- حکمتها (۸۶) - ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
- و اینک چهل سالگی: ای خضر پیخجسته، مدد کن به همتم … - ۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
- لینکهای هفته (۶۳۶) - ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
روایتتان را برایام بنویسید.
روایتتان را برایام بنویسید.
واقعا بعضی از تحقیقات را وقتی میبینم شگفتزده میشوم که چقدر آدمها به نکات ریز توجه میکنند و برای آنها الگو درست میکنند! پروفسور جیمز پنهبیکر استاد دانشگاه تگزاس در این زمینه تحقیق کرده که نرخ به کار بردن کلمهی “من” در زمان حرف زدن، چه چیزهایی را نشان میدهد؟ بدون هیچ شرح و تفصیلی خلاصهی نتایج این تحقیق را بخوانید:
این تازه تنها بخشی از تحقیقات گستردهی دکتر پنهبیکر در مورد چیزهایی که میتوان از تکرار واژهها در حرفهای آدمها فهمید است. نتایج تحقیقات او در کتابی با عنوان “زندگی پنهان ضمیرها: واژهگان ما در موردمان چه میگویند؟” منتشر شده است.
“او (فرگوسن) همیشه انگیزه من در فوتبال بوده است. من همیشه گفته ام یکی از دلایلی که به انگلیس آمدم و مربی چلسی شدم او بود.
سرمربی رئال مادرید افزود: اشتیاق او برای فوتبال مسری است، مدل مربی گری او الگویی برای هر مربی فوتبال در دنیا است. هنگامی که شما درباره سر الکس فرگوسن فکر می کنید دو چیز به ذهنتان می رسد: او بینظیر و موفق است.
مورینیو دوازدهمین قهرمانی منچستریونایتد با هدایت فرگوسن را ‘دستاوردی افسانهای ‘ توصیف کرد و گفت: هیچ نشانهای از فروکش کردن عطش و اشتیاق او برای موفقیت دیده نمیشود. هر بار که او یک جام را تصاحب می کند اشتیاقش برای قهرمانیهای بعدی بیشتر میشود.
سرمربی سابق چلسی گفت: او زندگی میکند برای این که پیروز شود. تقاضا نمیکند ولی انتظار دارد بازیکناناش هم همین اشتیاق را در زمین پیاده کنند.” (خوزه مورینیو در توصیف سر الکس فرگوسن؛ اینجا)
قصد تفسیر نوشتن بر توصیف فوقالعادهی آقای مثلا خاص را از پیرمرد دوستداشتنی اولدترافورد ندارم. بخوانید، لذت ببرید و یاد بگیرید. فقط میخواهم نکتهای را اضافه کنم: همیشه برایام انگیزهی تمام نشدنی فرگوسن جالب و جذاب بوده است. طرفدار یونایتد شدن من دو دلیل اصلی داشت: سر الکس و اریک کانتونا. مدتها به دنبال این بودم تا راز این عطش همیشگی سر الکس را به موفقیت کشف کنم. و خوب فکر میکنم کشفاش کردم: وقتی شما موفق میشوید، احساس موفقیت آنقدر لذتبخش و شادیآفرین است که تمام سعیتان را بهکار میگیرید تا دوباره به آن موفقیت برسید. دائمی کردن لذت بودن در قلّه، راز انگیزهی بیپایان سر الکس فرگوسن است.
نویسنده: پیتر برگمان / ترجمه: علی نعمتی شهاب
همیشه یاد گرفتن رفتارهای جدید خوب است؛ اما اگر دوست داریم ثابت نگهشان داریم، باید محیطمان را تغییر بدهیم و سپس این محیط تازه را تا جایی که میخواهیم متفاوت رفتار کنیم، حفظ کنیم.
لیزا یکی از مشتریان من با یکی از زیردستاناش ـ دیوید ـ مشکل داشت. دیوید ارتباط روشنی با لیزا برقرار نمیکرد یا بهاندازهی کافی با لیزا در ارتباط نبود. ما فهرستی از سؤالاتی را که باید لیزا و دیوید باید هر روز به آنها پاسخ میدادند را فراهم کردیم تا دیوید بتواند بهتر ارتباط برقرار کند. سؤالاتی مثل “آیا کسی وجود داره که بخوای امروز مطلعاش بکنی؟ کسی هست بخوای ازش تشکر کنی؟ آیا لازمه از کسی سؤالی بپرسی؟”
بعد از سه هفته پاسخ دادن روزانه به این سوالات، مهارت ارتباطی او بهشدت بهبود یافت. بنابراین لیزا پرسیدن سؤالات را متوقف کرد. تنها چند روز بعد، دیوید به الگوهای رفتاری سابقاش برگشت. سؤالات دیوید را درست نکرده بودند؛ آنها تنها باعث شده بودند دیوید با کمک آنها رفتارش را شکل دهد.
