توضیح مقدماتی ـ این مطلب کمی طولانی است؛ ولی برای خودم بسیار جذاب بود. این مطلب برای جای دیگری ترجمه شده که با توجه به نکات جالب آن اینجا هم منتشر میشود.
من یک انسان تمساحنما هستم؛ یک هیولای خطرناک دو زیست! من بدون سر و صدا به سمت طعمهام ـ یک دختر ۷ ساله به اسم ایزابل ـ شنا میکنم؛ کسی که البته دختر خودم است! او با حس کردن وجود خطر، مضطربانه سطح استخر را با چشماناش میکاود. ناگهان او من را میبیند. نگاه ما دو نفر برای لحظاتی به هم قفل میشود. ایزابل لبخند میزند، جیغ میکشد و در حال خندیدن پشت به من شروع به شنا میکند. اما من که خیلی سریع هستم، به کف استخر فشار میآورم و خیز بر میدارم. وقتی به فاصله چند اینچی او میرسم، ایزابل تلاش میکند با من مقابله کند و در حالی که دستهایاش را در هوا نگه داشته نفسنفس میزند.
او فریاد میزند: “وایسا!”
“چی شده؟”
ایزابل سرفه میکند: “آب پریده توی گلوم!”
خوب مجبوریم بازی را متوقف کنیم. و این توقف، زمانی چند ثانیهای برای فکر کردن به این موضوع به من میدهد که چرا این کار را در زندگیمان در دنیای واقعی انجام نمیدهیم؟
همه ما همین که کلید “ارسال” را در صفحه ایمیلمان فشار میدهیم، پشمیان میشویم. بسیاری از ما این کار را انجام میدهیم، در حالی که گوگل ویژگی “باطل کردن ارسال” ایمیل را به جیمیل افزوده است. با فعال کردن این ویژگی، وقتی شما کلید “ارسال” را میفشارید، جیمیل آن ایمیل را برای ۵ ثانیه نگاه میدارد و در این فاصله، شما میتوانید اگر خواستید ارسال ایمیلتان را باطل کنید.
جالب اینجا است که ظاهرا این ۵ ثانیه توقف، همه چیزی است که اغلب مردم برای تشخیص اینکه دارند اشتباه میکنند نیاز دارند.
در مورد یک ایمیل، فشردن کلید “باطل کردن ارسال” میتواند حجم وحشتناکی زمان، انرژی و درگیری ذهنی را صرفهجویی کند. اما در دنیای واقعی ـ در ارتباط رو در رو و یا پشت تلفن ـ کلیدی به نام “باطل کردن” ارسال پیام وجود ندارد. گاهی اوقات همانند قاضی که از هیأت منصفه میخواهد اظهارات شاهد را نادیده بگیرند، ما تلاش میکنیم که جلوی پیام ارسال شده توسط خودمان را بگیریم. اما وقتی تیر از چله کمان رها شد (و کلمهای که از دهان شما خارج شد)، دیگر باز نمیگردد … و آن وقت است که اگر شانس داشته باشید با آدمی مثل مادر من روبرو میشوید که علاقه دارد بگوید: “میبخشم … ولی فراموش نمیکنم.”
کلید اصلی در زندگی در دنیای واقعی این است که از اول جلوی “ارسال” پیامهای بیحاصل را بگیریم.
این همان ۵ ثانیهای است که گوگل برای جلوگیری از اشتباه به ما میدهد؟ شاید بتوانیم از آن قبل از فشردن کلید “ارسال” استفاده کنیم. این احتمالا همه چیزی است که برای جلوگیری از اشتباه لازم داریم: ۵ ثانیه کوتاه!
ایزابل وقتی آب در گلویاش پرید، خواهش کرد: “وایسا!” کارت را چند ثانیه متوقف کن تا نفس من سر جای خودش بیاید.
هیچ قانونی وجود ندارد که به ما بگوید باید بلافاصله جواب بدهیم. صبر کنید. چند نفس عمیق بکشید.
اخیرا به دلیل اشتباهی که در هماهنگی زمان جلسه با یکی از مشتریانام پیش آمده بود، من آن جلسه را از دست دادم. کمی بعد وقتی من در اتاق انتظار دفتر مشتریام نشسته بودم، ناگهان صدای فریاد رهبر پروژه را ـ که ما او را باب صدا میکنیم ـ شنیدم: “هی برگمان، کجایی!؟”
ضربان قلبام سریع بالا رفت. آدرنالین زیادی وارد خونام شد. احساساتام طغیان کردند: خجالتزده و عصبانی گارد گرفتم: “این باب فکر میکند کیست که در اتاق انتظار سر من مثل بقیه آدمها داد میزند؟”
من با جاشوا گوردون یک متخصص اعصاب و استادیار دانشگاه کلمبیا در مورد واکنش خودم صحبت کردم. به عقیده دکتر گوردون: “مسیر مستقیمی از محرکهای احساسی تا هسته بادامی مغز (Amygdale) وجود دارد.”
