سال نحسِ ۱۳۹۹ دارد آخرین نفسهایش را میکشد. در این لحظاتی که نفسِ این سال شوم، به شماره افتاده، اندیشیدن به بهار و نوشتن از آن، بیش از هر سال دیگری در طول عمرم، «شور درونی» را در درون رگهای روحم به جریان میاندازد. و وای که ۱۳۹۹ ثابت کرد «هر سال، دریغ از پارسال» تنها یک ضربالمثل نیست!
در این ساعات پایانی سال ۱۳۹۹ بهرسم هر سال، نگاهی میاندازم به آنچه گذشت و آنچه قرار است پیش آید:
اول: روزهای پایانی سال ۱۳۹۸ با بلای خانمانسوزی بهنام «ویروس کرونا» آشنا شدیم که اینبار، وجه مشترکِ تیرهروزیهای ما با مردم جهان شد. با رسیدن بهار ۱۳۹۹ که برای اولین بار در عمرمان در قرنطینهای اجباری و پر از ترسْ آغاز شد، هنوز اندک امیدی در قلبمان وجود داشت که این روزهای سخت، بهزودی و با گرمتر شدن هوا پایان مییابند؛ اما آن «شکوفهی بهاری» در نهایت به «گل یخ» بدل شد …
دوم: تجربهی قرنطینه برای منِ شدیدا درونگرا تجربهی چندان عجیبی نبود! من از قبل هم همیشه ترجیح میدادم در خلوت خودم، تنها باشم. با این فرق که در قرنطینهی اجباری اوایل سال، ترسِ عجیبی از بیماری مرموزی که معلوم نبود از کجا ممکن است سراغت بیاید، بر روحمان سنگینی میکرد … به هر حال، قرنطینه برای من، به اجبارِ یک جلسهی حضوری در اوایل اردیبهشت بهاتمام رسید. از خانه درآمدم و دیدم میشود با رعایت کارهای عجیبی بهنام «پروتکلهای بهداشتی» به زندگی در بیرون خانه ادامه داد!
سوم: امسال برای همه سخت بود و برای بعضی از عزیزان و دوستانمان سختتر: چه آنهایی که به این بیماری ترسناک، مبتلا شدند و چه آنهایی که عزیزانشان را از دست دادند (و اگر چه غمشان، باری سنگین بر قلبشان است؛ اما باز هم از همینجا به تکتکشان تسلیت میگویم.) از این گذشته، فراموشکردنی نیست که در این سالِ ناجوانمرد، چه بسیار بزرگانی بودند که پروازشان، بر جانمان آتشی سوزنده زد و بیش از همه استاد محمدرضا شجریانِ بزرگ و بزرگوار … یاد تمامِ درگذشتهگان عزیز این سال، گرامی و روحشان در جوار رحمت حضرت حق، در آرامش.
چهارم: اما این سالِ ترس و خشم، برای من از نظر کاری، سال بسیار خوبی بود. اگر چه غیر از آن قرنطینهی اجباری ابتدای سال، بهدلایلی در مقطعی دو ماهه در تابستان هم دوباره خانهنشین شدم؛ اما در نهایت، کارنامهی امسال برای من، سرشار بود از کارها و پروژههای جذاب در همکاری با چندین شرکت بزرگ و مهم کشور، رسیدن به ثبات مالی بعد از چندین و چند سال مشکلات جدی مالی و البته از همه مهمتر، رسیدن به سرِنخهایی برای کارهای جذابتری که احتمالا در سال ۱۴۰۰ مسیر کاری جدیدی را برایم رقم خواهند زد.
