خطی، خبری، هلهلهای از تو ندارم
با این همه حتی گلهای از تو ندارم
آمادهی ویران شدنم، حیف، زمانیست
دیگر اثر زلزلهای از تو ندارم!
در دست، بهجز شاخهی خشکیدهی سرخی
در پای، به جز آبلهای از تو ندارم
عمریست فقط شاعر چشمان تو هستم
هر چند که چشمِ صلهای از تو ندارم
بگذار به در گویم و دیوار بفهمد
من فاصلهای، فاصلهای از تو ندارم
هر لحظه بیایی، قدمت روی دو چشمم
در دل به خدا مسئلهای از تو ندارم
محمد سلمانی