منظورش چه بود؟
“هسته بادامی مغز مرکز واکنش احساسی مغز است.” او توضیح میدهد: “وقتی یک وضعیت مختلکننده در دنیای بیرونی انسان پیش میآید، به سرعت احساسات انسان را بر میانگیزاند.”
بسیار خوب. مسئله اینجا است که احساس خام و خالص لزوما بهترین تصمیم ممکن را برای انسان ایجاد نمیکند. بنابراین این سؤال مطرح میشود که چگونه انسان از احساسات به تفکر عقلانی میرسد؟
پاسخ این سؤال وقتی روشن میشود که بدانید وقتی جنگی بین شما و دیگری در جهان خارج از وجود شما رخ میدهد، جنگ دیگری نیز درون مغز شما بین شما و خودتان (you and yourself) پیش میآید: قشر جلویی مغز شما تلاش میکند هسته بادامی مغز را تحت کنترل خود درآورد.
هسته بادامی مغز را مثل یک شیطان کوچک سرخرنگ با آن چنگک معروفاش در نظر بگیریدکه درون مغز شما میخواند: “من میگویم باید این فرد را کتک بزنیم!” و قشر جلویی مغز را مثل آن فرشته سفیدپوش معروف در نظر بگیرید که میگوید: “اوهوم. این ایده خوبی نیست که تو هم بر سر او فریاد بکشی. به هر حال او مشتری تو است!”
دکتر گوردون به من گفت: “کلید اصلی، کنترل آگاهانه هسته بادامی مغز با استفاده از قشر جلویی مغز است.” من از دکتر گوردون پرسیدم ما چطور میتوانیم به قشر جلویی مغز در این جنگ کمک کنیم. او دقیقهای سکوت کرد و سپس پاسخ داد: “اگر یک نفس عمیق بکشید و برای لحظاتی تصمیمگیری را به تعویق بیاندازید، به قشر جلویی مغز برای کنترل واکنش احساسیتان کمک خواهید کرد.”
چرا یک نفس عمیق؟ به نظر دکتر گوردون چون: “کاهش سرعت تنفستان یک تأثیر آرامشبخش مستقیم بر مغز شما دارد.”
من پرسیدم: “چقدر باید صبر کنیم؟” منظورم این است که “قشر جلویی مغز چقدر زمان برای غلبه بر هسته بادامی مغز نیاز دارد؟”
“زمان زیادی لازم ندارد؛ چیزی حدود یک یا دو ثانیه.”
خوب ما که این زمان را داریم! آن ۵ ثانیه زمانی که گوگل به ما میدهد یک قانون سرانگشتی خوب است. وقتی باب در اتاق انتظار سر من داد کشید، من نفس عمیقی کشیدم و به قشر جلویی مغزم زمان کافی برای برنده شدن را دادم. من متوجه شدم یک سوءتفاهم پیش آمده و یادم آمد که روابطام با باب اهمیت بسیاری دارند. بنابراین به جای پرخاش کردن، به باب نزدیک شدم. این کار، چند ثانیه بیشتر طول نکشید؛ اما به هر دوی ما زمان کافی را برای منطقی شدن داد.
توقف کنید، نفس عمیق بکشید و سپس عمل کنید. ثابت شده که واکنش ایزابل استراتژی خوبی برای همه ما خواهد بود.
وقتی که به نظر میرسید حال ایزابل سر جایاش آمده از او پرسیدم: “حاضر؟”
او همزمان با شیرجه دوباره توی آب، فریاد کشید: “بزن بریم!” و معلوم بود که نفسی تازه کرده و بر هدفی که تلاش میکرد به آن برسد تمرکز داشت.
من به ایزابل یک زمان ۵ ثانیهای برای شروع به شنا کردن دادم و سپس به دنبال او، به درون آب شیرجه زدم!
منبع
توضیح مقدماتی ـ این مطلب کمی طولانی است؛ ولی برای خودم بسیار جذاب بود. این مطلب برای جای دیگری ترجمه شده که با توجه به نکات جالب آن اینجا هم منتشر میشود. من یک انسان تمساحنما هستم؛ یک هیولای خطرناک دو زیست! من بدون سر و صدا به سمت طعمهام ـ یک دختر ۷ ساله به اسم ایزابل ـ شنا