از خودِ رانندگی لذت بردم. من یک گفتگوی بسیار خوب با همسرم النور داشتم. کشف کردم که این، بهترین رانندگی من در یک دوره طولانی مدت بوده است.

بنابراین با ایجاد یک ترسِ مفید شروع کنید و سپس آثار مثبت انتخاب‌تان را به خود یادآوری کنید.

در میانه‌ی استدلال خود ـ وقتی اصرار دارید که کار درستی می‌کنید، در حالی که اصلا این موضوع اهمیتی ندارد ـ لحظه‌ای تأمل کنید تا آدم‌هایی را تصور کنید که دیگر نمی‌خواهند با شما گفتگو کنند. با دیدن این صحنه از آن‌ها عذرخواهی کنید و صحنه را ترک گویید. گزارش ارزیابی عملکردتان را با نظرات آن‌ها بر روی آن در نظر بگیرید. سعی کنید واقعا در لحظه‌ی کنونی، آن گزارش را ببینید. این ترس به شما در متوقف کردن بحث و جدل‌تان کمک می‌کند.

سپس به خودتان اجازه دهید که از آن تصاویر ترسناک فاصله بگیرید و مطمئن شوید که به تغییر کیفیت گفتگوهای‌تان، لذت بردن دیگران از آن و اضطراب کم‌تر خودتان توجه کافی می‌کنید. این وضعیت ـ مانند رانندگی آرامش‌بخش و بدون تلفن همراه من ـ پاداشی است که تغییر ایجاد شده توسط شما را پایدار می‌کند!

منبع

دوست داشتم!
۰

نویسنده: پیتر برگمان؛ ترجمه: علی نعمتی شهاب در حالی که داشتم توسط تلفن همراه‌ام با کسی صحبت می‌کردم ـ یادم نمی‌آید که چه کسی بود و در چه موردی با هم صحبت می‌کردیم ـ سه فرزندم را از آپارتمان‌مان به سمت مینی‌ون خودم ـ که کنار خیابان پارک شده‌ بود ـ راه‌نمایی می‌کردم. من تلفن را در دست راست‌ام گرفته

پیش از شروع سه نکته:

  1. لینک‌هایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینک‌ها متمایز می‌کنم.
  2. برای دیدن لینک‌های کلیه‌ی قسمت‌های قبل، می‌توانید به این‌جا مراجعه بفرمایید.
  3. این مجموعه پست‌ها در حکم یک دفترچه‌ی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم می‌گذارم، برای این است که به نظرم برخی اخبار حداقل تیترشان باید توسط کسانی که در حوزه مشاور‌ه‌ی مدیریت و آی‌تی فعال هستند، دیده شوند. بنابراین اگر تعداد لینک‌ها زیاد هستند، اولا ببخشید و ثانیا این‌که حداقل به تیترها نگاهی بیاندازید؛ ضرر نمی‌کنید!

با این توضیحات لینک‌های هفته را مرور می‌کنیم:

مدیریت:

مدیریت زمان با تکنیک Time Boxing و اولویت‌بندی فعالیت‌ها (امیر مهرانی)

اگر فقط بگویید نمی‌شود، نمی‌شود و مدیریت ذینفعان پروژه – قسمت دو و دو مشکل در راه‌اندازی مدیریت پروژه و الگو و نمونه طرح مدیریت نیازمندی‌های پروژه (مهدی عرب عامری)

به مناسبت درگذشت بیژن پاکزاد (مایا؛ کسب و کار الکترونیکی)

“همینا”ست که مهمه (وبلاگ همینا)

کارشناس یا مدیر (نادر خرمی راد)

اعتبار در تحقیقات مدیریت (نیام یراقی)

باشگاه استیل آذین منحل شد (البته آخرش منحل نشد؛ ولی نکاتی که آقای درگی گفتند مهم است و باید مورد توجه همه‌ی مدیران قرار بگیرند) و بیژن پاکزاد طراح جهانی لباس مردانه ، عطر و جواهرات درگذشت و فرآیند انتخاب مدیران ارشد در ایران و سخنرانی در همایش سراسری مدیران و رؤسای حوزه‌ها و شعب بانک سرمایه (استاد پرویز درگی)

بی تخصصی، بیماری خاموش و کشنده (دقیقا مشکلی که آقای آواژ گفتند من را هم آزار می‌دهد …) (مجید آواژ؛ روزنوشته‌های بهساد)

اهدافی را تعیین کنید که برای کارکنان تان قابل دسترس باشد (محمد سالاری)

کمیته یعنی چه؟

فناوری اطلاعات:

