هیچ کدام از ما نیست که برای زندگیاش هدفی نداشته باشد و بهدنبال تحقق آن نباشد. هدف، معنابخشترین عنصر زندگی است! بدون داشتن هدف، زندگی شور و روشنی خود را از دست میدهد و به مردابی بدل میشود که گذر عمر در آن مساوی است با فرو رفتن هر چه بیشتر در آن. چنانکه دکتر ویکتور فرانکل در کتاب دلنشین “انسان در جستجوی معنا” شرح داده، در روزهای تلخ و تاریک زندگی، آنچه موجب نجات آدمی میشود، ایمان به زیبایی رؤیاها و معنای بزرگی است که وجود هر انسانی را تعریف میکنند. قصهی پرغصهی زندگی گویی با درک این معنی است که به آرامش میرسد و این معنی، همان هدف والای زندگی است یا بهعبارت دیگر، همان دستاوردی که انسان دوست دارد بدان دست یابد.
در ادبیات مدیریت، هدف را این چنین تعریف کردهاند: نقاط نهایی و پایانی که فعالیتهای یک فرد یا سازمان به سمت آنها هدف گرفته شده است. هدف عبارت است از بیان نتایج مورد انتظار (شامل کار مشخص و قابل اندازهگیری) در محدودهی زمانی خاص و با هزینهای معین. در واقع هدفها میگویند که چه چیزی باید به دست آید و نتایج باید چه زمانی حاصل شوند؛ اما نمیگویند که چگونه باید به این نتایج دست یافت. تمامی انسانها و سازمانها هدفهای چند گانهای دارند که در بطن یک سلسله مراتب پیچیده پراکندهاند.
این نگاه به هدف، نگاهی مکانیکی است. هدف، ثمره و دستاورد تلاشهای ما در زندگی است و بدون دستیابی به آن، همهی تلاشها و مرارتها بیهوده بهنظر خواهد رسید. البته اگر که پیرو فلسفهی برخی از ادبا و کارآفرینان بزرگ همروزگارمان باشیم که “مقصد، خود راه میتواند باشد” آنوقت تلاش و کوشش در جهت دستیابی به هدفها آنچنان هم بدون مفهوم و معنا بهنظر نخواهند رسید.
اما یکی از چالشهای اصلی افراد هدفمند این است که هر چقدر که در مورد اهمیت هدف و هدفگذاری محتوا وجود دارد، در مرود روش هدفگذاری محتوای آنچنان اثربخشی در دست نیست. بله، مدلهای هدفگذاری همانند مدل اهداف هوشمند (SMART) به ما میگویند که اهدافی که برای خود تعیین میکنیم باید چه ویژگیهایی داشته باشند؛ اما در مورد اینکه چگونه چنان هدفهایی را بیابیم سخنی نمیگویند. شاید در بهترین حالت، ادبیات مربوط به هدفگذاری با طرح سؤالاتی درست و نشان دادن تجربیات زندگی سایر افراد و سازمانها به ما در کشف رویکردمان در هدفگذاری یاری برسانند؛ اما در نهایت باید پذیرفت که هدفگذاری منطقی تجربی دارد که باید در طول زندگی و کار، با اندیشیدن و تلاش کردن و توأمان و تحمل پستیها و بلندیهای بسیار به گوهر آن دست یافت.
از اطالهی کلام بیش از این میپرهیزم و بهسراغ بحث اصلی این نوشته میروم. یکی از جذابترین ایدههایی که برای کشف روشمند هدفهای ذهنی (که لزوما بر ما مکشوف نیستند؛ اما زندگی ما بهسوی آنها نشانه رفته است) که با آن مواجه شدهام این است: “هدف آن چیزی است که برای رسیدن به آن حاضر به دادن هزینه هستیم!” یا “هدف چیزی است که برای رسیدن آن حاضر به تخصیص منابع محدود زندگیمان ـ اعم از وقت، پول و … ـ هستیم.” زیبایی این تعریف اینجا است که ما را در برابر آیینهی تمامنمای زندگیمان مینشاند، آینهای که به ما دروغ نمیگوید و واقعیت هستیمان را بازتاب میدهد. اگر همین الان از خودمان بپرسیم که در طول سالیان اخیر فارغ از نتایج بهدست آمده برای چه چیزهایی هزینه دادهایم و آیا از این هزینهها راضی هستیم یا نه و اگر مجددا همین سؤال را با در نظر داشتن اینکه به چه نتایجی دست یافتیم از خود بپرسیم، آنوقت به معیار مناسبی برای تحلیل “آنچه گذشت” و “آنچه با ادامهی رویکرد کنونی در راه است” خواهیم رسید. حال وقت افتادن به وادی “شک و حیرت” است که گذر از آن، هنر انسانهای بزرگ روزگار است، پاکبازانی که عشق را جوهرهی هستی میدانند؛ همانگونه که حسین منزوی بزرگ زمانی سروده بود:
میان “هستم” و “شک میکنم” پلی است،
و گر به عشق شک نکنی، بییقینیت زیبا است!
و امیدوارم در نهایت، سرنوشت ما آنی نباشد که منزوی در شعری دیگر سروده بود:
چه سرنوشت غمانگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت ولی به فکر پریدن بود …
شاید بشود اینگونه گفت که: هدف زندگی ما آن چیزی که گنج زندگیمان را بهپای آن میریزیم. آیا ارزشش را دارد؟ پاسخ این سؤال، تعیینکنندهی مسیر روزهای باقیماندهی زندگی ما است.