از آنچه پدید نیامده مپرس، که آنچه پدید آمده برای سرگرمی تو کافی است …
حکمت ۳۶۴ ـ نهجالبلاغه
از آنچه پدید نیامده مپرس، که آنچه پدید آمده برای سرگرمی تو کافی است …
حکمت ۳۶۴ ـ نهجالبلاغه
از آنچه پدید نیامده مپرس، که آنچه پدید آمده برای سرگرمی تو کافی است … حکمت ۳۶۴ ـ نهجالبلاغه دوست داشتم!۰
اهدافتان را به دو دسته تقسیم کنید: “بایدها” و “نیازها” (Musts and Wants). بایدها اهدافی “ضروری” هستند که باید برای تضمین گرفتن تصمیم درست به آنها دست یافت. وقتی زمان ارزیابی گزینههای (Alternative) مختلف در برابر اهدافمان فرا میرسد، هر گزینهای که نتواند یک هدف از نوع “بایدها” را محقق کند به سرعت از فرایند ارزیابیمان کنار گذاشته میشود. این اهداف باید قابل اندازهگیری باشند؛ زیرا بهعنوان نمایشگری برای حذف گزینههایی که مستعد شکست هستند به کار میروند. در واقع ما باید بتوانیم بگوییم: “این گزینه نمیتواند به شکل کامل این هدف را محقق کند. این گزینه نمیتواند یک نیازمندی را که برای دستیابی به موفقیت حیاتی است تأمین کند.”
تمام اهداف دیگر در قالب دسته “نیازها” جا میگیرند. گزینههایی که ایجاد میکنیم بر مبنای عملکرد آنها در برابر “بایدها” مورد قضاوت قرار میگیرند؛ نه بر مبنای اینکه آیا آن اهداف را محقق میکنند یا خیر؟ این اهداف به ما تصویر قابل مقایسهای از گزینهها میدهند ـ احساسی در زمینه اینکه گزینهها چگونه با یکدیگر مرتبط میشوند.
یک “نیاز” ممکن است ضروری باشد، اما بسته به موضوع بنابر به یک یا دو دلیل زیر نتوان آن را در گروه “بایدها” قرار داد:
هدفی که به صورت مداوم تحت عنوان “باید” در نظر گرفته میشود و سپس در قالب یک “نیاز” نیز مورد توجه قرار میگیرد؛ میتواند هر دو کارکرد را برای ما داشته باشد. در “بایدها” تصمیم گرفته میشود چه کسانی باید بازی کنند؛ اما در “نیازها” این تصمیم گرفته میشود که چه کسی بازی را میبرد.
اهدافتان را به دو دسته تقسیم کنید: “بایدها” و “نیازها” (Musts and Wants). بایدها اهدافی “ضروری” هستند که باید برای تضمین گرفتن تصمیم درست به آنها دست یافت. وقتی زمان ارزیابی گزینههای (Alternative) مختلف در برابر اهدافمان فرا میرسد، هر گزینهای که نتواند یک هدف از نوع “بایدها” را محقق کند به سرعت از فرایند ارزیابیمان کنار گذاشته میشود. این اهداف باید
اگر به آنچه میخواستی نرسیدی، از آنچه هستی نگران نباش!
حکمت ۶۹ ـ نهجالبلاغه
پ.ن. فردا شب ۱۹ ماه مبارک، شب ضربت خوردن مولا علی (ع) و اولین شب قدر است. این چند شب، سعی میکنم که هر شب یکی از حکمتهای مولا را انتخاب کنم و اینجا بنویسم. پیشاپیش التماس دعا.
