“گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود.” این روزها در مواجهه با “آرزوهای بزرگ” و “رؤیاها” یکی از گزینههای اصلی موجود همین است! 🙂 آیندهای محتوم اما نامعلومِ در پیش ما، وقتی کنار تجربیات گذشتهی زندگیمان قرار میگیرد، ما را به این نتیجه میرساند که هر چقدر هم که تلاش کنیم، باز هم خبری از موفقیتهای مورد انتظار نخواهد بود. زندگی سرِ سازگاری با ما را ندارد و قرار نیست آنی بشود که ما میخواهیم. همین است که ناامیدی بر ما غلبه میکند و در بسیاری از اوقات حتی حرکت در مسیر رؤیاهای بزرگمان را اصلا آغاز نمیکنیم. هر از گاهی هم که به هر دلیل و با هر انگیزهای حرکت را کلید میزنیم، پس از گذشت مدتی و با برخورد با اولین شکستها کار را ناتمام باقی میگذاریم و دوباره زانوی غم بغل میگیریم (نگارنده خودش یکی از اساتید چیرهدست این ناتمام گذاشتن است!) واقعیت البته این است که گذشته، رابطهی ارگانیکی با آینده ندارد و اتفاقا تفاوت بزرگی هم دارد: امروزی که میتوان با آن آینده را ساخت.
اما فارغ از این چرخهی معیوب تکرارشوندهی امید تا ناامیدی، ما در عمقِ درونمان با مشکلات دیگری هم مواجه هستیم که به این حسِ درون بیانگیزگی دامن میزنند. چند روز پیش دوباره گرفتار حس ناامیدی شده بودم. در فکر این بودم که من تمامی تلاشم را کردهام و نشده و کجای کارم دچار مشکل بوده است. کمی بعدتر به این فکر افتادم که نقش من در تحقق این رؤیاها چیست و تا چه حد شرایط محیطی روی آنها تأثیرگذارند. در آن لحظات خودم را خلع سلاح حس میکردم: من که تمام تلاشم را کردهام، پس چرا نشد و نمیشود؟ در این فکرها غوطهور بودم که ناگهان متوجه موضوع عجیبی شدم. میدانستم بخشی از داستان، اشتباهات من در تصمیمگیری و جهت حرکت و اقداماتم بوده است؛ اما یک نکتهی بسیار مهمتر این بود که متوجه شدم نمیتوانم در ذهنم خودم را در روزی تصور کنم که رؤیاهای بزرگم محقق شدهاند! ترسناک بود: اینکه قرار نیست رؤیایی محقق بشود یا نشود بهجای خود، اینکه در اعماق ذهنم بهصورت ناخودآگاه نمیتوانستم تحقق رؤیایم را تصور کنم، مسئلهی مهمی بود که نمیتوانستم از آن بگذرم. نقش شکستهای گذشتهی زندگی در ترس از عدم تحقق رؤیاها بهجای خود، من در زندگیم رؤیاهای بزرگی هم داشتهام که عینا و حتی بالاتر از آنی که تصور میکردم محقق شدهاند! کمی که بیشتر فکر کردم متوجه شدم که داستان از جای دیگری نشأت میگیرد: “من خودم را شایستهی تحقق آرزویم نمیدانم!” اوه! چه دردناک!
بارها خواندهایم و شنیدهایم که یکی از عوامل موفقیت در مسیر تحقق رؤیاهای بزرگ، داشتن تصویر ذهنی مشخصی در مورد آن رؤیا و کیفیت تحقق آن است. اگر از ادعاهایی چون قانون جذب که بگذریم، واقعیت این است که این تصویر مشخص دارای کارکرد بسیار مهمی است: اینکه من بدانم برای تحقق رؤیاهایم باید واجد چه ویژگیها و توانمندیهایم باشم و چگونه لازم است دنیای سرشار از نامرادیها را تغییر بدهم (یا حتی با آن کنار بیایم!) تا رؤیاهایم محقق شوند. این تصویر مشخص، البته انگیزهبخش و الهامبخش هم خواهد بود: هر زمانی که دچار ناامیدی شدی، با یادآوری آن میتوانی انگیزه و شور درونیات را بیدار کنی! اما چرا این تصاویر ذهنی از آینده و رؤیاهای محقق شده برای ما کار نمیکنند؟
اگر کمی با صداقت به درون خودمان نگاه کنیم میبینیم که یکی از مهمترین علتهای ناامیدی ما بعید انگاشتن فاصلهی میان امروزِ من با زندگی ایدهآل است. من فکر میکنم همین “منِ امروزی” باید آن رؤیای بزرگ را زندگی کند و وقتی با این مسئله مواجه میشوم که منِ امروزی نقصها و ضعفهایی دارد که متناسب با آن رؤیای بزرگ نیست، ناخودآگاهم بدون یادآوری اینکه “خب میتوانی تغییر کنی!”، تصمیم میگیرد که ناامید شود. 🙂 در عین حال نکتهی مهم دیگر این است که خیلی وقتها این “منِ امروزی” هم در دنیای واقعی لازم نیست تغییری کند تا شایستهی آن رؤیای بزرگ باشد: من دارم خودم، زندگیم و رؤیایم را دستِ کم میگیرم! (بگذریم از اینکه بهعنوان یک فرد باورمند به وجود خدای بزرگ و مهربان، اساسا ناامیدی را نباید جزو گزینههای زندگی بهحساب بیاورم!) حرفِ مردم ـ همانهایی که اغلبشان در تحقق رؤیایشان شکست خوردهاند ـ عامل مهم دیگری در دامن زدن به این حسِ ناخوشایند درونی است.
این تفکرات من را به این نتیجه رساند که ناامیدیِ درونی ما میتواند در واقع از جنس حسهای دیگری باشد. اما شاید مهمترین نکته در گذر از ناامیدیهای بزرگ زندگی، مقابله با این حسِ عذابِ وجدان (!) از نداشتن ویژگیها و شایستگیهای لازم برای زیستن رؤیاهایمان باشد. در مسیر رؤیاسازی سختترین کار این است که در درونمان بپذیریم که شایستهی داشتن و تحقق رؤیاها و آرزوهای بزرگ زندگیمان هستیم. آنوقت است که حتی میتوانیم ظرفیتهای بزرگتری را در خودمان کشف کنیم و متوجه شویم که شایستهی چه رؤیاهای بزرگی هستیم که تا بهامروز کمتر در اندیشهی آنها بودهایم. مولوی بزرگ در همین باب گفته است:
دلا چون طالب بیشی عشقی
تو کم اندیش در دل، بیش و کم را!
بعد از طی این مرحلهی دشوار است که تازه کار سخت دیگری را باید کلید بزنیم: مشخص کردن روشِ حرکت در مسیر تحقق رؤیایمان (استراتژی رؤیاسازی!) و آغازِ حرکت بهسوی تحقق رؤیاها. 🙂
حالا دیگر من خودم را شایستهی تحقق رؤیاهای بزرگ زندگیم میدانم و به خودم اعتماد دارم که میتوانم رؤیایم را زندگی کنم. شما چطور؟