از آخرین مطلب داستانمان چند ماهی میگذرد که کمی سردرگمی، کمی سرگرمیهای (!) کاری و بیش از همه توجیه معروفی بهنام تنبلی باعث آن شد. در آخرین نوشته از تصمیمام برای این گفتم که منتظر نمانم و کار را خودم شروع کنم. اما سؤالی که پیش آمد این بود که از کجا؟ ایدههای فراوانی ذهنام را به خود مشغول کرده بود. چگونه باید ایدهای را برای شروع انتخاب میکردم؟ چطور باید مطمئن میشدم این ایده آنقدر خوب است که بیارزد برایاش وقت بگذارم؟ از آن سختتر اینکه چگونه میتوانستم خودم را قانع کنم که بودجهای که از پساندازم برای سرمایهگذاری روی ایدههایام در نظر گرفته بودم به هدر نخواهد رفت و حداقل بهاندازهی خود آن عدد بازگشت خواهد داشت؟ دوباره داستان از سر گرفته شده بود!
چارهی کار کجا بود؟ من تصمیمام را گرفته بودم که کار را آغاز کنم و دیگر وقت تردید دوباره نبود. البته شاید تردید واژهی درستی برای حس آن روزها نباشد. بیشتر از جنس سکون بود! سکونی که باعث میشد باز هم روزها و روزها بگذرند و هیچ کاری قدمی پیش نرود. این مسئله را بهوضوح حس میکردم و بهدنبال راهکاری برای آن بودم. اما خیلی وقتها جستجو برای یک راهحل اثربخش خود تبدیل به یک مشکل جدی میشود: چقدر باید بگردی تا راهحل را پیدا کنی؟ تجربهام به من میگفت که چنین مسائلی راهکار قطعی ندارند و باید راهحلشان را با گام برداشتن در طول مسیر یافت. بنابراین تصمیم گرفتم بیش از این دیگر زمان را از دست ندهم و
۱- من یک بازهی زمانی مشخص به خودم برای تلاش در زمینهی موفقیت در اجرای ایدههایام وقت میدهم.
۲- از یک ایدهی کوچک شروع میکنم و انرژی و وقت و سرمایهام را روی آن میگذارم (هر چند که در عمل باز هم مسیر حرکتم زیگزاگی شد!)
۳- بهدنبال نتیجهی عجیب و غریب نیستم، میپذیرم که آزمون و خطا را آغاز کردهام و ممکن است در پایان مسیر، متضرر بشوم و دوباره به زندگی کارمندی بازگردم.
وقتی چارچوب حرکتم مشخص شد، تصمیمگیری هم برایم آسانتر شد. حالا میتوانستم با آرامش، بهجای جستجو بهدنبال یک ایده و کار بزرگ، از کاری کوچک شروع کنم و روی آن تمرکز کنم. بنابراین یکی از ایدههایام را انتخاب کردم و کمی در مورد آن تحقیق کردم. فرایند تحقیق البته چندان عمیق و پیچیده نبود. این در حالی است که وقتی سخن از تحقیقات بازار بهمیان میآید، بسیاری از افراد به فکر یک فرایند پرهزینه و پرزحمت میافتند که برای انجام آن لازم است هزینه و نیروی انسانی قابل توجهی صرف شود تا با مصاحبه، مشاهده، نمونهگیری و … اطلاعات لازم را در مورد اندازه و ویژگیهای بازار مورد نظر جمعآوری کنند. واقعیت این است که تحقیقات بازار میتواند روشهای دیگری هم داشته باشد که بسیاری از آنها کمهزینه یا حتی بدون هزینه هستند! روشی که من استفاده کردم (بهنوعی یک روش محاسبات سرانگشتی) این بود: به رفتارهای آدمهای دور و برتان توجه کنید، تلاش کنید از این رفتارها الگوهای پرتکرار را شناسایی کنید، در این الگوهای رفتاری بهدنبال مشکلی بگردید که تا بهامروز به آن پاسخی داده نشده یا پاسخهای موجود برای آن ضعیفاند و بعد بهدنبال یک راهحل کمهزینهتر / بهتر / اثربخشتر / سریعتر بگردید. بعد هم روی ساختن راهحلی که پیدا کردهاید متمرکز شوید.
توجه به چند نکته در اینجا بسیار مهم است:
۱- اگر ایده کوچک باشد و تولید محصول مربوط به آن کمهزینه، میشود ریسک شکستاش را پذیرفت و بازخورد واقعی از مشتری و بازار را به زمان پایان مرحلهی تولید محصول واگذار کرد. این همان داستان کشف بازار گوشهای است؛ یعنی بازاری کوچک که در آن رقبای زیادی وجود ندارند و میتوان در آن با کمی آزمون و خطا نیاز مشتری را به بهترین شکل ممکن پاسخ داد!
۲- ممکن است مشکلی که میخواهیم حل کنیم مشکل جدیدی نباشد و برای آن راهحلهای زیادی در بازار موجود باشد. اگر این راهحلها در فروش به مشتری موفق بودهاند (مثلا یک اپلیکیشن مشابه ایدهی اپلیکیشنی شما چند ده هزار بار دانلود شده باشد) و اگر راهحل شما دارای حداقل یک ویژگی متمایز از راهحلهای موفق بازار است، باز هم تردید نکنید. به امتحانش میارزد!
۳- اما این شروع سریع و کوچک نباید باعث شود اهمیت طراحی محصول و مدل کسبوکار را نادیده بگیرید. مهم است روی تعیین ویژگیهای فنی محصولتان وقت بگذارید تا بتوانید یک کمینه محصول قابل قبول (Minimum Viable Product) بسازید؛ یعنی محصولی که از نظر فنی قابل ساختن و از نظر مشتری، محصولی ارزشمند و در عین حال قابل استفاده و دلپذیر باشد. مدل کسبوکار نیز داستان مهم دیگری است که نباید فراموشاش کنید!