پنجم: اگر چه در بخش قابل توجهی از سال، با مشکلات جسمی مختلفی همزیستی مسالمتآمیز(!)ی داشتم (که قاعدتا بخش مهمی از آن، به اضطراب آشکار و نهانِ زندگی باز میگشت)؛ اما باز هم امسال از جنبهی شخصی سال خوبی بود. بعد از چندین سال، تعداد قابل توجهی کتاب خواندم، چندین فیلم دیدم و چیزهای بسیاری در مورد خودم و دنیا یاد گرفتم. هر چند که همچنان «سندروم ایمپاستر» دردِ آشنایی است که بر روح و قلبم حکومت میکند؛ با این حال، حداقل این را پذیرفتم که کارهایی هست که خوب بلدم و چه بسا از دیگران هم خیلی بهتر آنها را انجام میدهم (که پیشرفتِ بسیار بزرگی بود!) با این حال، کشفِ دیگری هم امسال داشتم و آن هم اینکه در این دنیایی که بر مدارِ انسانهای مهم میگذرد، اصلا آدم مهمی نیستم، و بسیار هم خوشحالم. 🙂 حالا دیگر «سبکی تحملناپذیر هستی» را از این جنبه حس میکنم که چقدر «معمولی بودن، غمگین است»؛ نه اینکه وای، چقدر کارهای بزرگی باید انجام میدادم که هنوز نتوانستهام انجام بدهم!
ششم: در سالی که گذشت، تا حدود زیادی توانستم در عملی کردن تصمیماتم موفق باشم. در این روزهای آخرِ سال به تصمیمات سال جدید، بسیار فکر کردهام و تقریبا میدانم که قرار است چه کار کنم. شاید مهمترین تصمیمِ سال جدید این باشد که برای آدمها در کار و زندگی صرفا بهاندازهی انرژی که برایم میگذارند، انرژی صرف کنم و بسیاری از آدمهایی را که دوستشان میپنداشتم، به همانهایی واگذارم که انرژی روزمرهشان را برایشان مصرف میکنند! و واقعیت این است که این تصمیم، بهمعنی انزوای هر چه بیشتر از قبل خواهد بود (هر چند برای خودم غمانگیز است که آدمی که همواره مهربان بودن، جز مهمترین شاخصهای تعریف زندگی مطلوب برایش بود، چه زخمهایی خورده که به چنین تصمیمی رسیده است …)
هفتم: آدمی حتی در سختترین روزهایش هم به امیدْ زنده است. بهار و نو شدن روز و روزگار، بهترین یادآوری برای این است که زندگی، میتواند هر لحظه، از نو آغاز شود. سالی که گذشت برای من، سال کشف دوبارهی امید به رحمت الهی و تجربهی برکت و مهربانی بیپایان حضرت دوست بود. اگر چه این یک دههی اخیر زندهگانیمان به زندهمانی بیشتر شبیه بود و هر سال، حسرت بیشتری از روزگار گذشته را خوردیم؛ اما هنوز دوست دارم امیدوار باشم که سال جدید ـ سال پایانی قرن شمسی ـ برای همهی ما و ایران عزیزمان، سالی سرشار از روزهای خوش، برکت و سلامت باشد.
سال نو و عید نوروز را پیشاپیش خدمت شما دوستان و خوانندگان عزیز گزارهها تبریک عرض میکنم و برایتان همان «حول حالنا»یی را آرزو دارم که خودتان میخواهید!
تلاش خواهم کرد در سال جدید در گزارهها بیشتر بنویسم. در روزهای تعطیلات نوروزی هم با فرضِ اینکه همهگی در قرنطینهای موقت بهسر میبریم، سعی میکنم چراغ اینجا را روشن نگاه دارم.
با سلامی از تهِ دل به باهارِ همیشه زیبا، آخرین نوشتهی امسال را با بهاریهای از زندهیاد سلمان هراتی بهپایان میبرم:
این فصل فصل من و توست فصل شکوفایی ما
برخیز با گل بخوانیم: اینکْ بهار من و تو
با این نسیم سحرخیز، برخیز اگر جان سپردیم
در باغ میماند ای دوست! گلْ یادگار من و تو
چون رودْ امیدوارم، بیتابم و بیقرارم
من میروم سوی دریا! جایِ قرار من و تو …
بهاری باشید و بهاری بمانید. 🙂