اگر به آنچه میخواستی نرسیدی، از آنچه هستی نگران نباش! حکمت ۶۹ ـ نهجالبلاغه پ.ن. فردا شب ۱۹ ماه مبارک، شب ضربت خوردن مولا علی (ع) و اولین شب قدر است. این چند شب، سعی میکنم که هر شب یکی از حکمتهای مولا را انتخاب کنم و اینجا بنویسم. پیشاپیش التماس دعا. دوست داشتم!۰
قبلا هم گفتهام که یکی از تفریحات سالم من (!) نشستن پای حرفهای مدیران باتجربه و قدیمی است. چند وقت پیش جایی بودیم که یک مشاور باتجربه و برجسته، در جلسهای به ۵ اصل که رعایت آنها باعث موفقیتاش در زمینه مشاوره شدهاند، اشاره کردند. این هم آن ۵ اصل:
یک: صداقت (هیچ وقت به کارفرما یا طرف مشاوره خود دروغ نگوئید. این اصل شامل هر گونه بزرگنمایی یا کوچکنمایی مسأله نیز میشود.)؛
دو: دقت (خوب مشخص است منظور چیست!)؛
سه: صراحت (هیچ وقت نظرتان را در پوشش کلمات و عبارات دو پهلو بیان نکنید که بشود برداشتهای مختلفی از آن کرد. اگر مطمئن هستید که نظرتان درست است صریحا آن را بیان کنید.)؛
چهار: سلامت (از آلودگیهایی که ممکن است همیشه در بازار کار آدم را به خود جذب کند دوری کنید.)؛
پنج: صلابت (باید برای هر جملهای که در گزارشتان به عنوان مشاور مینویسید دلیل داشته باشید. یعنی هر کس ـ اعم از کارفرما، ناظر و … ـ از شما درباره گزارشتان بپرسید بتوانید گزارشتان را توجیه کنید. لازمهی دستیابی به این مهارت داشتن توانایی روشن و باز فکر کردن است؛ یعنی موقعی که گزارشتان را مینویسید همه اشکالات، ابهامها یا پرسشهایی که ممکن است برای خواننده پیش بیاید را در نظر بگیرید و براساس آن، متن گزارشتان را تا حد امکان دقیق، روشن و مستدل بنویسید.)
قبلا هم گفتهام که یکی از تفریحات سالم من (!) نشستن پای حرفهای مدیران باتجربه و قدیمی است. چند وقت پیش جایی بودیم که یک مشاور باتجربه و برجسته، در جلسهای به ۵ اصل که رعایت آنها باعث موفقیتاش در زمینه مشاوره شدهاند، اشاره کردند. این هم آن ۵ اصل: یک: صداقت (هیچ وقت به کارفرما یا طرف مشاوره خود
زندگی ارزشاش را دارد؛ چون هنوز پرسشهای بیشماری هست که باید پاسخشان را بیابیم!
زندگی ارزشاش را دارد؛ چون هنوز پرسشهای بیشماری هست که باید پاسخشان را بیابیم! دوست داشتم!۰
دارم کتاب اجرا را میخوانم. اجرا کتابی است دربارهی اینکه برای موفقیت تنها برنامهریزی و فهمیدن اینکه به کجا باید برویم کافی نیست؛ بلکه از آن مهمتر یاد گرفتن این است که چطور طرحها و برنامهها را اجرا کنیم. کتاب مثالهای جذابی دارد دربارهی کسانی که به علت بلد نبودن اجرا شکست خوردند و البته کسانی که پیروز شدند چون میدانستند چطور اجرا کنند!
