رابرت لواندوفسکی گفت: «چنین اتفاقی [نبردن توپ طلا] برای من مهم نیست، زیرا این عناوین دیگر چیزی ورای عناوین اصلی هستند. اگر من موفق به فتح عنوانی شوم، خوشحال شده و احساس غرور میکنم؛ اما امسال شانسی دریافت توپ طلا وجود ندارد. چنین تصمیمی دیگر گرفته شده و زندگی ادامه دارد.» (اینجا)
شاید لواندوفسکی بدشانسترین ستارهی طلایی چند دههی اخیر فوتبال دنیا باشد. کارهای شگفتانگیز او و رکوردشکنیهایش همیشه در سایهی دو غولِ فراموشنشدنی تاریخ فوتبال یعنی لیونل مسی و کریس رونالدو قرار گرفته است. این دو برای سالهای متمادی «توپ طلا» را هم فقط میان خودشان دست بهدست میکردند تا سال ۲۰۱۸ که لوکا مودریچ این انحصار را شکست و راه را برای دیگر ستارهها باز کرد.
سال ۲۰۲۰ اگر چه با بروز بحران کرونا یکی از عجیبترین سالهای تاریخ فوتبال بود؛ اما فوتبال مانند همیشه راهی برای بقا و ادامه دادن، یافت و فصلی که بهنظر میرسید نمیتواند به پایان برسد، با ظهور پدیدهای در مربیگری بهنام هانسی فلیک، برای لوا و یارانش در بایرن مونیخ، پایانی چون قصههای پریان داشت: بردن سه گانه با نتایج درخشان و فوتبالی باکیفیت و فراموشنشدنی.
رهبر ارکستر خوشالحان بایرن در زمین، نه نویر بود و نه یاشوا کیمیچ و نه هیچ ستارهی دیگری، بلکه رابرت لواندوفسکی بود که برای تیمش همه کار کرد: گل زد، گل ساخت و تیمش را بهسوی رستگاری پایانی پیش برد؛ بهویژه در لیگ قهرمانان با آن شکل عجیب برگزاریش که بازیهای حذفی را به تکبازی تبدیل کرده بود.
به این ترتیب، اگر توپ طلا امسال اعطا میشد، هیچکس تردید نداشت که تنها ستارهای که لایق دست یافتن به آن بود، رابرت لواندوفسکی بود. اما در تصمیمی عجیب، فرانس فوتبال ـ اعطاکنندهی توپ طلا ـ تصمیم گرفت که برای ۲۰۲۰ اعطای جایزهی توپ طلا را لغو کند و بدین ترتیب، لوا دستش از این جایزهی افسانهای کوتاه ماند.
اما واکنش او به این موضوع برای من شخصا بسیار آموزنده بود: اینکه من برای بُردن جایزهدهایی که وجود دارد میجنگم، از برنده شدنشان لذت میبرم و از نبردنشان غصه میخورم، و نه اینکه از برنده نشدنِ جایزهای که به هر دلیلی وجود ندارد، غمگین شوم.
ماجرای بسیاری غصههای شخصی ما در نرسیدن به آرزوهایمان و خواستههایمان شاید شبیه این ماجرا باشد. بگذریم از اینکه خیلی وقتها بهحد کافی تلاش نمیکنیم و نمیرسیم؛ اما خیلی وقتهای دیگر هم با تمام جان و دل، میکوشیم و باز هم نمیرسیم، آن هم در حالی که:
یک قوم، ندویده رسیدند به مقصد / یک قوم، دویدند و به مقصد نرسیدند!
و این نرسیدنها و ناکامیهای زندگی، تبدیل به حسرتهایی میشوند که تا انسانْ عمر دارد، غمشان را در اعماق وجودش با خودش به اینسو و آنسو میکشاند. اما واقعیت این است که گر نیک بنگریم، بسیاری از این نرسیدنها، تنها موضوعی اعتباری هستند که در ذهن ما هستند و در دنیای واقعی، وجود خارجی ندارند! در واقع، من، خودم برای خودم، دستاوردی را بهعنوان هدفی بزرگ ترسیم کردهام که برای من جز داشتن حسِ برتری و خوب و عالی بودن، عایدی دیگری ندارد. در واقع میخواهم قهرمان رقابتی باشم که وجود ندارد!
بهگمانم ریشهی بسیاری از غمها و غصههای ما، همین نرسیدن به جایزههای خودساختهای است که در آن، رقیب دیگری هم وجود ندارد؛ اما باز هم بازنده میشویم. 🙂 جایزههایی که شاید جنبهی خارجی هم داشته باشد؛ اما اساسا اگر فقط کمی با دیدهی عقلِ ابزاراندیش به آنها نگاه کنیم و جنبههای احساسیشان را به کناری بگذاریم، آنوقت تازه متوجه میشویم که تا چه اندازه ماجرا بیهوده است و در نتیجه غم و غصه و هیجان و اضطراب و دلنگرانی هم در مورد آن، بیمعنا است. (بهعنوان مثال نگاه کنید به مِهرطلبیهای انسانها در شبکههای اجتماعی که همواره ما را برای گرفتن لایک، چگونه شگفتزده میکنند و نگاه کنید به باندبازیهایی که در شبکههای اجتماعی تنها برای گرفتن همین لایکِ ظاهرا بیمقدار، رخ میدهد.)
از لوا ممنونم چون به من این تلنگر را زد تا که برای یک بار هم شده، به رقابتها و دستاوردهایی که حال و هوای زندگیام را به برنده شدن آنها وابسته کردهام، بهصورتی عمیق بیاندیشم. شاید، این، شروع راهی جدید در زندگی باشد و من را بهسوی بازتعریف اهداف و دستاوردها و معناهای زندگیام بکشاند و کشف ارزشهایی که حتی طی طریقْ در مسیر رسیدن به آنها، برایم بزرگترین لذت و آرامش درونی را به ارمغان آورد.