سری نمانده و سامان من نمیآید
کسی به تسلیت جان من نمیآید
به گرگهای بیابان دروغ میبندند
نگو که یوسف کنعان من نمیآید
گلایه از چه کنم چون که شانه هم دیگر
به سمت موی پریشان من نمیآید
چه آمده به سر قلب خالی از سکنه
که باد هم به بیابان من نمیآید
به رسم عادت تقویم اعتمادی نیست
بهار، سمت زمستان من نمیآید
شب است و حادثه بامداد نزدیک است
شب است و خواب به چشمان من نمیآید …
سید مهدی حسنزاده