وب، مخاطبان روزنامه‌ها را بلعید و کاربران ماهانه ۷۰۰هزار میلیارد دقیقه در فیس‌بوک آنلاین هستند (بزرگی عددش غیرقابل باوره!) (جواد افتاده؛ رسانه‌های اجتماعی)

بگذارید راحت بگویم: کمی گیج شده‌ام و عادت‌های بد در استفاده از فناوری و راه حل های آن (رضا قربانی؛ مدیر رسانه)

به جای واژه غلط اینترنت ملی، بگوییم شبکه ملی اطلاعات … (این مطلب مجله‌ی اینترنتی گویا آی‌تی را به‌واسطه‌ی اهمیت‌اش جدا گذاشتم. این، مهم‌ترین مطلب این هفته است و شدیدا مطالعه‌آش توصیه می‌شود.)

شبکه‌های اجتماعی چگونه کسب‌و‌کار را متحول کرده‌اند

کسب و کار‌های کوچک و متوسط شبکه‌های اجتماعی

گزارش مجمع جهانی اقتصاد از وضعیت ICT

آزادی اینترنت؛ ایران، رتبه‌ی اول از آخر

Google ارزشمندترین برند جهان است، تاریخچه و وضعیت نام‌ های دامنه (Domain Names) به روایت تصویر، در فروشگاه اپلیکیشن های Apple چه می‌گذرد؟، برندگان و بازندگان شبکه های اجتماعی[اینفوگرافیک] و سیر تکاملی سیستم مدیریت محتوای WordPress به روایت تاریخ و آمار (مجله‌ی اینترنتی گویا آی‌تی)

ضریب‌نفوذ یا قدرت خرید؛ مسئله این است

پیدا کردن مطالب جالب توجه در گوگل‌ریدر (این سایت پیج‌رنک به به دردهای دیگری هم می‌خورد که بعدا می‌نویسم.)

استقبال از جشنواراه فاوا (جشنواره‌ی ملی فاوا)

سند دولت الکترونیکی تهیه شد

پیش‌بینی درآمد ۲۲۰ میلیارد دلاری اینترنت همراه تا سال ۲۰۱۵

قدرت شبکه‌های اجتماعی، اوباما در کنار زاکربرگ

اوراکل و بازنگری در پروژه OpenOffice

آشنایی با چانک

رشد ۲۷ درصدی درآمدهای گوگل در فصل نخست ۲۰۱۱

افزایش سرمایه‌گذاری ابری مایکروسافت

انتشار آفیس ۳۶۵ از سوی مایکروسافت

پیش‌بینی‌های بازار تبلت

احساس تاسف به رایانه‌ها آموزش داده می‌شود

رواج خودشیفتگی در کاربران فیس‌بوک

اوباما: کاخ سفید ۳۰ سال از تکنولوژی عقب است!

گوگل در صدد احداث بزرگ‌ترین نیروگاه خورشیدی جهان

اقتصاد:

چند سال دیگر؟ و نفت و دموکراسی: یک کامنت روش‌شناسانه (حامد قدوسی)

یک و نیم میلیارد دلار برای هزینه روانی جنگ (علی دادپی)

تغییر در نحوه انتشار اوراق مشارکت (پویان مشایخ)

دولت تصویب کرد: ادغام وزارت صنایع در بازرگانی و راه در مسکن

جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و کار حرفه‌ای:

یادگیری مفاهیم جدید و رشد سریع مغز

پ.ن. ۱. لطفا اگر وبلاگی، پستی یا مطلبی را من ندیده بودم یا نمی‌شناسم، کامنت بگذارید و معرفی بفرمایید برای یادگیری بیش‌تر.

پ.ن.۲. اگر دوست داشتید توئیتر گزاره‌ها را برای دیدن ایده‌ها و حال و احوال روزانه‌ی من و گودر گزاره‌ها را برای دیدن متن کامل این مطالب و سایر مقالات و اخبار مربوط به مدیریت، مشاوره، فناوری اطلاعات و البته اقتصاد، روان‌شناسی و جامعه‌شناسی (و گاهی هم که خیلی هیجان‌زده می‌شوم، علم و طنز و چیزهای دیگر!) دنبال کنید.

دوست داشتم!
۰

پیش از شروع سه نکته: لینک‌هایی که به نظرم باید حتما و تحت هر شرایطی خوانده بشوند را با رنگ قرمز از سایر لینک‌ها متمایز می‌کنم. برای دیدن لینک‌های کلیه‌ی قسمت‌های قبل، می‌توانید به این‌جا مراجعه بفرمایید. این مجموعه پست‌ها در حکم یک دفترچه‌ی یادداشت مطالب مهم برای من هستند. اگر لینک اخبار را هم می‌گذارم، برای این است که به نظرم