همیشه وقتی اسم اپرا وینفری به گوشام میخورد فکر میکردم: “این هم یک سلبریتی مثل بقیه است. یک ستاره و دیگر هیچ!” گذشت و گذشت تا خواندن کیسی که در مدرسهی مدیریت هاروارد براساس زندگی حرفهای اپرا وینفری نوشته شده و اینجا خلاصهاش آمده است. شدیدا توصیه میکنم که متن کامل این کیس را بخوانید. در این کیس جالب، با شرکتی روبرو میشوید که در آن اشتیاق و آرزو برای خدمت به دیگران، انگیزهی اصلی کار کردن آدمها است. شرکتی که همه هر روز صبح با شادی و عشق سر کار میآیند. شرکتی که همه در آن حرفهایشان را با “به نظر من …” شروع میکنند و البته این “نظرات” برای همه مهم است و در شرکت تأثیرگذار و … خانم دکتر نانسی کوهن نویسندهی این کیس در گفتگو با سایت هاروارد بیزینس ریویو از عشق و علاقهای میگوید که در صدای مدیران هارپو پروداکشنز حین صحبت از پشت تلفن حس کرده است. از درسهایی میگوید که خود او و تیماش در هنگام کار بر روی این کیس یاد گرفتهاند. و سرانجام شما در این کیس با جملات بینظیر زنی بزرگ روبرو میشوید که از اجباری بودن امیدواری سخن میگوید:
“اگر تنها آرزوی پولدار شدن داشته باشید، میتوانید به این آرزو برسید. معلوم است که آرزوی هر کسی در اینجا (مدرسهی مدیریت هاروارد) پول درآوردن است. هر کسی که الان اینجا است میخواهد به سطحی از موفقیت مالی برسد که حتی در مخیلهی اغلب انسانهای این دنیای خاکی نمیگنجد. اما چیزی که من میخواهم به شما بگویم ـ و میدانم که میدانید و فقط برای اطمینان بخشیدن به شما است ـ این است که پول فقط وقتی به درد میخورد که باعث شود شما احساس خوبی در مورد خودتان داشته باشید. در ابتدا پول چیز خوبی است. اما وقتی که شما به همهی آن چیزهای خوب رسیدید، تازه حال خیلی از آدمهای ناشادی را پیدا میکنید که من میدانم به همه چیز رسیدهاند و حالا این احساس را دارند که: «دیگه چی؟» «دیگه چی؟» «دیگه چی؟» و همین احساسِ «دیگه چی؟» دارد تلاش میکند تا به شما خبر بدهد که هنوز چیزهای بیشتری هست. چیزی فراتر از جایی که الان هستید …”
“من یک کار را به خوبی انجام دادهام: تیمی ساختهام که درک کردهاند نباید ایدهی یک شو را به من بدهند؛ مگر اینکه پشتاش ایدهای باشد. اول به من بگویید که ایده چیست تا ببینیم با مأموریت شرکت ما هارپو همخوانی دارد یا خیر. مأموریت ما هم بسیار گسترده است: تغییر دیدگاه انسانها نسبت به خودشان، تعالی بخشیدن به آنها، روشنسازی آنها، ترغیب و تشویق آنها و البته سرگرم کردن آنها. بنابراین ما میخواهیم کارهای بزرگی انجام دهیم، اما در هر حال هر ایدهی شو که برای من میآورید باید در این حوزهها بگنجد.”
“صدایی درون هر انسانی هست که همان صدای پدر و مادرتان، صدای استادتان و اصلا صدای همهی جهان است: “تو باید این کار را انجام بدی! تو باید این کار را انجام بدی! تو مجبوری، میفهمی؟ مجبوری که انجاماش بدی!” و در همین حال صدای ضعیفی درون هر انسانی هست ـ برای بعضیها این صدا خیلی هم ضعیف نیست ـ که از شما دعوت میکند کاری بکنید که از ظرفیت وجودیتان بزرگتر است …”
دکتر کوهن میگوید: “درس بزرگ هارپو و اپرا برای من این بود: در هر سازمانی هر کس نیت و مقصودی دارد و باید خدماتی را هم ارایه کند. مهم این است که هدف فرد با خدمتی که ارایه میکند همسو باشد.” “ما داریم وارد دنیایی میشویم که در آن تفاوتها هر روز بیشتر میشوند و البته دنیا هم با متفاوت بودن راحتتر است!” “در این دنیای جدید مزایا، رضایت و اهداف شغلی انسان تنها به نیازهای خود او مرتبط نیست؛ بلکه به نیاز او برای کمک به دیگران یا حداقل تلاش او برای کمک به دیگران حتی از راه غیرمستقیم ربط پیدا میکند.” “پیام اپرا وینفری به شاگردان من روشن بود: «هدفتان را بیابید. شما میخواهید به دیگران کمک کنید. چطور؟ همین هدف شماست.» اگر کارمان را درست انجام دهیم مأموریت اصلی ما در مدرسهی مدیریت هاروارد هم همین است: کمک به دانشجویان برای یافتن هدفشان.”
عالی 🙂
سلام کار ما مشاوره ها هم همینه یعنی کمک به دانشجویان برای یافتن هدفشون
واقعا قشنگ بود امیر. خودم هم خیلی لذت بردم ازش. 🙂
علی ممنون بابت نوشتن این مطلب خیلی خوب بود