تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید
من برق چشم ملتهبت را رقم زدم
تا کور سوی اخترکان بشکند همه
از نام تو به بام افقها، علم زدم
با وامی از نگاه تو خورشیدهای شب
نظم قدیم شام و سحر را بههم زدم
هر نامه را به نام و بهعنوان هر که بود
تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم
تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد
شک از تو وام کردم و در باورم زدم
از شادیام مپرس که من نیز در ازل
همراه خواجه قرعهی قسمت به غم زدم
زندهیاد حسین منزوی
۱۶ اردیبهشت، دنیای فانی ۱۸ سال شد که از نفس گرم غزلهای «حسین منزوی» محروم شده است. با تأخیر، بهاحترام روح مهربانش. یادش گرامی و نامش جاودان و روحش مهمان سفرهی پر برکت حق باد.