بنابراین سؤال اصلی این است: آیا محیطتان ـ و زندگیتان ـ را طوری شکل دادهاید که احتمال بهسرانجام رساندن مهمترین اولویتهایتان افزایش یابد.
برای بسیاری از ما پاسخ این سؤال خیر است. ما روزمان را با اهداف بزرگی آغاز میکنیم. اما بعد تماسها و ایمیلهای دیگران شروع میشوند و خیلی زود بهسختی میتوانیم به یاد بیاوریم که قرار بود پیش از هر چیز روی چه چیزی تمرکز کنیم ـ البته اگر از اول هم میدانستیم!
روزهای ما آشفته بهنظر میرسند در حالی که برای برگشتن به مسیر درست تلاش میکنیم و پیشرفت چندانی نداریم. وقتی آخر هفته میرسد، دیگر فراموش کردهایم که اول هفته آرزو داشتیم به چه نتایجی برسیم. و در پایان سال از اینکه به سوی اولویتهای مهممان هیچ گام بزرگی برنداشتهایم، میهراسیم.
راهحل این مسئله، ترغیب خودتان به تمرکز بهتر نیست. این راه جواب نمیدهد. نظم و خود ـ کنترلی غیرپایدار هستند؛ زیرا در بسیاری از محیطهایی که ما زندگی میکنیم، عوامل پرتکنندهی حواس، انتظارات بسیار زیاد دیگران، موقعیتهای بسیار و وسوسههای گوناگونی وجود دراند که ما را از زندگی کردن مطابق آنچه باید براساس ارزشها و اولویتهایمان باشد، باز میدارند. این مثل تلاش برای وزن کم کردن همراه با زندگی در یک آبنباتفروشی است.
ما نیازمند بازسازماندهی محیطمان ـ مثل محدود کردن معدهمان یا خالی کردن کابینتهایمان ـ هستیم؛ تا بتوانیم احتمال حرکت بهسوی اولویتهای اصلیمان را افزایش دهیم.
در اینجا سه راه برای این منظور پیشنهاد میشود:
۱٫ کابینتتان را از شکر خالی کنید: حداکثر ۵ چیز ـ و نه بیشتر ـ را که دوست دارید برای امسال روی آنها تمرکز کنید پیدا کنید. آنهایی که باید ۹۵ درصد زمانتان را صرف آنها کنید. هر چیزی را که در این محدوده جا نمیگیرد را از فهرست کارهای لازمالاجرایتان (To-Dol List) حذف کنید. من یک فهرست ۶ بخشی از کارهای لازمالاجرا درست کردم ـ برای هر یک از ۵ حوزهی تمرکزم یک بخش و بخش ششم هم برای آن “۵ درصد بقیه”. آن بخش “۵ درصد بقیه” مثل شکر میماند ـ مقدار کماش قبول است؛ ولی نباید بیشتر از ۵ درصد روزتان را به فعالیتهایی که در ۵ بخش تمرکز نمیگنجند، اختصاص دهید.
۲٫ ورودی معدهتان را محدود کنید: هر روز صبح نگاهی به فهرست شش بخشیتان بیاندازید و کارهایی را که باید در آن روز انجام دهید را به ساعتهای مشخص شده روی تقویمتان منتقل کنید. اینطوری بهصورت استراتژیک انتخاب میکنید که چگونه مهمترین کارها را با زمان محدود روزتان هماهنگ سازید.
۳٫ با یک نفر دیگر در مورد اینکه چه میخواهید بخورید توافق کنید: با کس دیگری ـ مدیرتان، همکارتان یا دوستتان ـ بنشینید و به او فهرست کارهای لازمالاجرای شش بخشیتان و تقویم روزانهتان را نشان دهید. به او بگویید که برنامه دارید چه کنید و چگونه برنامهتان با آنچه میخواهید امسال به آن برسید ارتباط پیدا میکند. این چیزها را بلند بگویید و از آن فرد بخواهید آنها را برای شما تکرار کنید. به این ترتیب به سطح بالاتری از تعهد و مسئولیتپذیری دست خواهید یافت.
راهی نیست
باید چمدانام را ببندم
راه بیفتم … بروم.
