از ۱۰۰۰مین پست گزارهها نزدیک به ۵ سال میگذرد و از اولین پستش، حدود ۱۰ سال. در این سالها اینجا یکی از شخصیترین و مهمترین اجزای زندگی من بوده است. جایی که از خواندهها و نوشتهها و شنیدهها، از اشکها و لبخندها، از شدنها و نشدنها و خلاصه از زندگی و حال و هوای آن نوشتهام. جلوهی بیرونی نوشتههای گزارهها شاید بیشتر همان مباحث مدیریتی و کار حرفهای بوده باشد؛ اما واقعیت این است که برای خودِ من، نوشتههایم سایهروشنی از زندگی در این روزها بوده است. از سالِ سخت ۱۳۹۰ و شکستها و رفتنهای همیشگی تلخش تا سالهای آرام و شیرین ۱۳۹۱ و ۱۳۹۲ و تجربیات شگفتانگیزشان تا سالهای آزمایش و سرگشتگی ۱۳۹۳ تا بهامروز، ایدههای نوشتههای گزارهها بازتابی از حسهای درونی و ناگفتنی من بودهاند: نوشتن از شادیها و غمها و ترسها و اندیشهها و ایدههایی که بهزبان آوردن مستقیمشان نه مشکلی را حل میکرد و نه قفلی را باز میکرد؛ اما در قالب نوشتههای گزارهها میتوانست به خالی کردن ذهن، آرام شدن، بازیافتن انگیزهها و امیدهای گمشده و از همه مهمتر “تحملِ سبکی تحملناپذیر هستی” کمک کنند و چه بسا به کار دیگران هم بیایند.
در این مسیرِ طولانی طبیعتا دستاندازهای زیادی هم وجود داشتهاند. نوشتن، یک جوشش درونی است و در نتیجه در روزهایی که حس تهی بودن درونت، بزرگترین چالش زندگی است، نوشتن، سختترین کار دنیا است. اما در همین روزهای سخت هم نوشتن، موجب کشفهای بزرگی دربارهی خودت و دنیا خواهد شد که خود توشهی ادامهی راهِ زندگی خواهند بود. و این همانجایی است که گزارهها را برای من بسیار ارزشمند کرده است: “لذتِ کشفِ زندگی و دنیا.” آن خلاصهای که در مورد تعریف گزارهها بالای صفحه میخوانید (مدیریت و کار حرفهای بهروایت زندگی) معنایش همین است.
اما یک نکتهی مهم دیگر در مورد گزارهها این بوده که به من یاد داد “استمرار” تا چه اندازه در حرکت بهسوی رؤیاهای شیرین آینده مهم است و “رفتن آهسته و پیوسته” چه معجزهای میآفریند. شاید باورتان نشود؛ اما گزارهها در رسیدن من به تقریبا تمامی بزرگترین آرزوهای زندگیام نقشی بسیار جدی را ایفا کرده است. و البته ناگفته نماند اینکه چنین کار پراستمراری را توانستهام در طول این ده سال پیش ببرم ـ آن هم منی که چندان شهرت خوبی به تمام کردنِ کارهایی که شروع کردهام، ندارم ـ بیش از هر چیز دیگری برانگیزاننده و لذتبخش است.
نمیدانم که آیا ۵ سال و ۱۰ سال بعد هستم و آیا گزارهها به ۳۰۰۰مین پست خواهد رسید یا نه ـ چرا که عمر و زندگی در دست خدای بزرگ و مهربان است ـ اما این را میدانم که تا زمانی که توانش را داشته باشم، همسفری من و گزارهها در مسیرِ کشف رازهای زندگی و دنیا ادامه خواهد داشت. از تکتک خوانندگان گزارهها در این ده سال صمیمانه تشکر میکنم و امیدوارم شما هم در این مسیر با من همسفر باشید و از خواندنِ نوشتههای گزارهها لذت ببرید و ایدههای نوشتهها برایتان در زندگی و کار مفید فایده باشند.
عنوان این پست برگرفته از شعری است که سالها پیش از زندهیاد عمران صلاحی خواندم و آن را خلاصهترین بیان فلسفهی زندگیام میدانم:
از مقصدمان سؤال کردم، گفتی
مقصد، خودِ راه میتواند باشد …
راهِ رفتن اگر چه سنگلاخ و طولانی است؛ اما نباید فراموش کرد پندی را که زندهیاد احمد عزیزی زمانی در سرودهاش بدان اشاره کرده بود:
تو برای آب بردن آمدی
کی برای تشنه مُردن آمدی …
و خبرِ خوب این است که: “پایانِ بیقراری بهشت است …” 🙂