یکی از مدیرانی که اجرا را بلد بود و به همین دلیل به پیروزیهای بزرگی دست یافت دیک براون مدیرعامل سابق شرکت EDS (مطابق ویکیپدیا در حال حاضر بخش خدماتی شرکت HP) بود. وقتی او وارد EDS شد، وضعیت EDS شبیه وضعیتی بود که لویی گشنر در ابتدای ورودش به IBM با آن روبرو بود (اینجا را ببینید) و در نهایت هم به دلیل بلد بودن آیین اجرا موفق شد که شرکتاش را نجات دهد. براون متوجه شد شرکت EDS دارای توان لازم برای ارایهی خدمات به مشتریاناش و ورود به حوزههای کاری جدید است؛ اما فرهنگ سازمانی و شیوهی سازماندهی باعث کندی و سنگینی آن شده است. بنابراین دو راهکار اصلی او برای نجات EDS تغییر فرهنگ سازمانی و بازنگری در ساختار سطح استراتژیک (Corporate Governance) بود. خیلی به جزییات کارهایی که براون کرد نمیپردازم، اینجا تنها به دو درس رهبری بسیار جالب را که در کتاب به نقل از براون ذکر شده اشاره میکنم:
اولین درس وقتی است که مدیران از فشار وارد شده از سوی براون برای تغییر سریع و بنیادین شرکت در جلسات مدیریتی ماهانه، اظهار نگرانی یکنند. براون در پاسخ آنها میگوید: «ببینید، این یک آزمون رهبری است. دوست دارم هر کس در این جلسه واقعا نگران جایی است که میخواهیم برویم و دغدغهی این را دارد که ممکن است شکست بخوریم، نظر خود را همین الان به من بگوید. از اظهار نگرانی خود نترسید. اگر فکر میکنید داریم اشتباه بزرگی میکنیم و به جای آب به دنبال سراب هستیم، همین الان بگویید.»
«هیچ کس چیزی نگفت. بنابراین گفتم: اگر شما نگرانی ندارید، پس چه چیزی موجب نگرانی میشود؟ من که نگران نیستم، شما هم نگرانی ندارید. پس چرا بعضی از شما زبانتان چیزی میگوید و زبان بدنتان چیزی دیگر؟ هر سازمانی که در اثر نگرانی دستهای خود را به هم فشار دهد، به شایعات گوش دهد، و دربارهی آینده دلواپس و مضطرب باشد، نشانهی این است که رهبر آن سازمان دارای همین خصوصیات است. کارکنان از رهبران خود تقلید میکنند. اگر سازمان شما نگران است و خودتان میگویید نگران نیستید، به طور قطع با مشکلی روبرو هستید.»
«و نتیجهگیری کردم: در اینجا شما با آزمون رهبری خود روبرو هستید؛ بروید و سازمانتان را آرام کنید و به آنها اطلاعات بدهید؛ مستقیما به قلب نگرانی آنها حمله کنید. نمیتوانم بپذیرم که نگرانی آنها ناشی از واقعیت باشد. بلکه معتقدم نگرانی آنها ناشی از ناآگاهیشان است. چنانچه این طور باشد، کوتاهی از شما بوده است.»
و درس دوم دربارهی ارتباطات: «باید یکدیگر را بشناسیم تا وقتی با مشارکت هم کاری میکنیم هر یادداشت، ایمیل یا نامهای را که دریافت میکنیم یا نامی را میشنویم، چهرهای را در ذهنمان تداعی کند. همهی ما در تیم واحدی قرار داریم، و تنها در صورتی میتوانیم به هدف خود برسیم که با یکدیگر همکاری کنیم.»
جالب است که آقای براون هم مثل لویی گشنر از همان روز اول ارتباط با پایینترین سطوح سازمانی را وظیفهی خود تلقی میکند و با آنها از طریق ایمیل ارتباط برقرار میکند؛ ارتباطی ساده و کمهزینه اما بسیار مؤثر!
پ.ن. به ترتیب در اینجا و اینجا مقالهای را در مورد آیین اجرا در دو قسمت بخوانید.
دارم کتاب اجرا را میخوانم. اجرا کتابی است دربارهی اینکه برای موفقیت تنها برنامهریزی و فهمیدن اینکه به کجا باید برویم کافی نیست؛ بلکه از آن مهمتر یاد گرفتن این است که چطور طرحها و برنامهها را اجرا کنیم. کتاب مثالهای جذابی دارد دربارهی کسانی که به علت بلد نبودن اجرا شکست خوردند و البته کسانی که پیروز شدند چون
بچه که بودم همیشه فکر میکردم مادرم یک دوربین مخفی دارد که همیشه همراه من است و همهی کارهایام را ضبط میکند تا بعدا مادر بفهمد و برای کارهای بدم دعوایام کند! یادم هست هر از چند گاهی (مخصوصا وقتی تنها بودم) یواشکی پشت سرم را نگاه میکردم تا جای آن دوربین را پیدا کنم و بلایی سرش بیاورم!
وقتی بزرگتر شدم فهمیدم که مادرم کار عجیب و غریبی نمیکرده و دقیقا از جاهایی که من به دلیل بچهگیام فکرش را نمیکردهام، کارهایام را کشف میکرده است. اما در کنار درک این موضوع، این حقیقت را هم فهمیدم که دو تا دوربین مخفی بزرگتر و واقعی در زندگی هر آدمی وجود دارند: خدا و وجدان. اما حیف و صد حیف که آن تأثیری که خیال وجود دوربین مادرم روی من داشت، در مورد این دو دوربین خیلی وقتها وجود ندارد!
بچه که بودم همیشه فکر میکردم مادرم یک دوربین مخفی دارد که همیشه همراه من است و همهی کارهایام را ضبط میکند تا بعدا مادر بفهمد و برای کارهای بدم دعوایام کند! یادم هست هر از چند گاهی (مخصوصا وقتی تنها بودم) یواشکی پشت سرم را نگاه میکردم تا جای آن دوربین را پیدا کنم و بلایی سرش بیاورم! وقتی
خوب دیشب کمی تنبلی کردم و به جایاش امروز لینکهای هفته را مرور میکنیم:
کارگاههای پاییزهی فانتازیو در مجتمع فنی تهران
بحث و گفتگو: آیا خانمها در بحثها و فعالیتهای تخصصی کمرنگ هستند؟
بازی وبلاگی (احسان اردستانی سه نوشتهی خوب خودش را انتخاب کرده)
BPMN استاندارد مدل کردن فرایندهای کسب و کار
۱۰ حادثهی مهم در فناوری اطلاعات
چگونه ویدئوی بهتری برای بلاگمان بسازیم؟
خبرخوانهای مدیریتی (فید مجموعهی وبلاگهای تخصصی مدیریتی فارسی)
ویدئوی معرفی کتاب: رهبر ۳۶۰ درجه
خوب برای خالی نبودن عریضه چند لینک مهم گودر گزارهها را هم مرور میکنیم:
بهبود مستمر فرایندها به روایت اکسنچر
پیمایش شرکت مشاورهی دیلویت در مورد وضعیت صنعت آیتی در سال ۲۰۰۹
ساختن فرایندهای سادهتر و اثربخشتر منابع انسانی
برای دیدن لینکهای کلیهی قسمت قبل، میتوانید به اینجا مراجعه بفرمایید.
خوب دیشب کمی تنبلی کردم و به جایاش امروز لینکهای هفته را مرور میکنیم: ۶ کلید برای موفقیت در هر کاری منتخبی از جملات استیو جابز کارگاههای پاییزهی فانتازیو در مجتمع فنی تهران بحث و گفتگو: آیا خانمها در بحثها و فعالیتهای تخصصی کمرنگ هستند؟ بازی وبلاگی (احسان اردستانی سه نوشتهی خوب خودش را انتخاب کرده) BPMN استاندارد مدل کردن
آدمهای غمگین، خودخواه، بدجنس و بی انصافند و کمتر از دیوانهها قادر به تفهیم و تفاهم یکدیگرند. غم، هیچگاه بشر را متحد نمیسازد؛ بشر را به نفاق وا میدارد. و اگر به خیال کسی میرسد که اتحاد بشر با تعمیم اندوه و غم امکانپذیر است؛ اشتباه میکند. در دنیای مردمان غمگین نسبت به مردمان خوش و راضی، ستمها و جورهای بیشتری روی میدهد.
آنتوان چخوف
آدمهای غمگین، خودخواه، بدجنس و بی انصافند و کمتر از دیوانهها قادر به تفهیم و تفاهم یکدیگرند. غم، هیچگاه بشر را متحد نمیسازد؛ بشر را به نفاق وا میدارد. و اگر به خیال کسی میرسد که اتحاد بشر با تعمیم اندوه و غم امکانپذیر است؛ اشتباه میکند. در دنیای مردمان غمگین نسبت به مردمان خوش و راضی، ستمها و جورهای