و میروم
اما به درگاه نرسیده از خود میپرسم:
کجا…!؟
کجا را دارم، که بروم؟
سید علی صالحی
“من فکر میکنم وقتی شما کاری را انجام دادید که به بهترین نتیجه انجامید، باید بهسراغ یک کار شگفتانگیز دیگر بروید. به همان کار قبلی نچسبید؛ تنها کشف کنید که حالا باید چه کار کرد؟” (اخبار شبانگاهی NBC؛ می ۲۰۰۶)
“ثروتمندترین انسان گورستان بودن برای من مهم نیست … اینکه شب وقتی به تختخواب میروم بهخودم بگویم ما امروز کار شگفتانگیزی را انجام دادیم … این چیزی است که برای من مهم است.” (مصاحبه با والاستریت ژورنال؛ ۲۵ می ۱۹۹۳)
*****
چه زندگی شگفتانگیزی آقای جابز. میشود رؤیا دید و مهمتر اینکه میشود به آن رؤیا در بیداری رسید. از شما ممنونیم که این را یادمان دادید. دنیا، بدون شما حتما چیزی کم داشت. دنیای بدون شما، حتما چیزی کم دارد؛ آقای جابز. اما آسوده بخوابید …
“من خیلی خوشحالم که جزئی از این تیم بودم. ما یک مربی سطح بالا داشتیم و بازیکنانی که فوقالعاده بودند.” (پیتر اشمایکل در مورد دوران حضورش در منچستر یونایتد؛ اینجا)
آیا اعضای گروه / سازمان شما از بودن کنار شما و همکارانشان خوشحالاند؟
روایتتان را برایام بنویسید.
یک ـ “چندی پیش پژوهشی در دانشگاه دوک نشان داد ۵۶٪ دانشجویان کارشناسی ارشد رشتهی مدیریت بازرگانی در آمریکا به تقلب اعتراف دارند … دانشجوی بلندپرواز این رشته وقتی ببیند دیگران تقلب میکنند شاید بپندارد راه کامیابی همین است؛ یا «چون همه میکنند» او هم باید بکند؛ حتی شاید اخلاق را یک چیز لوکس بپندارد. ما در سال ۲۰۰۴ یافتههای پژوهشی را چاپ کردیم که نشان میداد حرفهایهای جوان گر چه درستکاری را دوست (و باور) دارند، پذیرفتهاند از هر راهی شده باید به پیروزی برسند. آنها میگفتند «پس از اینکه به جایی رسیدیم» در درستکاری سرمشق دیگران خواهیم شد!“
دو ـ “اگر افراد وقت بگذارند و دربارهی مأموریت کلان خود بیندیشند؛ و ببینند آیا در راه درست گام برمیدارند یا نه، بهتر میتوانند امید به درستکاری را افزایش دهند … برای نمونه در سالهای پایانی دههی ۱۹۹۰ پژوهشهای ما نشان داد حرفهایهای رشتهی ژنتیک در آمریکا چندان نگران وسوسه نبودند؛ چون چشم همه به پایان این خط یعنی بهداشت همگانی و درازی عمر بشر بود. “
سه ـ “اگر آماده نیستید در راه باورهای خویش اخراج شوید یا کناره بگیرید؛ کارمند هم نیستید، چه رسد به حرفهای؛ «بَرده»اید.”
چهار ـ “انسان باید جایگاه خودش را روشن کند. هم برای رسیدن به سلامتی و زندگی آبرومندانه، و هم برای فرو افتادن در ژرفنای نداری، بیماری، فاجعههای زیستی، و حتی جنگ هستهای راههای فراوان هت. اگر کسی در جایگاهی هست که میتواند به بهبود اوضاع کند، به خودش، زاد و رودش، کارکناناش اجتماعاش و زمینی که بر روی آن میزید بدهکار است که راه است را برگزیند.“
هاوارد گاردنر روانشناس برجستهی معاصر در گفتگو با هاروارد بیزینس ریویو؛ منتشر شده در مقالهای با عنوان “پندار نیک” در کتاب ارزشمند و بسیار خواندنی جستارهایی در رهبری
قبلا در مورد ۶ اصل موفقیت از نظر فردی به نام جیمز آلتوچر پستی داشتم. یک جای دیگر همان مطلب، جیمز به روش یاد گرفتن اثربخش انجام کارها اشاره میکند که اینقدر جالب بود که تصمیم گرفتم یک پست جداگانه را به آن اختصاص دهم. بدون هیچ شرح و تفصیلی این روش را بخوانید: