یکی از انتظارات اغلب کارکنان از سازمانهای محل کارشان، آموزش و توسعهی آنها است. البته این انتظاری بیجا نیست و همانطور که همه میدانیم، آموزش کارکنان به افزایش بهرهوری آنها در سازمان خواهد انجامید. مشکل اساسی در این زمینه یافتن روش اثربخشی برای آموزش است تا اثر واقعی بر کار افراد داشته باشد. بحثم در این مورد نیست و از آن میگذرم.
یکی از آفتهای اساسی که به نظر من دامنگیر نیروی انسانی در ایران (چه در بخش دولتی و چه در بخش خصوصی) شده، عدم تمایل برای توسعهی دانش و مهارتهای خود خارج از الزامات یا آموزشهای رسمی ارایه شده توسط سازمانها است. تردیدی نیست که در اغلب رشتههای دانشگاهی در ایران (به عبارت بهتر حداقل در رشتههایی که من با آنها آشنایی دارم) آموزشهای ارایه شده عملا در بازار کار به کار دانشآموختگان نمیآید و فرد در بدو ورود به بازار کار، چارهای ندارد جز اینکه از صفر شروع کند و گام به گام به فراگیری کار بپردازد یا اینکه بنا بر همت خود و با مطالعهی خارج از برنامه به نوعی شایستگی لازم مورد انتظار کارفرمایان احتمالی را بیابد. همینجا اولین اشکال پیش میآید: اغلب ما از راه اول وارد بازار کار میشویم و متأسفانه فراموش میکنیم که مدرک دانشگاهی و درسهایی که در دانشگاه خواندهایم عامل ورود ما به بازار کار نبوده است! بنابراین این تصور در ما به وجود میآید که همان مدرک دانشگاهی، ملاک شایستگی ما بوده و بنابرایندیگر انگیزهای برای رشد و توسعهی شخصی باقی نمیماند!
از آن بدتر وقتی است که دیگر وارد بازار کار شدهایم و داریم کار میکنیم و اینجا است که آفت دیگری دامنگیر ما میشود که من آن را «اینرسی منفی اشتغال» مینامم. اینرسی منفی اشتغال را از دو زاویه میتوان دید:
۱٫ من دارم در این سازمان کار میکنم؛ پس شایستگی لازم را دارم که در هر سازمان مشابهی حداقل در همین شغل کار کنم!
۲٫ من دارم کار خودم را میکنم و در برابرش دستمزد دریافت میکنم. اگر سازمان میخواهد که من رشد کنم، باید خودش من را آموزش دهد.
و همین است که باز هیچ انگیزهای برای رشد و توسعهی دانش و مهارت به صورت داوطلبانه و بهویژه در زمان فراغت و خارج از زمان کاری در فرد به وجود نمیآید. وقتی نیازی احساس نمیکنیم چرا باید به خودمان زحمت مطالعه و جستجو و یاد گرفتن مطالب جدید را بدهیم؟
قبلا هم گفتهام که یک اشکال عمدهی اغلب ما این است که فکر میکنیم اینکه هماکنون داریم نیازهای مدیرمان را پاسخ میدهیم، به معنای شایستگی ما است و نه عوامل دیگر؛ از جمله اینکه مدیرمان خودش چقدر آدم سطح بالایی است یا اینکه ماهیت خود کار ما تا چه حد کار پیچیده و دانش ـ محوری است. از اینها بدتر هم توهم زدن در مورد رضایت مدیرمان است که متأسفانه کم اتفاق نمیافتد! همین باعث میشود که عموما هیچ توجهی به استانداردهای مورد انتظار شغلمان نداشته باشیم و اساسا به دنبال پیدا کردن آنها هم نباشیم. مقایسهی ما با دیگران؟ معلوم است که فرد برتر کیست؛ چرا که یا خودمان را عمدا با فردی سطح پایینتر مقایسه میکنیم (و خودمان را گول میزنیم) یا کار پاکان را قیاس از خود میگیریم و خودمان را بدون هیچ دلیل مشخصی از دیگران بالاتر فرض میکنیم. این در مورد شکل اول اینرسی منفی اشتغال. راستاش به نظرم شکل دوم اینرسی منفی اشتغال هم ریشه در شکل اول دارد؛ یعنی اگر شخص انگیزهی درونی نداشته باشد دومی را بهانه میکند برای عدم تحرک برای رشد دادن خود!
من نمیخواهم دربارهی این صحبت کنم که چرا باید خودمان شخصا به دنبال رشد و توسعهی خود باشیم. موضوع بسیار روشن است و من به شدت معتقدم که هر کس این کار را نمیکند یا از روی تنبلی است و یا از روی نادانی و توهم. هدفم از این مقدمهی نسبتا طولانی اشاره به مقالهای بود که همین اواخر خواندم. در آن مقاله نوشته شده بود که سازمانهای آینده، هیچ مسئولیتی را برای رشد آدمها احساس نمیکنند؛ چرا که فرض را بر این میگذارند که افراد از بلوغ لازم برای توجه به نیازهای رشد و توسعهی فردی خود برخوردارند. سازمانهای آینده تنها مسئول تعیین شایستگیهای لازم برای احراز یک شغل و فراهم آوردن شرایط لازم برای جذب بهترین افراد برای تصدی آن شغل هستند و لاغیر! این یعنی بازار کار نیز همانند دیگر بازارها، عرصهی رقابت انسانها برای رسیدن مطلوبیت مورد نظر خود (در اینجا دستیابی به شغل مناسب) است؛ و بدیهی است که در اینجا هم همانند هر بازار دیگری یک نقطهی تعادلی وجود دارد که در آن هر یک از افراد در بهینهترین نقطه قرار میگیرند. این نقطهی بهینه را شایستگیها و تواناییهای افراد تعیین میکند. بنابراین هر گونه سستی و بیخیالی و تنبلی نتیجهای جز عقب افتادن ما از دیگران در پی ندارد.
این یک تصویر آرمانی نیست. همین امروز هم اگر بخواهید شغلتان را عوض کنید و بهویژه زمانی که برای یک شغل بسیار جذاب در بازار کار محبور به رقابت شوید، میفهمید که چارهای ندارید جز رشد و توسعهی خودتان و اگر این کار را نکردهاید، نباید شکایتی داشته باشید از اینکه شغل باب میلتان را ندارید (البته شرایط فیزیکی و مسائل مربوط به روابط انسانی را در محیط کار نادیده گرفتهام.)
رشد و توسعهی شخصی هم از نظر من یعنی چیزی که من بهروز بودن مینامم. قبلا اینجا نوشتهام که منظورم از بهروز بودن چیست. مجموعا از این پست و پستی که به آن لینک دادهام دو نتیجه حاصل میشود: باید اول بخواهیم که رشد کنیم (همین پستی که خواندید) و بعد بدانیم چطور رشد کنیم (اینجا.) البته من ترتیب نوشتن در این دو مورد را برعکس کردهام!
بروم کمی بهروز شوم!
دقیقا درد ما در شرکت خودمون همینه! این درددل بوده. چیزی که توی ذهن من هم هست همینیه که شما گفتی: این که سازمان باید دانش و مهارتهایی که فرد باید یاد بگیره را مشخص کنه و بعد یک سری متریال آموزشی هم بده دستشون. بعدا اگر طرف اعتراض کرد کاملا تقصیر خودشه و سازمان میتونه ازش طلبکار باشه نه برعکس!
علی نکته فوق العاده ای رو بهش اشاره کردی. فقط می خوام بگم که اون سازمانهای آینده خیلی دور نیست و همین حالا هم وجود داره. تو بحث ایزو داستان آموزش اجباری و اختیاری داریم که خیلی از سازمانهای صنعتی باید آموزشهای الزامی رو به پرسنل بدن. مثلا اپراتوری یک دستگاه خاص یا مسائل مربوط به روالهای کار و … اما این آموزشهای اختیاری است که تا حالا خیلی کم رنگ بهش پرداخته شده و اتفاقا اهمیت بالایی هم دارن.
اما نکته حالا کجاست؟ نکته اینجاست که همینجا تو شرکتهای ایرانی که دانش محور هستند مثل همین شرکتهیا آی تی به شدت به توان یادگیری فرد و انگیزه یادگیریش توجه میشه چون در غیر اینصورت شرکت باید هزینه بالایی برای بروز نگه داشتن آدمها بپردازه.
به نظر من آموزش شرکتهای کم کم باید به این مسیر بره نیازهای آموزشی رو شناسایی کنه و سرنخ رو بده. یا مثلا منابع آموزشی رو تامین کنه و شرایط یادگیری رو فراهم کنه و آموزش از حالت Push خارج میشه.